سرزمین نوروز

دراین تارنما،مجموعه اشعار تالشی و فارسی، مقاله ها و طنز نوشته ها، اثر رضا نعمتی کرفکوهی ارائه میگردد.

سرزمین نوروز

دراین تارنما،مجموعه اشعار تالشی و فارسی، مقاله ها و طنز نوشته ها، اثر رضا نعمتی کرفکوهی ارائه میگردد.

باستان گرایی و اسلام ستیزی (2 )

http://s6.picofile.com/file/8191135026/E4434356.jpg


باستان گرایی و اسلام ستیزی/ عبدالرضا نواصری

تهیه کننده: رضانعمتی کرفکوهی

قسمت دوم

ظهور ناسیونالیسم ایرانی

 پیش از انقلاب مشروطه در ایران چیزی به نام "ناسیون" یا "ملت" وجود نداشت.

همان گونه که در اروپا نیز پیش از رنسانس و "فرماسیون" یا "اصلاح مذهبی" چنین چیزی وجود نداشت و در فاصله آن دو تحول و انقلاب های 1848 میلادی ساخته شد.

اگر چه همیشه در سراسر جهان میان گروه های مختلف مردم احساس هویت مشترک و همبستگی وجود داشته است.

از نیمه دوم حکومت ناصر الدین شاه به بعد مفاهیم نوین ناسیون و ناسیونالیسم در میان اقلیت بسیار کوچک نخبگان شروع به رشد کرده بودند.

میرزا فتحعلی آخوند زاده و میرزا آقا خان کرمانی احتمالا بهترین نمونه های این نخبگان در دو نسل پی در پی بودند گاه تصور میشود که ناسیونالیسم ایرانی پیش از اسلام وجود داشته و برای اثبات آن به شاهنامه اشاره می شود.

در حقیقت این ادعا همان قدر توخالی از محتواست که ادعای نازی ها در آلمان که می گفتند افکار و احساساتشان در عصر بت پرستی توتون ها ( در اوایل تاریخ مسیحیت ) ریشه دارد.

ناسیونالیست های متجدد که داشتند در ایران ظاهر می شدند نه تنها بخاطر شکوه واقعی یا متصور گذشته ی ایران به برتری کشور اعتقاد داشتند بلکه حتی بیشتر به این سبب که ایرانیان را بخشی از نژاد اروپایی می دانستند که تمدن اجتماعی و صنعتی عظیم اروپایی معاصر آنان را بوجود آورده بودند.

آنچه بر سرخوردگی روشن فکران ناسیونالیست پر شور می افزود تضاد خیره کننده ی عقب ماندگی ایران با دستاوردهای جدید اروپا در آن زمان بود. که به اعتقاد آنان ایرانیان عمدتا " –اگر نه صرفا –" به علت اعراب و اسلام و بعدا ترکان نتوانسته بودند به آن دست پیدا کنند.

با این همه تا پیش از قرن بیستم در ایران اثری از پان ایرانیسم نظری و عملی که کیش رسمی دوران پهلوی شد نبود.

برای مثال در عهد صفویه درباریان به ترکی سخن می گفتند، در عهد قاجار نیز زبانی که در دربار ولیعهد در تبریز بدان تکلم می کردند ترکی بود و در دربار تهران هم ترکی در کنار فارسی به کار می رفت شاهان قاجار تا مظفرالدین شاه اغلب افتخار می کردند که از نسل چنگیز خان اند و این نشان می دهد که تا آن زمان ایرانیان به چنگیز به چشم مهاجم وحشی و خبیثی که میهنشان را ویران کرده بود نگاه نمی کردند.

حتی در نیمه های قرن نوزدهم کتاب طولانی ناسخ التواریخ اثر لسان الملک با هبوط آدم (ع) آغاز می شود و با ظهور اسلام و ورود آن به ایران به اوج می رسد و بزرگترین قهرمانانش مسلمانان غازی و شهدای شیعه اند.

همان گونه که ذکر گردید ناسیونالیسم ایرانی در آغاز انقلاب مشروطه پدید آمد و بزرگترین مبلغان آن میرزا آقا خان کرمانی و فتحعلی آخوند زاده بودند که در نوشته های آنان همه عناصر ناسیونالیسم جدید ایرانی به چشم می خورد: گرامی داشت شورانگیز ایران باستان –شوق یکشبه اروپایی شدن –احساسات تندضد عربی و اسلامی –استهزای ادبیات قدیم فارسی –توران ستیزی ( ترک ستیزی ) و برتری نژادی ( آریایی گرایی).

ناسیونالیسم رسمی دوره پهلوی

اصطلاح ناسیونالیسم در این سطور نه به معنای وسیع و متداول عشق به میهن و فرهنگ خودی و آرزوی استقلال و آبادانی آن است و نه حتی به معنی افتخار به دستاوردهای تاریخی آن ( تا جایی که به تحقیر اقوام و مردمان دیگر و غفلت از معایب خود نینجامد.) به عبارت دیگر منظور از ناسیونالیسم در اینجا حب وطن یا میهن پرستی نیست برعکس اشاره دارد به بینشی اروپایی که ریشه هایش در جنبش ضد روشنگری قرن هیجدهم است و پس از تکامل در قرن نوزده و اوایل قرن بیستم نابترین بیان خود را در ایتالیای فاشیستی و آلمان نازی می یابد.

با روی کار آمدن رضا خان شرایطی پیش آمد که ناسیونالیست های افراطی بتوانند طرح خویش را به شکل پخته تری به اجرا در آوردند که این بار در قالب گفتمان تازه ای به نام ناسیونالیسم آریایی گرا و ایدئولوژی پان فارسیسم صورت بندی شد. روشنفکران ناسیونالیست نه تنها طراحی برنامه ها و تئوری سازی حکومت رضا خان را به عهده داشتند بلکه اجرای طرح ها نیز به دست آنان صورت می گرفته است. ناسیونالیسم رضا شاه  دو جنبه داشت:  فکری و عملی. البته او نظریه پرداز نبود و اطلاعات ابتدایی خود را از تاریخ ایران باستان را از روشنفکران ناسیونالیستی گرفته بود که نزدیکترینشان به او فرج الله بهرامی ( رئیس دفتر رضا شاه ) بود.

خاستگاه های فکری ناسیونالیسم جدید ایرانی نشأت گرفته بود از :

- آگاه شدن به افکار ناسیونالیستی و تاریخ اروپا

2- آگاهی و توجه به تاریخ ایران باستان

3-روان شناسی ستمدیدگان که ترکیبی از خشم و سرافکندگی را با آرمان های مینوی و عقده خود بزرگ بینی یکجا جمع می کنند.

ولی پیش از اینکه ناسیونالیسم تبدیل به مرامی رسمی شود هنوز مفهومی ذهنی بود نوعی بیان هنری از افتخارات باستان ناکامیهای حال و آرزوهای بزرگ برای آینده. هنوز پیش از آنکه ناسیونالیسم حکومت کنندگان باشد به حکومت شوندگان تعلق داشت. موج نوپایی بودکه تکیه گاه عاطفی و محکمی در میان روشنفکران متجدد ناراضی داشت انگیزه آن احساس خشم و شرمساری از بابت افول فرهنگی و عقب ماندگی اقتصادی و ناتوانی سیاسی بود.

و قوه محرکه آن، دستاوردهای واقعی و خیالی ایران باستان. از یکسو مخالف جهانخواری قدرتهای اروپایی بود و از سوی دیگر شیفته و فریفته فرهنگ و اقتدار اروپای جدید. از یک طرف هنجارها و سنتهای موجود از جمله بسیاری از مواریث فرهنگی ایرانیان و حتی گاه شعر قدیم فارسی را تحقیر می کرد و چه بسا مایه ننگ می دانست و از طرف دیگر درباره افتخارات ایران باستان خیالپردازی و احساس غرور می کرد از بابت عوام الناس و آداب و رسومشان خجالت می کشید.

و از اینکه اروپاییان ممکن است کارهای "آنها" را پای "ما" بنویسند ناراحت بود. اما عاشقانه به کورش کبیر و نژاد آریایی می بالید. به این ترتیب هم اروپایی پسند بود و هم ضد امپریالیست هم خود شیفته بود و هم خود کم بین.

ویژگیهای نظری و پیامدهای عملی این ناسیونالیسم رسمی به طور خلاصه از قرار زیر بود:

در بعد فرهنگی ادعا می کرد که "ملت" ایران قوم واحد یکدستی است و زبان واحدی دارد. نشان خواهیم داد که این حقیقت ندارد.

گذشته از آن روایت حق به جانبی از تاریخ ایران را نشر می داد که صریحاً و مؤکداً ضد عرب و ضد ترک بود در حالی که احتمالاً در آن زمان در ایران تعداد ترک زبانان از فارسی زبانان بیشتر بود.

در این روایت از تاریخ ایران –جز در تبلیغات علیه قاجاریه –از سنت دیرینه حکومت استبدادی تا مسائل جاری تاریخ ایران سخنی به میان نمی آید.

برای مثال نسل های جدید نمی آموختند که شاه عباس اول –که البته سلطان توانمندی بود و در کشور را از هرج و مرج نجات داده بود –یک پسر سالم برای خود باقی نگذاشته بود تا بعد از مرگش جانشین او شود یا نوه و وارث او در حرمسرا محصور بود تا زمانی که به سلطنت رسید و حکومتی نالایق و بیدادگر پدید آورد و یا اینکه یک نوع مجازمات در دوره شاه عباس این بود که جلادان دسته ی زنده خواران ،شخص محکوم را زنده زند ه می خوردند.

یک پیامد عملی اینها که برآیند زننده ای از ناسیونالیسم و شبه مدرنیسم و استبداد حکومت بود مبارزه با زبانهای دیگر ( ایرانی و غیر ایرانی )، تبعیض اقتصادی و اجتماعی علیه استان های غیر فارسی زبان و یورش نظامی به زندگی و فرهنگ عشایری بود.

در اواخر دهه 1920/1300 دیگر اثری از یاغیگری و راهزنی عشایر بر جا نمانده بود و بسیاری از آنها را خلع سلاح کرده بودند درست بعد از این مرحله برقراری آرامش با زور عریان شروع به متلاشی کردن ایلها و سکنا دادن آنها در نواحی غریبه کردند که در اغلب موارد با مرگ و میر فراوان به انجام رسید.

نظر مسئولان این کارها نسبت به عشایر و کم و بیش همانند برخورد سفید پوستان امریکا با سرخپوستان در قرن نوزدهم بود.

ایران یک فلات پهناور و منطقه وسیع فرهنگی است که اکنون چند کشور مستقل را در بر می گیرد از جمله کشوری که به همین نام موسوم است. این منطقه وسیع همیشه در دست دولت یا امپراطوری واحد نبوده در ادواری هم که بوده است مردم نواحی مرکزی ایران بر آن حاکم نبوده اند حکومت کنندگان زمانی سلوکیان یونانی بوده اند، زمانی اعراب مسلمان و زمانی دیگر مردمانی از تبار ترک و مغول، تا اینکه در آغاز قرن پانزدهم صفویان دوباره دولت واحدی در آن مستقر کردند در قرن هجدهم باز تجزیه شد و در قرن نوزدهم سرزمین هایی را به قدرت های خارجی باخت تا آنکه در نیمه دوم قرن نوزدهم کما بیش در درون مرزهای کنونیش تثبیت شد.

گفتیم که ایران از نظر جغرافیایی و تاریخی یک منطقه وسیع فرهنگی است که تمامی یا بخش هایی از چند کشور را در بر می گیرد گروه زبان های ایرانی –که فارسی جدید رایج ترین آنهاست –زبانها و گرایشهای زنده و مرده فراوانی را شامل می شود از اوستایی و سغدی و ختنی و پارتی و پهلوی باستان گرفته تا دری قدیم و جدید، تاجیکی و فارسی و کردی.

به جز دری و تاجیکی هیچ یک از این زبانها و گویش های دیگر را فارسی زبان امروزی نمی فهمند و نکته اینجاست: فارسی زبان امروزی از دری و تاجیکی که در خارج از ایران کنونی به کار می رود سر در می آورد اما مثلاً کردی را که یکی از زبان های ایرانی است و در داخل ایران به آن تکلم می شود نمی فهمد، سهل است حتی لهجه های زبان خودش را که در استان های کنار دریای خزر به کار می رودنمی فهمد.

بنابراین فرقی است بین ایرانیت به طور عام و فارسیّت به طور خاص، اگر چه حتی فارسیت نیز به سنت همگنی اشاره ندارد. از این رو تشابه ها و تفاوت های موجود در فرهنگ ایرانی به معنای وسیع کلمه که همه مردمان سرزمین ایران در آن سهم دارند زبان های ایرانی در زمان های مختلف و نواحی مختلف به کار رفته اند و چند شکل از زبان ترکی هم به آنها افزوده شده است .

در ادوار بعد از اسلام زبان مادری فرمانروایان ایران اغلب ترکی بود ولی فارسی نیز تقریباً همیشه بدون استثنا در امور فرهنگی و دیوانی به کار می رفت در واقع زبان مشترکی بود بین مردمانی که گاه از آسیای صغیر تا تاکستان و بنگال گسترده بودند.

تا قرن بیستم تکلم به زبان های دیگر به جز فارسی نه مایه غرور به شمار می رفته بود و نه اسباب خجالت –چه رسد به تحقیر و ایذا –اگر چه زبان فارسی زبان ادبیات فاخر بود و کسانی از همه گروههای زبانی ایران در اعتلای آن کوشیده بودند.

ولی در دوره رضا شاه و پیرو سیاست های همه فارسی خواهانه حکومت، موجودیت جوامع عرب زبان جنوب غربی کشور (خوزستان –هرمزگان ) یکسره انکار شد. طبع و نشر به زبان ترکی آذربایجان یا سایر اشکال زبان ترکی و اشاعه و ترویج کتبی آن را قدغن کردند. زبان کردی را رسماً لهجه ای از فارسی خواندند و چاپ و انتشار به آن نیز ممنوع شد.

فرمانداران و فرماندهان و مدیران را بیشتر از فارسی زبانان بر می گزیدند و بسیاری از آنها حتی در رده های پایین تر را مستقیم از تهران می فرستادند و این جماعت گاه با مردم محل طوری رفتار می کردند که گویی سرزمین اشغال شده ای را اداره می کنند.

تبعیض فراگیری علیه همه استانها به سود تهران و علیه کلیه استان های غیر فارسی زبان به نفع فارسی زبان ها وجود داشت این سیاستها اختلافات و سرخوردگیها ، ناخرسندیهای فراوانی در سراسر کشور پدید آوردو برای نخستین بار در تاریخ ایران، غیر فارسی زبانها خود را قربانی تبعیض می دیدند و سبب، قومیت یا زبانشان.

ضربه سختی به ایرانیت خورد که همیشه دوام آورده بود و زبان و ادب فارسی برایش دیرین ترین ، نیرومندترین و گسترده ترین مجاری را فراهم کرده بود از این رو هنگامی که در سال 1341/1320 ( مانند دهها سال بعد در 1979/1357 ) دریچه قدرت کنار رفت، نیروهای گریز از مرکز عشیره ای و قومی و محلی و زبانی انفجار آسا ،وارد عمل شدند و وحدت و تمامیت فرهنگ و جامعه ایرانی را در خطر افکندند.

کسانی از این سیاست دفاع می کنند و می گویند که این روش برای بنای دولت مبتنی بر یک ملت واحد (  nation-state) ضرورت داشته است. اما این ادعا نه از جهت روشهای به کار رفته و نه از لحاظ نتیجه های بدست آمده تاب موشکافی را نمی آورد. گسترش زبان فارسی در خطه های غیر فارسی زبان با ملایمت و رضایت بیشتر نیز قابل حصول بود و تحقیر و ایذا لزومی نداشت. استقرار دولت مبتنی بر یک ملت واحد از فرآورده های اروپای بعد از رنسانس بود. 

احتمالاً اولین نمونه آن را انگلستان پدید آورد ولی مردم وِیلز هرگز به علت سخن گفتنیا نوشتن به زبان خودشان مورد تحقیر و ایذا قرار نگرفته اند. همچنین ایتالیاییها هرگز اهالی تیرولی جنوبی را که به موجب پیمان صلح ورسای صاحب آن شدند به خاطر تکلم به زبان آلمانی آزار نداده اند.

اصولاً در هیچ کجای اروپای غربی، دولت واحد مرکزی را با انکار کامل موجودیت جوامع و زبان های گوناگون بنا نکرده اند.

هندوستان، نیز با آزار و اذیت اقلیت های قومی و زبانی تبدیل به دولت مرکزی جدید نشد، جدایی استقلال طلبانه غالب مسلمانان آن تماماً دلایل مذهبی داشت.

این از روش های ناسیونالیسم رسمی، در مورد نتیجه های آن نیز به ناخرسندی و احساس بیگانگی و ستمدیدگی اشاره کردیم که منشأ تفرقه شدید بود و  هر زمان که شرایط اجازه می داد مکرر به شورشهای محلی و عشایری می انجامید.
حساب یک دولت مرکزی  مبتنی بر ملت واحد به کلی با کشوری که اجزایش را با روشهای خشونت آمیز از هم جدا کرده اند و برای انکار وجود اقوام و زبان های گوناگون در آن به زور متوسل می شوند جداست.
اشتباه گرفتن استقرار دولت مرکزی واحد به شیوه اروپایی با آنچه در عهد دو پادشاه پهلوی در ایران اتفاق افتاد از جمله مشخصه تلقی شبه مدرنیستی عمومی است که اغلب با تجدد و نو (مدرن) سازی خلط می شد. این مختص رضا شاه تنها هم نبود. او مجری بینش نخبگان ناسیونالیست تجدد خواه شد که بر آن گرویده بود ( ادامه دارد)


باستان گرایی و اسلام ستیزی (1 )

باستان گرایی و اسلام ستیزی/عبدالرضا نواصری


تهیه کننده: رضا نعمتی کرفکوهی

 

 

مقدمه :

 

جامعه ایران جامعه ای "موزاییکی" و یا "چند قومی" است، که هزاران سال در چارچوب جغرافیای سیاسی واحد بر اساس مشترکات تاریخی –زبانی –دینی و سرزمینی علیرغم تنوع فرهنگی –قومی با صلح و آرامش کنار یک دیگر زیسته اند و از هویت ملی و وحدت سرزمینی خود دفاع و محافظت نموده اند. و در طول تاریخ هر یک از اقوام ساکن در ایران  به سهم خود در نضج، دوام و استمرار تمدن ایرانی شرکت داشته و به رغم فراز و نشیب های فراوان توانسته اند به طرق مختلف حیات سیاسی این مرز و بوم را پاس بدارند.

" هم اکنون بیش از 50 درصد جمعیت ایران غیر فارس می باشند." به همین دلیل باید در پاسخ به این پرسش که هویت ملی ما ایرانیان از چه عناصری شکل گرفته است، به این تنوع قومی و امتزاج فرهنگی توجه نمود و هر گونه گفتمانی که با تعریف هویت ملی و ایرانیت ما بر اساس اندیشه ای که بخش بزرگی از ملت ایران را ( اقوام غیر فارس ) نادیده بگیرد و بازتاب آن به خطر افتادن وحدت سرزمینی، ملی و تمامیت ارضی ایران باشد باید  مقابله نمود.

متأسفانه جریانی تحت عنوان ناسیونالیسم افراطی آریایی گرا در پاسخ به شکل گیری و چگونگی تشکیل آنچه ملت ایران می نامیم با افسانه پردازی و اسطوره سازی چگونگی تشکیل این ملت را صرفاً در وقایع دوره باستان ( بنیان گذاری امپراطوری هخامنشیان ) جستجو می کنند و قبل و ما بعد این تمدن را یا بطور کلی نفی و یا عمداً کم اهمیت جلوه می دهند و تشکیل ملت ایران را متصل به نژادی ( آریایی) می داند که یکسره از کوروش و داریوش و بدون هیچ گونه امتزاج و اختلاط با سایر نژادهایی که در این سرزمین زندگی کرده اند توانسته در شکل نامعلوم و افسانه ای گاه بصورت اقلیت و گاه بصورت اکثریت به حیات خویش ادامه دهد و ماندگاری آن را تضمین کند!

نتایج مخربی که این اندیشه در تاریخ نگاری، سیاست ورزی، ساختار سیاسی و اداری و نظم حقوقی کشور، سیاست خارجی و زبان فارسی داشته از توصیف و توضیح این نوشتار خارج می باشد.

همین بس که بواسطه این گفتمان غیر علمی و غیر اخلاقی و نژادپرستانه که متأثر از اندیشه هایی است که دوره تاریخی آن بسر آمده (فاشیسم و نازیسم) به بخش بزرگی از ملت ایران مانند ترک ها و عرب ها و اقوام غیر فارس در کمال بیشرمی توهین می شود؛ و این گفتمان نژادپرستانه که امروز در جامعه تحت عنوان باستان گرایی افراطی و یا ناسیونالیسم آریایی گرا خود را بازیابی نموده است، وحدت ملی –دینی و سرزمینی ما را هدف قرار داده  و رشد آن در آینده امر تشکیل دولت –ملت را با مشکل مواجه خواهد نمود.

متأسفانه در سال های اخیر باستان گرایی و ملی گرایی افراطی در حال تبدیل شدن به ایدئولوژی دیگری است تا دوباره حکایت از چاله به چاه افتادن های ما ایرانیان پایانی نداشته باشد. با توجه به آغاز دو جنگ جهانی اول و دوم بر اساس ناسیونالیسم افراطی و کشتارهای نژادی و قومی در یوگسلاوی سابق، رواندا، بنگلادش، برمه، عراق، سوریه، سودان و طرد این گفتمان در دنیای متمدن امروزی ضروریست که نیروهای مؤمن به "وحدت سرزمینی و ملی ایران" این جریان نژادپرست و ضد ملی وضد اسلامی را افشا و در حاشیه قرار دهند.

بی تردید آرزوی هر ایرانی وطن پرستی بقای ایران یکپارچه و آزاد و با عظمت است. این آرزو با واقع بینی سیاسی، استمرار وحدت ملی، تحقق دمکراسی و عدالت توزیعی، برابری شهروندان در برابر قانون، مشارکت سیاسی همه اقوام در ساخت قدرت، کثرت گرایی فرهنگی و توسعه متوازن همه مناطق کشور میسر می باشد.

تکوین ملت سازی و هویت ملی و فرا قومی ما با تعریف تاریخ، زبان، دین و سرزمین مشترک امکان پذیر می باشد و نه با تفکری که براساس ناسیونالیسم نژادپرستانه و شریرانه و غیر اخلاقی و مصیبت خیز بذر کینه و نفرت قومی و عدم همبستگی ملی را در سطح جامعه امروز ما می پراکند و با استمرار گفتمان خود مناسبات صلح آمیز سیاسی –اجتماعی و فرهنگی اقوام ایرانی را دچار بحران می نماید.

باید پذیرفت فلات تاریخی ایران سکونت گاه اقوام و تمدن های مختلفی بوده که هزاران سال در کنار هم با صلح در یک جغرافیای سیاسی مشترک زندگی نموده اند و با داد و ستد فرهنگی میان خود و امتزاج و اختلاط ایرانیت کنونی ما ملت ایران را رقم زده اند.

این نوشتار با هدف جمع آوری نوشته های نویسندگان مختلف در خصوص این جریان غیر تاریخی ،در صدد معرفی تفکرات ناسیونالیسم افراطی آریایی گرا به نسل فرهیخته و آزاده می باشد.

 

                                                                                                         عبدالرضا نواصری

 آذر 1393

باستان گرایی و اسلام ستیزی

(قسمت اول)

پس از شکست ایران در جنگ های ایران و روس در سال 1812 میلادی و روبرو شدن قشون آن روز ایران با سلاح های پیشرفته یک کشور نیمه اروپایی این سؤال در ذهن بسیاری از نخبگان و منور الفکرهای آن روز جامعه شکل گرفت که علل عدم توسعه و پیشرفت ایران چیست؟ و اینکه چرا ایران که در سالیان دور کشوری آباد و دارای فرهنگ و تمدنی پیشرفته و غنی بود دستخوش انحطاط و رکود مزمن شد و چه عواملی موجب این سیر نزولی گردید؟

موانع توسعه و عقب ماندگی در ایران با نظریه های متفاوتی توضیح داده شده است این نظریه ها را می توان به سه گروه عمده دسته بندی کرد که عبارتند از :

1- گروه اول عوامل خارجی را مسئول عقب ماندگی می دانند.

نظریه هایی که حمله اعراب به ایران و پیدایش اسلام را بطور مشخص و همچنین حملات ترکان آسیای میانه و مغول ها را مهم ترین عوامل توسعه نیافتگی ایران به شمار می آورند. ( نظریه باستان گرایی )

2-گروه دوم عامل ذهنی و فرهنگی و شخصیتی را مسئول عقب ماندگی می شمارند.

( مانند آرامش دوستدار در کتاب در خشش های تیره –علی رضا قلی در کتاب جامعه شناسی نخبه کشی –صادق زیبا کلام در کتاب اثر ما چگونه ما شدیم –محمود سریع القلم درکتاب  عقلانیت و توسعه یافتگی ایران )

3-گروه سوم بر عامل اقتصادی یا دقیق تر بر مناسبات تولیدی جامعه تکیه می کنند.

( مانند حبیب الله پیمان در کتاب درباره استبداد ایرانی –احمد اشرف درکتاب اثر موانع تاریخی رشد سرمایه داری در ایران دوره قاجاریه –همایون کاتوزیان درکتاب   اقتصاد سیاسی ایران ).

باستان گرایان و ناسیونالیستهای افراطی فارس محور که گفتمان هویتی خود را بر اساس نظریه اول پایه ریزی نموده اند معتقدند که پیدایش اسلام و هجوم اعراب به ایران با پایان حکومت ساسانیان که اوج تمدن باستانی ایران محسوب می شد همراه بود.

پس از این دگرگونی و شکست ایرانیان در برابر هجوم اعراب وقفه ای طولانی –بیش از یک قرن –در توسعه فکری –علمی تمدن ایران رخ داد و از آن پس به انحراف کشیده شد. این نظریه پیدایش اسلام را به عنوان دستگاه دینی –ایدئولوژیک عامل دگرگونی های نهادهای جامعه دانسته و معتقد است که همین غلبه رشد جامعه ایران را منحرف و سپس ایستا کرد.

ابراهیم پور داود –احمد کسروی –صادق هدایت –میرزا آقا خان کرمانی –فتحعلی آخوند زاده –عارف قزوینی –حسین کاظم زاده ایرانشهر –حسین پیرنیا –ملک الشعرای بهار –رضا تربیت –ذبیح بهروز –ابوالحسن حکیمی –پرویز ناتل خانلری –ارسلان پوریا –محمد جعفر محجوب –شاهرخ مسکوب و تاحدی علی میر فطروس از جمله نمونه هایی از صاحب نظران این نظریه اند که با درجات مختلف عامل دینی را مسئول عقب ماندگی ایران می دانند.

میرزا آقا خان کرمانی می نویسد: "  هر شاخه از درخت اخلاق زشت ایران را که دست می زنیم ریشه او کاشته عرب و تخم و بذر مزروع تازیان است. جمیع رذایل و عادات ایرانیان یا امانت و ودیعت ملت عرب است یا ثمر و اثر تاخت و تاز هایی واقع شده است.

و یا میرزا فتحعلی آخوندزاده در نامه ای به شاهزاده جلال الدین میرزا می نویسد:

" نوّاب اشرف شما زبان ما را از تسلط زبان عربی آزاد می فرمایید من نیز در این تلاش هستم که به ملت خودمان از دست خط عربها نجات دهم کاش ثالثی پیدا شدی و ملت ما را از قید اکثر رسوم ذمیمه این عرب ها که سلطنت هزار ساله آیین ممدوحه بلند آوای ما را به زوال آوردند و وطن ما را که گلستان روی زمین است خراب اندر خراب کردند و ما را بدین ذلت و سرافکندگی و عبودیت و رذالت رسانیدند آزاد نمودی اما نه به رسم نبوّت یا امامت که خلاف مشرب من است بلکه به رسم حکمت و فیلسوفیّت.

وی اسلام را آیین تحمیلی اعراب بر ایرانیان می داند که: "علاوه بر آنکه سلطنت هزار ساله ما را به زوال آوردند و شأن و شوکت ما را بر باد بردند و وطن ما را خراب اندر خراب نمودند خطی را نیز به گردن ما بسته اند که به واسطه آن تحصیل سواد متعارف هم برای ما دشوارترین اعمال شده است.

از دید آنان آیین اهورایی و باستانی ایرانیان –زردتشتی –نه تنها سد راه پیشرفت و تمدن نبود بلکه در عصری که آن آیین در ایران گسترش داشت ایرانیان دارای امپراطوری نیرومند و پهناوری نیز بودند. مشکل هر چه بود از زمان هجوم اعراب به ایران بوجود آمده بود. آن امپراطوری عظیم و تمدن بزرگ در نتیجه یورش اعراب و چیرگی اسلام در ایران از بین رفته و جای آن را ایرانی عقب مانده، فقیر و ناتوان گرفته بود.

" نژاد پاک آریایی و اهورایی" ایرانی مسئولیتی در قبل عقب ماندگی ایران نداشت. مسئولیت یا گناه این عقب ماندگی با دیگران بود:اعراب و اسلام.

رد پای این تفکر نژاد پرستانه را حتی می توان در جریان روشنفکری رادیکال قرن بیستم هم مشاهده نمود. نشریه ایرانشهر که منعکس کننده آرای روشنفکران رادیکال و غیر مذهبی ایرانی در برلین بود در تحلیلش از علل عقب ماندگی ایران از جمله به سراغ " امپریالیسم عرب" رفته و نتیجه گیری می نماید که سلطه اعراب بر ایران باعث "رکود ذهن خلاق نژاد آریایی ایرانیان شده است.

نتیجه تاریخی این تفکر ناسیونالیستی افراطی نشاندن اسلام –اعراب –ترکان –اسکندر مقدونی –رومیان –استعمار و دیگران بر جایگاه متهمین عقب ماندگی تاریخی ایران است. ( ادامه دارد)



واژه ی گیلان در فرهنگ تالش ها

http://s3.picofile.com/file/8187947384/%DA%AF%DB%8C%D9%84%D9%88%D9%86.jpg

واژه گیلان در فرهنگ تالش ها

نویسنده: رضا نعمتی کرفکوهی

پیش از این نگاهی به وجه تسمیه گیلان در وبسایت dir.wikipg.com/wiki می اندازیم:   

گیلان در اوستا با نام «وارِنا» معرفی شده است و یونانیان این سرزمین را با نام یکی از اقوام بومی ایران پیش از آمدن آریایی‌ها یعنی کادوسیان (1) می‌نامیدند.

گیلان قسمتى از کرانه‌های جنوب غربى و غرب دریاى خزر است که از گذشته دور تا چند قرن پیش به دو بخش تقسیم می‌شد. بخش غربى؛ سمت راست سفیدرود را «بیه پس» و بخش شرقى؛ یعنى سمت چپ سفیدرود را «بیه پیش» می‌گفتند.

بیه در زبان محلى به معناى رود یا ساحل است. بدین ترتیب بیه پس به سرزمینى اطلاق میشد که عقب سفیدرود قرار داشت و بیه پیش به سرزمینى اطلاق میشد که جلوی سفیدرود قرار داشت.

بنا به گفته عبدالرزاق سمرقندى مؤلف کتاب مطلع السعدین و مجمع البحرین (قرن نهم هجرى)، دو بخش گیلان داراى دو تخت‌گاه بوده است که تخت‌گاه بیه پس شهر فومن و تخت‌گاه بیه پیش شهر لاهیجان بوده است.

برخى از محققان در اطلاق نام گیلان بر این سرزمین معتقدند که این سرزمین محل سکونت قومى به نام «گلاى» بوده است که بعدها به صورت گیل درآمده و «ان» پسوند مکان به آن اضافه شده و نام گیلان به خود گرفته است بنابراین گیلان کلمه‌ای مرکب از «گیل» و «ان» به معناى مکان گیل‌ها می‌باشد.

گروهى دیگر از محققان نام گیلان را مأخوذ از کلمه «گِل» می‌دانند زیرا در اثر بارش مداوم باران، زمین‌هاى آن غالباً باتلاقى و گل‌آلود است.

الکساندر خودزکو در این باره آورده است: «نام این ایالت که ساکنانش گاهى آن را گیل و زمانى گیلان و گاهى گیلانات می‌نامند، در واقع معرِّف سرزمینى باتلاقى است.

در واقع زمین این بخش از کرانه‌های دریاى خزر، از سایر نواحى پست‌تر است و تعداد بیشمارى از رودهاى سیلابى که از شکاف کوه‌های خزر سرچشمه می‌گیرند.

این سرزمین را که شیب ناچیز آن مانع از تخلیه سریع آب است، مشروب ساخته و فضاى آن را مدام از رطوبت آکنده می‌دارند».

برخى از تاریخ‌‌نگاران پیشین مانند مؤلف کتاب بستان السیاحه، گیلان را مأخوذ از نام جیل بن ماسل از فرزندان حضرت نوح می‌دانند که این سرزمین را بنا نموده است.

برخى نیز مانند لسترنج در کتاب سرزمین‌های خلافت شرقى درباره نامگذارى این سرزمین به نام جیلان آورده است: «زمین‌های رسوبى دلتا را جغرافى‌نویسان عرب به طور خاص جیل یا جیلان می‌گفتند و وقتى می‌خواستند تمام ایالت گیلان را اراده کنند، آن را به صورت جمع یعنى جیلانات (گیلانات) می‌نامیدند.»

منطقه گیلان تا قبل از اسلام به نام دیلم و دیلمان مشهور بود و تا قرن چهارم یعنى همزمان با اوجگیرى قدرت آل ‏بویه، تمام منطقه گیلان و ولایات کوهستانى شرق گیلان در امتداد دریاى خزر یعنى طبرستان (مازندران)، جرجان (گرگان) و قومس (سمنان)، جزو ایالت دیلم بود و مجموع این مناطق را دیلمان می‌نامیدند.

ولى بعدها این نواحى از هم تفکیک شده و رفته رفته اسم دیلم نیز از زبان‌ها افتاد و نام زمین‌های دلتاى سفیدرود یعنی «جیلان» بر تمام ناحیه مجاور اطلاق گردید. 

امروزه از دیلم بزرگ تنها بخش دیلمان از شهرستان سیاهکل بر جاى مانده است.

گیلان در دوران هجوم اعراب، «دارالمرز» نامیده می‌شد و این وجه تسمیه شاید به این خاطر باشد که حدود متصرفات مسلمین در این نقطه به پایان می‌رسید.

********************************************

مطلب نگارنده : با توجه به مطالب فوق، نگاه تالش ها به واژه گیلان به نظر الکساندر خودزکو برمی گردد.

http://s6.picofile.com/file/8187956300/%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%87_%D8%AE%D9%84%D8%A7.jpg

نمایی از لباس سنتی زنان تالش

ازآنجا که قوم تالش در گذشته ای دور دامداری (چه از نوع گاوداری و چه گوسفنداری) را بعنوان اساسی ترین شغل زنذگی اش برگزیده بود بنابراین قومی بوده دوجانشین.

این دوجانشینی قوم تالش را به قومی عشایری تبدیل میکرد .

کوچ یا بقول تالشها "کوچاکوچ" کاری بوده که تالشان درابتدای شروع فصل گرما به نقاط مرتفع  برای نگهداری احشام خود و نیز دورنگهداشتن خود از مناطق رطوبت خیزی که در فصل گرما از بلایای طبیعی مصون نبود انجام می دادند.

نقاط مرتفعی که تالشان و احشامشان را از گزش حشرات و هم ازامراض دیگر محیطی محافظت میکرد و دارای آب وهوایی خنک در فصل گرما بود در زبان تالشی " گریَه یا گیریَه " ( ییلاق ) نامیده میشود.

درمقابل این نام ،تالشان دامدار شش ماهه دوم سال را در مناطق دشتی و جلگه ای که منطقه ای مناسب برای کارکشاورزی شالیکاری بود  بسر می بردند که در اصطلاح زبان تالشی این مناطق " گیلون " یا همان "گیلان" نامیده میشود.

البته اینگونه نبود که تالشها کل زندگی قشلاقی یا "گیلونی" خودشان را جمع کنند و گیلان را به طوری کلی تخلیه نمایند، بلکه  بین افراد خانواده تقسیم کار نموده و تعدادی از بستگان در هنگام کوچ کردن یا به اصطلاح تالشها "کوچاکوچ" در خانه های جلگه ای یا گیلانی خودشان برای کشت وکار در مزارع وسایر کارهای جنبی باقی می ماندند.

گروهی از دامداران ( گاوداران) حتی بعد از اتمام کشت وکار مزارع برنجکاریشان، اقدام به کوچ کردن به نقاط ییلاقی ( گیریَه ) می نمودند. 


http://s6.picofile.com/file/8187956568/%DA%AF%DB%8C%D9%84%DA%A9%D9%87_%D8%AE%D9%84%D8%A7.jpg

نمایی از لباس سنتی زنان گیلک

بنابراین اصطلاح گیلان یا گیلون در فرهنگ تالشها ، منطقه ای نیست که صرفا مردم "گیلک زبان" درآن زندگی میکنند، بلکه گیلان یا گیلون منطقه ای بر خلاف منطقه مرتفع کوهستانی ( ییلاق یا گیریَه ) که منطقه ای فاقد رطوبت و خشک می باشد،گفته میشود.

از دید تالشها ،گیلان یا گیلون منطقه ی جلگه ای میباشد که دارای زمینی گل ولای و باتلاقی که در آن  کشت برنج صورت میگیرد.

تالشها گِل را "گیل" تلفظ میکنند. در فرهنگ تالشان  به مردمان زارع " گیلَه مِرد" نیز گفته میشود. گیله مرد  کسی نیست که فقط زبانش گیلکی باشد، بلکه در ادبیات تالشی به تالش زبانان کشاورز و جلگه نشین هم " گیلَه مِرد " گفته میشود.

در گویش مردمان شرق گیلان هم مثل تالشها، گیلان " گیلون " تلفظ میگردد. مثل "گیلونه لاکو" دختر گیلونی یا گیلانی.

بنابراین میتوان نتیجه گرفت که نام استان گیلان بر گرفته از سرزمینی است که دارای گل و باتلاق بوده ونه به دلیل زبان گیلکی بخش بزرگی ازمردمانش.

* امروز مازندرانی ها هم نام زبانشان را گیلکی می نامند ولی نام استانشان گیلان نیست.

* در استان گیلان در حال حاضر مردمانی با زبان گیلکی و تالشی و ترکی و تاتی و کردی زندگی میکنند.

* کردها با جمعیتی قلیل در حوالی کوههای دیلمان در مجاورت رودسر زندگی میکنند که در گذشته ی دور به صورت تبعیدی وارد استان گیلان شده اند.

* اکثریت مردم تات زبان در استانهای زنجان و اردبیل زندگی میکنند ودر استان گیلان به صورت پراکنده در مناطق روستای حاشیه گیلان هنوز خانوارهایی از آنان باقی مانده اند.

* تاتها با تالشها همزاد و همریشه بوده و تشابه کلامی فراوانی باهم دارند.

* در مناطق اشکورات و دیلمان نیز مردمانی با گویش خاص و نزدیک به گیلکی تکلم میکنند.

* اینکه نام گیلان همچنان گیلان باقی مانده است این استدلال را قوت می بخشد که اعراب بعداز حمله به ایران نتوانسته اند در این منطقه حاکمیت پیدا کنند و نفوذ فرهنگی شان را گسترش بدهند.

درغیر اینصورت نام "گیلان" هم می بایست به "جیلان" تبدیل میشد. چنانکه خیلی از شهرها و استانهای امروزی ایران، نام قدیمیشان را با خود ندارند. از قبیل زنگان،زنجان امروزی وسپاهان،اصفهان امروزی وآذرآبادگان، آذربایجان امروزی.

1- قلمروی حاکمیت کادوس باستان ( تالشان امروزی) از منطقه ی رودبار تا ماورای آستارا ( بخشهایی از جمهوری آذربایجان امروزی ( لنکران ) بوده است. به عبارتی از سفید رود تا کورا.

ز دیگ پخته گان ناید صدایی

http://s6.picofile.com/file/8187517242/photo_2015_05_07_01_41_54.jpg
این پست بدون متن است.

لطفا نظرها و تحلیلها و ضرب المثهایی که در تناسب با این پست در سطح ملی، قومی و محلی در ذهنتان دارید، مرقوم بفرمایید.


روستای دارباغ فومن از دیروز تا امروز ( 4 )

http://s5.picofile.com/file/8159122576/17.jpg
روستای دارباغ فومن از دیروز تا امروز ( 4 )

قسمت چهارم و پایانی:

نویسنده: رضا نعمتی کرفکوهی

در چهارمین و آخرین قسمت از این نوشتاردر باره موضوعات بومی و محلی ,تحت عنوان روستای دارباغ از دیروز تا امروز،به موضوع مهاجرت از روستا پرداخته میشود. در قسمت اول در باب مهاجرت، از ورود مهاجرین  نو پولداری  که در این چند دهه گذشته به دلیل پدید آمدن اقتصاد باز و سیستم جدید بورژوازی که در زیر سایه ی سیاست بسته نمایان گشته اشاره گردید،اینکه چگونه با ورود این مهاجرین  به روستا ، وبا خرید زمینهای شالیکاری از کشاورزان محل،بر زمینهای شالیکاری ویلاسازی صورت گرفت. باز در قسمتی اشاره شد که روزگاری مردمانی از نقاط دیگر ایران و استانهای مجاور برای کسب درآمد و معیشت زندگیشان وارد روستا میشدند و درکارهای  روستا ازقبیل تبدیل زمینهای موات و پشته های غیر قابل استفاده به زمینهای شالیکاری وکندن اسختر ها برای آبخوانداری ، وسایر کارهای خدماتی به روستا مهاجرت میکردند.این مهاجران گرچه برای زندگی دائم در روستا نمی ماندند بلکه  برای امرار معاش خود و تهیه مایحتاج زندگی شان وارد روستا میشدند . هفته ها در منزل صاحبکار که در آن روزگار به زبان محلی گویا آذری ( خانخوا  یا خونه خوا ) گفته میشد می ماندند و شام ونهار وصبحانه شان را همین "خونه خوا " تامین و اتاقی هم برای خوابیدن تحویل آنها میداد.

گرچه سیستم کشاورزی از ابتدای دهه چهل از رژیم  ارباب رعیتی به سیستم خرده مالکی تبدیل شد، ولی رعایای تازه صاحب زمین شده در ده سال اول بعلت عدم توانایی در کشت مزارع و عدم داشتن امکانات برای کار کشاورزی دوران مشقت باری را پشت سر گذاشت که حتی شاید بدتر از دوران ارباب رعیتی برایش سپری شد. ولی اگرسخن  انصاف را بخواهیم رعایت کنیم  در دهه پنجاه  زارع مسلط به کارکشاورزی شد وبا شوق و علاقه وافری به کارکشاورزی خود می پرداخت و حتی در کنار شالیکاری به مشاغل جنبی دیگری از قبیل پرورش کرم پیله ی ابریشم . باغداری از نوع چایکاری و همچنین سایر محصولات معیشتی باغی،نگهداری دام و طیور محلی و وجود سایر فعالیتهای اقتصادی به زندگی روستا نشینی که دیگر ارباب در روستا حاکم نبود عشق می ورزید.

طوری که زارع هرگز حاضر نمیشد برود کارگر کارخانه شود .در اواخر دهه پنجاه که کارخانه های بزرگ ریسندگی و پارچه بافی و آرد وغیره در گیلان راه اندازی شد،برای تهیه نیروی کار خود با مشکل روبرو بودند. خودم با چشم خودم می دیدم که رابطین جذب نیروی کارشان برای تهیه کارگر به روستا ما آمده بودند و حتی روی زمین شالیکاری که کشاورز مشغول کار بوده میرفتند و برای شالیکاران ملتمسانه تبلیغ میکردند که بیایید کارخانه ی ما کار کنید ، استخدام میشوید ،بیمه میشوید، بازنشست میشوید.وووو...

ولی کشاورزانی که تازه صاحب زمین شده بودند در جواب میگفتند،ما میخواهیم روی زمین خود کار بکنیم وآقا و نوکر خود باشیم ، نمیخواهیم زیر دست کسی باشیم. کار در کارخانه یعنی زیر دست بودن. این جوابی بود که کشاورز روستا نشین آن زمان  به صاحبان کارخانه ها میداد وصاحبان کارخانه هم برای تهیه نیروی کارخود از خارج اقدام میکردند. بگذریم ازاینکه آن کشورهایی که روزی نیروی کار به ایران میفرستادند امروز خود جزء کشورهای بزرگ صنعتی شده اند و نیروی کار جذب میکنند. زیرا این نوشتار درباب امور روستا بوده ودر این مقال نمیگنجد.

حال در این قسمت همانگونه که قبلا اشاره شد به مسئله مهاجرت از روستا می پردازیم. موضوعی که حال و روزی برای جوان  روستای امروز ما برجایی نگذاشته و شوقی برای زندگی و ماندن در روستایی که زادگاهش بوده و ذهنش را پرازخاطره  گذشته اش ساخته  ازفرهنگ وزبان و سایر آیینهای محلی و سایر سنن مردم و پدرانش ، باقی نگذاشته است، چرا؟!

جوابش را باید از مهاجرین جدیدی پرسید که تا چشمشان به این روستای زیبا می افتد با دستپاچگی به فکر خرید حداقل هزار متر زمین هستند تا درآن ویلایی ساخته و چندروزی برای سرگرمی و تفریح  بسر ببرند. این ویلاساز جواب این سوال را داده است. یعنی با خرید زمین کشاورزی عملا روستا را از قطب اقتصادی کشور خارج  و محلی برای تفریح عیاشان تبدیل کرده است. محلی که در آن کشاورز بیل و خیش کشاورزی اش را کنار گذاشته تا زمینش را بفروشد و چندصباحی که زنده است بخورد تا از گرسنگی نمیرد. چرا که در آمد حاصل از  تولید کشاورزی  برایش برابر با مخارجی است که برای کشت وکار از جبیش مایه گذاشته است. یعنی نوعی پول عوض کردن است. خوب در چنین شرایطی جوان روستایی اگر ترک روستا نکند و برای عملگی و دستفروشی و سایر مشاغل غیر مولد و کاذب به شهرها و استانهای دور ونزدیک نرود ودر روستایش بماند چه بخورد؟. گیرم روستایش الان دارای آب و برق و گاز و تلفن وآسفالت و چه وچه باشد. او باید حتی پول آب و گازوبرق و تلفن اش را از کجا تامین نماید تا در روستا بماند؟  

این است که این امکانات امروزی دولت نه که نتوانسته روستایی را در روستایش نگهدارد، بلکه برعکس روستایی را از روستا فراری داده و پای خوشگذرانهای پولدار و اشرافی را به روستا باز نموده است.

حال  سوال دیگر اینکه دولتی که نتوانسته جلوی مهاجرت را از اینگونه روستاهای زیبا و جذاب و سرسبز و جایی که هر توریستی ببیند به ساکنانش میگوید ، شما عجب جای دارید زندگی میکنید ، بگیرد ، چطور میخواهد جلوی مهاجرت را از روستاهای کویری بگبرد ومردم را در روستایش نگهدارد تا شهرها شلوغ و پرتراکم نگردد؟ 

اکنون  نگاهی به تک تک خانه های روستای زیبا و سرسبز کرفکوه ی دارباغ می اندازیم تا ببینیم در این محله ی کوچک از هر خانواری چند جوان به شهرهای کوچک و بزرگ برای تهیه لقمه  نانی مهاجرت کرده اند.

ادامه مطالب  را با نشان دادن تصویر منازل محله ی کرفکوه دارباغ و تعداد نفراتی که در چند دهه اخیر روستا را ترک و به شهرهای دیگر کوچیده اند می بینید.


http://s5.picofile.com/file/8159100000/16.jpg

در این تصویر در قسمت پایین و کناره باغ چای، خانه ای با حیاط ومحوطه اش می بینید اینخانه در دهه پنجاه مکان زندگی مرحوم درویشعلی نخستین بود. ایشان دارای سه فرزند پسر بود که بعداز گذراندن خدمت سربازی دو فرزندش در چنددهه گذشته روستا را ترک و به استان البرز مهاجرت و ماندگار شده اند.

http://s5.picofile.com/file/8159109950/77.jpg

این تک خانه در روستای کرفکوی داریاغ منزل پدری بنده است که در حال حاضر فقط پدرومادرم

در این مکان زندگی میکنند .من 30 سال پیش و تنها برادرم 10 سال قبل روستا را ترک و در تهران

و استان البرز -کرج رحل اقامت گزیده ایم.


http://s5.picofile.com/file/8159125584/50.jpg

دراین تصویر در لابلای درختان منزل قدیمی خاله ام مرحوم خاله زرخانم را میبینید . آنمرحومه دارای سه فرزند بود دو نفر از فرزندانش ترک روستا و شهرنشین شده اند فقط یک فرزندش در روستا باقی مانده است.

http://s5.picofile.com/file/8159117850/123.jpg

ویلایی که در پایین کرفکوه ساخته شده قبلا جایش خانه ی آقای ابراهیم خاکی بوده که چندسال قبل خانه و زمین کشاورزی اش را به یک مهاجر اراکی فروخته وخودش با کل اعضای خانواده اش ترک روستا نموده است. این آقای مهاجر شاید در طول سال چند مرتبه فقط برای تفریح در این ویلا بسر ببرد.


http://s6.picofile.com/file/8186530834/a_6_.jpg

در انتهای این تصویر زیبا از مزارع شالیکاری محله ی کرفکوی دارباغ ،در آنسوی این شاخه ی خاردار درخت (له له کی )  یک خانه با دیوار سفید می بینید. این خانه از آن گلبرار گلی زاده معروف به گلی شکسته بند  می باشد. ایشان دارای سه فرزند پسر بوده که دو نفر فرزندانش از روستا مهاجرت نموده و در خارج از استان مشول به کارند.فقط یک فرزند پسر آقای گلی زاده در روستا زندگی میکند.

http://s5.picofile.com/file/8159597792/19.jpg

دراین تصویر مش جانعلی کرفکوهی و منزل مسکونی اش را می بینید. ایشان دارای شش فرزند پسر و هفت فرزند دختر می باشد که هیچکدام امروز در کنارش نیستند. هرشش فرزند پسر یکی پس از دیگری بعداز خدمت سربازی از روستا مهاجرت و به شهرهای دور ونزدیک کوچ نموده اند. ایشان هم در سن پیرسری خانه و محوطه و زمین کشاورزی اش را یکجا فروخته و درشهر نزد یکی از فرزندانش بسر می برد . خریدار این عیانی فردی غیر بومی است که هراز چندگاهی برای تفریح و سرگرمی به روستا می آید ودراین خانه اوقاتش را میگذراند


http://s4.picofile.com/file/8186525842/a_82_.jpg

در این تصویر دو باب خانه ی مسکونی روبرو ، خانه ی سمت چپ از آن آقای حسین دیبازر کرفکوهی است ایشان دارای پنج فرزند پسر می باشند که هر پنج فرزند بعداز اتمام خدمت سربازی از روستا مهاجرت و خارج از استان زندگی میکنند.درحال حاضر آقای دیبازر با همسرش در روستا زندگی میکند.

خانه ی سمت راست از آن برادر آقای حسین دیبازر بنام شاپور کرفکوهی میباشد که دارای سه فرزند پسر می باشد که دونفرشان ترک روستا نموده و در خارج استان مشغول کارند. یکی از فرزندان پسر شاپور کرفکوهی در روستا در کنار خانه ی پدرش خانه ای ساخته و زندگی میکند.


http://s6.picofile.com/file/8181890092/200320152317.jpg

در این تصویر دو خانه در سمت چپ جاده  می بینید، تا اوایل دهه شصت قدیمی ترین فرد ساکن محله ی کرفکوه دارباغ مرحوم خانعلی ( کاسی ) خاکی در این مکان زندگی میکرد. او دارای شش فرزند پسر بود که این دو باب خانه مال دو نفر از فرزندانش می باشد که در روستا ساکن گشته اند. تعداد چهار تن از فرزندان مرحوم خانعلی در سه دهه ی اخیر ترک روستا ودر شهرهای دورو نزدیک زندگی میکنند.


نکنه: بابررسی وضیعت مهاجرت جوانان از روستا به شهرهای دور و نزدیک ،مشاهده شدکه  فقط در یک محل از چهار محلات روستای دارباغ فومن از تعداد ده خانوار، بیش از 30 جوان، زادگاه خودشان را ترک نموده و به مناطق شهری دور ونزدیک کوچیده اند. براستی چرا؟

آیا این محل از گاز شهری برخوردارنیست؟ که هست. آیا این محل دارای برق و تلفن و آب آشامیدنی نیست ؟که هست. آیا اصلا محیط ، محیط زندگی از هرنظرنبوده که بوده. پس چرا ؟؟؟؟

براستی چه کسی باید به این سوالها جواب بدهد؟ آیا صدا و سیمایی که مجریان و خبرنگارانشان دائم در این روستا پرسه میزنند تا از رسم ورسومات گذشته ی مردمان این محلها  فیلم و گزارش تهیه کنند تا خلاء برنامه هایشان را پر نمایند ، آیا تا به حال به این فکر رسیده اند که با تداوم روند مهاجرت روستا نشینان به شهرها در آینده ای نزدیک دیگر کسی در روستا نمی ماند تا بیایند و گزارش تهیه نمایند. تابحال چنین فکری کرده اند؟ 

نمی دانیم شاید با ورود محصولات کشاورزی از خارج ،روستا دارد از قطب اقتصادی کشور خارج میشود و به منطقه ای فقط برای تفریح تبدیل میشود ما خبر نداریم؟! بعید نیست وقتی جوان روستایی ما در شهرها به دستفروشی روی می آورد روستای ما مرکز جولان ویلاداران نو مهاجری بشود که برای خوشگذرانی روبه روستا آورده اند. !!!!! 




روستای دارباغ فومن از دیروز تا امروز ( 3 )

http://s5.picofile.com/file/8170648568/a_2_.jpg

محله کرفکوی دارباغ فومن

سلام دوستان...

در ادامه مطالب در خصوص موضوعات  بومی محلی، به قسمت سوم مطلب با عنوان روستای دارباغ فومن از دیروز تا امروز می پردازیم.

نویسنده : رضا نعمتی کرفکوهی

قسمت سوم: ( کرفکوه یا خیابان شهید باهنر؟!)


http://s4.picofile.com/file/8181889976/200320152315.jpg

دراین قسمت ، به موضوع خذف نام  محله ی کرفکوه در روستای دارباغ فومن و تغییر دادن نام این محله صرفا به خیابانی به نام شهید باهنر اختصاص دارد. نامی که اخیرا برای جاده باریک محله کرفکوه دارباغ نهاده شده، شاید برای مردم کشاورز و روستا نشین این محل ناآشنا باشد. قبل از اینکه بپردازیم به اینکه آیا این نام، همسنخیت با نام محله کرفکوه و فرهنگ مردم شالیکار و دامدار این محل دارد یا نه، به معرفی و شناسایی اجمالی شهید باهنر برای مردم این محله می پردازیم.

نگاهی گذرا به شهید باهنر و جایگاه اودر انقلاب و کشور .

شهید محمد جواد باهنر یک روحانی دین پژوه و اهل فرهنگ و اندیشه در قبل از انقلاب بود که ما دانش آموزان مقطعه ابتدایی در دهه پنجاه به یاد داریم که کتاب تعلیمات دینی دوره ابتدایی را ایشان به همراه دکتر گلزاده غفوری و دکتر برقعی نگارش میکردند. ایشان درآن سالها از دوستان صمیمی شهید محمدعلی رجایی بودند،چون شهید رجایی هم از فرهنگیان بودند. در بعد از انقلاب در دوره نخست وزیری شهید رجایی، شهید باهنر وزیر آموزش و پرورش در کابینه شهید رجایی شدندو در دوره کوتاه ریاست جمهوری شهید رجایی ، شهید باهنر بعنوان نخست وزیر و رئیس دولت از مجلس رای اعتماد گرفت و سکاندار کابینه دولت شدند. دیری نپایید که این دوشخصیت فرهنگی کشور در حادثه بمب گذاری در دفتر نخست وزیری در هشت شهریور سال شصت ویک به شهادت رسیدند.

http://s6.picofile.com/file/8181868126/index.jpg

حجت الاسلام شهید محمدجواد باهنر

نگارنده در این مقال مجال شرح کامل زندگینامه  شهیدباهنر را ندارد و صرفا برای مردم محله خود گوشه ای از بیوگرافی شهید باهنر را خواسته بیان نماید، تا مردم محله کرفکو بدانند نامی که برای تنها خیابان محل زندگیشان ،اخیرا توسط دهیاری و شورای اسلامی دارباغ نهاده شده چه شخصیتی بوده است.

حال سوالی که مطرح است اینکه آیا مردم محل از نام چنین شخصیتی بدشان می آید؟؟؟!!!!

آیا این شهید بزرگ و عزیز را دوست ندارند؟؟!! یقینا احترام ویژه و خاصی برای شهید باهنر قایل اند و افتخار خود میدانند نام خیابان محلشان شهید باهنر باشد.

ولی بحث دیگری نیز در پیرامون این نام برای خیابان کرفکوه مطرح است اینکه در نامگذاری این خیابان، کدام سنخیت فرهنگی مد نظر بوده است . نه اینکه بگوییم مردم کرفکوه سطح فرهنگشان پایین است و این نام برازنده این مردم نیست ،بلکه بحث چیز دیگریست  که دهیار و شورای اسلامی محل باید تشریح نمایند  اینکه این نام بر اساس کدام سنخیت فرهنگی با مردم کشاورز این محل نهاده شده است. تناسب نام شهید باهنر برای یک کوره راهی ویرانه در کرفکوه در رابطه با چه موضوعی بوده است؟

همانگونه که میدانیم امروز در سطح کشور صدها مکان آموزشی و فرهنگی از دبستان تا مراکز آموزش عالی  وجود دارند که نامشان به نام شهید باهنر مزین گردیده است و ابهامی را هم بوجود نیاورده ،چرا که اصل سنخیت و تناسب در این نامگذاری ها رعایت شده است. معمولا نامهای شخصیت های فرهنگی در مراکز فرهنگی نهاده میشوند. زیرا این شخصیت ها در تناسب با اهالی و کسانی اند که با آن مراکز سروکار دارند.

در نامگذاری خیابان شهید رجب زبردست سنخیت و تناسب کاملا رعایت شده چون آن خیابان به زادگاهش منتهی میگردد. ولی چون حالا محله کرفکوه با جمعیت پانزده خانواری اش شهید ندارد بایستی دنبال شهید باهنر می رفتیم؟!

مسئله دیگر اینکه شهید باهنر گرچه یک شخصیت فرهنگی و دینی در سطح ملی هستند، ولی در گیلان ما هم شخصیت هایی در سطح ملی کم نداریم.از دهیار و اعضای محترم شورای اسلامی دارباغ میخواهم سری به استان کرمان (استان شهید باهنر ) بزنند و در آنجا ببینند آیا کدام خیابان و مراکز استانشان و نام موسسات فرهنگی شان ،نام شخصیتهای مشهور گیلانی را با خود دارد؟؟ حتی یک کوچه در کرمان برای مثال نام میرزا کوچک جنگلی نهاده نشده است.

http://s6.picofile.com/file/8184556050/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7.jpg

فخر گیلان و جنگل تالش، میرزا کوچک جنگلی

حال یک جاده سه متر عرض  که هیچ توجه ای از سوی دهیار محل به آن نمیشود و به علت همین عدم توجه دهیاری، اکنون به راه مالرو تبدیل گشته آیا برازنده نام شهید باهنر است؟!

باز میتوان گفت شهید بزرگ گیلان ما ،میرزا کوچک جنگلی در دوران مبارزاتش بیشتر از اینگونه مسیر ها گذر نموده و سختیها کشیده . آیا بهتر نبود حداقل نام خیابان کرفکو را به نام خیابان "میرزا کوچک جنگلی" مزین میکردیم؟چون سنخیت برجسته این خیابان با نام میرزا در این است که این راه در نهایت به جنگلهای کرفکوه ختم میشودو میزا هم برای مبارزه با اجانب به سوی جنگل روانه شده بود. مطلب دیگر اینکه ما گیلانی ها  شهید باهنر را به خوبب می شناسیم ولی این مردم سایر استان ها هستند که مفاخر گیلان ما را نمی شناسند، همچنین امروز آنها هستند که برای مسافرت و دیدن خطه سرسبز شمال به شهرها و روستاهای ما سفر میکنند. 

آیا سزاوار نیست ما نام مناظر و مشاهیر و مفاخر استان و شهرستان و محل زندگی خودمان را در مسیر نگاه آنان قرار بدهیم ؟؟ هی که ...

سنخیت دیگر این خیابان با محله کرفکوه در این بود که این جاده از دل شالیزار های کرفکوه عبور میکند، آیا باز بهتر نبود نام این راه، "خیابان شالیزار" نهاده میشد؟

 قسمت چهارم مطلب در آینده ای نزدیک . بدرود

روستای دارباغ فومن از دیروز تا امروز ( 2 )

قسمت دوم:

نامهای قدیمی محلات،ریشه های بخشی از هویت فرهنگی ما را تشکیل میدهند.

ادامه مطلب از قسمت اول

متصدیان امور شهرو روستای ما قبل از هراقدامی در حوزه فعالیت خود، باید به این مهم واقف یاشند؛ که حذف نامهای قدیمی محله ها در تابلوهای راهنمایی ،به سان برشاخ نشستن و بن بریدن هویت فرهنگی ما می باشد. در تهران امروز هنوز می بینیم که با وجود نامگذاری نام شهدای گرانقدر بر خیابانها و معابر، هنوز نام محلات قدیمی از نقشه و تابلوهای راهنمایی  حذف نشده اند.محلاتی از قبیل سعادت آباد- سعدآباد- نیاوران- جماران - قیطریه- اقدسیه - صادقیه وووو ، مگر نامهایی که در زمان حکومت پهلوی تغییر داده شده باشند.

در خصوص نام شهرها هم همینطور، مثلا شهر بندرانزلی که از دیرباز بندرانزلی بوده ولی در زمان حکومت گذشته به بندر پهلوی تغییر داده شده بود که برگرداندن دوباره آن به اسم قبلی و دیرینه اش در بعد از انقلاب کار درستی بوده است.زیرا امروز همه ی مردم این شهر، نام شهرخودشان را بندر انزلی میخوانند.

کرمانشاه را به خاطر داریم که در بعداز انقلاب با بی تدبیری به باختران تغییر نام داده شد، ولی عامه مردم این منطقه، همچنان نام  شهرخودشان را کرماشان به زبان می آوردند.که سرانجام همان شد که مردم میخواستند.درکرج نیزمیدانی بنام شاه عباسی وجود دارد که دومین میدان بعداز میدان اصلی کرج می باشد که بعد ازانقلاب توسط شهرداری وقت به میدان قدس تغییر داده شده ولی همچنان مردم کرج این میدان را شاه عباسی می خوانند. مشابه اش در دهه فجر سال 92 در سلماس آذربایجانغربی اتفاق افتاد ومجسمه فردوسی از میدان فردوسی این شهر توسط شهرداری و به دستورشورای شهر سلماس برداشته شدونام میدان فردوسی به میدان انقلاب تغییر داده شد.( انگار حکیم ابوالقاسم بیچاره ضد انقلاب بود ومتولیان قبلی سلماس نمی دانستند!!) ولی دیری نپایید که با اعتراض مردم آذری زبان این شهرستان و مسئولین فرهنگی کشور از جمله جناب حداد عادل، مجسمه ی فردوسی شبانه به میدان قبلی اش بازگردانده شد.

باز به روستای خودمان دارباغ بر میگردیم ،مبنای این نگارش از سر اخلاص است و غرض براین نیست دهیار دوست داشتنی و اعضای محترم شورا که دائما درتلاش برای بهبود وضع موجود روستا هستند در حقشان خدای ناکرده تظلمی واقع گردد ، زیرا خدمت رسانی این دوستان بر مردم محل وهم در راه عمران و آبادی روستا برکسی پوشیده نیست.ولی با اجازه خودشان از محضرشان این سوال مطرح است.

حذف نامهای قدیمی محله های دارباغ، از قبیل پیریوسف و کرفکو،از تابلوی راهنمایی چرا؟!

شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی در دل وجان مردم ایران قراردارند وباید یاد و نامشان را همواره پاس داشت . ولی باز سوال اینجاست مگر زادگاه شهید رجب زبردست که یگانه دوست صمیمی بنده در دوران جوانی ام بوده و درجه صمیمیت بین من وایشان درحدی بوده که هرموقع از جبهه مرخصی می آمد یکسره میامد خونه ما به دیدنم ، دقایقی پیش من می نشست وبا نوشیدن یک فنجان چای تلخ خستگی اش را در میکرد بعد راه می افتاد میرفت خونه پدرومادرش! مگر زادگاهش همین محله پیریوسف نبود؟  حال چرا نام محل زادگاهش باید از تابلوی راهنمای روستای دارباغ حذف شود؟! او حق اش است  نام خیابانی که به سمت زادگاهش پیریوسف کشیده شده ، نام شهید رجب زبردست را درخود داشته باشد، ولی آیا نباید نام محل زادگاهش هم در زیر تابلویش می بود؟! تا مسافران بدانند این خیابان به کدام محل ختم میشود؟

اما نکته قابل توجه در این تابلو متناسب بودن و هم سنخیت بودن آن با خیابانی است که به محله پیریوسف (زادگاه شهید رجب زبردست ) ختم میشود. هرچند نام زادگاه این شهید گرانقدر در تابلو نمایان نیست.ولی باز در این خصوص باید از دهیاری دارباغ تشکر کرد.

نگاهی به چگونگی نصب برخی تابلوهای راهنما در دارباغ ( تصاویر از وبسایت دارباغ)

http://s6.picofile.com/file/8181889818/03072014192.jpg

این تابلوی راهنمای محل نشان،  قبل ازاینکه تابلوی راهنمای خیابان نشان، شهید رجب زبردست دراین محل نصب شود ،دراین مکان نصب بود. ولی در حال حاضر برداشته شده است ! از نظر دوستان شورای اسلامی ،و دهیار محترم روستای دارباغ چه اشکالی داشت اگر این تابلو هم در کنار تابلوی جدید می بود و مسیر دو تا از محله های روستای دارباغ ( پیریوسف و کرفکوه ) را  به مسافرین نشان میداد؟

http://s6.picofile.com/file/8181890026/200320152316.jpg

آقا ببخشید! پیریوسف از کدوم ور میرن ؟!

تابلوی راهنمای شهید رجب زبردست جایگزین تابلوی راهنمای قبلی گردیده است.این تابلو فقط خیابانی را نشان میدهد که مشخص نیست به کدام محل ختم می شود. نیز جهت محله ی کرفکو که در تابلوی قبلی نمایان بود نامشخص است. هرمسافری که قصد رفتن به کرفکو و پیریوسف را داشته باشد در این مکان سرگردان می ماند. او باید صبرکند تا عابری پیدا شود تا از او بپرسد پیریوسف یا کرفکو از کدام سمت میروند!!! ما اگرشهداء را راه نشان خود میدانیم، نباید از نام شهداء بگونه ای استفاده کنیم،که تا رسیدن به تابلوهای راهنمایی که مزیّن به نام مبارکشان است، همین راه دنیایی خودمان را هم گم کنیم!

http://s6.picofile.com/file/8181890092/200320152317.jpg

نمایی دیگر از تابلوی شهید رجب زبردست که خیابان سربالایی بعداز پل را نشان میدهد.دراینجا باید از عابری بپرسی تا بهت بگوید مستقیم به پیریوسف و سمت چپ به کرفکو می رود. کمی از سربالایی که بالا رفتی درنبش خیابان سمت چپ ، تابلویی نصب شده به نام خیابان شهید باهنر. گویا  مسیر کرفکو را مشخص میکند!.

http://s4.picofile.com/file/8181889976/200320152315.jpg

...وتا اینجا که رسیدی باید زنگ صاحبخانه را بزنی که مسیر کرفکو را بهت راهنمایی کند این تابلویی که اینجا نصب شده با زبان بی زبانی میخواهد بگوید از این وری به محله ی کرفکو میروند. حال تقصیر من چیست که روی من خیابان شهید باهنر نوشته شده؟!

ادامه مطلب در باره نامگذاری مسیر کرفکو با عنوان (خیابان شهید باهنر )در قسمت سوم

روستای دارباغ از دیروز تا امروز (1)

نگاهی اجمالی به روستای دارباغ فومن

نویسنده: رضا نعمتی کرفکوهی

قسمت اول:

از روستاهای دل انگیز شهرستان فومن یکی روستای مصفای دارباغ است. ازفومن شهردارالعماره هفتصدساله مرکز حکومت "بیه پس" که گذر کردی، وارد جاده گشت به قلعه رودخان شده ودهستان گشت را سپری و از روستای کردمحله  وارد جاده دارباغ سپس وارد روستای دارباغ میشوید.

دارباغ در 35 کیلومتری مرکزاستان و 10کیلومتری شهر فومن قرار دارد.این روستای زیبا،چهار محله در پیرامونش دارد که دومحله ی آن جلگه ای به نامهای تالشی  " کندَسَر و دیگری ربارَتونَه و دو محله ی دیگرش کوئج ، ( کوهپایه ای ) به نامهای" پیریوسف"کرفکوه" می باشد.

http://s5.picofile.com/file/8170648568/a_2_.jpg

نمایی از محله ی کرفکوی دارباغ (عکس از وبسایت دارباغ)

ونیز خود محله ی اصلی دارباغ که دارای چند دهنه مغازه و همچنین مسجد محل و مدرسه و زمین فوتبال ودکانهای نانوایی درآن واقع شده است. به همین سبب بقیه ی محله های پیرامونی اش را تحت شعاع خود قرار داده است وگرنه نام دارباغ در گذشته فقط به نقطه جلگه ای اطلاق میگردید که در میانه آن چهار محلات قرار داشت که در اصطلاح امروز "مرکزروستا" نامیده میشود.

 

http://s6.picofile.com/file/8182139926/%D8%B1%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%DB%8C_%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%BA.jpg

تصویری از روستای دارباغ (عکس از وبلاگ گلبانگ دارباغ)

روستای دارباغ  از دید جغرافیایی و محیطی، روستایی زیبا و دلپذیزی می باشد. چنانکه امروز نیمی از ساکنین این روستا را مهاجرینی تشکیل میدهند که ویلاهایشان در چندسال اخیر،از دل شالیزارهای این روستا سر برآورده است!،آنهم نه برای زندگی دائم بلکه برای خوشگذرانی در ایام بخصوصی از سال.


http://s4.picofile.com/file/8182140976/%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1_%D8%A7%D8%B2_%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%BA.jpg

تصویری دیگر از روستای دارباغ ( عکس از وبلاگ گلبانگ دارباغ )


http://s6.picofile.com/file/8182155650/%D9%85%D8%B3%D8%AC%D8%AF_%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82_%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%BA.jpg

      نمایی از مسجد سابق روستای دارباغ.( عکس از وبلاگ گلبانگ دارباغ)

بعلت ناهماهنگی بین اهالی محل، این مسجد چندسالی است تخریب شده وهنوز مسجد جدید نتوانسته در این روستا قد علم کند. عده ای باتخریب مسجد موافق نبودند و اذعان داشتند مردم فعلا بنیه مالی برای ساخت مسجد بانماد ومهندسی امروزی را ندارند. ولی عده ای دیگر بدون توجه به نظر بقیه اقدام به تخریب این مسجد نمودند.ظاهرا پس از دوسال مشخص گردیده نظر گروه مخالف تخریب درست از آب درآمده،چون هنوز روستای دارباغ فاقد مسجد و فقط دارای یک نمازخانه ی موقت و محقر است.



http://s4.picofile.com/file/8182225568/%D9%88%DB%8C%D9%84%D8%A7%DB%8C_%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%BA_1.jpg

نمایی از ویلاسازی در دارباغ

تنگ دست بودن کشاورزان خرده مالک در امورات زندگی و اقدام آنان به فروش زمینهای شالیکاری خود، بزرگترین عامل ورود مهاجران به این منطقه را میتوان قلمداد کرد.



http://s6.picofile.com/file/8182225934/%D9%88%DB%8C%D9%84%D8%A7%DB%8C_%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%BA_2.jpg

نمایی دیگر از ساخت ویلا در دارباغ

خارج از تصور نیست اگر دولت مشکلات معیشتی کشاورزان را تامین میکرد و افراد بالای شصت سال را همانند کارگران و کارمندان بازنشست میکرد،و یا مستعمری برایشان درنظر میگرفت، امروز آنان راضی به فروش زمین های کشاورزیشان می شدند.



 نمایی از ساخت و ساز در داخل شالیزارها در اطراف فومنات

ازطرفی این مهاجرین که از اقصی نقاط  کشور به این روستا هجوم آورده اند پیامدهای فرهنگی خاص خودش را نیزبه همراه خواهند داشت،که بارزترین آن، باعث رو به اضمحلال رفتن تدریجی زبانهای قومی ودر کل فرهنگ بومی خواهد بود .نیز از طرفی دیگر خروج جوانان بیکار از روستا و در پی کسب وکار رفتن به خارج از روستا واقامت در شهرهای بیرون از استان، این روستای زیبا را با تغییر بافت و ساختار جمعیتی وهویت فرهنگی روبرو خواهد کرد.

http://s4.picofile.com/file/8182144642/%D8%A8%D8%AC%D8%A7%D8%B1%D9%87_%D9%86%D8%B4%D8%A7%DB%8C%DB%8C.jpg

اگراین روند ادامه یابد و همچنان جوانان جویای کار، روستایشان را ترک نمایند و از سویی دیگر نو پولدار شدگان مهاجر که دلشان برای خوشگذرانی و تفریحات چند روزه و نشستن در ویلاهایی در زمینهای هزارمتری لک زده وارد روستا شوند ،چه بسا در آینده نام روستا هم توسط این مهاجرین تغییر یابد.

http://s6.picofile.com/file/8182231668/DSCN0143_770x386.jpg

شالیزارهای دارباغ همچنان در دست ویلاسازان

چنانکه در گذشته نیز این اتفاق افتاده و محلهایی اکنون به نامهای کردآباد و کردمحله در مناطق گیلک نشین و تالش نشین شهرستان فومن در حال حاضروجود دارند.ولی فرق این مهاجرت با مهاجرتهای قبلی در این است که زمانی مهاجرین برای کسب وکاروتلاش وارد منطقه میشدند ودر کارهای خدماتی از قبیل کندن استخرهای آب مزارع برای کشاورزان محلات دارباغ وهمچنین ماله کشی خانه های مسکونی مردم، وارد روستا می شدند،ولی مهاجرین امروزی برای  خوشگذرانی در ویلاهایی وارد روستا میشوند که زمانی جایگاه آنها،زرق وروزی اهالی محل و منافع ملی مملکت را تامین میکرد.


http://s4.picofile.com/file/8182146126/index.jpg

(اگر روند ویلاسازی توسط مهاجرین در روستای دارباغ همچنان ادامه یاید، شاید این تصویر آینده ی روستا باشد!!!

آنوقت شام چه داریم؟؟؟؟!!!!!! زرشک ویلا با مرغ برزیلی!!!!!!)


http://s6.picofile.com/file/8182227500/%D9%88%DB%8C%D9%84%D8%A7%DB%8C_%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%BA_4.jpg

نمایی از تجملات داخل یک ویلا در دارباغ

توصیه ای فرهنگی به مردم بومی محل
 
تا امروز این مهاجرین آنچنان تداخلی با مردمان بومی روستا نداشته اند، ولی اگر روزی با مردم بومی روستا آمیخته شوند،مردم بومی روستا نباید مجذوب فرهنگ اشرافیگری و تجمگرایی و رفاع طلبی آنان شوند و فرهنگ ساده و بی آلایش تالشی  و آداب و رسوم قومی و محلی و شعایر مذهبی خودشان را کنارگذاشته و خودشان را در مقابل این مهاجران، حقیر و بی هویت به حساب بیاورند. بلکه سعی نمایند فرهنگ و آداب ورسوم و آیینهای قومی خودشان را به آنان معرفی نمایند و آنان را جذب سنن و آداب ورسوم تالشی خودشان نمایند.
(پایان قسمت اول)

نوبهار آیدو باز وقت طرب خواهد رسید

نوروزتان پیروز

منتظر پیامکهای نوروزیتان هستیم 09196458815

http://s4.picofile.com/file/8177570600/3a72e4a2_f27a_45d6_aa15_239009c026dd.jpg
نو بهار آید و باز وقت طرب خواهد رسید

http://s7.picofile.com/file/8243690868/haftsin_noroz.jpg


بــــــهــــــــاریــــــــــه

مــوسـم عیـــد رســید وفصــل زیـبـــای بـهار

خـنـده بـرلـب بنـشان و مژدگــانی بـه مــن آر


شوکـت دولــت سرما و خــزان رفــت بـه بـاد

غافــل از گــل منشین و نغمه ی شــور بـر آر

شده ایــام گــل و عاشقی و مستی و شــور


فرصـت از کــف بــرود گر نــروی ســوی نـگار


وقـت سر مستی بلبـل ز تماشای گــل است


گر تو هم اهل دلی مست شو از چشم خمار


بنـشـین دامـن صـحــرا و نـگــر دشت وچمـن


هـمــره بـاد صــبا کــن گـذر از کــوچـه ی یـار


ســاز نـــاســازی ایــام کـــنـــون می گـــذرد


می رســد چـهــچــه ی بلـبــل و آوای هـــزار


دلت ار خـــون بــود از غـصـه ی ایــام کـنــون


چهـره خنـدان کن و عشرت طلب از دولت یار


( گزیده ای از غزلیات ادیب فرزانه استاد نبی الله حقیقت ماسالی از منظومه نیلوفرانه)


http://s5.picofile.com/file/8159105142/65.jpg


روزهای کمی باقیست تا با ورود بهارعشق،نظاره گر رقص طبیعت باشیم، جانی تازه کنیم ،با نسیم صبح نوروزی به نوازش روح بپردازیم،بنگریم به چهره گل،  به بیتابی بلبل. در سرزمین نوروز به کوه و دشت وصحرا برویم، سبز اندیش باشیم و خود را در طبیعت ببینیم و طبیعت را در خود، واین هردو را در آئینه آفریدگار و تدبیرکردگار.

اینبار به همراه بهار خواستم دوستان را به طبیعتی ببرم دلنواز با سبزه زاران و کشتزاران روح نواز. زادگاه من دهکده کرفکوه دارباغ فومن

از روستاهای دل انگیز شهرستان فومن یکی روستای مصفای دارباغ است. ازفومن شهردارالعماره هفتصدساله مرکز حکومت "بیه پس" که گذر کردی، وارد جاده گشت به قلعه رودخان شده ودهستان گشت را سپری و از روستای کردمحله  وارد جاده دارباغ سپس وارد روستای دارباغ میشوید.

دارباغ  چهار محله در پیرامونش دارد که دومحله ی آن جلگه ای  ودو محله اش کوئج ، ( کوهپایه ای ) به نامهای" پیریوسف "و "کرفکوه" می باشد.

کرف یا همان درخت هزار برگ، روزگاری تمام جنگلهای کرفکوه را پوشانده بود که چوب این درخت،با نشأت گرفته از نام هزاربرگ ، هزار ساله بود که در روزگارقدیم از تنه این درخت در ساخت خانه هایشان از آن استفاده میگردند.

 چوب این درخت هرگز نمی پوسید و در بدنه ساختمان خانه ها وهمچنین در سربندی ها ودرب وپنجره خانه های کوهپایه نشین بکارمیرفت.

http://s5.picofile.com/file/8159126050/57.jpg

و این شاید از آخرین بازمانده های درخت کرف در کرفستان جنگل کرفکوه باشد

 تصاویری ازمحله ی کرفکوه دارباغ از توابع شهرستان فومن از استان گیلان


http://s5.picofile.com/file/8170648318/a_1_.png

نمایی از باغ چای مجیدیان واقع در کرفکوی دارباغ فومن و تصویر نمادین زنان تالشی که زنبیل چای بر سر شان نهاده اند.

متاسفانه این تصویر سالیان سال در کتاب جغرافیای استان جزء باغات لاهیجان نام برده شد.( عکس از وبسایت دارباع-سهیل آبسکون)


http://s5.picofile.com/file/8170648568/a_2_.jpg

نمایی دیگر از محله ی کرفکوه - باغ چای وشالیزار وچندخانه و استخر آب مزرعه خودمان. درحال حاضر تعداد 20 خانوار در محله کرفکوی دارباغ فومن زندگی میکنند. ( عکس از وبسایت روستای دارباغ- سهیل ابسکون)



http://s5.picofile.com/file/8159100000/16.jpg

محله ی زیبای کرفکوه- باغ چای،تک خانه ی کنار مزرعه ی شالیکاری  -منزل پدر

http://s5.picofile.com/file/8159123142/18.jpg

وباز کرفکوه از منظری دیگر. باغ چایی و مزرعه شالیکاری و استخرآب و خانه ی پدر تک وتنها کنار مزرعه

http://s5.picofile.com/file/8159100500/20.jpg

کرفکوه و مزرعه ی کشت نشده و باغ چای مجیدیان و از همه جالبتر (ویرَشتَه بلِتَه)


http://s5.picofile.com/file/8159116626/4.jpg

غروب کرفکوه، تصویری دل انگیز از کوه کرفکوه


http://s5.picofile.com/file/8159101542/62.jpg

کرفکوه و مزرعه یی که تا 45 روز دیگر زیر کشت برنج میروند و در کنارش خانه ی پدری ام


http://s5.picofile.com/file/8159110450/82.jpg

کرفکوه و مزرعه ای که تازه نشاکاری شده وگاوگوساله ای درحال صرف عصرانه.  بهار92

http://s5.picofile.com/file/8159117642/12.jpg

کرفکوه و نمایی از غروق مش جانعلی و دو رأس گاوش


http://s5.picofile.com/file/8159122576/17.jpg

نمایی سرسیز از روستای کرفکوه و مزرعه ای که زیر کشت برنج رفته - بهار 92

http://s5.picofile.com/file/8159597118/58.jpg

بعدازنشاستن د سه هفته بعد وجین دباره موقی یا/ زنانه ئون را طاقت نیا،سخته کارا مگه شوخی یا؟

تصویری از مزرعه شالیکاری پدر


http://s5.picofile.com/file/8159121918/15.jpg

کرفکوه از زاویه ای دیگر و استخر آب ذخیره برای مصرف در کار کشاورزی مزرعه ی پدر

http://s5.picofile.com/file/8159597792/19.jpg

کرفکوه و خانه ی مش جانعلی  و مزرعه اش که در حال آبیاریست


http://s5.picofile.com/file/8159100100/27.jpg

....واینجا مرکز پخش رادیو اینترنتی تالشی صدای دارباغ " به مجری گری سهیل-فرشاد- فرهاد


http://s5.picofile.com/file/8159597926/32.jpg

...واین هم پدرم مشهدی اجاقعلی نعمتی کرفکوهی در حال چیدن میوه ی انبه


http://s5.picofile.com/file/8159597650/38.jpg

کرفکوه و گاودوشی با فنون خاص خود! او خودکفاست و شیرگاو خودش را میدوشد و منت

لبنیات فروشان را نمی کشد.

فاطمه، فاطمه است

فاطمه، فاطمه است

خواستم بگویم که:

فاطمه دختر خدیجه بزرگ است.

   دیدم که فاطمه نیست.

   خواستم بگویم که:

فاطمه دختر محمد(ص) است.

   دیدم که فاطمه نیست.

   خواستم بگویم که:

فاطمه همسر علی است.

   دیدم که فاطمه نیست.

   خواستم بگویم که:

فاطمه مادر حسین است.

   دیدم که فاطمه نیست.

   خواستم بگویم که:

فاطمه مادر زینب است.

   باز دیدم که فاطمه نیست.

   نه ، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست.

«فاطمه،فاطمه است»

«دکتر علی شریعتی»

ایام رحلت بانوی بزرگ اسلام محمدی ص و مذهب سرخ علوی ع بر مسلمین جهان تسلیت باد

انجمن ادبی پریسکه سرایان گیلان

انجمن ادبی پریسکه سرایان گیلان

و معرفی شعر پریسکه

http://s4.picofile.com/file/8175188300/34471202854086424620.jpg

در این پست نظر بر این است تا دوستان با یک انجمن ادبی وفرهنگی آشنا شوند. انجمن پریسکه سرایان گیلان.

این انجمن فارغ از گرایشات زبانی، کانونی است برای نشر پریسکه های شاعران پریسکه سرا، با هرزبانی اعم ازفارسی، گیلکی، تالشی، تاتی، آذری وغیره.

 شعر پریسکه ( شعر امروز):

پریسکه واژه ای کهن و ایرانی ازفارسی میانه و به معنای جرقه کوچک  آتش (که به تالشی" ازگر" ) گفته میشود میباشد .

بنیان شعر پریسکه توسط شاعر نو پرداز معاصر استاد علیرضا بهرهی صورت پذیرفت که در کمترین زمان، مقبول شعرا وادبای کشور واقع گردید.

درحال حاضر بیش ازچندهزارنفر در داخل وخارج ازکشور به سرایش پریسکه به زبانها ولهجه های مختلف مشغول بوده و بیش از ده انجمن ومحفل متمرکز پریسکه درسطح کشور ایجادشده است .

تعریف شعر پریسکه :

پریسکه گونه ی جدید شعر ایرانی است که براساس فرهنگ ایرانی اسلامی وبارویکرد مقابله باورود عرفانهای نوظهور وعرفانهای شرقی ایجادگردیده است.

پریسکه متشکل از 2 یا 3 یا 4 فصل (مصراع) بوده و شاعر می تواند درصورتی که تمامی ویژگیهای شعر پریسکه را رعایت نماید دریک فصل هم شعربگوید.

پریسکه می تواند سپید و نیمایی یا موزون ومقفی باشد به شرط آن که تساوی عروضی درفصل ها اعمال نشود

http://s6.picofile.com/file/8175188342/52655956313083859861.jpg

خانم هانیه حسن زاده فومنی مدیر انجمن پریسکه سرایان گیلان

 شعر پریسکه درمورخه 91/8/8 به شماره ثبت ۵۸۷۱ توسط وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی ثبت گردید.

 شایان ذکر است از چندی پیش در سطح گیلان عزیز ما، درگاهی اینترنتی با مدیریت شاعر و فرهنگی فرهیخته خانم هانیه حسن زاده فومنی، درجهت گسترش شعرپریسکه دراستان فرهیخته وادب آشنای گیلان که مهد شعر وادب می باشد وبراساس قوانین جاریه جمهوری اسلامی وباحمایت انجمن پریسکه سرایان ایران ایجادگردیده است که به آدرس اینترنتی زیر میباشد   Gilanperiskeh.mihanblog.com

وبلاگ خله لون از کلیه دوستان شاعر تالش زبان دعوت بعمل می آورد ،پریسکه های  زیبای خودشان  که نشأت گرفته از فرهنگ ، آئین و رسوم قومی وملی و مذهبی ،چه به زبان فارسی چه به زبان تالشی به انجمن پریسکه سرایان گیلان به آدرس فوق الذکر ارجاع نمایند.

http://s4.picofile.com/file/8173374876/a_127_.jpg

خودم در کنار جرقه های آتش

 شعرپریسکه همچون جرقه کوچک آتش ( ازگر )

نمونه پریسکه های سروده شده توسط  اینجانب.

------------------------------------------------------------

شیارهای چروک صورتم

سند جانبازی من است

در شبیخون روزگار

----------------------------------

اگر دیدی پابرهنه راه می روم

بدان تاول می زند پایم

با کفش روزگار

----------------------------------

نگاه قدیمانه تو

هنوز برایم تازگی دارد

درعصر خسته کننده

تکرارها

----------------------------------

به نجات غریق نیازی نیست

اگر دیدی غرق میشوم

درگرداب نگاه تو

----------------------------------

لمیده ام در سایه سار مژگان تو

ازبیم سوز آفتاب نگاهت

نکند باز مژه برهم بزنی

---------------------------------

ازجنوب دلم

تا شمال گیسوانت

راهی نیست

جز چند بوسه اشتیاق

----------------------------------

تو

قایقران ماهری باش

من

دلم دریاست

------------------------------------

زندگی در عالمِ منِ ذهنی

همچون مردگی ست

درگورستان زندگی

-------------------------------------

هرتارموی گیسوانت

ریسمان دخیل من است

از کنج دلم

تا شفاخانه نگاهت

-------------------------------------

ازآن روزی که

آوارعشقت برسرم خراب شد

دعا کردم

سربرتنم نباشد

-------------------------------------

به امید شانه به شانه

 راه رفتن باتو

سالها

پابه پای تو دویدم

--------------------------------------

چشمانت آئینه ی تمام نماست

دلهره ای نیست

درهنگام رانندگی

به آن خیره شدن

--------------------------------------

انتقام بهار را

از خزان عمرم

خواهد گرفت

نگاه سبز تو

--------------------------------------

هرچقدر

 دلم تنگ باشه

برای تو یکی

جامیشه

---------------------------------------

چه رابطه خویشاندی عجیبیست

بین ته جیب ها و کف دست ها

در عالم بینوایی

-----------------------------------------

هرچه

روی تو حساب کرده بودم

به هم ریخت

وقتی که رویت را برگرداندی

------------------------------------------

خروار خروار

خودم را در تو درو کردم

پس از آنکه

قطره قطره بر من باریدی

-----------------------------------------

به تنها درخت غریب گفتم

باز آگر جنگل شوی

من گوشه اخم سایه ات را

به تمام لبخند خورشید نخواهم فروخت

---------------------------------------

چند پریسکه  تالشی :


 اگه ویندیره  پابرنه  گردم

بوزون چمه پا تلس کرده

زمونه چموشینه!

---------------------------------------

 کامندیشا رو

هنته ته را دخوندمه

چمه لوکی پوست آدوئه

دوکتور پوستی راه کنته یه؟!

--------------------------------------

اگه بوزونیم

زمین چمه جانی  گوشتی هری

هرگز نپریم  زمینی سری

مغرورینه!

--------------------------------------

چمه دیلی  تله

شیمه  خبر آگرم

ویندمه  وشته

بما ته ها دریشه

---------------------------------------

خراوه بوبو ولتی که

چه مخلوقن  بسم الله نه

شیطونی را رأی دن

----------------------------------------

وختی وینم  اشته پشت پکری

اگه دیر آگردی

چاره نیه

چمه تلس کرده چمون را!

---------------------------------------

چمه دیل

هر چقد تنگ بوبو

هنی ته را

جا بو! بو!

تالش اهورایی !!!


نقدی بر نظر «تالش اهورایی» !!

نگارنده :رضا نعمتی کرفکوهی

بنام آفریدگار مطلق

مقدمه: قبل از ورود به این مقال، بایستی یادآوری گردد که مقصود نگارنده از این نگارش ،شمشیراز رو بستن در تخاصم با شخص خاص یا دوستانی که با هرانگیزه ای درسایتها و وبلاگهایشان ویا درلابلای مقالات واشعارشان درنشریات یا درحین سخن گفتن درهمایشها و ان جی او های تالشی، واژه "اهورایی" را بعنوان پسوندی برای تالش بکارمی برند نیست. بلکه باب گفتمانی  را برای شنیدن و گفتن باز نمودن ونه ازباب کوبیدن و تخریب وطرد نمودن واز صحنه فرهنگ تالش خارج کردن،چشم وگوش ودهانی را بستن وقلمی را شکستن که مارا نه مقصود آن باشد ونه داشتن آن درتوان، نه نیتی برای کسب نان، که برعکس آن، مقصود در یک تصادم دائمی باهم در اندیشیدن است.نیزفرسایش قلمی را درصفحه نگارش بسان رانش سخنی از ره صدق برزبان تالشی بی آلایش که درآن نه ازبرآشفتن خبری باشد ونه از شوریدن اثری.

همانگونه که میدانیم  دین وآئین ایرانیان قبل از ورود اسلام به این سرزمین، زرتشتی یا مزدیسنایی بوده است .اکثرمورخین، تاریخ پیدایش این آئین ایرانی را بین هزار تا هزارودویست سال قبل از میلاد حضرت مسیح ع میدانند. تعدادی هم تا دوهزارسال پیش ازآن که تا امروز میشود قریب چهارهزارو پانصدسال.ازطرفی یونانیان پیدایش آئین زرتشت یا مزدیستا را تاامروز پنچهزاروپانصدسال می پندارند.

ولی آنچه مسلم است جناب زرتشت علیه رحمه در زمان پادشاهی گشتاسب ظهور نموده است که به این پادشاه پناه برده وکتابش را دراختیار"کی گشتاسب" قرارمیدهد، تا او ازطریق قدرت نظامی اش آئین زرتشت را ترویج نماید! نگاه نگارنده به این آئین نه ازروی دین پژوهی  بلکه نگاهی درحد تحلیلی کوتاه برمبنای جامعه شناختی که ادعای جامعه شناسی هم ندارد است.

آنچه ما ازادیان الهی میدانیم اینکه ، پیامبران الهی کتاب وآئینشان را مستقیما برای توده مردم قرائت میکردند نه که خود وکتاب مقدشان آلت دست حاکمان زمان گردد. پیامبران الهی رابط مستقیم  بین مخلوق وخالق بودند. پیامبران  توحیدی نه که برای پیشبرد آئینشان از پادشاهان و کیسران و حاکمان زمان خود کمک نمیگرفتند، بلکه  این حاکمان بودند که منافعشان را درتضاد با ادیان الهی میدیدند وبرآنان می شوریدند. ولی برعکس این، آئین زرتشت از طرف حاکمان برمردم تحمیل میشد ومردم سخن زرتشت را از زبان پادشاهان می شنیدند.

اهورا مزدا  نام بزرگترین خدای دین زرتشت است ونه تنها خدای واحد بلکه درآئین زرتشت درعالم کائنات هر باشنده ای خدایی جداگانه داشته از خدای خورشید تا زمین و روز وشب و جامدات وگیاهان وحیوانات وبرای انسان خوب و انسان بد هرکدام خدایی مجزاست که رئیس این خدایان "اهورا مزدا" است. شکی نیست که در آئین زرتشت انسانها  به نیکوپنداری و نیکوگفتاری و نیکوکرداری دعوت شده اند، ولی مگردرآئین پیامبران توحیدی وآخرینش حضرت محمد ص برعکس این سه تا گفته شده است؟

 آیا نگاه بشر به پیامبران باید ناسیونالیستی باشد؟

یعنی هرپیامبری که درهرکجای گیتی ظهورنموده مختص به همان زبان و فرهنگ است؟ ومردمان نقاط دیگربعلت تفاوت فرهنگی و زبانی وحتی نوع و شکل وسبک پوشیدن لباس باآن پیامبر، نباید ایدئولوژِیش را بپذیرند؟ اگراینگونه باشد امروز اروپائیان هم باید آئین مسیحیت را کناربگذارند چون عیسی مسیح ع یک شخصیت اروپایی نبود واگرهم اروپایی میشد یا اروپای شرقی میشد یا غربی واگر متولد اروپای غربی میشد لزوما تولدش دریک کشور خاص صورت میگرفت آنوقت باید مثلا فرانسویان میگفتند او متولد آلمان است و ما فرهنگمان با آلمانی ها یکسان نیست ویا غیره.

درمکاتب مادی هم نگاه پیروان مکاتب به پدیدآوردندگان آن براساس تفکرات  ناسیونالیستی نیست. مثلا مارکسیستهای اروپای شرقی نگفتند هگل ومارکس آلمانی اند ما مردمان سلاونیای شرق هستیم مارا به مکتب مارکس چه.

 بنابراین نگاه مردم جهان به ادیان ومکاتب یک نگاه انترناسیونالیستی بوده ورسالت پیامبران در محبس ناسیونالیسم محبوس نمی شود. درآئین زرتشت هم این تفکر برون مرزی وجود داشته و زرتشت دین خودش را محسوردر مرزایران نمیدانسته وبعد از پذیرش کتاب زرتشت توسط "کی گشتاسب" پادشاه بلخ، این پادشاه با لشکرکشی به سایر نقاط  جهان ازجمله ازهند تا چین اقدام به گسترش وترویج این آئین به وسیله  زورنظامی نمود. حال چرا این اشکال به دین زرتشت وارد نیست به اسلام وارد است که با حمله ی نظامی وارد ایران شده !! واقعا جای سوال دارد!.

حکومتی شدن دین زرتشت.

اوج حکومتی شدن دین زرتشت درزمان پادشاهی ساسانیان اتفاق افتاد. مورخین تجلی قدرت ایران در جهان آن زمان را درپادشاهی شاهان ساسانی دانسته که برخی ازاین پادشاهان  ادعای عدالت گستری نیز داشته اند! عدالت گسترانی  که حق تحصیل را فقط برای طبقه اشراف وفرزندان حاکمان میدانستند.داستان کفشگررا شنیده اید که به پادشاه گفت من تمام زندگی ام را خرج دولت میکنم بگذارید فرزندم به مدرسه برود وتحصیل کند. شاه عدالت گستر! درجوابش گفت یعنی میگویی فرزند یک کفشگردرکنار فرزند پادشاه عالم روی یک نیمکت بنشینند ؟!

 درگوشه ای دیگر از اقدام عدالت گستری انوشیروان عادل! این بود که بیست هزار مزدکی عدالت خواه را بیگناه و به طرز فجیعی زنده به گورنمود! درزمان این پادشاه طبق حکم  مؤبدان ( روحانیان رسمی آئین زرتشت) مزدکیان را به باغی در یمن دعوت کرده و سرهاشان را تاکمردرحفره ها نموده وپاهاشان را روبه هوا تاجان باختند.سپس مزدک را آوردند وبا تحقیربه اوگفتند پیروان تو اینها یند؟ پس از آن مزدک را هم زنده زنده درکناراجساد پیروانش به آتش کشیدند.

پیش از این هم در زمان شاپوراول یک پیامبر ایرانی دیگربه نام "مانی"  ظهورنمود وکتابی بنام "ارژنگ آورد.ابتدا شاپوربه اوگرویده سپس به دین قبلی اش زرتشت برگشت. این پیغمبر ایرانی درزمان سلطنت هرمزبه دستورپادشاه پوست از تنش کندند ودر پوستش کاه ریختند ودر دروازه جندی شاپورآویزان نمودند و در معرض تماشای مردم گذاشتند.

نکته: ( نکته قابل توجه درخصوص پیامبران غیرالهی وغیر توحیدی این است که پیامبر بعدی، آئین پیامبر قبلی اش را تکذیب وبه مخالفت باآن می پرداخت. ولی در ادیان الهی هیچ پیامبری را سراغ نداریم که آمده باشد و آئین پیامبر قبلی اش را تکذیب کرده باشد، که این خود معجزه ای است برای کل بشریت برای رسیدن به این ادراک که  پیامبران  الهی از خودشان سخن و کتاب نمی آوردند تا باهم در تناقض باشند).

  آن عدالت! واین جنایت تاریخی براساس همان فرهنگی اتفاق می افتاد که خودش را  "اهورایی " می پنداشت. فرهنگی  که امروز بعضی از دوستان تالشی ما آن را پسوندی برای قوم کهن تالش قرارمیدهند.

آیا فرهنگ تالش اهورایی است؟

اهورایسم یا اهوراگری چه نسبتی با فرهنگ قومی تالشان دارد؟

همانگونه که تالش پژوهان عرصه تالش شناسی تاریخ موجودیت قوم تالش یا کادوس باستان را سه هزارسال پیش از ورود آریائیان به فلات قاره میدانند، ولی شواهد نشان دهنده آن است که کادوسیان و کاسیان حتی قبل از تمدن ششهرارو پانصد ساله شوش وبابلیان بین النهرین می زیسته اند.برخی نیز اشاره نموده اند تالشان یا کادوسیان  شاخه ای از نژاد مادها بوده اند.

 اخیرا باستان شناسان از پیدایش اثارتمدنی در جیرفت کرمان اذعان نموده اند که آثار کشف شده حکایت از تمدن ده هزاروپانصد ساله ایرانیان دارد.این آثارکشف شده نظریه ورود آریائیان از هندواروپا به این سرزمین را نقض می نماید ونظریه مهاجرت ایرانیان یا همان آریائیان باستان از ایران به سایر نقاط دنیا را قوت می بخشد.

بااین تفاسیربنا به شواهد وهمچنین  نظریه برخیها اگرکادوسیان را شاخه ای از مادها هم بدانیم، باز سابقه تمدنی اش ازبین شش وهفت هزار سال به ده هزاروپانصدسال افزایش می یابد.

این درحالی است که درپیدایش دین زرتشت اگرنظریه یونانیان را هم بخواهیم درنظربگیریم به بیش از پنجهرار سال میرسیم  ولی سابقه تالشان بیش از دوبرابرتاریخ پیدایش دین زرتشت است.

بنابراین باید این دوستان مدعی اهورایی بودن فرهنگ تالش به این سوال پاسخ بگویند که پس فرهنگ تالشان پیش از ظهور زرتشت چه نوع فرهنگی بوده است که امروز به اهورایی بودنش افتخار میکنند؟

اهورایی دانستن فرهنگ تالش با نگاه سکولاریسم!

متاسفانه نگاه بعضی ها به قوم کهن تالش براساس تفکرلائیتیسه وسکولاریته است.اگرتمام پستها وکامنتهای این دوستان را بخواهیم بررسی کنیم، حتی تصادفا وبرای یکبارهم که شده نام خدا وپیغمبر را نمیبینیم .اینکه این دوستان قلبا دلشان با معنویت است یا نیست الله اعلم. خداکند نام ویادخدا وحقانیت قرآن کریم درصفحه دلشان پاک نشده باشد.بهرحال دراین مسیرتا به امروز راننده خوبی بودند وتصادفی نداشته اند.ولی وقتی یاد اهورایی بودن فرهنگ تالش می افتند چطوریادشان می رود که تفکرشان سکولاریستی است؟ یاکه نه فقط به اسلام که میرسند ناخودآگاه سکولاریسم بودن یادشان می آید؟

ولی به آشو زرتشت علیه رحمه  که میرسند میخواهند با پشتک وارو درون آتشکده اش شیرجه بزنند! وخودشان را جزغاله کنند!!

آقا مگرمیشود با تفکرلائیسم وسکولاریسم، اهورایی هم شد؟! اینگونه تفکر مصداق همان یک بام ودوهواست.سکولاریسمی که جدایی مذهب ازهمه شئونات زندگی را شعارخودقرارداده دیگرنمیتواند مبلغ فرهنگ دینی باشد، حتی اگرآن دین، دین زرتشت باشد..   

فرهنگ وسنن قومی و ملی درکناراعتقادات دینی.

اقوام وملل جهان همواره درطول تاریخ درکناراعتقادات مذهبی شان به یک سری باورهایی نیز پایبند بوده اند که به باور قومی و درکل به باورهای ملی ومردمی معروف شده اند. قالب مردمانی که دارای فرهنگ وسنن واحدی هستند معمولا در داخل یک مرزجغرافیایی خاص قرارمیگیرند که به مردمان آن کشورمعروف میشوند وازاین طریق هویت ملی خودشان را شکل می دهند.مردم ایران هم از این قاعده مستثنی نیستند ودر کشوری بنام ایران متولد شده اند که برمبنای سندسجلی و شناسنامه وکارت ملی،  هویت ملی شان نمایان است. ولی درکناراین هویت ، هویتی دیگری نیز هست که جهانیان، مارا را با آن میشناسند وآن هویت مذهبی است (منظورازمذهب  دین است نه شاخه ای ازدین).

باورها وسنن قومی وملی و مذهبی:

نه سنتهای قومی وملی ، مترادف با عقاید مذهبی اند ونه متضاد با آن. ولی از سویی دیگرحتی بعضی از باورهای مذهبی "درون مذهبی" هم با اصل اصول عقاید دینی تناسب ندارند وبرجایی مانده از بدعتهای پیشینیانند ( نمونه اش قمه زنی وتیغ زنی زیر پای علم امام حسین ع).

ازجمله سنتهای قومی اقوام ایرانی ازجمله قوم کهن تالش که به صورت فرهنگ ملی هم درآمده از جشن وسرور مردمان این قوم از شب چله ( چیله شو) گرفته تا خانه تکانی های چندروزمانده به عید نوروز،از مراسم چهارشنبه سوری تا روز عید نوروز وروزهای پس ازآن تا روز سیزده بدر.مراسم وجشنهایی  دیگری نیزبوده  که درسنوات گذشته روبه فراموشی گذاشته شده از قبیل مهرگان یا جشن خرمن وغیره .

این آئین ها مربوط به دین و مذاهب خاصی نیست و فقط مربوط به فرهنگ قومی وملی ایرانیان است. آنانی که ادعا دارند این آئین ها از زمان ظهور زرتشت به این طرف مرسوم شده وبه یک فرهنگ اهورایی تبدیل شده،باید دلیل وسند ارائه نمایند که این آئین ها قبل از ظهور زرتشت در ایران مرسوم نبوده است.

بیشک این آئین ها یک فرهنگ ملی ومردمی است وازدیرباز بوده و زرتشت آورنده این رسم ورسومات برای مردم ایران نبوده است. چنانکه درزمان سلطه دین زرتشت هم این مراسم ها و آئین ها تداوم یافته است.

از بعداز ورود اسلام به ایران ومخصوصا بعداز ورود مبارک امام العارفین حضرت امام رضا ع به خاک ایران و اقامت سه سال ونیمش  درخراسان، هیچ دستور وحکم ونظر وروایتی ازآن امام رئوف موجودنیست که در رد یا مذمت آئین های ملی  ایرانیان باشد.

کماکان اجرای این رسومات ایرانی درزمان اقامت آن حضرت در ایران هم داشته است.چراکه این سنن اگردرردیف عقاید دینی نباشد درتضاد با آن هم نیست وشخصی را نمیتوان  به علت اجرای این مراسمات قومی ومیهنی، بی دین و کافرویا مشرک نام نهاد.

باورهای قومی ومحلی دیگری نیزدربین مردمان تالش وتالش زبانان ویا در بین مرمان سایر اقوام ایرانی مرسوم بوده وهست که این باورها جنبه ملی ندارند ومختص به بخشی ازمردم بومی نشین  اقوام هستند که دریک نقطه جغرافیایی خاص زندگی میکنند.

برای مثال وجود صخره سنگی بزرگ و نمادین در ییلاقات ماسال بنام(روستمی ویسپینج) (یعنی برای رستم 250 گرم وزن داشته!) یا در مسیر راه ییلاقی گشت رودخان فومن سنگی بنام "ایمامه سنگ" وجود دارد که مردم منطقه معتقدندکه «امام پایش را روی این سنگ گذاشته است!) یا درجایی بالاتر منطقه ای است بنام ( رشی آبخوریا رشی آخر) که ظاهرا منظوراز " رش" رخش رستم است که دریک جای ایستاده و پانصد متر گردنش را دراز نموده وازجای دیگرآب خورده است.

یا درمنطقه گیلوان رود فومن (گیلندروءَخاله ) درمسیرجاده باریکه ای که به سمت بازکمان «باسکمون» میرود آبشاری وجود دارد که سنگ دیواره اش قهوه ای مایل به قرمزاست وبه گویش مردمان تالش این محلات به « خونه دره » یا دره ی خونین معروف است.

اعتقاد براین است که کفارامامی را سواربراسب دراینجا محاصره نموده اند واسب امام ازجانب خدا دستورگرفته که از صخره بالا برود که دربالای صخره امام را با تیرمیزنند وازاسبش میافتد وآب دره را خونین می نماید.علامتهای تخیلی که نشان دهنده جای سم اسب است نیز دردیواره صخره مشهوداست.

اینها بخشی از باورها و خرده فرهنگهای بومی مردم تالش زبانی است که بعضی از دوستان گاها از فرهنگ تالش به عنوان فرهنگ " اهورایی"!! نام میبرند گویا اهورای زرتشت را با ( رشی آبخورو رستمی ویسپینج و ایمامه سنگ و خونه دره انگار سروکاری بوده؟!) به هرحال اینها بخشی از باورهای قومی و منظقه ای مردم تالش زبان است که اگرقرارباشد بخشی را خرد گرایی وبخشی را خرافه گرایی بدانیم جوردرنمی آید، یا باید همه این باورها را خردگرایی بدانیم یا همه اش را خرافه گرایی یاهیچ کدامش را.

چرا که اینها باورهای تخیلی واسطوره ای بخشی از مردم تالش است همانند اسطوره سیاه گالیش وچهارشنبه خاتون که هیچ ارتباطی با فرهنگ دینی چه ازنوع زرتشتی وچه ازنوع اسلامی اش ندارند.بنابراین فرهنگ قومیتی تالشان را نمیتوان منتصب نمود به فرهنگ خاصی از ادیان ومذاهب که در مسیرتاریخی این قوم کهن پدید آمده اند. پاینده باشید.

درگذشت تنها دایی کهنسال(سَوزی خالو)

هـــــــــوالبـــــــــاقـــــــــی

آواره ای زشهــر لاهــوتــم مــرا به کســم دهید

ودیعه ای ز خاک ناسوتم به خاک بازپسم دهید

درعالم خاکی کس نرسید به فریادم  همه عمر

کنون دستم بگیرید و به دست فریاد رسم دهید

( دوبیتی از نعمتی کرفکوهی- خلِه لون )


http://s5.picofile.com/file/8159597950/35.jpg


یگانه دایی بنده و کهنسالترین فرد منطقه روستای دیلم بیجار شولم فومنات در سن صدوپانزده سالگی بدرود حیات گفت. سبزعلی خردمند شولمی " معروف به سبزی عمو" از نوادگان حاج الله یار معروف شولمی بود.حاج الله یار در سالهای اول 1200 در منطقه شولم فومنات زندگی میکرد.

او از شخصیتهای وارسته و مورد وثوق مردم محل  ودر مقام تقوا وپارسایی زبان زد خاص و عام بود. حاج الله یار شولمی در سفر حج خود،پس از طواف خانه خدا  در شهر مکه دعوت حق را لبیک گفت وبه جای بازگشت به وطن، به سرای باقی شتافت. حاج الله یار را سه فرزند ذکور به نامهای" شیرینعلی-مشهدی غلام" معروف به مشته غولوم دیلمبیجاری " و مشهدی قاسم خردمند کرفکوهی وهمچنین دارای یک فرزند اناث برجای بماند.

مرحوم سبزعلی خردمند،تنها فرزند ذکور مرحوم پدربزرگم مشهدی قاسم خردمند کرفکوهی بود. مرحوم مشهدی قاسم  خردمند شولمی در سالهای آخرین 1200 خورشیدی از منطقه شولم به محله کرفکوه دارباغ فومن رحل اقامت و بخشی از املاک کشاورزی و مراتع این منطقه را برای کارکشاورزی و دامداری و همچنین مهمترین شغل خود زنبور داری خریداری نمود.

پدر بزرگم مرحوم مشهدی قاسم خردمند کرفکوهی در دوران حیات خود همکاری شایانی ازنظر کمک اقتصادی و ارسال آذوقه به قیام میرزا کوچک نمود. همچنین در مقطعی هم به همراه مرحوم خانعلی خاکی معروف به " کاسی کرفکوهی" با آقاجان بیک سیاهمزگی همکاری داشت، طوریکه رزمندگان آقاجان بیک بعداز یورش به سرای مالکان واربابان و خوانین زورگو، اقلام واجناسی را به غنیمت گرفته و تحویل مشهدی قاسم خردمند کرفکوهی به عنوان فردی امین تحویل می دادند تا ایشان آن اقلام را بین ضعفای محل تقسیم نماید.

مشهدی قاسم خردمند کرفکوهی " معروف به مشته قاسم عمو" بعد از عمری طولانی قریب به صدوبیست وهفت سال در سال 1357خورشیدی در محله ی کرفکوه ی دارباغ فومن دارفانی را وداع گفت.

از مشهدی قاسم خردمند کرفکوهی پنج فرزند که از این تعداد چهار فرزند اناث و یک فرزند ذکور به نام سبزعلی برجای مانده بود.از تعداد دخترانش اکنون سه دختر به سنین یکصد ساله و هشتادوپنج ساله ویکی هم مادرم میباشند که در سن هشتاد سالگی در قید حیات اند.

http://s5.picofile.com/file/8159597868/24.jpg


براستی اگر حق مطلب را بشود در خصوص تنها دای ام مرحوم سبزعلی خردمند ادا نمود اینکه بگویم او اهل دنیا نبود! واین دنیا بود که سرش کلاه رفت و یکصدوپانزده سال وی را در خود نگهداشت.او را بدون اغراق دربکاربردن کلمه باید یک شخصیت تارک الدنیای راستین نام نهاد. 

درمدت عمر طولانی اش ذره ای از آنچه که از ارث پدری به وی رسیده بود برآن نیفزود وهمان را برای تنها فرزند پسرش برجای نهاد.

اوبرخلاف پدربزرگش مرحوم الله یار شولمی که درسفر حج در مکه مکرمه جان به جان آفرین تسلیم نمود،برای یک سفر زیارتی حتی به قم هم نرفت!!.

وقتی راز عدم زیارت رفتنش را ازاو می پرسیدند میگفت: اگراعمالم خوب باشد میتوانم همینجا هم به امام هشتم ع سلام بدهم وامام حتما جواب سلام مرا خواهد داد.

سبزعلی خردمند با وجودی که فردی دارا بود در جواب پرسش اهالی محل از نرفتن ایشان به حج طوری توجیح میکرد  که همه از پاسخش حیران میگشتند ومیماندند چه بگویند.

از فضایل این مرد بی ریا وبی آلایش و بی پیرایش،همین بس که بگویم به روایت همه اهالی محل،او در طول عمر 115 ساله اش هرگز برای یکبارهم پایش به پاسگاه و دادگاه باز نشد! نه از دست کسی شکایتی نمود ونه کسی از دستش شکایتی داشت.

واین است که این مطلب مارا به یاد سخنان پیامبر اکرم ص می اندازدکه فرمود: 

مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش در آسایش باشند. ( خداوند بخشنده بخشایشگر همه رفتگان باشد) ...والعاقبت للمتقین.




افاضات فشتمقولی در باب ویشور آلاوه! (2)

طنزنبشته های فشتمقولی شماره 18

نویسنده : رضا نعمتی کرفکوهی

(مصاحبه فشتمقولی با نقرَلی نیوز! درباب ویشورآلاوه درناصد سال بعد!!!)

این مصاحبه بسال 493 آفتابی، نهصد سال قبل با خبرگزاری نقرلی نیوز در منطقه ی گاکو در دویست  کیلومتری باکو صورت گرفته است. شایان ذکر است منطقه ی گاکو از مناطق 17 گانه  بین الشپلین می باشد که درعصرمشعشع قاجار!! ودرزمان یکی از پهلوان پنبه های حاکم بر ملک پرگهر( فتحعلی پنبه !) از ایران جدا گردید.

این مصاحبه به زبان بین الشپلینی صورت گرفته ولی درآن بعضی ازکلمات اوستایی مایل به کادوسی کهن و فارسی میانه نیز به چشم میخورد.

این مصاحبه  اخیرا درمجله " فشتم تایمز " در " پشَه ور"  پاکستان نیز چاپ گردیده است.

متن مصاحبه :

نقرَلی نیوز : هم الان که دارمی  ام  دفرس آفرس و واته مَس ( مصاحیبه ) را با پورفوضول جناب فشتم الفشاتم، فشتمقولی پشَه وری انجوم دوئمی ، د یُومِ  لَرهَ کشَه  ماه بسال 493 آفتاوی از هَزاره ی یَکم  باشندی.

کلَه ویلا در وَرکردَم جناب اوستاد، به ختمت  موستطاب  دَروم نمودمی خواستمی پورسان نمایمی که فشتما ! ترا چیطه ناصد سال بعد را با خبر بودندی؟!

فشتمقولی پشَه وری : از نی شومه را  کلَه ویلا بکردمی!  در جواب سووال شومه بایدی واتِن نمایمی  بر طیبق سند چشم انداز هَزار سالَه! مرا قادیر بودندی تا هزار سال بعد را هم بوینمی واوضاع واحوال آن زمون را رصد بنمایمی،ام که دیگه ناصد سال بودندی. ام سند در زونوستگاه  دارالفشتم به تصبیب  برَسَندَندی جهت ویندگون ویداری!.

نقرلی نیوز : از محضر اوستاد فشتمقولی خواستمی هم الان ویندگون را بویدارندی به ناصد سال بعد و در خوصوص  چگونگی  انجام "ویشورآلاوه"!! آنچه را که ویندندی را مرا بواتندی تا گوزارشی را برای خونندگون نقرلی نیوز دوئِن نمایمی.

فشتمقولی پشَه وری : اگه ترا تاو مَسیدن باشندی و میده ی اشتن را توانندی آنرا هضم بنمایندی و نَپِوَرَندی  ترا گوزآرشی از ناصد سال بعد خواهم دوئن نمایمی.

آنچه را که الان مرا در حال ویندن بودندی امکه ، عملیات "ویشورآلاوه " مثل اوری نبودندی، شکل وشمایل اشتن را عوض بکردندی و مفهوم ومَعنای دیگه ای بداشتندی.

بقول مخلوقان ناصد سال بعد « نهادینه » !!! بشدندی.

درآن زمون عملیات ویشور، یا ویشوریدن به سه صورت انجوم شوندی

یَک - ویشوریدن ازنوع پِمال ویمال

دو - ویشوریدن از نوع فیچَه ویشوری

سه - ویشوریدن از نوع پولَه ویشوری

ویشوریدن از نوع  پِمال ویمال :

 درام نوع ویشوریدن به الکی ایسم آن نقاشی بگوفتندی که عیده ای مواتی اندر دلف بریختندی که اینه رنگ بواتندی وجانوری!  که اینه  فرچه بواتندی  کعون دیارون را  " پِمال ویمال " بکردندی.

هم الان دارمی شخصی را می وینمی که داشتندی "پمال ویمال"  بکردندی که شخص دیگری آمدندی از او پورسان بنمودندی که تورا به چه کاری مشغول بودندی؟ ایشان به دروغ به او بگوفتندی که دارمی " نقاشی " بکردمی!!!!!!

بما نقرلی جان ام در حالی  باشندی که نقاشی یعنی امکه  شکلی از آدم یا گا وگوسند یا دارودرخت یا گل وبلبل یا کوه ودریا ویا منظره های دیگری را بر درودیار بکشندی، او دروغ واتندی که دارمی نقاشی بکردمی! چون اوهیچ شکلی را نکشندی فقط آن رنگ را بر روی دیار " پمال ویمال " بکردندی. ام یکی از دروغهای شاخدارندی که  "نهادینه"  بشدندی  درناصد سال بعد .

ویشوریدن ازنوع فیچَه ویشوری :

ام نوع ویشوریدن بطور اسید ویشوری !! ( اسید بپاشی ) بباشندی و از راه ایخلاص!! صورت بگتندی. اسید ویشوران را نیت برآن بودندی که  ام فیچهای  لک لکی ، چوله پوله های ابلقی ، رنگوارنگ های سرخوسپیدونارنجی، بنفشی و میشکی وسوز و زردو چَرایی که موا فیچ ازهمه رنگ بوا !! فیکر بکردندی بر"فک و فیچ" بضی از یِنَکان مواتی "پمال آمال" بشدندی که با آو قابیل ویشوریدن نبودندی.پسان از سر ایخلاص و نیت بشر دوستانَه!!! مواتی ویشورنده  تهیه بکردندی و ایقدام به فیچ ویشوری بکردندی تا از ام کار صواوی را ببرندی!!!!!!!

ویشوریدن ار نوع پولَ ویشوری! :

سه یومین مورید ازموارید ویشوریدن یا شستشوریدن را پولَه شوری یا پولَه ویشوری بگوفتندی. در ام نوع بجای نیت ایخلاصانه عملیلات ایختلاسانه صورت بدادندی.ام عیده از پول ویشوران هرچند به ظاهیر از مخلصین بودندی ولی با این نوع ویشوریدن به مقام مختلسین هم نائل بگشتندی!!!!!!

نقرلی نیوز: خیلی خیلی ممنانیم فشتما اگه در باب عملیات " آلاوه" هم چیزی  بوینندی؟ لطفنانه مرا گوزآرشی بدادندی.

فشتمقولی پشه وری :  آلاوه  هم در ناصد سالی بعد که الان دارمی می وینمی هیچ شباهتی به آلاوه های اوری نداشتندی و معنا و مفهوم خاص اشتن را بداشتندی. آلاوه در ابعاد و اشکال موختلیف بودندی که مهیمترین  آن ، آلاوه ی ایختصادی  یا به مفهوم دیگر آلاوه ی ایختلاسی!!!!! بودندی.

از آنجاکه ویشوریدن و آلاویدن در طول تاریخ بین الشپلین دو اصل از اصول کار لاینتفکیک  بودندی، فلیذا در ناصد سال بعد نیز پس از ویشور، حتما آلاوه هم بکردندی.منتهی مخلوقان ناصد سالی بعد ایسم آلاوه را  ماسمالی بنهادندی. عمل آلاوه یا ماسمالی منجر به ام بشدندی تا نه از مخلصون آوی از رویی ریختن بشوندی و نه ازمختلسون! آو رویی بَردِن بشوندی!! یعنه جمبر بی جمبر!!!!!!!!!!

نقرلی نیوز: خیلی متشکیر بشودمی وسپاسمندمی ازافاضاتُ الفشتمی جناب فشتمقولی

افاضات فشتمقولی در باب ویشور آلاوه !

طنز نبشته های فشتمقولی ( شماره 17 )

افاضات فشتمقولی در باب ویشورآلاوه ! (1)

 رضا نعمتی کرفکوهی

الف: ویشور .

ویشوریدن  یا ویشوستن  یا به نوعی شوسته شو نمودن از بالا به پائین در بین الشپلین،  در سه موارید معمول بودندی.

یَک : کع ویشوری.

دو : ورزاء  ویشوری.

سه : آدَمَه ویشوری!!

در سائیر موارید، ویشور یا  ویشوریدن، مفهوم نداشتندی ومعمول نبودندی.

 زیرا مابقی یا:

 دَشوریدن  بودندی ، مثل دوا نویسی دوا را  دشوستن و خنتن و یون تَره خردنی  شندری  با آو دشوستن . یا آمال ویمال بکردن.

  در چنون مواریدی،  دستون را حرکت از سوی  چپ  به راست  ، یا از راست به چپ بودندی.

 یا پِشوریدن  بودندی ، مثل پله پِشوری . چون در اینگونه شوستن،  دَسی حرکت از جیر به کفا بودندی  از حرف (پ) ایستفاده بکردندی، حرف " پ " را همواره پکشیدن به کفا یا بعبارتی دیگه سرپِرنمودن  مفهوم دوئندی .

خلاصه ی کلوم در ام باب، چنون  بودندی که در ولایات 17 گونه بین الشپلین  در باب [ شوستن یا شورتن ] ، حرف « پِ » ایستارتی باشندی که از جیر به کفا ، و حرف « دَ » ایستارتی  استندی که از چپ به راست  یا از راست به چپ ، و حرف « وی » را ایستارتی استندی که از کفا به جیر بگینندی.

ایا چنون دستور زیوونی را  هیچ جای دنیا تلفت شدندی؟؟.

 کع ویشوری :

 کع ویشوری  را چنون مرسوم  بودندی که این عمل  یون با زرده گیل بکار برفتندی  یون با بجاره چل.

در باب زرده گیل: مردکن زرده گیل را از جیگایی بکنندی بیاورندی کع و ینکن  در آب روش  بکردندی  وبا گزع  کع دیارون را از کفا به جیر ویشور بنمودندی.

 امکارینه کع دیارن  خاصی  روشون بشودندی ، طوری که دوئه بن بمونندی و اینقدر کع قشنگ بشودندی که آدمی  روح، ها دپَرندی .

در باب بجاره گیل: هنی مردکن تشتینه بجاری  رتی کع بوئرندی و ینکن قشنگینه دیارون  ویشور بنمودندی.

نکته : عمل ویشورتن  فقط و فقط مخصوص کع  دیارون بودندی ونه  کع تون  یا تلاری تون  یا کوره سری  تون.و....

 توضیح را لازم  بودندی که هرسالی  د- بار ویشور بکردندی  تا کعی تروتمیز بداشتندی که موهیمترین  موقع عیده سروند یا چند روز پس مونده باشندی به  کیلی کیلی چارشمبه .

ورزاء ویشوری :

دیومین ویشور یا ویشورتنی که در بین مخلوقان  بین الشپلین  مرسوم بودندی، عمل ورزاء ویشورتن بودندی .کین عمل  در میون رعتین  بجاره کار رخ بدادندی. نحوه کار را چنون بودندی  که رعیت بعد از امکه بجارش را پیش کاول بژندی  ورزا یش حیوون خدا چله کوئه بشدندی  وهله مله آوی نه پاکیه نشدندی .

الهذا  بایدی ورزایش  را یون در سل دیندندی یا به روار دیند نمایندی وبا خیلی خیلی آوینه  پی ورزایش را ویشورندی . عمل شستشوی ورزاء  بعد از پیشکاوله کار را ویشورته  واتن نمایندی.     

آدَمَه ویشوری!!:

در ام باب در بین مخلوقان بین الشپلین  از هزارون سال  پیش تا اوری  اخبار آنچنونی  در دس نباشندی. آنچه در حالی حاضیر بایدی در ام خصوص  واتن نمایمی امکه فقط  وفقط  در باب تره خردنَه  ویشوری  مرسوم  بودندی.

وانهم پسان هینگوم کع  تره خردن  کافرو دیله خواوی کو جیوشت  بنمودندی، ناخبری برمه بکردندی، پسان اطرافیون  به بردن اشتن دس به سمت اشتن وینی  بگوفتندی اوفه!  پسان همه بدانستندی  که خردن اشتن جا را خراو بکردندی!

درچنون مواقعی  خردن را از گافرع بگتندی وببردندی خیلی  آوینه  ویشورتندی .

این عمل دیومین عمل ویشور یا ویشورتن در اندر دیله ی اهالی بین الشپلین  باشندی.

بغیراز ام گزارشی دیگه ای در باب آدمه ویشوری  حیکایتی نباشندی و خوَری نبودندی. فقط تنخواه خوری کع  در منطقه ی مزه ور!  از منطقه  7  مناطق 17 گونه بین الشپلین  ( قفقاز جنوبی ) بگوش آرسندی امکه  عیده ای  به هنگوم دوا ومرافیه کلومی  ایندینه واتن بنمودندی مثل ام  کلوم  " هنگه هسه فشینه ته ویشوروم!!!"

بما آنهم در حد شوعار بودندی وهرگز ایندی را  فَش ( دوش مون ) نوَداندی !!! بلکم تهدیدی بیش نبودندی

ب : آلاوه

امروز شکر خدا در بین الشپلین آلاوه هموم آلاوه مفهوم داشتندی و مثل ناهصد سال ی بعد معنی ماست مالی نداشتندی!!!! آلاوه  با اندکی فرق با ویشور مخصوص کع تون و تلاری تون و کوره سری تون و کرجی تون و چند جایی دیگه باشندی .

پسانکه بعلت زبر یا درژد بودن کوپ، و دپر آپر آن ، مکونهای مذکور پکن آکن بشوندی و بایدی با همون گیل و چل با اندکی پوف پشی بکردندی دا کمی هم سیفت بشوندی و هم مترکندی ،پسون با دسی پنجه ئونه  آمال ویمال بکردندی .

امکار نی ممولا بهمراه  ویشور انجوم بگتندی . آلاوه نیاز به گزع نداشتندی دسی انگوشتونه آلاوه بگردندی.

نکته : آلاوه در ویشتر موارید متخص به سطوح باشندی ودر کمتر مواریدی دیار را آلاوه بکردندی . دیار را آلاوه بکردن با مالا باشندی. در امکار نی حرکت دستون از چپ به راست ویا از راست به چپ وگاهی نی  هم از پیش به پس  و هم نی از پس به پیش بودندی .

...واما ویشور آلاوه در ناهصد سالی بعد؟؟؟!!!!! مفهومی دیگه ای داشتندی !!!!!!!!     ( ادامه دارد )

( فشتقولی پشه وری  به سال 503  از هزاره اول در کتاب از پشه ور تا مزه ور!!) 

توضیخ- مفهوم شپل همان نهر می باشد و بین الشپلین مناطقی که در بین دو شپل یا نهر واقع شده باشند.


فشتمقولی در باب اَ درد و ام درد

طنزنبشه های فشتمقولی – شماره 16

رضا نعمتی کرفکوهی

فشتمقولی درباب أ درد و ام درد!!

خیلی زمات بودندی که مرا مجال پیش نیامدندی دا اندر دیله ی زونوستجویان زونوستگاه دارالفشتم واتمونی در باب الاستعمال  " اَ یا أ " بواتمی. فلذا بی واتن نمایمی در باب  "اَ یا أ " که هردتایش را در بین الشپلین ایشاره به "دور" بودندی بهرکسان، ونه به غیرکسان. در باب به غیرکسان بایدی حتما ایسم به زیوون واتن بشوندی. مثلا اَ گا ، اَ اسپ ، اَ کوه ، یا أ جنگل ، أ درد!

 بما اَ اگه تنخوایی واتن بشوندی، ملوم باشندی که منظورفقط و فقط تنخواه کس بودندی.

 در همهیره گی "اَ یا أ " هم ،  قراربداشتندی  که هم را ایشاره به نزیک باشندی مثل هم گا، هم ربار، هم درد!

اوری بخواستمی شومه زونوستجویان را حیکایتی واتمون نمایمی که هزاره سالون پیش اندر پشه ور ازولایات بین الشپلین مردکی را تشکی اندر سری تون  بوشت بنمودندی.

ام تشک روز بروز هی پافله بکردندی هی پافله بکردندی دا هرکسان آن یتیم را بوینندی بواتندی کان مردک را  د تا کله اندر جان بودندی.مردکه پیش حکیم نرفتندی هی نرفتندی دا  روزبروز جانش بنحیفندی و باریک بریشتندی.

 دااااااا..... ایروزی که باریکه درزن بشودندی و نفس از اشکم سختینه اندر پابره گان وینی در آوردندی، پسانکه شیل وویل بشدندی ویسنه ویسنه اشتن را حکیمخانه ببرندی. حکیمباش از ویندن مردک و چنین تشکی مات بشدندی و تحیّر اندرسر بنمودندی وسری اندر میون آن دوسر درنیاوردندی.

 حکیمباش بدو بواتندی مرا نباشد همچون دردی علاجی.  مردک ناخش احوال به کع ی اشتن ببرگشتندی و سه هشت روز پسان مردال بشدندی. ...سنه ها بگذشتندی کاندردیله ی اهالی بین الشپلین چون آن تشک اندر میون کله ی آن مردک  بوشت بنمودندی ایسم آن را  "سره تون" نوم بنهادندی.

پسان بعد تازیون بربین الشپلین یورش بنمودندی و بتسلطندی که از آن به پس "سرتون" به "سرطون" نوشتن بشدندی. بما بما دستون چنین بودی کان درد بکشنده را مخلوقان هرگز به زیوون نیاوردندی چون واتنش را بد آمد و ناخشگواربتصورندی. ایسم سره طون را هرگز به زیوون نه وردندی وپیشتر بواتندی، دوربوبو دور بوبو هف کولی ادیم، یا مبو کافرستون بوبو" أ درد"!!

 اندر فهم " اَ درد " ایستینباط را چنون بودندی که ایشاره به دور داشتنی و لکن گر شخصونی  بواتندی "ام درد" یومنش را آمد بخیر نزونوستندی چون ایشاره به نزیک بودندی.

  "أ درد" را همواره پیش گفتارش چنون بودی که بواتندی، دور بوبو دوربوبو هفت کولی ادیم " اَ درد ".

فشتمقولی پشه وری در ایدامه از سلسله درسهای سرطون شناسی در زونوستگاه دارالفشتم افاضات بیافزودندی:

 بما ای عزیز زونوستجویانم، کنون خواهمی بر اساس چشم انداز هزارساله مرکز پجوهیچ های ایسترا هیچیک! شومه را به ناهصد سال بعد ببرمی در خصوص " اَ درد " واتمونی از پیش بواتمی.     

جانه رویانم روزگاری را ویندن نمایمی که ولَت بین الشپلین دیگر" اَ درد " دور نباشندی خیلی خیلی رویه بودندی که دیگه فامیلی کسان را نباشندی که کافله ای مبتلا به "ام درد"!!  ( ناگاه زونوست جویان بواتندی یا فشتم الفشاتم چرا بگفتندی ام درد؟! دوربوبو دور بوبو هف کولی ادیم اَ درد.)  

زونوستجویانم دیگه اَ زمون سیر رشد تکاملی اَ درد میثل اینترنیت کم سرعت نبودندی!! سرعت بیگه تندی اَ درد، هنگه تند بودندی هنگه تند بودندی که گولّه را نشاتندی ای آرسندی همه گی را گتن نمایندی و مفتلا بکردندی.  ( برمه ی زونوستجویان)

 در اینجا زونوستجویی از فشتم همی دفرس بنمودندی باعیث چه باشندی که اَ درد ویر رویه بودندی؟!
فشتم بواتندی.
اَ زمون آسمون ویر پارازیت بودندی !! واشکم کسون ویژن ویژن از هیندیه برز پافله بکردندی!!.
 زیرا داولت را فقط  فکر بازدارندگی !! در پیش بودندی واندر جیگای هر برزه بنه ویلا بسازان را هم در فیکر ویلا بسازندگی اندر میون هر بجاره کیله ای بودندی!!
 
دیگه بجاری نمونندگی دا گیلونه برز بکارندگی و بهرندگی دا اَ درد را نگتندی.
 ...وبما معنا و مفهوم پارازیت چنون بودی که بازدارندگی!! واسی موجی به هوا تاو آدندی که اینه پارازیت بواتندی.
 
و مفهومش را چنون بودندی که سرطون بگتندی بمردندی بختر بودندی دا ماواره را دیشت نمایندی!!
 ودومی را چون هند پولی نفتی را گرو دکشندی ناآدندی ناآدندی بواتندی هیندیه برز مرا بایدی بخرندی و بهرندی و اشکم اشتن را پافله بکردندی و اَ درد ویر رویه بشوندی .

چنون بودندی که ناهصد سال بعد در بین الشپلین اَ درد هنگه ویر، هنگه ویر، رویه بکردندی که دیگه هیچ کسی " اَ درد " نواتندی همه گله واتن نمودندی ام درد!!!

(این طنز به زبان بین الشپلینی مستخرج از کتاب فشتم التواریخ اثر فشتمقولی پشه وری بین الشپلینی می باشد)!

جایگاه کوه در اندیشه ی بشر

« جایگاه کوه؛ دراندیشه بشر»

رضا نعمتی کرفکوهی

آنگونه که در کتب تاریخی آورده شده؛انسانهای اولیه کوهستانها را برای نخستین باربعنوان جایگاه زندگی خود برگزیده اند؛ در دل غارها وصخره ها ؛ به حیات خود ادامه  داده اند.آنان ازپوست تنه درختان و نیزاز برگهای آن برای پوشاندن بدن خود استفاده می کرده اند. بشراولیه کوهستان را محل امنی برای بقای خود برگزیده بود و برای تغذیه خود ازسبزیهای کوهستان وجنگلها وهمچنین از شکارو صید حیوانات کوهی وجنگلی بهره می برده است.

اینکه امروزه علم پزشکی انسان را موجودی گیاه خوار می داند؛ خود دلیلی است که بتوان به این باور رسیدکه بشر اولیه بلاشک؛کوهها وجنگلها را در مرحله اول برای جایگاه زندگی خود وهمچنین برای رفع نیاز غذایی خود انتخاب کرده باشد؛ به نظر می رسد چون سبزه ها و علفها همواره در دسترس بشر اولیه بوده ؛ بدین سبب آن را بعنوان خوراک اصلی خود انتخاب؛ وسپس در مراحل بعدی زندگی به این تفکر رسیده که از گوشت حیوانات نیزمی تواند بعنوان غذای کمکی در کنار سبزیجات  بهره ببرد.

شاید صید وشکار را بتوان اولین رخداد ؛ در امر اشتغال زایی در زندگی بشر اولیه قلمداد کرد. زیرا بشر ازاین راه ؛ هم مواد غذایی اش تأمین ؛ وهم نوعی سرگرمی وتفریح و تفرج برایش محسوب می شده است .

به گمان  می رسد که او بعداز استفاده از گوشت حیوانات ؛ به این نتیجه هم رسیده باشد که از پوست حیوانات هم می شود برای پوشاندن بخشی از بدنش؛ که فطرتا ازآن شرم داشته  هویدا باشد استفاده کند. از دلایل نظری دیگری که میتوان به آن استناد کرد وگفت که بشر اولیه کوهستانها را برای ادامه زندگی خود برگزیده؛ دلیل خوش آب وهوا بودن این مناطق می باشد. امروزه هم علوم  تجربی وهم تجربه زندگی بشر اثبات نموده؛ انسانهایی که در مناطق کوهستانی زندکی کرده اند؛ از سلامت جسمی وروحی ؛ وهمچنین ازطول عمربالاتری نسبت به سایرین برخوردارند. چرا که این مناطق دارای ویژگیهایی است که با خصوصیات روحی وطبیعی و ذاتی بشرهمخوانی دارد. همچنین استقامت بدن انسان در مقابل امراض طبیعی وسایربلاها؛ ازجمله گزش حشرات دراین مناطق به مراتب بیشترازمناطق جلگه ای و مرطوب می باشد.  از دلایل فلسفی دیگری که به آن هم می شود استناد کرد وبه خود قبولاند که انسانهای اولیه بعداز پیدایششان ؛ فکرو ذهنشان به کوهها وبلندیها و غارها و صخره ها بوده؛  اینکه چون انسان از بدو خلقتش روح پرستش در وی دمیده شده ؛ لذا او ازاین سبب  فطرتا  به دنبال معبود خود می گشته است . این انسان پوینده و کاوشگر؛مبداء روح بلند خویش را در بلندیها می جسته است. احساس فطری او اینگونه بروز و ظهورمی کرده که خالق و معبودش را باید در مکانهای بالاتری جستجو نماید.او بدین منظوربرای برقراری ارتباط فطری و عاطفی؛تصورداشته که باید بسوی بلندترین نقاط زمین؛ یعنی کوهها روانه شود. بدین منظور او کوه را جایگاهی مقدس؛ برای وصل به معبودش ؛ وحتی گرفتن حاجت از او می پنداشته است. بدین منظور ما مشخصا می بینیم؛ انسانهایی که اهل سلوک و رازونیازو طریقت پاکی و رستگاری اخروی بوده اند از جمله انبیاء ؛ در خلوت صخره ها ودر دل غارها با مناجاتهای خود؛ با معبودشان ارتباط  فطری وعاطفی برقرار کرده وروح وروان خود را صیقل می داده وخودرا به خالق خود متصل می ساختند و...

در اینجا به چند موارد از رخدادهایی که ذهن بشر را به کوهها سوق داده و سبب گردیده تا انسانها کوهها را با دید ویژه ای بنگرند وبرای آن جایگاه خاصی قائل شوند؛ اشاره میشود.

/ 1  هبوط؛ یا فرود آمدن اولین انسان واولین پیامبرالهی آدم ابوالبشر) برروی کوههای مکه (

درکتب قدیمیه دینی وداستان انبیاء؛ قصه بدین ترتیب نقل شده که وقتی خداوند؛ اولین انسان را آفریده برخود آفرین گفته واو را به همراه زوجه اش " حوا " در بهشت برین اسکان می دهد؛ وبه آنان سفارش می کند که ازآن " میوه ممنوعه " تناول نکنند؛ ولی این اتفاق می افتد و آدم وحوا ازآن میوه که در واقع " میوه شعور و خود آگاهی " برای انسان بوده می خورند ومورد جریمه خداوند قرار می گیرند. خداوند آنان را از بهشت برین؛ بر روی کره زمین فرود می فرستد؛ که به آن "هبوط" گویند. گفته شده حضرت آدم ابوالبشر؛ از بدو فرود آمدنش به کره خاکی؛ برروی "کوههای مکه " فرود آمده است. و چه رابطه خویشاوندی جالبی اینجا رخ می دهد؛ که اولین پیامبربرکوه فرود می آید و آخرینش هم از کوه فرود می آید!.

2  / نشستن کشتی حضرت نوح بر روی کوه : ظاهرا « کوه آرارات» در ترکیه امروزی:

قضیه داستان کشتی حضرت نوح را همه شنیده ایم ؛ که وقتی حضرت نوح پیامبراز دست مردم قومش بستوه آمده بود؛ به خداوند شکایت می برد که دیگر این جماعت به راه راست هدایت نمی شوند؛ وخدا رحمی به حالش بکند. خدا به نوح فرمود که برود کشتی بزرگی بسازد وپیروانش را ونیز ازهر موجود زنده ای جفتش را؛ سوار بر آن کشتی نماید . تا از سیل عظیمی که منجربه آبگرفتگی کل جهان خواهد شد در امان بمانند.

در مدت زمانی که نوح مشغول ساختن کشتی بود؛ مردم قومش او را به تمسخر می گرفتند؛ ونکته جالب اینکه پسرش هم به او می گفت که اگر روزی سیل آمد؛ می روم نوک کوه! چون تا آنجا دیگر آب نمی رسد و امن است؛ بلاخره روز موعود فرا می رسد و سیل بزرگ که به " طوفان نوح " معروف است ؛ دنیا را دربرمی گیرد. چون سیل تمام کوهها را نیز دربرگرفته بود پسر نوح نیزدراین طوفان غرق می گردد. سرانجام بعداز فروکش کردن طوفان؛ کشتی نوح بر سر کوهی ! فرود می آید ومی نشیند؛ کاوشگران درسالهای اخیراذعان نموده اند که این کشتی برروی کوههای آرارات درکشور ترکیه فعلی فرود آمده است. نکته جالب اینکه بازنقش کوه را در این قضیه می بینیم.

 / 3  نیایش حضرت موسی  درکوه تور،) تور( سینین

: بعلت طولانی بودن داستان؛ باید به کتب زندگانی این پیامبربزرگ مراجعه شود

  4/ بالا رفتن بلعم باعورا به نوک کوه؛ به منظور دعا یا نفرین:

گویند در زمان حضرت موسی شخصی بوده بنام بلعم باعور که مستجاب الدعوه بود؛یعنی دعاها ونفرینهایش مورد اجابت خداوند قرار می گرفت؛ اوظاهرا شخصیت محبوبی نزد خداوند بوده وهمیشه دعاها ونفرینها وناله ها ورازونیازهایش را درنوک کوه انجام می داده است. گویند روزی جماعتی به وی مراجعه می کنندو می گویند ما ازدست موسی؛ به ذله آمده ایم. شنیده ایم تونفرینهاودعاهایت نتیجه بخش است؛ ما ازدست موسی شکایت داریم ؛ آمده ایم پیش تو تا به فریاد ما برسی ونفرینی درحق اوبکنی و مارا از دست او نجات بدهی.

بلعم نخست زیربار این حرفها نمی رفت؛ بعد دید که هندوانه زیر بغل گذاشتنهای آنان داره بیشتر میشه!  سواربر خرخود شده واین جماعت هم به دنبالش. ازسینه کش کوه  داشتند بالا می رفتند شخصی که از بالا می آمد  از بلعم می پرسد کجا دارید می روید ؛ بلعم می گوید این جماعت مرا شرمنده خود کرده اند ومرا لایق دانسته اند؛ می خواهم به اتفاق آنان بروم نوک کوه ودرحق موسی نفرین کنم.

گویند خر بلعم متوجه این مکالمه می شود وازحرکت بازمی ایستد وازجایش سم نمی جنباند؛ خربه سخن درمی آید؛ به بلعم میگوید؛ سریع ازکولم بیا پایین ؛ کسیکه بخواهد برود در حق پیامبر خدا نفرین بکند؛ من به او سواری نمی دهم.

 « شخصیت مستجاب الدعوه ای که شعور خرش از او بیشتربوده!!  »

5/ فرار اصحاب کهف به نوک کوه؛ از دست حاکمان ظالمی که ادعای خدایی می کردند؛ نیز پنا بردن آنان دردل غار وبخواب رفتنشان به مدت 300 سال .

) نیاز به توضح ندارد ؛ داستانش را در سریال مردان آنجلوس دیدیم)

6 / پیدایش ناقه  « شتر «حضرت صالح در صخره ای در دیواره کوه.

قوم صالح از وی خواسته بودند که برای اثبات ادعای پیامبری اش باید معجزه ای بکند؛ تا دعوت او را بپذیرند. از صالح خواسته بودند که در پیکره کوه در میان صخره ای شتر زرد مویی را درجلوی چشم انظارو در یک لحظه نمایان سازد.

این موضوع را حضرت صالح با خدایش در میان میگذارد واز خدا قول اجابت می گیرد؛ وبه قومش می گوید همه بیایند در مقابل صخره های کوه بایستند ونظاره گر پیدایش شتر مورد درخواستشان باشند.

صحنه به وقوع می پیوندد ودر یک لحظه درمیان صخره  انفجاری رخ می دهد وشتر زرد مویی در میان انبوه دود؛ نمایان می شود. جمعیت بناچاربا این معجزه؛دین صالح را می پذیرند. ولی چندی بعد آنان اقدام به کشتن همان شتری را می نمایند؛ که خودشان درخواست رویت آن را داده بودند.

چقدر اینکار شبیه دعوت کوفیان از امام حسین است که بعداز دعوت، امامشان را به قتل رساندند  

 /7 ابلاغ رسالت پیامبری پیامبر اسلام حضرت محمد ص در داخل غاری در دل کوه حرا درمکه

) داستانش را همه می دانیم)

 /8 پناه بردن اولین گروه مسلمانان مکه به کوه های طاع از شر کفار مکه ) نیروهای ابوسفیان )

باز در اینجا هم می بینیم نقش کوه را اینبار در اندیشه و افکار مسلمانان ) محل پنا-  محل امن )

9/ مباهله پیامبر اسلام با مسیحیان نجران در مقابل کوه:

گفته شده مسیحیانی بودند در منطقه نجران حجاز که در زمان پیامبر اسلام ؛ دین خودشان را برتر از آیین اسلام می دانستند؛ در مقابل ابلاغ رسالت پیامبر اسلام  ایستادگی می کردند وبه دین اسلام نمی گرویدند . آنان به مباهله یعنی نفرین دربرابر نفرین معتقد بودند ؛ لذا از پیامبراسلام دعوت کردند که واقعا اگربه دینش اعتقاد راسخ دارد؛ با عزیزترین  کسانش بیاید با هم درمقابل کوهی که به قداستش عقیده داشتند بیاستند و همدیگر را نفرین کنند ؛ تا هر طرفی که نا حق باشد نابود ؛ و هرطرفی که برحق باشد پیروز شود.

پیامبر دعوت آنان را پذیرفت وبا عزیزترین کسانش ونوه هایش به محل مباهله عازم شد؛ مسیحیان نجران تا دیدند که محمد ص با تمام اهل خانواده اش یعنی پنج تن آل عبا آمده ؛ درجا زدند؛ و قبول کردند که پیامبراسلام بر حق است ؛ ولی با اینحال بازهم به آیین اسلام در نیامدند و پیامبر هم آنان را به حال خودشان رها ساخت و آنان هم متعهد شدند که کاری به کار پیامبراسلام نداشته باشند  . (دراین داستان هم بازمی بینیم که پای کوه درمیان است)

10  / برتری نظامی نظامیانی که در کوه ها و بلندیها مستقر می گردند:

تاریخ جنگهای کلاسیک نظامی همواره نشان  داده؛  آن گروه از لشکریانی که در بلندیها قرار می گرفته اند؛ ویا نقاط بلندتری را به تصرف خود درآورده اند؛ از موقعیت  بهتری از نظر نظامی برخوردار بوده اند. وآن مناطق را سوق الجیشی واستراتژیک می دانسته اند. وهمواره دژها وقلعه های نظامی  که صعب التسخیربودند ؛ در نوک کوه ها ساخته می شد.

/11   پرتاب تیر توسط آرش کمانگیر در نوک کوه:

دراساتیر ایرانی آورده شده که ایرانیان و تورانیان مدتها بر سر تعین حدود مرزی باهم اختلاف داشتند؛ که در این میان پهلوانی پیل تن و زورمند بنام آرش کمانگیر پیدا می شود . اوبه تورانیان گفت من درنوک البرز کوه ؛ تیری را به سمت مرزایران و توران پرتاب می کنم و هرکجا این تیر فرود آمد همانجا مرز دو کشور تعیین شود؛ تورانیان پذیرفتند. وآرش تیری درکمانش گذاشت و به نوک البرزکوه رفت؛ پهلوان افسانه ای ایران چنان با آخرین توانش تیررا ازکمانش رها کرد که برهمان چایی فرود آمد که مورد نظر ایرانیان بود. واو چون تمام توانش را در اینکار بکار برده بود ؛ دیگر توانی برای برخاستن نداشت؛وجانش را فدای مرزوبومش کردد »  . رود به روان پاک همه دلاورمردانی  که همانند  این پهلوان افسانه ای ایران  جانشان را فدای میهنشان کردند.»

12- جوشش آبهای پاک و زلال از پیکره کوه :

پیدایش آب دردل کوهها واقعا در اذهان بشراین سوال تعجب برانگیزرا برمی انگیزاند؛ که چگونه می شود آبی که بشرهمواره آن را درپستی ها و برکه ها وگودالها ؛ به دنبالش بوده ؛ دردامنه ها و نوک کوه ها بیابد!؟ انسان اگر بخواهد آبی را به نقاط مرتفعی منتقل نماید؛ باید به سراغ قویترین موتورهای پمپاژ برود ؛ تا بتواند قدری آب به آن نقاط برساند. ولی می بینیم که چگونه در پیکره کوهها و دردل صخره ها آبهای پاک و زلال ودارای املاح معدنی در فورانند ومی جوشند!؟

13- وجود املاح معدنی در دل کوه ها و عینا دربدن انسان !!

گویی خداوند قادرو متعال؛ به هنگام ساختن پیکرانسان دستش را برده در دل کوه ها واز خاک املاح دار از قبیل آهن و آلومنیوم و منگزیوم و... برداشت نموده وانسان را خلق کرده است »  .!الله اعلم »

تو گویی چه رابطه خویشاوندی میان انسان و کوه وجود دارد!!!!؟؟؟؟

14- / کوه نماد پایداری ومقاومت:

دراذهان انسان امروزی مخصوصا متکلمین و شعراء وصاحبان سخن و اندیشه وافکار؛ کوه اینگونه متجلی است که آن را؛ تجلی یک اراده ی قوی؛ دربرقرارماندن و ایستادن می دانند.و از آن بعنوان نماد استقامت و پافشاری و سینه سپرکردن و صبرو تحمل در مقابل مصائب و حوادث روزگارو بلایای طبیعی برای انسان می دانند.

وآنچه درعظمت کوه گفته در تمثیلات میشود  اینکه ؛ کوه پایدار- کوه سرافراز- کوه ایستادگی – کوه رنج – کوه درد – کوه صبر – کوه سترگ – و.....

امروزه هم صعود به قله های کوه یکی از آمال و آرزوهای بشرامروزی است . انسان امروزی برای خودش افتخار میداند که بتواند خودش را به نوک کوهای سربه فلک کشیده برساند. 

نتیجه گیری :

با توجه به مطالب وموارد فوق؛و حتی مواردی که از ذهن نگارنده دراین مقال خارج بوده؛شواهد حکایت از آن دارد که سمت و سیاق فکری بشردرروزگاران گذشته همواره بسمت کوه ها بوده است ؛ ودلالت سنگینی را بر افکارما می نهد که بلاشک بشر اولیه در مرحله نخست کوه نشین بوده وسپس به دامنه ها و دشت ها سرازیر گردیده است .

با توجه به اینکه پیدایش تمدن ها همواره زاییده هجرت ها وجابجاییهای بشر بوده است؛ بنابراین سرازیر شدن انسان کوه نشین و شکارچی وصیاد؛به سمت دامنه کوه ها و دشت ها و مناطق جلگه ای؛ پیامدش پیدایش دو نوع شغل در زندگی بشررا به دنبال داشته است؛ که یکی دامپروری و دیگری زراعت می باشد. دامپروری از جهتی ریشه دردوران زندگی کوه نشینی بشر دارد؛ زیرا او در کنار صید و شکارحیوانات کوهی؛ لاجرم به اهلی کردن آنها نیزپرداخته بوده است؛ چون شواهد نشان می دهد که همه حیوانات روز اول وحشی بوده اند؛ واین اندیشه وتفکر بشربوده که توانسته این حیوانات فراری از انسان را مورد دست آموز خود قرار دهد؛ تا ازآنان به هنگام لزوم بتواند بهره برداری کند.

بنابراین در روزگار ما هم امروز می بینیم که این دونوع شغل؛ که اصلیترین مشاغل به یادگارمانده ازدوران پیشینیان ماست؛ علی رغم پیدایش مشاغل پر زرق و برق در زندگی بشر امروزی؛ چه به صورت سنتی وچه به صورت صنعتی اش ؛ هنوز از مشاغل حیاتی برای انسان بشمار می رود.

در جستجوی میراث مادری (2)


در جستجوی میراث مادری (2)

ادامه مقاله را میخواهم با یک خاطره آغازکنم و به پایان برسانم وآن اینکه:

غروب یک روز پاییزی باتفاق بروبچه ها ومادرم،به منزل یکی از اقوام خویش، ( دختر تنها عمه ی مرحومم) در یکی از روستاهای تالش نشین رفته بودیم. بعداز سلام واحوالپرسی وتحویل گرفتن وبشین بفرماوآداب میزبانی بجا آوردن وگرم صحبت شدن، دخترعمه ما "مریم خانوم" به زبان تالشی به پسر شانزده ساله اش گفت، "زوئه قربون بشه أ سنگه خالی (1) صوندوخی پشتی کومرا بوأ بینه شام سیا قاتقته ای ساتع". ( قربان پسرم بروم برو آن تخته سنگ گرد را که پشت صندوق خانه به دیوار تکیه داده شده را برایم بیارتا باهاش گردو بسابم و فسنجون درست کنم)

بعد به دختر شش ساله اش که یک دست لباس محلی تالشی خوش قواره هم برتنش داشت، با زبان فارسی بهش گفت، گلدسته جانم؟ ملوسکم؟! الهی مامان فداتشه! توهم برو آن سنگ گرده که مامان باهاش گردو میشکنه رو واسه مامانی بیار.

گل دسته ی ملوسک هم با عجله دوید از پستوی اتاق سنگ مربوطه را پیدا کرد وآورد. همینکه خواست آن را بدست مامانش که در کنار <سنگه خال> نشسته بود بده، ناگهان سنگه از دستش افتاد وخورد به لبه سنگه خال وگوشه آنرا شکست.

مریم خانوم داری! با شیون وزاری دودستانش رامحکم کوبید برسرش وبرسر گلدسته ی کوچولویش دادوهوارراه انداخت وگفت، می دونی چکارکردی؟! این سنگه خال یادگار مادربزرگم بود ای وای!!  زدی شکوندیش؟!.

من هم که همواره شاهد این جریان بودم بادیدن این صحنه از یک طرف بخاطرشکسته شده آن سنگ یادگاری ناراحت بودم. ولی از طرفی دیگر نیمچه خوشحالی ای به ته دلم سرایت کرده بود، که آها کشف کردم آن میراث مادری را!!

تو دلم میگفتم،آره بابا از مادر تهی دست مگه چه چیزی بیشتر از یک تخته سنگ گرد میخواد باقی بماند برای ارث ومیراث ویادگاری گذاشتن برای فرزندانش؟!

 سپس دخترعمه به مادرم گفت:

آخه زن دایی، این سنگه خال داستان داشت، مادر بزرگم همیشه  به من سفارش میکرد که نوه ی عزیزم، این سنگه خال از مادر بزرگم به من به ارث رسیده، خیلی ازش خاطره دارم ازتومیخواهم که ازیادگاری مادربزرگم مراقبت کنی.

بعد مریم خانوم ادامه داد:

داستانش رامادر بزرگم اینطوری برایم تعریف کرده بود که......

روزی که شش هفت ساله بودم، با مادر بزرگم که " گیریه ناز" نام داشت، به همراه پدربزرگم مشته " گله برا " ازکوههای ییلاق به گیلان(2) می آمدیم، مرا هم سوار اسبشان کرده بودند وخودشان پیاده راه می آمدند.

در بین راه پدربزرگم مسیرراه را به سمت پایین که به طرف دره ای سرازیر میشد کج نمود. مادربزرگم به پدربزرگم  گفت، از این طرف کجا میروی؟ پدربزرگم گفت این منطقه پراز زرموش( قارچ کوهی)است برویم قدری ازآن بکنیم با خود ببریم گیلون.

مقداری از راه را که به سمت پایین طی نمودیم دیدیم که منطقه پراز زرموش (گابلخ) است. پدربزرگم طناب اسبش را بست به تنه درختی، سپس هرسه نفرمان مشغول کندن قارچ شدیم.اینقدر مشغول چیدن زرموش (قارچ) شده بودیم که دیگر داشتیم به لب رودخانه پایین کوه میرسیدیم. مادربزرگم گفت تا اینجا که آمده ایم بد نیست برویم توی رودخانه آبی هم به دست وصورت مان بزنیم.

مادر بزرگم رفت توی رودخانه درحال شستن دست وصورتش بود که دیدم به یک چیزی خیره شده، یواش یواش رفت سمت آن وخم شد دیدم یک تخته سنگ گرد که پهنایش از نوک انگشت تا آرنج دستش بود از داخل رودخانه کشید بیرون وگذاشت روی سرش وآورد کنار رودخانه .

پدربزرگم تا آنرا دید گفت به!ه عجب چیزی پیدا کردی مرده برای مغزگردوسابیدن. 

دخترعمه ام که مشغول گرم تعریف برای مادرم بود ادامه داد:

مادر بزرگم برایم تعریف میکرد مریم جان، نبودی تا ببینی این مادربزرگم چقدر زن یلی بود گوسفند را از دهان گرگ میکشیده بیرون! میگفت آن "سنگه خال" را روی سرش گذاشت درآن سینه کش کوه یک دنده بدون اینکه وایستد وخستگی درکند تا پیش اسب بالا آورد.

به کمک پدربزرگم این سنگه را روی زین اسب جا دادند و زرموشها را هم گذاشتند روی اسب ومنهم سوار شدم وبه راهمان ادامه دادیم. دم دمای غروب آفتاب بود که رسیدیم گیلان.این سنگه خال سالها درمنزل مادربزرگم بود تا روزی که عروسی کردم ورفتم خانه بختم، روزی با شوهرم "نازه برا" بعنوان مهمانی رفتیم خانه مادربزرگم ویک شب خانه شان ماندیم.

فردایی صبح که میخواستیم برگردیم خانه ی خودمان، مادربزرگم به من گفت، گل بهارجانم، یادت میاید روزی تو راه ییلاق همراه ما بودی ومن این سنگه خال را ازته رودخانه کشیدم وگذاشتم روسرم وآوردم تا آن بالا بالا؟! گفتم چطور یادم نمی آید ده پانزده سال پیش بوده دیگه .

گفت والا من دیگه آن زوروقوت آن روزها را ندارم. پدربزرگت "گله برا" هم دیگرکار افتاده شده وخانه نشین، من دیگه حتی حریف این سنگه خال هم نمیشم از جایش حرکت بدهم وبر رویش گردو بسابم میخوام اینو بعنوان یادگاری بهت هدیه بدهم،تا بعداز مردن من با دیدن آن لااقل یاد من بیافتی وخدا بیامرزیم کنی.

گفتم این چی حرفیه شما همیشه در یادمان هستید.بهترین هدیه را داری به من میدهی سپس دست مادربزرگ وپدربزرگمان را بوسیدیم و سنگه خال را شوهرم گذاشت روی دوشش آوردیم خانه.

در میان تعریف گرم دخترعمه بودیم که:

شوهرش ابراهیم از سر کارش به خانه برگشت و وارد خانه شد ماهم جلویش پا شدیم و سلام علیک گرم وخوش آمد گویی،وآمدکنارمان نشست. تا چشمش به همسرش مریم خانوم افتاد گفت،چیه ظاهرا میبینم کمی پکرودمق به نظر میرسی؟! مریم خانوم با حال گرفته گفت چی باید بشه دخترخانومت امروز دسته گل به آب دادو "سنگه خال" ما که تنها یادگاری مادربزرگم بود را شکوند.

حیف که نتوانستیم این تنها میراث مادربزرگم را که پر از دنیای خاطره بود نگهداری کنیم.

سپس ابراهیم گفت عیب ندارد تو پاشو در فکر شام حاضرکردنت باش که بعداز شام برایت خواهم گفت که میراث واقعی مادربزرگت چه بوده که داریم از دستش میدهیم ولی خودمان ازآن بی خبریم!!!

گفتم پس آقا ابراهیم،من هم در جستجوی همین میراث واقعی ام و ازت میخواهم  که امشب مرا دست خالی از خانه ات بیرون نکنی. جای شما خالی بعد از صرف شام آقا ابراهیم رسم مهمانوازی رابا صحبتهای شنیدنی اش شروع نمود و بعد از مقدمه چینی واز اینجا وآنجا گفتن،خطاب به همسرش مریم خانوم گفت:

من که بابای این دخترنازنینم هستم وبه رسم فرهنگ وزبان تالشی ام اسمش را  "گلدَستَه " گذاشته ام. وحتی به تنش لباس رسمی و قشنگ تالشی که از مادران ما از گذشته های دور به ارث مانده پوشیده ام. حال توکه مادرشی وتنها میراث بزرگ معنوی مادری که "زبان مادری" است،آنرا داری ازش میگیری وبا او فارسی صحبت میکنی.

ناراحت هم که نیستی بلکه خیلی هم با افتخار باهاش داری فارسی حرف میزنی. فارسی را بچه در مدرسه هم میتواند یاد بگیرد ولی زبان مادری ارث مادری است، این ارث از مادر به فرزند میرسد وتو او را از این ارث محرومش کرده ای. حتما تو هم دوست داشتی بجای زبان مادری این "سنگه خال" را بهش هدیه میدادی؟؟؟!!!.

با این صحبتهای آقا ابراهیم کار جستجوی من هم به اتمام رسید و به دختر عمه ام گفتم مریم خانوم سنگه خال را بی خیال شو واز همین الان با  گلدَستَه ی نازنینت تالشی حرف بزن که میراث واقعی و معنوی مادری ما همین زبان مادری است که دارد فراموش میشود.سپس تا ساعتی از شب نشستیم وگفتیم وخندیدیم وپسان رفع زحمت نمودیم.

1-سنگه خال= در خانه های مردمان گیلان مخصوصا تالش ها  معمولا تخته سنگ گردی هست به پهنای 50 سانت که با سنگ دستی دیگری که تقریبا یک کیلو وزن دارد رویش گردو می سابند یا چیزهای دیگری خرد میکنند وزن این تخته سنگ گرد حدودا 20 کیلوگرم میباشد. در محله هایی ازمناطق تالش نشین جنوبی "فومنات" به این تخته سنگ "سنگه خال" میگوید

2- گیلان = کلمه ی گیلان یا گیلون در زبان مردمان ییلاق نشین تالش به معنای استان گیلان نیست. گیلان منطقه جلگه ای است که درآن کار کشاورزی شالیکاری انجام میگیرد. تالش ها مناطق مرتفع ای که تابستانها آنجا خنک است و محل چرای گاووگوسفند تابستانه شان است را ییلاق و مناطق جلگه ای که پاییزوزمستان گاووگوسفندانشان را منتقل میکنند را گیلان یا گیلون میگویند. در اصل تالشها دو جا نشین بوده اند ودرحال حاضر نیز آنهایی که به همان شغل اشتغال دارند همچنان دوجا نشین هستند.

در جستجوی میراث مادری! (1)

درجستجوی میراث مادری! (1)

( رضا نعمتی کرفکوهی)

معمولاوقتی صحبت ازمیراث اجدادونیاکان به زبان می آید، سمت و سیاق اذهان و نظرها صرفا به سوی پدران گرایش پیدا می کند، به دلیل اینکه هم کلمه "نیاکان" درلغت فارسی وهم کلمه "اجداد" درلغت عرب، هردو به معنای پدربزرگ، یا پدرِپدر، یا پدرِمادر، معنی میدهند.ظاهرا در هردوی این کلمات « جد و نیا » مادر جایگاهی ندارد.

بنابراین می توان چنین استنباط کرد که هر دو کلمه ریشه ی عمیقی درجامعه دوران فئودالیسم، ویا فرهنگ پدرسالارانه ادوار و تاریخ گذشته ما دارند. لذا به جهت اینکه ما بتوانیم هم نقش پدران خود وهم نقش مادران خود را در تاریخ و فرهنگ و میراث بجامانده از آنان را یکجا ودر یک کلمه بیان نماییم، شاید بهتر این باشد که به جای بکار بردن کلمه «اجداد» یا «نیاکان»، از کلمه فراگیر «پیشینیان» خود استفاده نماییم. تا نقش برجسته مادران ما هم درکنار پدران ما در به جا گذاشتن میراث مادی ومعنوی برای آیندگان، نادیده گرفته نشود.

دراین خصوص اگربخواهیم به فرهنگ دینی ماهم مراجعه کنیم، می بینیم پدرسالاری ویا مادرسالاری به صورت مفرد، در امور زندگی و یا بجا گذاشتن ارث و میراث برای فرزندان جایگاه و معنا و مفهوم ندارد.

درقرآن کریم هم پدر و هم مادر همواره در یک کلمه خلاصه می شوند وآن کلمه ی «والدین» است، که درآن  پدرو مادر در آن کلمه در هم آمیخته شده وهم تراز همند و یک مفهوم را می رسانند. همانند کلمه «نعلین» جفت و درکنار هم قرار دارند نه در طول یکدیگر،که یکی درجلو باشد ودیگری درپشت سرآن.

بنابراین از کلمه ی «والدین» نمیتوان این برداشت را نمود که آیا اول اسم پدر برده شده یا اسم مادر. در نیکی کردن هم خداوند درقرآن فرقی بینشان قائل نشده است. نمی فرماید به یکی بیشترباید نیکی کنی وبه یکی کمتر. یا اول به پدرت نیکی کن بعد به مادرت،یا اول به مادرت نیکی کن بعد به پدرت، نیکی بر آنان را همسان سفارش داده است.

ولی ما متاسفانه می بینیم که درادواری از  تاریخ، تماما اگر نگوییم قالبا، نام مادران مهجور مانده است. واین مهجورماندن را درهیچ ادواری از تاریخ نمی توان یافت مگر دورانی که تفکر مردسالاری ویا پدرسالاری بر اجتماع حاکم بوده است.

نمونه بارز این تفکررا می توان دردوران فئودالیسم «زمین داری» جستجو کرد.در جامعه ی فئودالیسم این پدرها بودند که مالک ملک وصاحب املاک منقول وغیرمنقول از قبیل خانه ، زمین ، مزارع ، واحشام واقلام وغیره بودند. در این دوران زن هم همانند ملک، جزء متصرفات مرد، و مملوک مالک خودش یعنی شوهرش بوده است.

 در چنین جوامعی درکانون خانواده زنها ومادرها شخص دوم وقائم همسرو یا بعضا پرده نشین وغیرآشکار بودند. این امرسبب می گردید که آنان دارای کسب وکار درآمد مستقلی نباشند. بنابراین نمی توانستند از تمکن مالی کافی برخوردارباشند. اگرهم برخوردار بودند صرفا در قالب خانواده متجلی می یافته است .

بنابراین مالک وصاحب مستقل محسوب نمی شدند. به ندرت دیده می شد که زنان ومادران صاحب مکنت ودارای املاک و اموال باشند. اگرهم بودند درصد کمی ازافراد جامعه ی آن دوران را شامل میشدند. در چنین جوامعی در کانون خانواده زنان ومادران فقط در قبال تمکین ازشوهران وهمچنین کاروفعالیت درخانه ازقبیل پخت پزو شست وشو و فرزندداری وهمچنین کارو فعالیت در مزارع، فقط دستیار شوهرانشان به حساب می آمدند ودر قبال آن فقط نفقه خویش را که شامل خوراک، پوشاک، ومسکن وبعضا خرج وبرج های جانبی بوده را طلب می کردند.

این امرموجب مال اندوزی آنان نمی شد تا در صورت فوت،فرزندان خویش را از ارث خود که دراصطلاح ارث مادری باشد بهره مند سازند. مگر زنان ومادرانی که از قبل به آنان ارثی از گذشتگانشان رسیده باشد و آنان این ارثیه را برای خودشان جداگانه نگهداری کرده باشند. ولی عمدتا این مردها وپدرها بودند که درصورت فوتشان،فرزندانشان در تکاپوی گرفتن ارث ومیراث پدری بودند. ارث ومیراثی که ازنطرمادی آوازه اش گوش فلک را کر می کرد!.

مگه مال پدرته؟!!! مگه مال پدرتا خورده ام؟!!!

اینان جملاتی هستند که کرارا به گوشمان خورده یا می خورند، زمانی که دو نفربرسرمالی یا کالایی درحال مشاجره لفظی اند، مالی که متعلق به شخص خاصی نبوده وکسی خواسته ازآن بهره ای ببرد ولی شخص ثالثی مانع از بهره برداری آن می گردد. این جملات گویای این مسئله اند که باز صحبت ازمال پدراست نه مال مادر.

براستی این مال ومنال پدری باید تا چه اندازه برای وراث عزیزو شیرین باشد که برادران وخواهران همخون وهم خانواده را بجان هم بیاندازد؟! وهیچ خواهروبرادری راضی نباشد ذره ای از آن چشم پوشی کند؟ آیا به این امرعنوانی بغیراز«علاقه» داشتن به مال پدری، عنوان دیگری را می توان لحاظ کرد؟

 مثلا داریم ازخیابانی یاجاده ای با اتومبیل خود یا باپای پیاده رد می شویم، چشممان میافتد به ماشینی که پشتش نوشته شده «یادگارپدر». بلافاصله می فهمیم که این ماشین از پدر خدا بیامرزش به او ارث رسیده است، واگراز او سوال کنی که آیا ماشینت را می فروشی؟ درجواب می گوید تا زنده ام نه! چرا؟!

 چرا او نمی خواهد آن ماشین را از دست بدهد؟ یعنی آن ماشین ازنظراو هیچ عیب ونقصی ندارد؟ چرا حتما دارد ولی چون او بقول پدران ومادران ما فرزندی « اهل » برای پدرومادرش بوده می خواهد با خاطره آنان زندگی کند.بنابراین آن ماشین شاید ازجنبه مادی ارزش چندانی نداشته باشد، ولی به دلیل اینکه در ذهن صاحب فعلی اش خاطره پدر را زنده نگه می دارد، درنظرش عزیزودوست داشتنی است.

اصولا ما آدمها زندگیمان با خاطرات گذشته  توأم است. به جرأت می توان گفت انسانی که در مسیر زندگی خود خاطره ای از گذشته اش ندارد، بلاشک امیدوعشقی هم به آینده زندگی خود ندارد. حقیقتا خاطرات بخش لاینفک از زندگی انسانی واجتماعی ما را شکل می دهند، زندگی ما با یادآوری آن خاطرات بیاد ماندنیست که قوام پیدا می کند.

یکی دیگر ازمصادیق ارث پدری که امروزها هم کاربرد فراوانی درفرهنگ کلامی توده امروزی اجتماع ما دارد، بکاربردن کلمه «خانه پدری»است.

آقا از خودم خانه ای ندارم، در خانه پدری ام زندگی می کنم، یا در سازمانی می خواهی فرمی را تکمیل نمایی،بعد از نام خودت، بلافاصله بایستی نام خانوادگی ات یا همان « شهرت » خود را بنویسی . شهرتی که تو با آن متشخص هستی، شهرتیست که از پدرت به تو رسیده تا با آن شناخته شوی. تازه بعد از آن نام پدرت را از تو می خواهند نه نام مادرت . که آدم نمی فهمد آخر این مادر مادرمرده درهویت وشناسایی ما چه نقشی داشته است؟!

درعصر مالکیت، افراد جامعه فاقد سند سجلی وشناسنامه ای بودند.هویتشان را از پدرشان کسب می کردند. گاهی فرد حتی به سنی میرسیده که پدر بزرگ میشده  ولی خودش به تنهایی آن شخصیت اجتماعی که معرف او باشد را نداشته است،فقط توسط پدرش شناخته می شده نه مادرش.

نظرنگارنده براین نیست که حتما مادر می بایست جای پدر را می گرفت،اگر چنین هم می شد تازه آنهم مادر سالاری که دست کمی از پدر سالاری نداشت! لذا نظربراین است مادری که می بایست درکنار پدرقرار میگرفت  تا نقش اجتماعی اش معلوم و مشخص میشد، پس او را چه پیش آمد که در پشت سر پدر پنهان ماند؟! براستی تو گویی پس کجاست جایگاه واقعی میراث مادری؟...ادامه دارد

السلام عیلک یا ثارالله

السلام علیک یا ثارالله

محرم ماه (معرفت و محّبت)

بسم رب الشهداء والصدیقین

ثار به معنای خون است. در جنگهای قبیله ای اعراب اگر شخصی از قبیله ای  به دست افراد قبیله ی  دیگر کشته میشد، قبیله ی کشته داده،همواره یک" ثار" یعنی ریختن خون یک نفر بعنوان طلب وگرفتن انتقام از قبیله ی مقابل را برای خودش محفوظ  نگه میداشت.

ثارالله به این مفهوم است که حسین (ع) از قبیله خداوند است وخون به ناحق ریخته شده او همیشه  به عنوان یک طلب نزد خداوند محفوظ است. 

محرم، یادآورخلق  حماسه ای است در یک نبردی نابرابر،که یک طرفش حق وحق طلبی وآزادی وپاکی ودرطرف مقابل باطل ودنیا طلبی وپلیدی است. جهانیان امروز پیرو هرمکتب ومذهبی که هستند، این  کار حماسی حسین ابن علی (ع ) را تحسین میکنند وبه آن ارج می نهند وگاها نیز ازآن الگوبرداری میکنند.مثل (گاندی رهبر فقید هند)

امام حسین به درستی وارث همه ی پیامبران است. همه آنانی که در طول تاریخ در مقابل پیامبران زمان خود ایستادند، گویی به یکباره زنده شده ودر پیرامون پلیدترین شخص تاریخ ، "یزید" گرد آمده بودند!!

امام حسین در آن برهه از تاریخ ، تنها وارث رسول خدا وجانشین برحقّ اش بود.امتی که روزگاری درکنار محمد (ص) به پیشوایی او به حج می پرداختند، در سال 61 هجری پیشوا وجانشین  پیامبرشان را نشناختند واورا رها ساختند. تنهایش گذاشتند وبه مراسم حج خود ادامه دادند.

 وچه زیبا مرحوم دکتر شریعتی در این باره میگوید.

 ...واگردر صحنه حق وباطل نیستی ،هرکجا که میخواهی باش!

خواهی  به صلوة بایست.خواهی به شراب بنشین!.هیچ فرقی ندارد...

موقعی که حسین ع حج را نیمه تمام گذاشت وعازم کوفه شد،آنانی که حسین را همراهی نکردند وهمچنان برگرد کعبه مشغول طواف بودند، با آنانی که همزمان بر گرد کاخ سبز معاویه درحال چرخیدن بودند مساوی اند!....

...واما نکاتی چند در باب مقوله ی " معرفت " و " محبت "

معرفت، به مفهوم شناخت وشناختن ودانستن براساس دانش وفهم است ومحبت به معنای دوست داشتن وابراز دوستی کردن وعشق ورزیدن . این دورا نمیتواند جدا از هم تفسیرنمود وپنداشت که در ره محبت و مهرورزی به معرفت چه حاجت است؟.واقعیت این است که نه هرمعرفتی به محبت ختم میشود ونه هر محبتی ریشه در معرفت دارد.

 معرفت اگرعلم شناختن شئ وشخص مقابل باشد،گاهی مثبت وگاهی منفی است. یعنی بر روی شخص یا اشخاص وغیره... مارا به شناختی میرساند که نهاینا میگوییم فلان شخص یا فلان شئ بد است یا خوب است. اگر بد باشد رهایش میکنیم واگر خوب باشد حتما دوستش خواهیم شد وبه آن محبت هم خواهیم ورزید.

سوال اینجاست مگرمیشود به کسی "معرفت" داشت ولی به او "عشق" نورزید؟!

 پایه ومبنای محبت اگر معرفت نباشد، تمام محبتهایی که در کره زمین وجود دارد همه باهم مساوی اند. یعنی محبت آن بت پرست به بت اش، ومحبت آن گاو پرست به گاوش،برابر است با محبت یک خداپرست به خداوند یکتایش!.

گاهی محبتها بی پایه واساس اند.حتی انسان را تا مرز پرستش هم به پیش می رانند. ما اگر به خداوند یکتا هم بدون معرفت، عشق بورزیم، مساوی هستیم با بت پرستانی که حضرت ابراهیم بتهایشان را با تبر شکست وسپس تبررا برگردن بت بزرگشان آویخت.

چرا آویخت؟! برای اینکه بتواند با کمک استدلال وبرهان ومعرفت، محبت کورکورانه را ازمحبّان بت ها بگیرد وآنان را به معرفت برساند.

برعکس آن،اگر محبت به خداوند یکتا هم از پشتوانه معرفت برخوردار نباشد همواره درخطر استهزاء استدلالیون سفسطه گر ضد خدا قرار میگیرد.

بنابراین "معرفت" مقدم بر "محبت" است.زیرا کار اساسی بر دوش معرفت است ومحبت فقط نقش " محکم کاری " را برای معرفت بازی میکند.

مثلا شما دوستی دارید که به او محبت دارید وبرعکس او هم به شما محبت دارد.از کی محبوب هم شده اید؟ یقینا روزی که به هم شناخت پیدا کرده اید.وگرنه قبل از این هم، چندین مرتبه درکوچه وبازار همدیگر را دیده بودید، ولی بی محل از کنارهم رد شده اید، آیا محبتی به هم داشته اید؟! یقینا نه چرا؟ چون هیچ شناختی از هم نداشته اید.

باباطاهر میگوید، هرآنچه دیده بیند دل کند یاد.( میگوید دیده بیند) زیرا دیده هم در حد خودش یکی از ابزارهای شناخت است،یک نوع شناخت ابتدائی.اگراین شناخت " یعنی دیدن" رخ نمی داد آیا محبتی پدید می آمد؟

حال اگر بر خود بقبولانیم که محبت از راه دل است الّاغیر. باز این سوال مطرح میشود که آیا از راه دل هم میشود به شناخت راه پیدا کرد یا نه دل همواره بدون معرفت، محبت میورزد؟؟؟؟!!!!!

( جواب این قسمت را  به دوستان خواننده ی عزیزم می سپارم)

واما اینکه محرم ماه معرفت ومحبت امام حسین است باید گفت،توده ی مردم ایران در طول تاریخ تشیع وظیفه اش را در قبال ائمه اطهار مخصوصا امام حسین ع به نحو احسن انجام داده است وآن ابراز محبت به این خاندان پاک  است. ولی این وظیفه ی دانشمندان اسلام شناس وامام شناسان بود وهست که ائمه اطهار را به صورت واقعی وحقیقیشان به مردم بشناسانند وپشتوانه معرفتیِ محبت مردم را مستحکم نمایند.

زنده نگه داشتن خاطره عاشورا کاریست درست واساسی،  ولی صرفا با کوبیدن بر طبلهای توخالی! دردهه محرم و شنیدن مداحی بعضی از مداحانی که از این راه به نوایی رسیده اند! و دلشان برای تراولهای تانخورده لک زده و بخاطر همین است که میگویند ماهرچه داریم از امام حسین داریم!، نمیتوان به مقام معرفت وشناخت امام حسین ع نایل گشت.

برای شناخت نهضت امام حسین (ع)، تاکنون کتابهایی به رشته تحریر درآمده که هرکدام از دیدگاه خودشان زوایایی از این حماسه ی تاریخی را آشکارمی سازند.

مهمترینشان را میتوان ، کتاب "حماسه ی حسینی " اثر استاد شهید مطهری را نام برد ودیگری کتابیست با عنوان " حسین وارث آدم " اثر زنده یاد دکترعلی شریعتی ،وسومی کتابیست که از سالهای پیشین به چاپ رسیده با عنوان" شهید جاوید" اثرآقای صالحی نجف آبادی.

امیداست با خواندن این آثار، بتوانیم شناختی در حد توان خود به این امام عارف پیدا کنیم.

(وبلاگ خله لون، دهه محرم که یادآور خلق زیباترین حماسه ی تاریخ بشریت توسط حسین ابن علی (ع) ویارانش است را گرامی داشته وشهادت سومین پیشوای برحق مسلمانان را به تمام امت اسلام به ویژه مردم مسلمان تالش زبان ایران عزیز تسلیت میگوید).