سرزمین نوروز

دراین تارنما،مجموعه اشعار تالشی و فارسی، مقاله ها و طنز نوشته ها، اثر رضا نعمتی کرفکوهی ارائه میگردد.

سرزمین نوروز

دراین تارنما،مجموعه اشعار تالشی و فارسی، مقاله ها و طنز نوشته ها، اثر رضا نعمتی کرفکوهی ارائه میگردد.

واژه ی گیلان در فرهنگ تالش ها

http://s3.picofile.com/file/8187947384/%DA%AF%DB%8C%D9%84%D9%88%D9%86.jpg

واژه گیلان در فرهنگ تالش ها

نویسنده: رضا نعمتی کرفکوهی

پیش از این نگاهی به وجه تسمیه گیلان در وبسایت dir.wikipg.com/wiki می اندازیم:   

گیلان در اوستا با نام «وارِنا» معرفی شده است و یونانیان این سرزمین را با نام یکی از اقوام بومی ایران پیش از آمدن آریایی‌ها یعنی کادوسیان (1) می‌نامیدند.

گیلان قسمتى از کرانه‌های جنوب غربى و غرب دریاى خزر است که از گذشته دور تا چند قرن پیش به دو بخش تقسیم می‌شد. بخش غربى؛ سمت راست سفیدرود را «بیه پس» و بخش شرقى؛ یعنى سمت چپ سفیدرود را «بیه پیش» می‌گفتند.

بیه در زبان محلى به معناى رود یا ساحل است. بدین ترتیب بیه پس به سرزمینى اطلاق میشد که عقب سفیدرود قرار داشت و بیه پیش به سرزمینى اطلاق میشد که جلوی سفیدرود قرار داشت.

بنا به گفته عبدالرزاق سمرقندى مؤلف کتاب مطلع السعدین و مجمع البحرین (قرن نهم هجرى)، دو بخش گیلان داراى دو تخت‌گاه بوده است که تخت‌گاه بیه پس شهر فومن و تخت‌گاه بیه پیش شهر لاهیجان بوده است.

برخى از محققان در اطلاق نام گیلان بر این سرزمین معتقدند که این سرزمین محل سکونت قومى به نام «گلاى» بوده است که بعدها به صورت گیل درآمده و «ان» پسوند مکان به آن اضافه شده و نام گیلان به خود گرفته است بنابراین گیلان کلمه‌ای مرکب از «گیل» و «ان» به معناى مکان گیل‌ها می‌باشد.

گروهى دیگر از محققان نام گیلان را مأخوذ از کلمه «گِل» می‌دانند زیرا در اثر بارش مداوم باران، زمین‌هاى آن غالباً باتلاقى و گل‌آلود است.

الکساندر خودزکو در این باره آورده است: «نام این ایالت که ساکنانش گاهى آن را گیل و زمانى گیلان و گاهى گیلانات می‌نامند، در واقع معرِّف سرزمینى باتلاقى است.

در واقع زمین این بخش از کرانه‌های دریاى خزر، از سایر نواحى پست‌تر است و تعداد بیشمارى از رودهاى سیلابى که از شکاف کوه‌های خزر سرچشمه می‌گیرند.

این سرزمین را که شیب ناچیز آن مانع از تخلیه سریع آب است، مشروب ساخته و فضاى آن را مدام از رطوبت آکنده می‌دارند».

برخى از تاریخ‌‌نگاران پیشین مانند مؤلف کتاب بستان السیاحه، گیلان را مأخوذ از نام جیل بن ماسل از فرزندان حضرت نوح می‌دانند که این سرزمین را بنا نموده است.

برخى نیز مانند لسترنج در کتاب سرزمین‌های خلافت شرقى درباره نامگذارى این سرزمین به نام جیلان آورده است: «زمین‌های رسوبى دلتا را جغرافى‌نویسان عرب به طور خاص جیل یا جیلان می‌گفتند و وقتى می‌خواستند تمام ایالت گیلان را اراده کنند، آن را به صورت جمع یعنى جیلانات (گیلانات) می‌نامیدند.»

منطقه گیلان تا قبل از اسلام به نام دیلم و دیلمان مشهور بود و تا قرن چهارم یعنى همزمان با اوجگیرى قدرت آل ‏بویه، تمام منطقه گیلان و ولایات کوهستانى شرق گیلان در امتداد دریاى خزر یعنى طبرستان (مازندران)، جرجان (گرگان) و قومس (سمنان)، جزو ایالت دیلم بود و مجموع این مناطق را دیلمان می‌نامیدند.

ولى بعدها این نواحى از هم تفکیک شده و رفته رفته اسم دیلم نیز از زبان‌ها افتاد و نام زمین‌های دلتاى سفیدرود یعنی «جیلان» بر تمام ناحیه مجاور اطلاق گردید. 

امروزه از دیلم بزرگ تنها بخش دیلمان از شهرستان سیاهکل بر جاى مانده است.

گیلان در دوران هجوم اعراب، «دارالمرز» نامیده می‌شد و این وجه تسمیه شاید به این خاطر باشد که حدود متصرفات مسلمین در این نقطه به پایان می‌رسید.

********************************************

مطلب نگارنده : با توجه به مطالب فوق، نگاه تالش ها به واژه گیلان به نظر الکساندر خودزکو برمی گردد.

http://s6.picofile.com/file/8187956300/%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%87_%D8%AE%D9%84%D8%A7.jpg

نمایی از لباس سنتی زنان تالش

ازآنجا که قوم تالش در گذشته ای دور دامداری (چه از نوع گاوداری و چه گوسفنداری) را بعنوان اساسی ترین شغل زنذگی اش برگزیده بود بنابراین قومی بوده دوجانشین.

این دوجانشینی قوم تالش را به قومی عشایری تبدیل میکرد .

کوچ یا بقول تالشها "کوچاکوچ" کاری بوده که تالشان درابتدای شروع فصل گرما به نقاط مرتفع  برای نگهداری احشام خود و نیز دورنگهداشتن خود از مناطق رطوبت خیزی که در فصل گرما از بلایای طبیعی مصون نبود انجام می دادند.

نقاط مرتفعی که تالشان و احشامشان را از گزش حشرات و هم ازامراض دیگر محیطی محافظت میکرد و دارای آب وهوایی خنک در فصل گرما بود در زبان تالشی " گریَه یا گیریَه " ( ییلاق ) نامیده میشود.

درمقابل این نام ،تالشان دامدار شش ماهه دوم سال را در مناطق دشتی و جلگه ای که منطقه ای مناسب برای کارکشاورزی شالیکاری بود  بسر می بردند که در اصطلاح زبان تالشی این مناطق " گیلون " یا همان "گیلان" نامیده میشود.

البته اینگونه نبود که تالشها کل زندگی قشلاقی یا "گیلونی" خودشان را جمع کنند و گیلان را به طوری کلی تخلیه نمایند، بلکه  بین افراد خانواده تقسیم کار نموده و تعدادی از بستگان در هنگام کوچ کردن یا به اصطلاح تالشها "کوچاکوچ" در خانه های جلگه ای یا گیلانی خودشان برای کشت وکار در مزارع وسایر کارهای جنبی باقی می ماندند.

گروهی از دامداران ( گاوداران) حتی بعد از اتمام کشت وکار مزارع برنجکاریشان، اقدام به کوچ کردن به نقاط ییلاقی ( گیریَه ) می نمودند. 


http://s6.picofile.com/file/8187956568/%DA%AF%DB%8C%D9%84%DA%A9%D9%87_%D8%AE%D9%84%D8%A7.jpg

نمایی از لباس سنتی زنان گیلک

بنابراین اصطلاح گیلان یا گیلون در فرهنگ تالشها ، منطقه ای نیست که صرفا مردم "گیلک زبان" درآن زندگی میکنند، بلکه گیلان یا گیلون منطقه ای بر خلاف منطقه مرتفع کوهستانی ( ییلاق یا گیریَه ) که منطقه ای فاقد رطوبت و خشک می باشد،گفته میشود.

از دید تالشها ،گیلان یا گیلون منطقه ی جلگه ای میباشد که دارای زمینی گل ولای و باتلاقی که در آن  کشت برنج صورت میگیرد.

تالشها گِل را "گیل" تلفظ میکنند. در فرهنگ تالشان  به مردمان زارع " گیلَه مِرد" نیز گفته میشود. گیله مرد  کسی نیست که فقط زبانش گیلکی باشد، بلکه در ادبیات تالشی به تالش زبانان کشاورز و جلگه نشین هم " گیلَه مِرد " گفته میشود.

در گویش مردمان شرق گیلان هم مثل تالشها، گیلان " گیلون " تلفظ میگردد. مثل "گیلونه لاکو" دختر گیلونی یا گیلانی.

بنابراین میتوان نتیجه گرفت که نام استان گیلان بر گرفته از سرزمینی است که دارای گل و باتلاق بوده ونه به دلیل زبان گیلکی بخش بزرگی ازمردمانش.

* امروز مازندرانی ها هم نام زبانشان را گیلکی می نامند ولی نام استانشان گیلان نیست.

* در استان گیلان در حال حاضر مردمانی با زبان گیلکی و تالشی و ترکی و تاتی و کردی زندگی میکنند.

* کردها با جمعیتی قلیل در حوالی کوههای دیلمان در مجاورت رودسر زندگی میکنند که در گذشته ی دور به صورت تبعیدی وارد استان گیلان شده اند.

* اکثریت مردم تات زبان در استانهای زنجان و اردبیل زندگی میکنند ودر استان گیلان به صورت پراکنده در مناطق روستای حاشیه گیلان هنوز خانوارهایی از آنان باقی مانده اند.

* تاتها با تالشها همزاد و همریشه بوده و تشابه کلامی فراوانی باهم دارند.

* در مناطق اشکورات و دیلمان نیز مردمانی با گویش خاص و نزدیک به گیلکی تکلم میکنند.

* اینکه نام گیلان همچنان گیلان باقی مانده است این استدلال را قوت می بخشد که اعراب بعداز حمله به ایران نتوانسته اند در این منطقه حاکمیت پیدا کنند و نفوذ فرهنگی شان را گسترش بدهند.

درغیر اینصورت نام "گیلان" هم می بایست به "جیلان" تبدیل میشد. چنانکه خیلی از شهرها و استانهای امروزی ایران، نام قدیمیشان را با خود ندارند. از قبیل زنگان،زنجان امروزی وسپاهان،اصفهان امروزی وآذرآبادگان، آذربایجان امروزی.

1- قلمروی حاکمیت کادوس باستان ( تالشان امروزی) از منطقه ی رودبار تا ماورای آستارا ( بخشهایی از جمهوری آذربایجان امروزی ( لنکران ) بوده است. به عبارتی از سفید رود تا کورا.

ز دیگ پخته گان ناید صدایی

http://s6.picofile.com/file/8187517242/photo_2015_05_07_01_41_54.jpg
این پست بدون متن است.

لطفا نظرها و تحلیلها و ضرب المثهایی که در تناسب با این پست در سطح ملی، قومی و محلی در ذهنتان دارید، مرقوم بفرمایید.


روستای دارباغ فومن از دیروز تا امروز ( 4 )

http://s5.picofile.com/file/8159122576/17.jpg
روستای دارباغ فومن از دیروز تا امروز ( 4 )

قسمت چهارم و پایانی:

نویسنده: رضا نعمتی کرفکوهی

در چهارمین و آخرین قسمت از این نوشتاردر باره موضوعات بومی و محلی ,تحت عنوان روستای دارباغ از دیروز تا امروز،به موضوع مهاجرت از روستا پرداخته میشود. در قسمت اول در باب مهاجرت، از ورود مهاجرین  نو پولداری  که در این چند دهه گذشته به دلیل پدید آمدن اقتصاد باز و سیستم جدید بورژوازی که در زیر سایه ی سیاست بسته نمایان گشته اشاره گردید،اینکه چگونه با ورود این مهاجرین  به روستا ، وبا خرید زمینهای شالیکاری از کشاورزان محل،بر زمینهای شالیکاری ویلاسازی صورت گرفت. باز در قسمتی اشاره شد که روزگاری مردمانی از نقاط دیگر ایران و استانهای مجاور برای کسب درآمد و معیشت زندگیشان وارد روستا میشدند و درکارهای  روستا ازقبیل تبدیل زمینهای موات و پشته های غیر قابل استفاده به زمینهای شالیکاری وکندن اسختر ها برای آبخوانداری ، وسایر کارهای خدماتی به روستا مهاجرت میکردند.این مهاجران گرچه برای زندگی دائم در روستا نمی ماندند بلکه  برای امرار معاش خود و تهیه مایحتاج زندگی شان وارد روستا میشدند . هفته ها در منزل صاحبکار که در آن روزگار به زبان محلی گویا آذری ( خانخوا  یا خونه خوا ) گفته میشد می ماندند و شام ونهار وصبحانه شان را همین "خونه خوا " تامین و اتاقی هم برای خوابیدن تحویل آنها میداد.

گرچه سیستم کشاورزی از ابتدای دهه چهل از رژیم  ارباب رعیتی به سیستم خرده مالکی تبدیل شد، ولی رعایای تازه صاحب زمین شده در ده سال اول بعلت عدم توانایی در کشت مزارع و عدم داشتن امکانات برای کار کشاورزی دوران مشقت باری را پشت سر گذاشت که حتی شاید بدتر از دوران ارباب رعیتی برایش سپری شد. ولی اگرسخن  انصاف را بخواهیم رعایت کنیم  در دهه پنجاه  زارع مسلط به کارکشاورزی شد وبا شوق و علاقه وافری به کارکشاورزی خود می پرداخت و حتی در کنار شالیکاری به مشاغل جنبی دیگری از قبیل پرورش کرم پیله ی ابریشم . باغداری از نوع چایکاری و همچنین سایر محصولات معیشتی باغی،نگهداری دام و طیور محلی و وجود سایر فعالیتهای اقتصادی به زندگی روستا نشینی که دیگر ارباب در روستا حاکم نبود عشق می ورزید.

طوری که زارع هرگز حاضر نمیشد برود کارگر کارخانه شود .در اواخر دهه پنجاه که کارخانه های بزرگ ریسندگی و پارچه بافی و آرد وغیره در گیلان راه اندازی شد،برای تهیه نیروی کار خود با مشکل روبرو بودند. خودم با چشم خودم می دیدم که رابطین جذب نیروی کارشان برای تهیه کارگر به روستا ما آمده بودند و حتی روی زمین شالیکاری که کشاورز مشغول کار بوده میرفتند و برای شالیکاران ملتمسانه تبلیغ میکردند که بیایید کارخانه ی ما کار کنید ، استخدام میشوید ،بیمه میشوید، بازنشست میشوید.وووو...

ولی کشاورزانی که تازه صاحب زمین شده بودند در جواب میگفتند،ما میخواهیم روی زمین خود کار بکنیم وآقا و نوکر خود باشیم ، نمیخواهیم زیر دست کسی باشیم. کار در کارخانه یعنی زیر دست بودن. این جوابی بود که کشاورز روستا نشین آن زمان  به صاحبان کارخانه ها میداد وصاحبان کارخانه هم برای تهیه نیروی کارخود از خارج اقدام میکردند. بگذریم ازاینکه آن کشورهایی که روزی نیروی کار به ایران میفرستادند امروز خود جزء کشورهای بزرگ صنعتی شده اند و نیروی کار جذب میکنند. زیرا این نوشتار درباب امور روستا بوده ودر این مقال نمیگنجد.

حال در این قسمت همانگونه که قبلا اشاره شد به مسئله مهاجرت از روستا می پردازیم. موضوعی که حال و روزی برای جوان  روستای امروز ما برجایی نگذاشته و شوقی برای زندگی و ماندن در روستایی که زادگاهش بوده و ذهنش را پرازخاطره  گذشته اش ساخته  ازفرهنگ وزبان و سایر آیینهای محلی و سایر سنن مردم و پدرانش ، باقی نگذاشته است، چرا؟!

جوابش را باید از مهاجرین جدیدی پرسید که تا چشمشان به این روستای زیبا می افتد با دستپاچگی به فکر خرید حداقل هزار متر زمین هستند تا درآن ویلایی ساخته و چندروزی برای سرگرمی و تفریح  بسر ببرند. این ویلاساز جواب این سوال را داده است. یعنی با خرید زمین کشاورزی عملا روستا را از قطب اقتصادی کشور خارج  و محلی برای تفریح عیاشان تبدیل کرده است. محلی که در آن کشاورز بیل و خیش کشاورزی اش را کنار گذاشته تا زمینش را بفروشد و چندصباحی که زنده است بخورد تا از گرسنگی نمیرد. چرا که در آمد حاصل از  تولید کشاورزی  برایش برابر با مخارجی است که برای کشت وکار از جبیش مایه گذاشته است. یعنی نوعی پول عوض کردن است. خوب در چنین شرایطی جوان روستایی اگر ترک روستا نکند و برای عملگی و دستفروشی و سایر مشاغل غیر مولد و کاذب به شهرها و استانهای دور ونزدیک نرود ودر روستایش بماند چه بخورد؟. گیرم روستایش الان دارای آب و برق و گاز و تلفن وآسفالت و چه وچه باشد. او باید حتی پول آب و گازوبرق و تلفن اش را از کجا تامین نماید تا در روستا بماند؟  

این است که این امکانات امروزی دولت نه که نتوانسته روستایی را در روستایش نگهدارد، بلکه برعکس روستایی را از روستا فراری داده و پای خوشگذرانهای پولدار و اشرافی را به روستا باز نموده است.

حال  سوال دیگر اینکه دولتی که نتوانسته جلوی مهاجرت را از اینگونه روستاهای زیبا و جذاب و سرسبز و جایی که هر توریستی ببیند به ساکنانش میگوید ، شما عجب جای دارید زندگی میکنید ، بگیرد ، چطور میخواهد جلوی مهاجرت را از روستاهای کویری بگبرد ومردم را در روستایش نگهدارد تا شهرها شلوغ و پرتراکم نگردد؟ 

اکنون  نگاهی به تک تک خانه های روستای زیبا و سرسبز کرفکوه ی دارباغ می اندازیم تا ببینیم در این محله ی کوچک از هر خانواری چند جوان به شهرهای کوچک و بزرگ برای تهیه لقمه  نانی مهاجرت کرده اند.

ادامه مطالب  را با نشان دادن تصویر منازل محله ی کرفکوه دارباغ و تعداد نفراتی که در چند دهه اخیر روستا را ترک و به شهرهای دیگر کوچیده اند می بینید.


http://s5.picofile.com/file/8159100000/16.jpg

در این تصویر در قسمت پایین و کناره باغ چای، خانه ای با حیاط ومحوطه اش می بینید اینخانه در دهه پنجاه مکان زندگی مرحوم درویشعلی نخستین بود. ایشان دارای سه فرزند پسر بود که بعداز گذراندن خدمت سربازی دو فرزندش در چنددهه گذشته روستا را ترک و به استان البرز مهاجرت و ماندگار شده اند.

http://s5.picofile.com/file/8159109950/77.jpg

این تک خانه در روستای کرفکوی داریاغ منزل پدری بنده است که در حال حاضر فقط پدرومادرم

در این مکان زندگی میکنند .من 30 سال پیش و تنها برادرم 10 سال قبل روستا را ترک و در تهران

و استان البرز -کرج رحل اقامت گزیده ایم.


http://s5.picofile.com/file/8159125584/50.jpg

دراین تصویر در لابلای درختان منزل قدیمی خاله ام مرحوم خاله زرخانم را میبینید . آنمرحومه دارای سه فرزند بود دو نفر از فرزندانش ترک روستا و شهرنشین شده اند فقط یک فرزندش در روستا باقی مانده است.

http://s5.picofile.com/file/8159117850/123.jpg

ویلایی که در پایین کرفکوه ساخته شده قبلا جایش خانه ی آقای ابراهیم خاکی بوده که چندسال قبل خانه و زمین کشاورزی اش را به یک مهاجر اراکی فروخته وخودش با کل اعضای خانواده اش ترک روستا نموده است. این آقای مهاجر شاید در طول سال چند مرتبه فقط برای تفریح در این ویلا بسر ببرد.


http://s6.picofile.com/file/8186530834/a_6_.jpg

در انتهای این تصویر زیبا از مزارع شالیکاری محله ی کرفکوی دارباغ ،در آنسوی این شاخه ی خاردار درخت (له له کی )  یک خانه با دیوار سفید می بینید. این خانه از آن گلبرار گلی زاده معروف به گلی شکسته بند  می باشد. ایشان دارای سه فرزند پسر بوده که دو نفر فرزندانش از روستا مهاجرت نموده و در خارج از استان مشول به کارند.فقط یک فرزند پسر آقای گلی زاده در روستا زندگی میکند.

http://s5.picofile.com/file/8159597792/19.jpg

دراین تصویر مش جانعلی کرفکوهی و منزل مسکونی اش را می بینید. ایشان دارای شش فرزند پسر و هفت فرزند دختر می باشد که هیچکدام امروز در کنارش نیستند. هرشش فرزند پسر یکی پس از دیگری بعداز خدمت سربازی از روستا مهاجرت و به شهرهای دور ونزدیک کوچ نموده اند. ایشان هم در سن پیرسری خانه و محوطه و زمین کشاورزی اش را یکجا فروخته و درشهر نزد یکی از فرزندانش بسر می برد . خریدار این عیانی فردی غیر بومی است که هراز چندگاهی برای تفریح و سرگرمی به روستا می آید ودراین خانه اوقاتش را میگذراند


http://s4.picofile.com/file/8186525842/a_82_.jpg

در این تصویر دو باب خانه ی مسکونی روبرو ، خانه ی سمت چپ از آن آقای حسین دیبازر کرفکوهی است ایشان دارای پنج فرزند پسر می باشند که هر پنج فرزند بعداز اتمام خدمت سربازی از روستا مهاجرت و خارج از استان زندگی میکنند.درحال حاضر آقای دیبازر با همسرش در روستا زندگی میکند.

خانه ی سمت راست از آن برادر آقای حسین دیبازر بنام شاپور کرفکوهی میباشد که دارای سه فرزند پسر می باشد که دونفرشان ترک روستا نموده و در خارج استان مشغول کارند. یکی از فرزندان پسر شاپور کرفکوهی در روستا در کنار خانه ی پدرش خانه ای ساخته و زندگی میکند.


http://s6.picofile.com/file/8181890092/200320152317.jpg

در این تصویر دو خانه در سمت چپ جاده  می بینید، تا اوایل دهه شصت قدیمی ترین فرد ساکن محله ی کرفکوه دارباغ مرحوم خانعلی ( کاسی ) خاکی در این مکان زندگی میکرد. او دارای شش فرزند پسر بود که این دو باب خانه مال دو نفر از فرزندانش می باشد که در روستا ساکن گشته اند. تعداد چهار تن از فرزندان مرحوم خانعلی در سه دهه ی اخیر ترک روستا ودر شهرهای دورو نزدیک زندگی میکنند.


نکنه: بابررسی وضیعت مهاجرت جوانان از روستا به شهرهای دور و نزدیک ،مشاهده شدکه  فقط در یک محل از چهار محلات روستای دارباغ فومن از تعداد ده خانوار، بیش از 30 جوان، زادگاه خودشان را ترک نموده و به مناطق شهری دور ونزدیک کوچیده اند. براستی چرا؟

آیا این محل از گاز شهری برخوردارنیست؟ که هست. آیا این محل دارای برق و تلفن و آب آشامیدنی نیست ؟که هست. آیا اصلا محیط ، محیط زندگی از هرنظرنبوده که بوده. پس چرا ؟؟؟؟

براستی چه کسی باید به این سوالها جواب بدهد؟ آیا صدا و سیمایی که مجریان و خبرنگارانشان دائم در این روستا پرسه میزنند تا از رسم ورسومات گذشته ی مردمان این محلها  فیلم و گزارش تهیه کنند تا خلاء برنامه هایشان را پر نمایند ، آیا تا به حال به این فکر رسیده اند که با تداوم روند مهاجرت روستا نشینان به شهرها در آینده ای نزدیک دیگر کسی در روستا نمی ماند تا بیایند و گزارش تهیه نمایند. تابحال چنین فکری کرده اند؟ 

نمی دانیم شاید با ورود محصولات کشاورزی از خارج ،روستا دارد از قطب اقتصادی کشور خارج میشود و به منطقه ای فقط برای تفریح تبدیل میشود ما خبر نداریم؟! بعید نیست وقتی جوان روستایی ما در شهرها به دستفروشی روی می آورد روستای ما مرکز جولان ویلاداران نو مهاجری بشود که برای خوشگذرانی روبه روستا آورده اند. !!!!! 




روستای دارباغ فومن از دیروز تا امروز ( 3 )

http://s5.picofile.com/file/8170648568/a_2_.jpg

محله کرفکوی دارباغ فومن

سلام دوستان...

در ادامه مطالب در خصوص موضوعات  بومی محلی، به قسمت سوم مطلب با عنوان روستای دارباغ فومن از دیروز تا امروز می پردازیم.

نویسنده : رضا نعمتی کرفکوهی

قسمت سوم: ( کرفکوه یا خیابان شهید باهنر؟!)


http://s4.picofile.com/file/8181889976/200320152315.jpg

دراین قسمت ، به موضوع خذف نام  محله ی کرفکوه در روستای دارباغ فومن و تغییر دادن نام این محله صرفا به خیابانی به نام شهید باهنر اختصاص دارد. نامی که اخیرا برای جاده باریک محله کرفکوه دارباغ نهاده شده، شاید برای مردم کشاورز و روستا نشین این محل ناآشنا باشد. قبل از اینکه بپردازیم به اینکه آیا این نام، همسنخیت با نام محله کرفکوه و فرهنگ مردم شالیکار و دامدار این محل دارد یا نه، به معرفی و شناسایی اجمالی شهید باهنر برای مردم این محله می پردازیم.

نگاهی گذرا به شهید باهنر و جایگاه اودر انقلاب و کشور .

شهید محمد جواد باهنر یک روحانی دین پژوه و اهل فرهنگ و اندیشه در قبل از انقلاب بود که ما دانش آموزان مقطعه ابتدایی در دهه پنجاه به یاد داریم که کتاب تعلیمات دینی دوره ابتدایی را ایشان به همراه دکتر گلزاده غفوری و دکتر برقعی نگارش میکردند. ایشان درآن سالها از دوستان صمیمی شهید محمدعلی رجایی بودند،چون شهید رجایی هم از فرهنگیان بودند. در بعد از انقلاب در دوره نخست وزیری شهید رجایی، شهید باهنر وزیر آموزش و پرورش در کابینه شهید رجایی شدندو در دوره کوتاه ریاست جمهوری شهید رجایی ، شهید باهنر بعنوان نخست وزیر و رئیس دولت از مجلس رای اعتماد گرفت و سکاندار کابینه دولت شدند. دیری نپایید که این دوشخصیت فرهنگی کشور در حادثه بمب گذاری در دفتر نخست وزیری در هشت شهریور سال شصت ویک به شهادت رسیدند.

http://s6.picofile.com/file/8181868126/index.jpg

حجت الاسلام شهید محمدجواد باهنر

نگارنده در این مقال مجال شرح کامل زندگینامه  شهیدباهنر را ندارد و صرفا برای مردم محله خود گوشه ای از بیوگرافی شهید باهنر را خواسته بیان نماید، تا مردم محله کرفکو بدانند نامی که برای تنها خیابان محل زندگیشان ،اخیرا توسط دهیاری و شورای اسلامی دارباغ نهاده شده چه شخصیتی بوده است.

حال سوالی که مطرح است اینکه آیا مردم محل از نام چنین شخصیتی بدشان می آید؟؟؟!!!!

آیا این شهید بزرگ و عزیز را دوست ندارند؟؟!! یقینا احترام ویژه و خاصی برای شهید باهنر قایل اند و افتخار خود میدانند نام خیابان محلشان شهید باهنر باشد.

ولی بحث دیگری نیز در پیرامون این نام برای خیابان کرفکوه مطرح است اینکه در نامگذاری این خیابان، کدام سنخیت فرهنگی مد نظر بوده است . نه اینکه بگوییم مردم کرفکوه سطح فرهنگشان پایین است و این نام برازنده این مردم نیست ،بلکه بحث چیز دیگریست  که دهیار و شورای اسلامی محل باید تشریح نمایند  اینکه این نام بر اساس کدام سنخیت فرهنگی با مردم کشاورز این محل نهاده شده است. تناسب نام شهید باهنر برای یک کوره راهی ویرانه در کرفکوه در رابطه با چه موضوعی بوده است؟

همانگونه که میدانیم امروز در سطح کشور صدها مکان آموزشی و فرهنگی از دبستان تا مراکز آموزش عالی  وجود دارند که نامشان به نام شهید باهنر مزین گردیده است و ابهامی را هم بوجود نیاورده ،چرا که اصل سنخیت و تناسب در این نامگذاری ها رعایت شده است. معمولا نامهای شخصیت های فرهنگی در مراکز فرهنگی نهاده میشوند. زیرا این شخصیت ها در تناسب با اهالی و کسانی اند که با آن مراکز سروکار دارند.

در نامگذاری خیابان شهید رجب زبردست سنخیت و تناسب کاملا رعایت شده چون آن خیابان به زادگاهش منتهی میگردد. ولی چون حالا محله کرفکوه با جمعیت پانزده خانواری اش شهید ندارد بایستی دنبال شهید باهنر می رفتیم؟!

مسئله دیگر اینکه شهید باهنر گرچه یک شخصیت فرهنگی و دینی در سطح ملی هستند، ولی در گیلان ما هم شخصیت هایی در سطح ملی کم نداریم.از دهیار و اعضای محترم شورای اسلامی دارباغ میخواهم سری به استان کرمان (استان شهید باهنر ) بزنند و در آنجا ببینند آیا کدام خیابان و مراکز استانشان و نام موسسات فرهنگی شان ،نام شخصیتهای مشهور گیلانی را با خود دارد؟؟ حتی یک کوچه در کرمان برای مثال نام میرزا کوچک جنگلی نهاده نشده است.

http://s6.picofile.com/file/8184556050/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7.jpg

فخر گیلان و جنگل تالش، میرزا کوچک جنگلی

حال یک جاده سه متر عرض  که هیچ توجه ای از سوی دهیار محل به آن نمیشود و به علت همین عدم توجه دهیاری، اکنون به راه مالرو تبدیل گشته آیا برازنده نام شهید باهنر است؟!

باز میتوان گفت شهید بزرگ گیلان ما ،میرزا کوچک جنگلی در دوران مبارزاتش بیشتر از اینگونه مسیر ها گذر نموده و سختیها کشیده . آیا بهتر نبود حداقل نام خیابان کرفکو را به نام خیابان "میرزا کوچک جنگلی" مزین میکردیم؟چون سنخیت برجسته این خیابان با نام میرزا در این است که این راه در نهایت به جنگلهای کرفکوه ختم میشودو میزا هم برای مبارزه با اجانب به سوی جنگل روانه شده بود. مطلب دیگر اینکه ما گیلانی ها  شهید باهنر را به خوبب می شناسیم ولی این مردم سایر استان ها هستند که مفاخر گیلان ما را نمی شناسند، همچنین امروز آنها هستند که برای مسافرت و دیدن خطه سرسبز شمال به شهرها و روستاهای ما سفر میکنند. 

آیا سزاوار نیست ما نام مناظر و مشاهیر و مفاخر استان و شهرستان و محل زندگی خودمان را در مسیر نگاه آنان قرار بدهیم ؟؟ هی که ...

سنخیت دیگر این خیابان با محله کرفکوه در این بود که این جاده از دل شالیزار های کرفکوه عبور میکند، آیا باز بهتر نبود نام این راه، "خیابان شالیزار" نهاده میشد؟

 قسمت چهارم مطلب در آینده ای نزدیک . بدرود