بررسی روش های مختلف نگارش تالشی
نویسنده : رضا نعمتی کرفکوهی
بنام خداوند جان و خرد
پیش گفتار: ضمن پوزش از دوستان غیر تالش زبانم در دنیای مجازی در
این پست قصد براین است که در اولین پست این وبلاگ در سال 95 به مسایل و موارد
فرهنگی بومی ومنطقه ای اختصاص یابد. به ادبیات و زبان مادری ما "تالشی"
پرداخته شود. ماگرچه در تقویم خود روزی به نام زبان مادری داریم ولی داشتن و صرفاً
یادآوری مختصر و پردازش محدود به زبان مادری آن هم در یک روز راه نجات زبان مادری
از اضمحلال اش را نمی تواند در پی داشته باشد. بسیاری از زبانهای قومی ایرانی از
جمله زبان کهن تالشی در حال حاضر در خطر نابودی قرار دارند. متأسفانه فرهنگستان
زبان و ادب فارسی با تدریس زبانهای مادری موافقت نکرده است.شاید نطر این
مؤسسه براین بوده که با این کار زبان ملی ما تحت الشعاع زبانهای محلی و
قومی قرار می گیرد. یا مسایلی از قبیل قومیت گرایی و جدایی طلبی سیاسی را در
پی داشته باشد. ولی هر دوی این نظر و ایده اندیشه ی باطلی است که شاید این
فرهنگستان خدای ناکرده آن را در سر داشته باشد. چرا که اساساً زبانهای قومی در
ایران بزرگترین پشتوانه و مدافع زبان ملی ما فارسی هستند و فرهنگستان زبان فارسی
باید بداند وبراین موضوع واقف باشد که زبان ملی ما برای جایگزین نمودن واژه های
وارداتی باید دست نیازش را به سوی سایر زبانهای ایرانی که به زبان اقوام ایرانی
معروف اند دراز نماید. نابودی زبانهای قومی از سویی و از سویی دیگر تعصبات ضد
فرهنگ و القاب و اسامی عربی در میان توده مردم نهایتاَ منجر به این خواهد شدکه
لجوجانه از ورود عناوین لاتین استقبال گردد و در سر درب های اماکن تجاری و فنی و
حتی فرهنگی کشور این اسامی ها جلوه نمایی کنند.نیز فرهنگستان زبان و ادب فارسی بر
این موضوع نیز باید واقف باشد که تهدید زبانهای اقوام ایرانی و نابودی آن توسط
"زبان فارسی" هرگز برای زبان ملی ما پیروزی و موفقیت به ارمغان نخواهد
آورد به جز خراب کردن پلهای پشت سر خود. این است که فرهنگستان زبان و ادب
فارسی باید هرچه سریعتر با تدابیر و راه حلهای منطقی نه فقط مدافع خشک و خالی زبان
فارسی باشد بلکه باید از تمامی زبانهای ایرانی محافظت و از نابودی آنان جلوگیری
نماید تا بتواند از زبان شیرین فارسی که حقاً زبان مناسبی در سطح ملی ماست مراقبت
نماید
--------------------------------------------------------------------------------------------
گفتار یکم:
چه نیازی به نوشتن به زبان مادری؟
هرقومی که در فرهنگ درونی خود موسیقی دارد لاجرم شعر هم خواهد داشت. چراکه شعر همواره با موسیقی همراه است و چون شعر دارد و سروده وسایر نوشته ها ، حتماً بایستی اشعار و سروده ها و مطالب خود را بر سطوحی بنویسد و یاداشت نماید تا هم خودش به وقتش آن را بخواند و هم به دیگران ارائه نماید .
بنابراین نمیتواند یک قوم که دارای زبان گفتاری است فاقد زبان
نوشتاری باشد. افراد آن قوم باید بتوانند اشعار و نوشته های نخبگان خود را به
صورت مکتوب در دست داشته باشند و به راحتی بخوانند .
وقتی که صحبت از زبان مکتوب به میان می آید بنابر این برای صحیح خواندن و صحیح نوشتن به آموزش آیین نگارش زبان خود نیاز پیدا می کنند.
چگونه یک فارس زبان که زبان مادری اش از روز نخست فارسی بوده باز به آموزش زبان فارسی و آشنا شدن با دستورات زبان فارسی مثل سایر افراد اجتماع نیاز دارد؟ یک کودک تالش زبان و غیره نیز همین نیاز را درخود دارد و برای رفع این نیاز به آموزش زبان مادری خود نیازمند است تا الفبای زبان خود را بشناسد.
چرا که مهمترین عامل بازدارنگی هر زبانی از خطر اضمحلال ، نوشتن به آن زبان خواهد بود. با خواندن و نوشتن،گفتن و شنیدن است که یک زبان و یک فرهنگ کلامی "تاب ایستادن" و "توان ماندگاری"در برابر هجمه های فرهنگ بیگانه را به خود میگیرد.
نکته: از مهمتریم عوامل نابودی یک زبان، اصل تاریخی آن است که دراین اصل اعتقاد براین است که هرچیزی روزی برای تولد و ایامی برای حیات و سرانجام روزی برای مردن خواهد داشت.( کل من علیها فان)
ولی این اصل وظیفه اصلی انسانی ما را کمرنگ نخواهد کرد که خود را در کنجی قرار داده و نظاره گر آمدن روزی باشیم که خواهیم مرد.
ما باوجودی که میدانیم زمانی خواهیم مرد ولی باز در وجود ما نیرویی قرار دارد که این باور دردمندانه را تسکین میدهد وبرای نجات از این درد بهتر است که به خود بگوییم ما برای زندگی و حیات خلق شده ایم و هرگز نخواهیم مرد!
برای اینکه نمیریم باید به معالجه بیماری خود بپردازیم واز مرگ استقبال نکنیم. آری هرکسی برای نمردنش دائماً در تلاش است و نه اینکه خود را در انزوای فرا رسیدن مرگ قرار دهد. به قول تالش ها "دنیا به اومیدَه"
(دراین پست بنا براین است که با گفتارهای کوتاه و نکته به نکته و بدون طول و تفصیل دادن مطلب، از خستگی مطالعه ی دوستان جلوگیری بعمل آید )
ادامه مطلب در گفتار دوم.
در گفتارهای بعدی به بررسی طرح های ارائه شده از سوی تالش پژوهان درجهت چگونگی نگارش به زبان تالشی و همچنین نقدو بررسی الفبای تالشی تدوین شده توسط مؤسسه تالش شناسی پرداخته خواهد شد.
حکایت غریبی است ! دیگر در رسانههای رسمی کشور، و حتی «تقویم» و «سالنامهها» خبری از روز «جشن مهرگان» نیست. آنها از «جشن سده» هم اطلاعرسانی نمیکنند، سخنی نمیگویند و خبری مخابره نمیکنند و بنگاههای خبری رسمی کشور حتی نامی از «جشن سپندارگان» نمیآورند! چون احتمالا مراسمی برای «دوستی، دوست داشتن و عشق ورزیدن» است! «جشن سیزده بدر» هم که در گفتمان رسمی به «روز طبیعت!» تغییر نام داده شده است! «شب یلدا» و...
پیشوازی نوروز با عطر شکوفه های درختان سرزمین ایران
مقاله ای از جناب رمضان نیک نهاد(دبیربازنشسته آموزش وپرورش)
عطر شکوفه های درختان ،
نوید بهاری دیگر را داده است ،بهاری که با تمام زیبایی هایش ،می آید ،تا دلهای نا
آرام ما از ناملایمات روزگار را بهاری کند وبه قلبهایمان آرامش ببخشد و نوای شادی
وسرور را در همه خانه ها ،ودر دلهای همه اقوام ایرانی ،کرد و بلوچ و فارس و تالش و
گیلک ، ترکمن وآذری ولر و بر تارک روزگار ایران بزرگ ،این سرزمین اهورایی و مهد
تمدن و زیبایی خوش بنوازد ونوید شادابی وسرزندگی دهد
گیاهان وپرندگان وحیوانات، درسرزمین زیبای گیلان و
تالشان ،درکوهها وجنگلهای تالش، به جنب وجوش افتاد ه اند ، همه سبز میشوند وآوای
خوش سر می هند
مردمان نجیب دیارمان ، می روند تا بهار طبیعت را با بهار
زندگی و دلهایشان پیوند دهند ، و با گفتاروکرداروپندار نیک و همبستگی خردمندانه به
استقبال آن روند تا زیبایی صلح وآرامش و رفاه ونیکبختی درتمامی جامعه سایه افکند
نوروز خوانها،شبها فانوس به دست با صدای خوش تالشی آمدن
بهار را ، آمدن نوای بلبل وپروانه را در گوش دختران وپسران تالش زمزمه می کند و
شوق پیوند و عشق پاک را در دلهای با صفایشان بیدار می کند
زنان تالش ما ،مثل همه زنان نجیب ایرانی با شور وشوق وصف
ناپذیری ، پیشوازی بهاررا،با خانه تکانی نشان می دهند ،عطر پخت حلوای تالشی و
شیرینی اَگٍرده با عطر شکوفه های گلها ودرختان درهم آمیخته است
کشاورز تالش ما از شدت کارهای کشاورزی کم میکند و به
کدبانو در زیبایی وآراستن خانه کمک می نماید
دختر تالش پامچال وبنفشه از باغ جمع آوری میکند وتدارک
هفت سین وسفره عید نوروز را می چیند
پسر تالشی تدارک چهارشنبه سوری به روش سنتی را می چیند و
آهنگ ونوای تالشی هنرمندان تالش را زمزمه میکند ،همه لباسهای نو یا بهترین آن را
به تن می کنند و عزم خودرا جزم کرده اند که با آمدن عید به دیدن عزیزان خود بروند
و پایه های دوستی وعشقشان رابا آنها محکم تر نمایند و نزد کسانی بروند که در طول
سال آنها را رنجانده اند تا غبار کدورتهارا بزدایند و عید نوروز وسال نورا با جشن
وسرور ودوستی همگانی آغاز نمایند
تالش ، بیش از همیشه درپی ایجاد پیوند و همبستگی قومی
وملی مردم میهن ما هستند وبا نشر اندیشه های پاک تالشی ، شیرینی وفاق را به همدیگر
هدیه می نمایند
بهار در همه جا زیباست ،اما بهار در دامنه سبز کوههاو
چمن زارها وجویبار های تالش رویایی است ،آوازپرندگان وسرسبزی طبیعت و رنگارنگی
گلها و دلنوازو پاک ،بهترین آرام بخش روح خسته از زندگی ماشینی و دلهای نگران ما
به آینده است
دعایی پرمعنا از زنده یاد استاد دکترعلی شریعتی
از: وبلاک شاهدان کویر مزینان-جناب عسکری مزینانی http://shahedanekavir.blogfa.com/
سانسور کلمه «شراب» در اشعار بزرگان/طنز
مرشاد مرتضوی با این مقدمه در صفحه طنز روزنامه «قانون» نوشت:
از آنجا که دولت قبل کاری کرده که دیگر هیچ خبری برای ما غیرقابل باور نباشد، شرایط «پسا ممنوعیت الشراب در کتاب» را بررسی میکنیم:
مسئول :
استفاده از کلمه شراب در کتابها ممنوع میشود.
حافظ، سعدی، خیام و دیگران:
بابا این شعرهای ما مضامین عمیق عرفانی داره ها! اصلا این، اونی که شما فکر میکنین نیست!
مسئول:
بحث نکنین. ما خودمون بهتر میدونیم . پروانه کسبتونو میگیرما!
بیقانون:
راست میگن دیگه. آخه این آت و آشغالا چیه توی شعرتون میارین؟ این همه خوراکی خوشمزه هست.
حافظ در حالی که پایش را روی زمین میکشد:
آخه زمان ما از این خوردنیا نبود. یه گلابی بود و یه موز!
خیام:
سمت ما هم که کلا فقط انگور در میاومد.
بیقانون:
خب بسه دیگه. برین کتاب شعرهاتونو بیارین ببینیم یه جوری ماستمالیش کنیم.
حافظ
برگیر «خیار» طربانگیز و بیا
پنهان ز دکان بغلی خیز و بیا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و «لیوان آب» کجا
که تنگدل چه نشینی ز پرده بیرون آی
که در خم است «انار»ی چو لعل رمانی
سعدی
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
«آدامس» با تو حلال است و آب بی تو حرام
مولانا
«رانیِّ» شیرهی انگور خواهم
حریف سرخوش مخمور خواهم
امیرخسرو دهلوی
خونابه میخورم ز غم و گریه میکنم
آری که «دوغ»، گوهر هر کس برون دهد
گریبانم مگیر ای محتسب، این کاره هستم من!
کزین دامان تو بوی «شانلِ فِیک» میآید
اوحدی
به خرابات برید از در این خانه مرا
که دگر یاد «کباب» آمد و «مرغانه» مرا
انوری
دل در هوس «شامپوی» گلرنگ خوش است
با بربط و با نای و دف و چنگ خوش است (تو حموم؟!)
وحشی بافقی
هم تو مگر پیالهای بخشی از آن «آب آلبالو»
ورنه که «هایپ» دیگری نشکند این خمار را
اقبال لاهوری
خیز و در جامم «ویتامین سی» بریز
روی آن هم هرچی که خواستی بریز
مسئول:
چشمک نزن آقای اقبال!
ابوسعید ابوالخیر
در دِیر شدم ماحضری آوردند
«بنگر چه دلستر خری» آوردند!
عراقی
چو با خود یافتند اهل محل را
«پنیر» بیخودی در جام کردند
هزاران کِش به اندام و تنش داد
«پنیر پیتزا»یش نام کردند
خیام
...... .......ِ ..... که .... خواهم / ..... ...... ......ِ .....ی خواهم
بیقانون:
شما کلا برو سراغ همون ریاضی
**********************************
نعمتی کرفکوهی :
همی عاجرانه دستم به دراز بودندی آنهم ملتمسانه به سوی همه شعرایی که گرام بودندی نظربراینکه این ناکسا هرآنچه واژگانی که صلاحیتشان احراز بودندی بهر جایگزینی کلمه «الشراب» پیشپیشکی برگزیندی ودر ابیاتشان جایش را با شراب گزین بنمودندی. کنون مرا دربدر همی باشدی که دگر چه مانده کانرا بیابمی وانرا در دوبیت الذیل الذکر با «الشراب» گزین نمایمی؟!. به من مستحق کمک کنندی.تا مُر قانون را به رعایتمی.
ایـن دل رمـیــده را بـار دگـــر رام مـکـن
وین سـرشوریـده را جان من آرام مکن
ساقیـا جـرعه هـوشیاری بریـزبـرکامم
قدح بگذار شـراب بیخودی درجام مکن
کاربرد واژه "خدا"در ادبیات تالش ها
نویسنده: رضا نعمتی کرفکوهی
پیلَه خدا نومینَه
مقدمه:
************
نیما یوشیج چه زیبا گفت :
"فکر را پر بدهید"
و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر
فکر باید بپرد
برسد تا سر کوه تردید
و ببیند که میان افق باورها
کفر و ایمان چه به هم نزدیکند...
فکر اگر پربکشد
جای این توپ و تفنگ، اینهمه جنگ
سینه ها دشت محبت گردد
دستها مزرع گلهای قشنگ...
فکر اگر پر بکشد
هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست
همه پاکیم و رها
همه یک نقطه پایان تفکر داریم
اسم آن هست "خدا"
از دیرباز در بین ملل جهان نام و یاد خداوندگار عالم همواره ورد زبانها بوده و حتی در میان بت پرستان که آنها هم بت را خدای خود می پنداشته اند. واقعیت امر چنین است که روح خدا خواهی و خدا جویی در فطرت بشراز طریق خالق هستی از روز نخست نهاده شده است، لیکن تشخیص و معرفی آفریدگار راستین برای بشریت بر عهده پیامبران بوده است.
اینکه بشر در گذشته های دور چه چیزهایی را خدا می پنداشته و آن رب النوعها چه ها بوده اند مد نظردر این مقوله نیست در این مقال اذعان براین است که درهرصورت بشردر درون تفکرات خویش و روحِ رو به تعالی خویش احساس خدا خواهی را داشته و به هر کوی و برزنی برای پیدا کردن معبود تخیلی وذاتی خویش سیر میکرده است. واینچنین بود که او تا یک نیروی برتری را کشف میکرده آنرا خالق و معبود خویش می پنداشته واز آن نیرو و مدد و یاری می جسته است.
سیر تحول تاریخی در زندگی بشر و رشد فکری آن سبب گردید تا در 1400
سال پیش توسط پیامبر اسلام شناسنامه تازه ای از خدا از طریق قرآن آخرین کتاب آسمانی برای بشریت ارائه گردد و
آن "خدای "واحد" می باشد. اگر چه پیروان ادیان پیشین تماما به
دین جدید گرایش پیدا نکردند و بردین خود اصرار ورزیدند.ولی درهر صورت خدایان پرستی
و تثلیث و چندگانه پرستی در ادیان کهن به خدا پرستی "واحد" تبدیل گردید.
ایرانیان نیز جدا از این حلقه نبوده و در گذشته همواره درپی نور و روشنایی بوده اند. از افتخارات ایرانیان قبل از اسلام اینکه آنها همانند اعراب جاهلیت بت پرست نبوده و محصول دست خویش را نمی پرستیده اند و به علل اندیشه باز و رو به ترقی که داشتند به نور و روشنایی گرایش پیدا میکردند." الّله و ابلیس" این دو متضاد در اسلام ،در آیین ایرانیان باستان"اهورا مزدا و اهریمن" نام داشته اند.گرچه در اسلام ابلیس خود مخلوق الله است ولی درآیین زرتشت اهریمن مخلوق اهورا مزدا نبوده و خود خالق خویشتن می باشد. ولی اسلام معرف خدای "واحد" بوده است.
شایان ذکر است که گرایش ایرانیان به آتش به مفهوم آتش پرستی محسوب نمیشده، زیرا خدای بزرگ و مورد پرستش آنها اهورا مزدا بوده وآتش صرفا یک نماد برتر بحساب می آمده است، نماد روشنی بخش و گرما دهنده و نیرو بخش. ایرانیان در کنار آتش به نمادهای دیگری نیز توجه داشته اند مثل هوا ، آب و خاک که مهمترینش را آتش میدانسته اند.
امروزه در علوم وصنعت و تکنولوژی هم آتش عامل حرکت شناخته میشود.برای مثال انفجار آتش در موتور اتومبیل عامل حرکت خودرو می باشدوهمچنین انفجار باروت در پوکه فشنگ عامل حرکت تیر درتفنگ و شاید پرتو آتش در خورشید عامل چرخش منظومه شمسی به گرد آن.
اینکه شیطان یا ابلیس تا قبل از خلقت آدم از فرشتگان برتر و مورد اقبال الله بوده و ارشد و پیش نماز سایر ملائک ، دلیلش را در هنگام تمرُد از دستور الله وسجده نکردن بر انسان خاکی با زبان خودش بیان میکند و آن اینکه میگوید من از جنس " آتش هستم و بن مایه ی من برتر از موجود جدیدالخلقه ای است که میگویی از خاک آفریده ای.
میشود از این دیالوگ شیطان با الله چنین استنباط کرد که خدا بخاطر اینکه شیطان از جنس آتش بوده او را از خود نرانده است. زیرا خودش شیطان را از آتش آفریده است. تنها دلیل اصلی و مهمی که عامل رانده شدن شیطان از درگاه الله بوده تمرّد از سر کبرورزی شیطان از حکم خالقش بوده است. زیرا عقلا این خالق است که صلاح مخلوقش را بهتر از هرکس و حتی خودش میداند.
در اسلام نیز به این چهار عنصر "آتش" و "آب "و "خاک" و "هوا" (هوای گرم یا نورآفتاب) توجه ی ویژه شده است وآنان را جز تطهیرکننده ها معرفی نموده است .
شایان ذکر است که واژه "خدا " یک واژه ایرانی است ، همانند واژه ی "نماز" و "روزه". ایرانیان بعداز پذیرش اسلام، فرهنگ عرب از قبیل دستور زبان عربی را نپذیرفتند.گرچه لغات عربی در زبانهای ایرانی مخصوصا فارسی نفوذ فراوانی داشته ولی بکار بردن لغات عربی در مکالمات روزانه دال بر عربی صحبت کردن ایرانیان نیست.
ایرانیان واژه های عربی را برطبق دستور زبان فارسی در جملاتشان بکار می برند و این برای عرب زبانها قابل فهم نیست.بنابراین آنانی که ادعا دارند ایرانیان بعداز اسلام عرب شده اند سخنی ست خلاف واقع.
واژه خدا از دیرباز در فرهنگ ایرانیان و دل مردم این سر زمین جای ویژه ای باز نموده همه مردم ایران فارغ از هر دین و مذهبی نام خدا همواره بر زبانشان در مواقع گوناگون جاریست.
انقلاب کمونیستی اکتبر روسیه که منجر به پیدایش اتحاد جماهیر شوروی و گسترش آن در جهان مشرق زمین گردید و در ایران نیز نفوذ پیدا کرده بود، نتوانست با شعار عدالت خواهی اش نام خدا را از زبان این مردم جدا سازد.
مردم تالش زبان و قوم کهن تالش نیز همانند سایر اقوام خداجوی ایرانی همواره از یاد خدا غافل نبوده و درادبیات و مکالمات روزمره خود همواره از دیر باز"خدا" این نام نیرو بخش و مطمئن کننده قلب ها را در همه حال برزبانشان جاری کرده اند و میکنند.
نگارنده تا آنجایی که وسع معلوماتی اش اجازه داده تعدادی از کلمات مرکب و جملات روزمره ای که تالشها برای همدیکر بکارمی برند و واژه ی " خدا" را باخودهمراه دارد گردآوری نموده ودراین وبگاه برای بازدیدکنندگان عزیر خود عرضه میدارد.
نکته: تالشها گویش کلمه ی خُدا را نه بصورت خُدا و نه خَدا و نه خِدا بلکه حرف خ را به صورت ساکن تلفظ میکنند.
خدا سر شاهیده : یعنی خدا بر سر شاهد است. کاربرد این جمله در میان تالشها مواقعی است که طرف درحال صحبت با فرد مقابل جمله مهم و غیر قابل باوری را بیان میدارد وفرد مقابل با شنیدن این سوگند به حسن گفتار طرف واقف میگردد.
خدا سَری. یعنی یه سر خدا سوگند. این جمله جمله ایست سوگندی در بین مکالمات روزمره تالشها.البته با گویش تالشی جنوبی ورایج درمیان توده مردم که گاها ودر نقاطی دیگر " بصورت "خدا سر قسم" نیز گفته میشود و خدا سری مخفف آن میباشد.
باخدایه ده. یعنی با خداست دیگه. جمله ی با خدایه ده در بین تالشها در مواقعی بکار میرود که کسی از کسی دیگر در باره پیامد نامعلوم حادثه ای یا واقعه ای پرسش نماید و او یقین نداشته باشد که چه خواهد شد درجواب به شخص این جمله را به زبان می آورد.
خدا ترا رم کرده.یعنی خدا به تو رحم کرده است. کاربرد این جمله در بین تالشها مواقعی است که شخصی از یک اتفاق خطیر جان سالم بدر برده باشد.
خدا ترا رسَه. یعنی خدا به تو توجه نموده یا به داد تو رسیده . این جمله هم در بین تالشها همانند جمله فوف کاربرد دارد و هم در باره سایر موارد و مشکلاتی که در زندگی برای مردمان رخ میدهد که ناخودآگاه زمینه ای ایجاد میشود و رفع مشکل میگردد.
خدا ارحمه راحمینه. یعنی خدا ارحم الراحمین است. و بیشتر در بین تالشها زمانی گفته میشود که شخصی دغدغه فکری شدیدی پیدا کرده و از انجام حل مشکلی ابراز ناامیدی کند که شخص دیگری به او از باب دلداری اینگونه میگوید.
خدا آواد بکره. یعنی خدا آباد کند. این جمله در بین تالشها در مواردی بیشترین کاربرد را دارد که شخصی ، شخصی را به منزلش تعارف و دعوت نماید. معمولا اگر دونفر یا چندنفر با هم در یک مسیری به سمت منزلشان در حال حرکتند واگر خانه یکی ازآنها نزدیکتر باشد به شخص دیگری تعارف میکند که دیگری در جوابش این جمله ی تالشی را میگوید.
خدا مبارک بکره. یعنی خدا برایت مبارک کنه. این جمله در بین تالشها بیشترین کاربرد را در مواقعی دارد که شخصی عروس به خانه اش آورده است. ودر سایر موارد نیز از قبیل خرید خودرو و غیره نیز مرسوم است.
خدا قوت بده: یعنی خدا به تو قوت بدهد. کاربرد بیشتر این جمله در بین تالشها مواقعی که شخص دیگری در حال کار و فعالیت در مزارع کشاورزی در حین کاشت و یا برداشت محصول برنج ویا کارهای مشابه باشد. این کلمه باوجود جا افتادن کلمه "خسته نباشی"در جامعه هنوز از الویت گفتاری در بین تالشها برخوردار است.
خدا برکت بده: یعنی خدا به تو برکت بدهد. کاربرد این جمله در بین تالشها مواقعی است که شخصی در قبال انجام کار یا خدمات ویا فروش محصولات کشاورزی و دامی اش ویا فروش کالایی وجهی از طرف مقابل دریافت می دارد می باشد.
خدا ته خیر بده: یعنی خدا به تو خیر عطا فرماید. کاربرد این جمله در بین تالشها مواقعی است که شخصی کاسب، محصولی چه از نوع کشاورزی و چه از نوع دامی وهرکالایی دیگر از شخصی خریداری نماید. شخص فروشنده بعداز دریافت وجوه آن با کمال رضایت به خریدار میگوید خدا به تو خیر بدهد.
خدا زونو: یعنی خدا میداند. کاربرد این جمله، هم در مواقع سوگند در بین تالشها می باشد و هم در مواقعی که کاری یا عملی مبهم صورت گرفته باشد و کسی از کننده کار سر در نیاورد و ازاین موارد.
خدا هَشتَه: هَشتَه در تالشی از مصدر هَشتَن در فرهنگ معین و دهخدا بمعنای گذاردن و گذاشتن و اجازه دادن است. معنی و مفهوم خدا هشته این است که اگر خدا بگذارد . تالشها اگر تصمیمی بخواهند برای زمان آینده بگیرند جمله ی " خدا هَشتَه" را قبل از بزبان آوردن انجام کار درآینده بکار می برند.
خدا مصلتی شکر: یعنی برمصلحت خداوند شکر. کاربرد این جمله در میان تالشها مواقعی است که کار خارق العاده در جایی صورت گرفته که از دست بشر خارج بوده است . کارهای انجام یافته ای که تعجب برانگیز باشد.
خدا خسته وخت: یعنی بنده خوش شانس خداست. دربین تالشها این جمله در مواقعی گفته میشود که کسی خیلی خوش اقبال در زندگی اش باشد و شانش همیشه درب منزل اورا زده باشد. درچنین حالتی این جمله از سر غبطه خوردن به او گفته میشود.
خدا ترا بداره: یعنی خدا برایت نگهدارد. معمولا این جمله در بین تالشان مواقعی گفته میشود که شخصی فرزندش را بهمراه خودش نماید وکسی دیگری از او بپرسد فرزند شماست؟ او اگر بگوید بله فرزند من است فرد مقابل میگوید "خدا بداره" خدا برایت نگهدارد.
خدا زیاد بکره: یعنی خدا زیاد کنه. بیشترین کاربرد این جمله در میان تالشها مواقعی است که کسی , کسی را دعوت بر سر سفره طعامش تعارف نماید ویا اورا به صرف ناهار یا شام دعوت نماید ویا طعامی از سر خیرات کس یا کسانی را مهمان نماید که این جمله از سوی آنان به فرد مذکور گفته میشود
خدا قوبول بکره: یعنی خدا قبول کند. کاربرد این جمله دربین تالشها مواقعی است که شخصی از باب خیرات و یا خیر اموات،اقدام به پخش انواع طعام و یا غیره و یا نذری را ادا ویا حیوانی را ذبح نماید. که افراد دیگر بعداز بهره مند شدن از خیرات، اینگونه به صاحب خیرات میگویند.
خدا عمر عیزت بده: یعنی خدا به تو عمر با عزت عطا نماید. معمولا دربین تالشها این جمله در مواردی رد و بدل میگردد که دونفر با هم درحال احوالپرسی باشند و یا در حال دعاگویی برای هم ویا اینکه کسی به کسی که در حال کارکردن باشد به او بگوید "خدا ته قوت بده" یعنی خدا بهت قوت بدهد او در جواب به او میگوید "خدا عمر عیزت بده".
خدا خدا کره: یعنی خدا خدا میکند. این کلمه در بین تالشها مواقعی گفته میشود که شخصی برای رفع مشکل اش و ادای حاجت اش دست به دعا برداشته و با زبانش خواسته اش را از خدا طلب مینماید.
خدا بهمراه: در بین تالشها زمانی این جمله بیان میگردد که کسی از کسی خدا حافظی کرده باشد و او در جوابش میگوید خدا بهمراه.
صدقه سر خدا بکه: یعنی محض رضای خدا کوتاه بیا و ببخشش .این جمله در بین تالشها در مواردی کاربرد دارد که شخصی بی رحم و سنگدلی در مواردی میل به بخشش ندارد ودنبال کارخیری نمیرود. به او گفته میشود.
خدا ترا برسه:یعنی خدا به دادت برسد. دربین تالشها این جمله در دو موارد کاربرد دارد یکی در مواقعی که مسئله خطیری برای کسی در پیش باشد و دومین کاربردش جنبه طعنه و استهزاء دارد موقعی که کسی برسرغدا گرفتن و برسر غذا هجوم ببرد و یا بیش از حقش مطالبه ای نماید.
خدا دوئه: یعنی خدا داده. خدا داده یا خدا دوئه در مواقعی کسی به کس دیگری میگوید که از سعی و تلاش خود مأیوس بوده ولی ناخبر آنچیزی که میخواسته نصیبش شده. مثلا برای کسی که بچه دار نمیشده ولی بعدا بچه دار شده باشد . دربین تالشها داده ها و داشته های غیر ارادی را خدا دوئه میگویند.
خدا قوربون بوشوم:یعنی قربان خدا برم. در میان تالشها امری مثبت که ناخواسته و غیر منتظره رخ بده این جمله گفته میشود.
هَه خدایی که ته پَرسی: یعنی به همان خدایی که تو می پرستی. دربین تالشها اگر کسی یا کسانی باهم در حال گفت وشنود باشند شخص تعریف کننده اگر بخواهد در باره وقوع امری مهم که صورت ویا اتفاق افتاده وبخواهد برای مخاطب قابل باور باشد سخنش را با این سوگند به طرف مقابل ارائه میدهد.
خدا نومی را بمرم:یعنی قربان نام خدا برم. در میان تالشها امری مثبت که ناخواسته و غیر منتظره رخ بدهد و نیز کسی نیت کاری داشته و خواسته قلبی ایی از قبل درهر مواردی داشته وبه وقوع پیوسته این جمله گفته میشود.
ازنی مرا خدایی دارم:یعنی من هم برای خودم خدایی دارم. این جمله در میان تالشها در مواقعی که فردی حقش از طرف شخص دیگری ضایع و با مورد تظلم قرار گرفته باشد گفته میشود.
خدا داشتمه...!یعنی اگر خدایی داشتم.... این جمله دربین تالشها جنبه نفرین و آه و ناله دارد و کاربردش نیز در مواقعی است که در جمله بالا (از نی مرا خدایی دارم... گقته شده است.
خدا مَنما: یعنی خدا ننماید، نشان ندهد. نصیب کسی نکند . جمله ایست تعجبی که دربین تالشها کاربرد دعا کردن درحق دیگران دارد از دوری آفتی یا بلایی و حادثه ای ناگوار و یا شر اشخاص شرور و غیره. خدا منما.
خدا گِتَه!: یعنی خدا گرفته! خدا گرفته مفهومش در میان تالشها شخصی که کارهای عجیب و غیر عادی به مفهوم دیگر کاری از سر دیوانگی انجام بدهد به شخص مذکور گفته میشود. خدا گته.
جملات نفرینی:
خدا ته ویگره!: یعنی خدا تو را بردارد
خدا چه دری دَوَسته: یعنی خدا دودمان و در خانه او را ببندد.
خدا بی اَی مگذره. یعنی خدا ازش نگذرد.
خدا چه کع خراوه بکره:یعنی خدا خانه اش را خراب کند.
خدا هنتَه اَیرا نِنَع:یعنی خدا همینطوری اورا رها نمیکند.
خدا اَی ذلیل بکره.یعنی خدا اورا خارو ذلیل کند.
یک ضرب المثل تالشی
خدا تخته تاش نیه، تخته به تخته پِه یَنه: یعنی خدا تخته تراش نیست ولی تخته رو تخته جفت و جور میکند. بیشترین کاربرد این ضرب المثل دربین تالشها مواقعی است که زن و شوهری لنگه هم باشند.
نکته دوم: ممکن است نکات دیگری نیز دربین تالشها باشد که از ذهن نگارنده به دور مانده است. ونیز به احتمال زیاد موارد فوق در ادبیات سایر اقوام ایرانی نیز مرسوم باشد و فقط مختص به تالشها نباشد.
از اینکه لحظاتی از وقت گرانبهایتان را صرف خواندن این مطلب نمودید بی نهایت متشکرم...ومن الله التوفیق.
خدا شمَه توفیق بدَه.
(عکس از وبلاگ کوکوتیتی-بانو زلیخا صبا)
حسن ختام این پست را با مطلبی از پروفسور مجید سمیعی گیلانی بزرگترین جراح و متخصص فعلی جهان به پایان می رسانیم.
ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﺍﻣﺎ
ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ، ﭘﺎﯾﺒﻨﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ
ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ
ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ
ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﻫﯿﭻ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ
ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ....
ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﺍﻣﺎ
ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﻧﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ
ﺍﺯﻫﺮ ﺩﯾﻦ ﻭ ﺁﺋﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎشند
ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺋﯿﻦ ﻣﺬﻫﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﺍنند، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻫﻢ ﮐﯿﺸﺎﻧﺸﺎﻥ، ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭﻧﺪ
ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﺮﺳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ !
ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﮐﺎﻓﺮ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ
ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ ...
ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﺍﻣﺎ
ﺧﺪﺍ، ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ...
امت واحده چگونه میسر میگردد؟
رضا نعمتی کرفکوهی
همانگونه که میدانیم در زمان حضور فیزیکی پیامبر اسلام ( ص) در میان مسلمین صدراسلام، هیچ مذهبی پدیدار نشد و مردم چگونگی انجام فرایض دینی خود را مسقیما از پیامبرشان دریافت میکردند. ولی اینکه چرا بعد از رحلت پیامبر(ص) مذاهب پدید آمدند ودربین مسلمین انفکاک مذهبی بوجود آمد و به شیعه و سنی مبدل گشتند و اسلام "استدلالی" زمان پیامبر که به گفته صریح قرآن کریم ، "یدخلون دین الله افواجا" گروه گروه به دین اسلام میگرویدند وبا تمام سلایق و تفکراتشان در کنار رسول الله آرام میگرفتند و قتل یک انسان را برابر با قتل کل بشریت میدانستند ولی در نبود پیامبرشان به فرق مختلف، با دست خودشان، خودشان را تقسیم کردند و به اهل تسنن و اهل تشیع منقسم گشتند.
دردرون اهل تسنن چهار مذهب به عناوین: مالکی ، حنبلی ، حنفی ، و شافعی پدید آمد و در درون اهل تشیع نیز علویان یه گروه های چهار امامی و شش امامی و شیعه اثنی عشری تقسیم شدند. سوالیست که پاسخی درست تا به امروز از طرف دین پژوهان به این پرسش داده نشده و اینکه آیا مذهبی برحق می باشد و یا مذهبی باطل و یا اینکه آیا بایستی حتما در بین مسلمین مذاهب پدید می آمد یا نمی آمد؟ ولی به هرحال کاریست که انجام گرفت و با انجام گرفتن اینکار تقسم بندی مسلمین به مذاهب مختلف در اسلام نیز به همان صورت که در دین قبلی ( مسیحیت) صورت گرفته بود صورت گرفت.
همان کاری انجام و همان راهی تکرار شد که در مسیحیت پیشتر انجام گرفته بود، و پیروان عیسی مسیح ع نیز خودشان را به مذاهب چندگانه، تقسیم کرده بودند وتا قبل ازظهور پروتستانتیسم مسیحی، مفتی یان این مذاهب در مواقعی حتی به تکفیر همدیگر نیز می پرداختند.
متاسفانه در اسلام نیز با بروز و ظهور مذاهب مختلف، دین مبین و مبیّن و استدلالی رسول خدا، به مذاهب فتوایی مفتیان مبدل گشت. ودر دوره ای از تاریخ، سنی کشی و شیعه کشی اتفاق افتاد و سنی و شیعه در مقابل هم قرارگرفتند وهمدیگر را تکفیر نمودند و کشتن همدیگر را واجب و برابر با بهشت رفتن خود قلمداد میکردند!!. هرکدام مذهب خود را محق تر از مذهب دیگری برمی شمرد. درایران نیز تا قبل از صفویان هیچ شیعه مذهبی جرات نمیکرد بگوید من شیعه هستم و در زمان حاکمیت صفویان نیز هیچ سنی مذهبی جرات نمیکرد بگوید من سنی هستم.
امروز نیز متاسفانه در ممالک اسلامی مفتی یان حکومتی اقدام به تکفیر شیعیان پرداخته و حاکمان ایلی و طایفه ای و آلی و شیخی که چنین حکومتهایی در دنیای امروز بین ملل جهان مطرود گشته و در کشورهای جهان با آرایی که از صندوقهای رای بیرون می آید حاکمانشان را تعیین میکنند، باز در گوشه هایی از جهان اسلام می بینیم هنوز حکومتهایی اینگونه پابرجایند وبا فتوای شیوخ درباری خود اقدام به قتل عام پیروان سایر مذاهب از قبیل اهل تشیع مینمایند.
باید به جرات گفت عامل اصلی تفرقه دربین مسلمین جهان درحال حاضر وجود همین حکومتهای موروثی طایفه ای هستند که با استخدام مفتییان درباری و با عمل نمودن به فتوای اینگونه مفتی های نادان وجاهل، تشتت و تشدّد و تفرقه و خشونت مذهبی را دامن زده وحتی با اقدام نظامی نابودی زیرساختهای اقتصادی مسلمین را نیز هدف شوم و شیطانی خود قرار میدهند.
آیا در چنین شرایطی تشکیل امت واحده قابل تصور است یا خیر؟ وآیا امت واحده باید حتما در سرزمین های واحد و تحت حاکمیت یک حکومت مرکزی دینی و سراسری میسر شود؟ یا هر مردمی در داخل منطقه جغرافیایی خود میتواند متصل به امت واحده جهانی شود وخودشان را در این دایره بگنجانند؟ آیا در شرایط کنونی جوامع اسلامی با وجود فرهنگها و زبانهای مختلف و شرایط تاریخی و تمدنی گذشته خود در نقاط مختلف جغرافیایی ملل اسلامی آیا این امر اجازه بازگشت به حاکمیت سراسری و مرکزی همانند دوره های اموی و عباسی و عثمانی را میدهد؟
اگر بشود یک جواب صحیح و جامع به این سوالها داد یقینا به این نتیجه و پاسخ خواهیم رسید که در شرایط کنونی جهانی دیگر دوران امپراتوری ها بسر رسیده است. حال این امپراتوری بخواهد مسیحی باشد یا اسلامی و یا امپراتوری های سیاسی شرق و غرب.
چرا که همه اینها در جهان تجربه شده اند و نتیجه اش جزء جنگ و خونریزی برای مردم جهان ارمغانی نداشته است. حال این سوال همچنان بی جواب می ماند که پس تکلیف امت واحده که مد نظر قرآن مجید است چه خواهد شد. آیا چنین امتی وجود خارجی خواهد داشت؟ برای یافتن پاسخ این پرسش بایستی به مفهوم "امت" توجه نمود واینکه امت به چه معنی می باشد. واژه "امت" در قرآن کریم 65 بار به صورت مفرد یا جمع آمده است.
در قرآن امت به معنى مردم و یا عدهای از انسانها که با یکدیگر "پیوند" دینى دارند، آمده است. یعنی مردمانی با نژاد و رنگ و زبان و فرهنگ قومی و ملی مختلف که پیرو یک پیامبرند امت آن پیامبر نامیده میشوند.حتی اگر دور سرزمینهایشان مرزبندی های جغرافیایی و سیاسی کشیده شده باشد و در زیر پرچمهای رنگارنگ، خودشان را به جهانیان معرفی نمایند.
ولی این مرزها مانع تشکیل امت واحده نخواهند بود، چرا که این مردمان دارای خدای واحد و دین واحد و پیامبر واحد و قبله واحد می باشند و درطواف کعبه همه یکرنگ ویک مدل لباس برتن میکنند و بایک زبان خدای خود را عبادت میکنند و با هم گرد کعبه میچرخند. این یعنی همان امت واحده.
ولی با این حال مرزهای سیاسی و جغرافیایی و پرچم ملی مختلف عامل تفرقه و جدایی شان نخواهد شد اگر چه درزمینه ی مذهبی اختلافاتی بین "امت واحده" وجود داشته باشد،ولی درکل همان امت واحده هستند.
سیدجمال الدین اسدآبادی بزرگ مصلح نامی جهان اسلام - شیخ محمد عبده شاگرد و مرید سیدجمال
ازدو قرن گذشته به این طرف واقعه ای که مایه بسی خرسندی درجوامع مسلمان بود رخ داد و آن پیدایش نواندیشان دینی در ممالک اسلامی بود. ظهور سیدجمال الدین اسدآبادی بزرگ مصلح نامی جهان اسلام و شاگرد خلف ایشان شیخ محمد عبده ونیز کواکبی ودر پاکستان نیز علامه اقبال لاهوری ودر این اواخر در ایران نواندیشان دینی از قبیل دکترعلی شریعتی،
عبدالرحمان کواکبی و علامه اقبال لاهوری از مصلحان نامدار جهان اسلام در تاریخ معاصر
فرصتی مناسب را برای ملل اسلام ایجاب کرده بود تا مسلمانان با کنارگذاشتن تعصبات مذهبی به یک انسجام و وحدت در امت واحده برسند.ولی غفلت و تعصبات افراطی مذهبی در میان مسلمانان باعث شد تا این بیداری دینی به خواب و فراموشی تبدیل گردد.
مرحوم آیت الله العظمی بروجردی مرجع بزرگ شیعیان وشیخ محمود شلتوت مفتی روشن اندیش اهل سنت دانشگاه الازهر مصر
(شیخ محمود شلتوت،از بزرگان اهل سنت،محقق،مفسر،فقیه اصولی،ادیب لغوی مصری و از رؤسای دانشگاه الازهرواز مؤسسان دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیه.وی از مدافعان و از فعالان وحدت بین شیعه و سنی بوده است. وی با آیت الله بروجردی روابط دوستانه داشت.در سال 1338 آیت الله بروجردی، آیت الله میرزا خلیل کمره ای را بهمراه آیت الله سید محمود طالقانی با گروهی از روحانیون،به نمایندگی خود به قاهره فرستاد تا از شیخ محمود شلتوت مفتی اعظم و رییس وقت دانشگاه الازهر مصر بخاطر فتوای تاریخی اش تشکر نماید)
هرچند در اواخر دهه سی گوشه ای از زحمات سیدجمال الدین اسدآبادی توسط دو تن از بزرگواران جهان تشیع و تسنن، مرحوم آیت الله العظمی سید حسین بروجردی بزرگ مرجع وقت شیعیان و شیخ محمود شلتوت مفتی بزرگ اهل سنت و استاد دانشگاه الازهر مصر پاسخ داده شد و این دو شخصیت بزرگ باهمکاری همدیگر توانستند مذهب جعفری را درجهان اسلام به رسمیت ببخشند، ولی در هرصورت اقدام مرحوم شیخ محمود شلتوت یک اقدام فتوایی بود و فتوای یک مرجع و یا یک مقام مفتی نمی توانست برای عموم جامعه اهل سنت حجیت عملی را بهمراه داشته باشد.
چرا که این فتوای شیخ الازهر اگرچه کاری و اقدامی ارزنده و قابل تقدیر از طرف شیعیان بوده ولی از طرف دیگر فقط برای مریدان و پیروان شیخ شلتوت قابل عمل و اجرا بوده است.شاید بودند مفتیانی در دیگر نقاط جهان اسلام وحتی در خود دانشگاه الازهر مصر که این فتوای بزرگ و بی سابقه دربین اهالی اهل سنت را برنمی تافتند و یا اصلا مذهب تشیع را به رسمیت نمی شناختند. ولی شیخ شلتوت از طریق فتوا این کار بزرگ که همان اتحاد بین مذاهب مسلمین را در پی داشت با روشن اندیشی و نواندیشی در فقه سنتی با شجاعت کامل انجام داد و مورد تحسین مرجع تقلید اهل تشیع آن زمان مرحوم حضرت آیت الله العظمی بروجردی واقع گردید.
متن فتوای مرحوم استاد شیخ محمود شلتوت:
دین اسلام بر احدی از پیروانش متابعت از مذهب خاصی را لازم نمیشمرد، بلکه ما میگوییم: برای هر فرد مؤمن چنین حقی است که بتواند در ابتدای امر از هر یک از مذاهبی که صحیحاً نقل شده و در کتابهای مخصوص احکام آن مذهب نوشته شده است پیروی کند و همچنین کسی که از یک مذهب از این مذاهب پیروی میکرده میتواند عدول به مذهب دیگر بنماید، هر مذهبی باشد، و در این عمل باکی بر او نیست.
مذهب جعفری معروف به مذهب امامیاثناعشری، مذهبی است که شرعاً پیروی از آن مانند پیروی از مذاهب اهلسنت جایز است؛ و سزاوار است مسلمانان این مطلب را بدانند و از عصبیت و طرفداریهای بیجا و بدون حق و حمایت از مذهب معینی خودداری کنند. دین خدا و شریعت او تابع مذهبی نیست یا منحصر در مذهبی نیست. هر کس به مقام اجتهاد فائز گردد عنوان مجتهد بر او بار، و در نزد خدای تعالی عملش مقبول خواهد بود.و جایز است برای کسی که اهلیت نظر و اجتهاد را ندارد از ایشان تقلید کند و به آنچه در فقهشان مقرر داشتهاند عمل بنماید، و در این مسئله بین عبادات و معاملات تفاوتی نیست.
ولی باز سوال اینجاست که آیا در جوامع کنونی مسلمین این فتوا هنوز پا برجاست یا نه مفتیان درباری به مذاهب رسمی خود بسنده نکرده و درپی تاسیس فرق مختلف و افراطی دربین مسلمین هستند؟ پیدایش طالبان در افغانستان، داعش در عراق و شام و بوکوحرام در نیجریه را شاید بتوان نتیجه ی این پیامد دانست که جهان اسلام با وجود حکومتهای قبیله ای و مستبد با اندیشمندان نامی و مصلحان روشن اندیش تاریخ گذشته ی خود فاصله پیدا کرده است.
بنابراین آنچه امروز احساس میشود که باید نیاز اساسی جهان اسلام باشد یک نهضت فرهنگی درون گرا و درون خیز است که از متن توده های جامعه مسلمین آغاز گردد. این نهضت نه آنگونه است که مقلدانه از بالا دستور بگیرد و نه آنگونه عوام زده گردد وبرای خوشایند طبقات پایین دست به کارگردد.
بیاد دوست شهیدم
... و شهید قلب تاریخ است «دکترعلی شریعتی»
اول دی ماه سی وپنجمین سالگرد شهادت شهید راه وطن و ایمان، رجبعلی زبردست گشتی
این سروده تالشی ام را تقدیم میدارم به روح تابناک دوست شهیدم رجبعلی زبردست گشتی
قدیمه رفق مرم ترا
ته چرا هنته نازیشا
خش قواره با وقار
گرده فیچو خاسیشا
ته رفقی با صفا
با مرامو چاکیشا
با خدا و بی ریا
رم به دیلو خاکی شا
اهل دیل و خنده رو
از اندرون پاکیشا
ایکافله رفق داریم
ته چئون دیله تاکیشا
اوایل دهه پنجاه بود و اواخر روزهای سرد پاییز و من بودم و او در جاده خاکی و گلی روستای دارباغ به روستای کردمحله فومن. قبل از اینکه میخواستیم وارد این جاده بشیم باید من از راههای لجنزار مزارع شالیکاری محله کرفکوه عبور میکردم واو هم از راههای لجنزار محله پیریوسف که آن هم در میان مزارع شالیکاری واقع شده بود.
این پیاده روی توام با گل لگد کردن هم بود تا به ابتداء جاده خاکی یکربع هم طول میکشید. کفشهای پلاستیکی پاهامون بود که بهش بوت می گفتیم و تا ورودی راه باریکه خاکی روستا که به محل مدرسه ابتدایی مون به روستای دیگر یعنی کردمحله ختم میشد کاملا بوتهایمان لجنی میشد .
درابتدای جاده خاکی دارباغ پایین،به رودخانه که میرسیدیم درکنارهم روی تخته سنگی باید قشنگ کفشهامونا می شستیم. قسمت همیشه اینطوری بود باتوجه به اینکه او از محله دیگه می آمد و من از محل دیگه ای ولی هرروز سر همان رودخانه در یک زمان بهم میرسیدیم و بقول محلی ها سربه سر میشدیم.
بعد از شستن بوت هایمون باهم قدم زنان گوش به حرفهای همدیگر میدادیم تا بعد از نیم ساعت پیاده روی به مدرسه ابتدایی دولتی روستای کردمحله میرسیدیم. رفت و برگشت روزی90 دقیقه پیاده روی داشتیم. او متولد 38 بود و من 41 . او پنجم دبستان ومن سوم .
رفاقت ما همچنان ادامه داشت تا او دیپلم گرفت ومن دوم نظری بودم ماجرای ازدواج من پیش آمد و او شب خواستگاری رفتن من همراه ما آمد و صورت نویسی را او انجام داد. دستخطش را تا همین اواخر باخود داشتم ولی براثر نقل انتقالات مفقود شد.
او تابستان دوسال قبل از سربازی اش برای کار ساختمانی با چندنفر از جوانان محل به کرج رفته بود و در یک حادثه برق گرفتگی شدیدا مجروح و تا دم مرگ پیش رفت طوری که بعدها در راه رفتن مشکل پیدا کرده بود و یک پایش می لنگید.آثار سوختگی بدنش زیاد بود ولی بااین حال در سربازی معاف نشد وبا همان پا لنگش به خدمت مقدس سربازی اعزام و در لشکر رزمی کرمانشاه ادامه خدمت داد که سرانجام با لشکرش به منطقه سیدصادق سرپل ذهاب اعزام شد.
رفاقت من با او درحدی بود که هرموقع از مرخصی می آمد یکسره به خانه ما میامد اندکی می نشست یک چای تلخ در کنار ما مینوشید گلویی تر میکرد بعد برایمان از سربازی و منطقه جنگی اش تعریف میکرد سپس پا میشد میرفت خونه خودش پیش پدرو مادرش. گاهی تابستونها که میامد مرخصی و می دید من محل نیستم و رفتم ییلاق، خیلی ناراحت میشد و در نامه اش می نوشت اومدم مرخصی ولی چه سود نبودی.
نمایی از منطقه جنگی سرپل ذهاب محل شهادت شهید رجبعلی زبردست گشتی
یکماه قبل از اینکه شهید بشه دیدم رجب آمده مرخصی ولی با لباسهای سربازی خون آلود، گفتم رجب این لکه های خون چیه، دیدم رجب دیگه آن رجب سابق و مثل همیشه بشاش نیست، گردنم را بغل کرد زد زیر گریه و گفت عظیم من دیگر هدفم مشخص شده !!!!
چندین نفراز همسنگرانم جلوی پایم و پیش چشمانم پرپر شدند و این فواره خون بدن آنهاست. خیلی در بغل همدیگر گریه کردیم و گفت من هم قصد ازدواج داشتم ولی الان هدفم چیز دیگریه. بعد خدا حافظی کرد از پیشم رفت و دوباره برگشت و گفت فردا صبح عازم منطقه هستم واگر دیگر همدیگر را ندیدیم مرا حلال کن عظیم.
بعدش که رفت 10 روز بعد برایش نامه ای فرستادم 20 روز منتظر جواب بودم دیدم نیامد هی یکماه شد 45 روز شد دیدم جواب نامه ام نیامد سر دو ماه شنیدم که عده ای آمدند به پدرش گفتند رجب شهید شده ولی در منطقه برفی سرپل ذهاب جنازه اش در جایی افتاده که قابل برداشتن از زیر آتش باری عراقیان نیست و فعلا بایستی صبر کنید بهتان خبر میدهیم.
چند ماه بعداز شهادتش پیکر تکه تکه و گوشت بدن از استخوان جداشده اش را آوردن زادگاهش... واینچنین شد که من تنها رفیق استثنایی دوران خاطراتم را از دست دادم. روحش شاد و یادش گرامی
پریسکه واژه ای کهن و ایرانی ازفارسی میانه و به معنای جرقه کوچک آتش میباشد
بنیان شعر پریسکه توسط شاعر نو پرداز معاصر استاد علیرضا بهرهی صورت پذیرفت که در کمترین زمان، مقبول شعرا وادبای کشور واقع گردید.
درحال حاضر بیش ازچندهزارنفر در داخل وخارج ازکشور به سرایش پریسکه به زبانها ولهجه های مختلف مشغول بوده و بیش از ده انجمن ومحفل متمرکز پریسکه درسطح کشور ایجادشده است .
تعریف شعر پریسکه :
پریسکه گونه ی جدید شعر ایرانی است که براساس فرهنگ ایرانی اسلامی وبارویکرد مقابله باورود عرفانهای نوظهور وعرفانهای شرقی ایجادگردیده است.
پریسکه متشکل از 2 یا 3 یا 4 فصل (مصراع) بوده و شاعر می تواند درصورتی که تمامی ویژگیهای شعر پریسکه را رعایت نماید دریک فصل هم شعربگوید.
پریسکه می تواند سپید و نیمایی یا موزون ومقفی باشد به شرط آن که تساوی عروضی درفصل ها اعمال نشود.
شعر تالشی
الان زونوم از کیمه!
نـشم فـیکر کَـرم وام از دِه کـیمَـه
خَرِمـم پـس یَـنـدَه نسـارا شیـمَـه
سَردَه شَبون خسم انَه لا دا صب
روزآبـو شـوم نـشم آفـتـاوَه دیمَـه
بـبــر رَفِـــق بـبـر بــجــاری بـــرزی
اشــتـه دَرزَه دَسـتَـه را از بِنـدیمَـه
بـــمِــرم از رَفِـــقـــون را رفِـــقــون
رَفِــقـــون پـا بنـی ســرَه قـالیـمَـه
چمــه ثــروت نِـــداری بَــه نِـــداری
نِــداری پـی چــمه جانی مالـیمَـه
سـرم کَـردَه دیمی سـیـلّه نَه بَـما
أ جور که خوای زمـونَـه از نِـبـیمَـه
دَسی عوض همیشه پام دراز بَـه
زمـونَـه کــو فـقیــره بـنــدَه بـیـمَـه
دَسـم دراز نِـبَــه هــر نـاکسی وَر
هـمـیشَـه واتــمَــه خـدا کـریــمَـه
مـرا دنـیـا دومَـه بَـه دَسـم کـاردَه
ایی لخـمَـه را امـوَر أ وَر تـیـلیـمَـه
طمع دندونم کَـندَه هر چی کـو از
اگـه مـنَـه بــوبــو هَـزارچی پـیمَـه
زمونَه خوای اشتن جور مه بپِجی
هنـتَـه دا پَـجیـمَه البَـلی سیـمَـه
گوشَه خجَه مَندیمه دا چوان چه؟
اَوون کــو از کَـلَـه لـوئَـه مَـسیمَـه
چَوون قـولی یخی سَـرم نیویشتَه
چمـه حرفی سری هَنی مَنـدیمَـه
خـدا را شـکر الان زونـوم ازکـیـمَـه
همـیـمَه که همـیمَـه که هـمـیمَـه
سروده ای از نعمتی کرفکوهی به زبان تالشی جنوبی
به تاریخ 16آذر 1394
معنی به فارسی به ترتیب مصرع.
می نشینم فکر میکنم من کی هستم
جای آفتابگیر را رها کردم سمت سایه مسکن گزیدم
شبهای سرد بی لحاف میخوابم تا صبح
باز صبح پا میشوم میروم جای آفتابگیر می نشیم
درو کن رفیق دروکن محصول شالیزارت را
من بند (گره )دسته های شالی تو هستم
بمیرم من برای رفیقانم رفیقان
زیر پای رفیقان فرش قرمز هستم
ثروت من (در این دنیا) نداری بود نداری
پیه نداری را بر جانم مالیدم
سرخ کردم صورتم را با سیلی ولی
آنطور که زمانه میخواست (از من بسازد) نشدم
به جای دست همیشه پایم دراز بود!
با وجودی که بنده ی فقیری در زمانه بودم
دستم را پیش هر ناکسی دراز نکردم
همیشه گفتم خدا کریم است
برایم دنیا مثل دنبه بود و دستم مثل کارد
برای تهیه لقمه نانی به هر سوی دویدم
دندان طمع ام را از هر چیزی درآوردم
اگه با خودم بود دلم هر چیزی میخواست
زمانه میخواست مرا مثل ومیل خودش بپزد
ولی تا خواستم بپزم فورا سوختم
گوشهای خودم را تیزکردم تا بشنوم چه میگویند
فقط از آنها حرف مفت و بی عمل شنیدم
قولهایشان را روی یخ نوشتم
روی حرفهای خودم همچنان هستم
شکر خدا الان میدانم من کی ام
همینم که همینم که همینم
حالی در هوای شهر شهادت و حوالی آن
گذری بر دشت کویر
روز 31 شهریور بود که به یاد خداحافظی تاریخی دکترعلی شریعتی از شهرمقدس مشهد ماهم گفتیم "خدا حافظ شهرشهادت" و سپس راه کویر را برای بازگشت به استان البرز در پیش گرفتیم . انسانهایی هستند که در مسافرت فقط برایشان مبداء و مقصد مهم است ولی در بین راه هم میشود هرکس بنابر سلایق و تفکرش چیزهایی را هم به اندوخته ی سفرش اضافه نماید .دیدن مناظر اطراف مسیر حرکت از قبیل کوهها ، دشتها ، محلها و ابنیه ها همه اینها عناصری هستند که میتوان آنها را با دیدن و تعمق نمودن به آن بر خاطرات حیات خویش افزود وبا یادآوری آن در طول زندگی، لحظات قابل توجه ای را بربایگانی عمرخویش نهاد.
قدمگاه:
آری قدمگاه ،این محل از مشهد حدود 100 کیلومتر و در 24 کیلومتری شهر تاریخی نیشابور واقع شده است. دراین محل در گذشته وحال باغی بوده و هست که در بستری کوهستانی و در
دامنه جنوب کوه بینالود و رو به دشت نیشابور واقع شده است. این باغ از سمت
جنوب به جاده نیشابور - مشهد اتصال مییابد.
این مکان به عنوان مکانی مقدس از سابقه
طولانی برخوردار است. این باغ را زمانی به شاپور کسری و زمانی به حضرت
علی(علیه السلام) و سپس به حضرت رضا (علیه السلام) نسبت دادهاند. وجه
تسمیه باغ با توجه به وجود سنگی سیاه است که جای دو پا بر آن نقش بسته است.
میگویند
سال 200 هـ . ق حضرت رضا (علیه السلام) که از مدینه عازم مرو بودند، در
این مکان توقف کرده و چون خواستند با خاک تیمم کنند، آبی جاری پدید آمد که به صورت چشمه ای هم اکنون در حال جوشش است که به چشمه حضرت معروف گشته. آب این چشمه بعد ازبیرون جهیدن مجددا در چند قدم آنطرف تر در دل خاک رفته و ناپدید میشود و در منطقه ای دیگر در محله قدمگاه برای آب کشاورزی مورد بهره برداری مردم قرار میگیرد.
این واقعه مهم، این مکان را به مکانی مقدس و ایمن برای زایران در کنار مسیر مشهد تبدیل کرده که در دورههای مختلف مجموعهای میان راهی شامل: کاروانسرا، آبانبار، حمام و مکانهایی جهت اطراق زائران و مسافران در حاشیه خیابان شکل گرفته است. اعتقاد دیگر براین است که حضرت رضا بر روی تخته سنگی ایستاده و برای مردم سخن گفته است که جای پای ایشان براین سنگ نقش بسته و هم اینک این تخته سنگ در بقعه ای نگهداری و مورد زیارت مردم قرار میگیرد.
بعداز ساعتی رانندگی از مشهد خالی از لطف نیست دقایقی را در این باغ بهر رفع خستگی و سروگوشی را آب زدن و نفسی را تازه کردن واز این چشمه آبی را به تبرک برداشتن که مانیز چنین کردیم.
روستای مزینان:( ملاحظات: تعدادی از تصاویر و سطور از وبلاگ اسرارنامه وشاهدان کویر مزینان میباشد)
زادگاه دکتر علی شریعتی و سقراط خراسان استاد محمدتقی شریعتی مزینانی.
در ورودی روستای مزینان مجسمه سقراط خراسان استاد محمد تقی شریعتی مزینانی به چشم میخورد
دکتر علی شریعتی که از بزرگترین نویسندگان و متفکران سیاسی و اجتماعی یک قرن اخیر است، هرچند اصالتاً متعلق به روستای مزینان در 80 کیلومتری غرب سبزوار است ، اما در روستای کاهک که محل استقرار اقوام مادریش بوده، متولد شده است.
کاهک و مزینان هر دو روستاهایی نزدیک به هم هستند که در حال حاضر جزء محدوده سیاسی شهرستان داورزن محسوب می شوند ،
بخش داورزن در سال 1391 به همراه روستاهای مزینان و کاهک خاستگاه و زادگاه خاندان شریعتی از سبزوارمستقل شد و به شهرستان ارتقاء یافت.
منزل دکتر شریعتی در کاهک و سکونت گاه خانوادگی آنان در مزینان به واسطه شهرت و محبوبیت والای دکتر علی شریعتی در میان ایرانیان، این پتانسیل را دارند که به مهمترین جاذبه های گردشگری خراسان تبدیل شوند. اما متأسفانه این ابنیه در نتیجه ضعف عملکرد مسوولان ارشد محلی در حال تخریب هستند.
خانه (زادگاه) دکتر علی شریعتی که از برجسته ترین چهره های روشنفکر مذهبی ایران ، که در سال 1312 در این خانه چشم به جهان گشوده است در استان خراسان رضوی، شهرستان سبزوار، بخش داورزن، روستای کاهک قرار دارد
این خانه که از جمله آثار دوره پهلوی اول به حساب میآید، سردر ورودیاش ایوانی دارد که به صورت ساده خشت چینی شده است.
ایوان قوس جناغی و ورودی آن قوس بیضی خوابیده دارد. پس از عبور از از سردر وارد هشتی نسبتا کوچکی میشویم با پلان گرد و سقف کلمبو که دور تا دور آن 6 حجره کم عمق قرار گرفته است. اتاق نشیمن این خانه که احتمالا اتاق پذیرایی بوده است، پلانی مستطیل شکل دارد و سقف طاق گهوارهای است و یک سه دری رو به حیاط دارد.
رخبام این خانه دارای تزئینات دندان موشی است و خرپشته آن نیز دارای یک اتاق مستطیل شکل با سقف کلمبو و 4 ورودی از 4 طرف و پنجرههای تعبیه شده در دیوارها است.
این خانه بعدها به دایی اصلی دکتر شریعتی انتقال یافت و امروزه به شکل متروکه و ویران باقی مانده است.
خانه (زادگاه) دکتر علی شریعتی در سال 1382 توسط سازمان میراث فرهنگی با شماره 9591 در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید.
مجتمع خدمات رفاهی کنار جاده ای روستای کاهک
ساعت 1 ظهر بود که از خستگی راه کویری طی شده در مسیر جاده سبزوار به سمت شاهرود و در زیر آفتاب تقریبا سوزان آخرین روز تابستانی نا خواسته چشممان به یک مجتمع خدمات رفاعی یا همان استراحتگاه کنارجاده ای برخوردکرد . تو گویی دل به دل راه داشت ! در کنار جاده خودرو را پارک نمودیم از یکی پرسیدیم اینجا کجاست ؟ گفت کاهک.
گفتم نکند این همان کاهک مزینان زادگاه دکترشریعتی باشه بچه ها گفتند حالا هرجا هست الان هم وقت نهاره و هم وقت نماز و این نماز خانه هم دادمیزنه بیایید داخل و نماز ظهر شکسته تان را اینجا بخوانید . خودرو را دور این نمازخانه متوقف کردیم و پیاده شدیم به قول معروف سروگوشی آب دادیم و در این نماز خانه، نمازی هم زدیم تو رگ!
سپس در زیر سایه ساردیوار آن جایتان خالی سفره ای را پهن و بهر صرف نهار توشه سفر را بگسترانیدیم و تا طعامی را تناولش نماییم از مغاره ای بهر خریدن دوغ همی سوال بنمودیم اینجا همان کاهک زادگاه دکترشریعتی است؟ گفت دکتر را از کجا میشناسی حدودا 40 ساله به نظر میرسید با روی خوش گفت زمانی همسایه دیوار به دیوار پدرم بود آره همینجا زادگاه دکتره ومزینان دوکیلومتر آنورتره منتها زادگاه دکتر همین کاهکه چون خاندان مادری اش اینجا بودند.از آشنایی اش خیلی خرسند شدم خیلی با حوصله و با متانت ،هم با من سخن میگفت و هم درحال راه انداختن مشتریانش بود. گفت میخواهی بروی مزینان راه خاکی میانبری هست که نمی خواهی برگردی سر خط از ورودی مزینان بری از همین مسیر برو . از مغازه اش بیرون آمدم و بعد از صرف نهار و اندکی استراخت واین مسیر راه خاکی روستایی که در تصویر پایین مشاهده میشود همین مسیر را گرفتیم بسوی مزینان.
روستای مزینان خاستگاه و زادگاه خاندان بزرگ شریعتی ها
حدودا ساعت حوالی 2 بعداز ظهر بود که وارد روستا شدیم. شکل و شمایل روستا ودر آن ساعتی هم که وارد روستا شدیم مردم از شدت گرما در داخل خانه های سنتی گلی وخنک خود بیرون نیامده بودند. ولی از ظواهر قضیه چنین برمی آمد روستا دیگر آن روستای گذشته نبود .گذشته ای که روستا محل عشق و علاقه ساکنانش برای ادامه زندگی بود و لی در چند دهه گذشته بطوری که گفته شده 135000 روستا خالی از سکنه شده است.اینجا کویر است و بقول خود دکتر انتهای زندگی! اینجا سبزینه ها با خود غریبه اند در وسط روستا پیرمردی را نشسته بر روی جدول فلکه ی کوچک روستا دیدم و از وی کاربرد بنای ساختمان گلی که نظرم را به خود جلب کرده بود پرسیدم .گفت این ساختمان گلی کار سوله امروزی را انجام میدهد برای هرنوع استفاده ای از قبیل گاوداری و انبار کاه کولش و سایر موارد.
این بنا کمی مرا به اعماق تاریخ هدایت کرد و از ماشین پیاده شدم و به طرفش رفتم تا از نزدیک با هم دیداری داشته باشیم
به خود گفتم گویا در عصری که هنوز آهن کشف نشده همه ابنیه های کویر از کاه گل ساخته میشده ولی آخه قبل از آهن هم یکی دیگر از مصالح ساختمانی چوب بوده ولی در این بنا وهمه بناهای مزینان و کاهک و مناطق مسکونی کویری چوب کاربردی نداشته مگر درنصب درب ها و پنجره ها ،ولی شمالیها که در گذشته بیشترین مصالح ساختمانیشان از چوب بوده وآن هم بدلیل نزدیک بودن با جنگل و رویش درخت در این منطقه، ولی حق با مردم این روستا بوده چون اینجا پوته ها هم خودشان را به زحمت تا یک وجب از زمین بلند میکنند!
پله های دورتادور این بنا که آنهم با خشت و کاه گل ساخته شده بود مرا وسوسه انداخت تا دوری باهاش بزنم!! برگرد این بنا. (کوچک که بودم در راه مدرسه خیلی عاشق دوچرخه سواری بودم تا دوست دوچرخه سواری میدیدم به آن میگفتم دوچرخه تا میدی باهاش یه دور بزنم بعد از او میگرفتم و به جای یک دور چند دورمیزدم وهرموقع به جلوی صاحب دوچرخه میرسیدم میگفت نگهدار نگهدار باز من بهش میگفتم بگذار یه دور دیگه بزنم) گفتم این همه راه آمدیم حیف است از این پله ها بالا نریم الهذا تا جاهایی که توانستم بالا یش رفتم . معماری سنتی در این بنا برایم خیلی خیره کننده بودوبرروی این پله لحظاتی به تفکر فرو رفتم و خانمم صدا زد بیابریم شب میشه رانندگی مشکل و احتمال خواب آلودگی دارد. ولی با این حال دلم نمی آمد کویر را ترک نمایم. ولی ناگهان چشمم به مجسمه ای در نقطه ای کمی دورتر افتاد که در بلندای ستون و پایه ای بلند چشم نوازی میکرد . سوار بر اتول بشدیم و به سویش برفتیم.
وقتی به پای این مجسمه رسیدیم ناگهان این جمله اش در ذهنم خطور کرد: اگر تنهاترین تنهایان باشم باز هم خدا هست !
واینک در این روستا در نبودش مثل خودش مجسمه اش بود در تنهایی به وسعت کویر. وکتاب کویرش در دست. به پایش رفتیم وچند قطعه عکسی به یادگار گرفتیم
روستایی تنها و تنهای کویر در روستایش هم همچنان تنها ومن مانده بودم حیران که چرا دراین نقطه ی خلوت و خاموش مزینان ؟ انگار او بار دیگر دارد در بلندای این ستون گفتگوهای تنهایی اش را مرور میکند
وتو همچنان بایست دکتر! بایست به پای حرفهایت در بلندای این ستون ....واگر هم تنهاترین تنهایان باشی
دراین نقطه از مزینان در مجاورت این مجسمه، باقیمانده بنایی از کاروانسرایی شاه عباسی دیده میشود و در جلویش قبرستان مزینان قرار دارد. بر سنگ مزار تمام اموات این قبرستان نام مزینایی در پسوند نام خانوادگیشان دیده میشود گویی نام مزینان در درازای تاریخ سابقه معروفیت داشته که چنین است. آخرین دیدار ما هم با اموات مزینانیان در قبرستان مجاور بود که با نثار فاتحه ای بر ارواحشان مخصوصا روح بزرگ سقراط خراسان استاد محمدتقی شریعتی مزینایی پدر فرهیخته دکتر شریعتی مزینان را بدرود گفتیم. در درود آینده با بازگشت به بخش فرهنگی بومی این وبلاگ با شعری به زبان تالشی به روز خواهیم بود ان شاء الله
تا درودی دیگر بدرود.
سلام دوستان
قصد براین بود که سومین و آخرین قسمت از پست "سیری در حوالی شهر شهادت " منتشر گردد. ولی حق مطلب در این است که با فراسیدن 11 آذر سالروز شهادت مجاهد نستوه و پرچمدار مجاهدت علیه صاحبان زر و زور و تزویر، میرزا کوچک خان جنگلی که از پیشگامان مبارزه علیه متجاوزان به حریم میهن و دین و ناموس مردم ایران زمین بود در این وبلاگ نیز یادی از این مجاهد کبیر بشود. چرا که مردم ایران تا ابد مدیون جانفشانی های اینگونه مردان بزرگ هستند و خواهند بود و یادکرد این مجاهدان تنها کاریست که از دستمان بر می آید تا با این کار نسل جوان ما و فردای ما دشمنان دیرینه وطن و دین و ناموس خود را بشناسند و عمکرد آنان را از خاطرخویش پاک ننمایند . لذا با سر زدن به وبلاگ دوستمان جناب صحرایی چاله سرای که از نویسندگان فرهنگی و مطبوعاتی کشور می باشند به مطالب و تصاویر زیبا و رسا از میرزا و زادگاه خاطره انگیز این مجاهد کبیر در شهر رشت برخوردیم که شایسته دیده شد با کسب اجازه از ایشان در وبلاگ آفتاوه دیمه نیز برای دوستان عزیز و ارجمندم منتشر شود. لازم به ذکر است قسمت سوم پست " سیری در حوالی شهر شهادت " بزودی در این وبگاه منتشر خواهد شد. مهر افزون عزت زیاد
بسم الله الرحمن الرحیم
اینجا زادگاه سردار جنگل است ...
تصاویری که در ادامه مشاهده خواهید کرد مربوط است به زادگاه و محل زندگی سردار پرآوازه دوران تاریکی، شهید میرزاکوچکخان جنگلی. او تا سن 15 سالگی در کنار پدر و مادر در این خانه زندگی کرده است. این خانه کمی دورتر از میدان تاریخی شهرداری رشت و در خیابان و محلهی «استادسرا»ی شهر رشت قرار دارد.
میرزاکوچکخان مشهور به سردار جنگل قیامی در استان گیلان بنیانگذاری نمود و طی هفت سال آن را رهبری کرد که به «نهضت جنگل» معروف است.
نهضت جنگل در جنگ و گریزهای فراوانی که انجام داد توانست در جامعه خانگزیده و استبدادزده آنروز اندکی اسباب بیداری اسلامی را فراهم نماید و جرقه مبارزه و مقاومت را در اذهان ایجاد کند. به جرأت میتوان ادعا کرد که طنین غرش گلولههایی که در جنگلهای گیلان، به خصوص در ماسوله و فومنات و ماسال و تالش توسط جنگلیان پیچید آوازه این بیداری را به فراتر از مرزهای این سرزمین نیز رساند.
میرزا قیامش را در سختترین شرایط زمانه اجتماعی و جغرافیای سیاسی از اینکه در سه جهت در محاصره و تحریم و جنگ و گریز بود رهبری کرد. حکومت استبدادی قاجار و بعدها پهلوی اول از سمت مرکز، ارتش سرخ قزاق روسها از سمت شمال و روباه پیر استعمار انگلیس از سمت جنوب وی را در مثلث محاصره محصور کرده بود.
یازده آذر 1300 شمسی میرزا در حالیکه جهت جذب نیرو و درخواست کمک به سمت خلخال میرفت، در گردنه و دشت «اَلالَهپِشتَه» ییلاقات شهر «ماسال» بر اثر سرمای شدید برف و بوران یخ زد و به شهادت رسید.
به مناسبت نودوچهارمین سالگشت شهادت آن مرد مبارز و خستگیناپذیر، تصاویری چند از زادگاهش تهیه کردهام. این تصاویر را به آنانی که همواره با خصم دون سر ستیز دارند و مقاومت و پایداری را سرلوحه برنامههای زندگی قرار دادهاند تقدیم میدارم.
خیابان استادسرا، خانه میرزا کوچک جنگلی، سر در ورودی
این خانه که متعلق به میرزا بزرگ، پدر میرزا کوچک جنگلی بود، بیش از یک هزار و صد و بیست متر مربع مساحت داشت. این مساحت شامل حیاطی وسیع که تا پشت تکیه مستوفی ادامه مییافت، بود
چشم اندازی از خانه ی میرزا کوچک از سمت روبرو
در حال حاضر از وسعت 1120 متری این خانه، بنایی به مساحت سیصد مترمربع باقی مانده که شامل دو طبقه است. هر طبقه دارای چهار اتاق، ایوان و دو پلکان در دو طرف خانه برای ورود به ایوان و اتاقهای طبقه بالاست
سردیسی از سردار جنگل به شکلی در حیاط خانه نصب است که گویی میرزا به بازدیدکنندگان این خانه نظر دارد و آدمی را به یاد این جمله میرزا که طی نامهای به دوستش میرآقا عربانی خطاب به مردم زمانه خودش نوشته، میاندازد :
افسوس میخورم که مردم ایران "مرده پرستند" !! و هنوز قدر این جمعیت را نشناختهاند، البته بعد از محو ما خواهند فهمید، که بوده ایم و چه می خواستهایم و چه کردهایم
«... نا پایدار بودند، به راه مقدسشان دل نبستند و عهد شکستند ... ما هیچ قدمی جز در راه خدا و حفظ جان و مال و ناموس خلق او بر نداشتیم. ... در مرگ عزیزانمان گریستیم , خون دلها خوردیم و دم نیاوردیم ...»
چشم اندازی از حیاط خانه میرزا کوچک خان
نمایی از ایوان و سقف طبقه فوقانی خانه میرزاکوچک
در اتاقهای این طبقه سعی شده است محل زندگی خانواده پدری میرزاکوچک مانند آنچه از ابزار و آلات زندگی که در آن زمان وجود داشته و مورد استفاده این خانواده بوده، شبیهسازی و بازسازی شود
در طبقه پایین این خانه (طبقه همکف) از کتب و اسناد و تصاویر مربوط به تاریخ گیلان و نهضت جنگل به صورت نمایشگاهی دائمی ایجاد شده است
این هم تصویری از صنایع دستی و زندگی سنتی گیلانیان که ماکت آن در گوشهای از ایوان همکف بدینصورت برپا شده است
در دیوارهای بیرونی حیاط خانه تصاویری از سردار جنگل بدین شکل نصب است
چشماندازی کامل از ورودی خانه میرزاکوچک جنگلی در رشت
و تندیس میرزا در حالیکه سوار بر اسب است در میدان تاریخی شهرداری رشت نصب شده است. ساختمانی که در سمت چپ تصویر دیده میشود، خود یکی از اماکن تاریخی و دیدنی رشت است که هماکنون اداره کل پست استان گیلان در آن مستقر است.
ناگفته نماند گرچه به هنگام بازدید اینجانب از خانه میرزاکوچک جنگلی از مهر و محبت راهنمایان محترم این خانه بینصیب نبودم ولیکن اجازه نیافتم تا از داخل اتاقهای هر دو طبقه و ابزار و اسناد موجود در آن عکاسی کنم.
حالی در هوای شهرشهادت و حوالی آن
قسمت دوم:
سفری به دیار توس :
قدیمی ترین تصویر از آرامگاه فردوسی در منطقه توس خراسان
در گذشته خراسان بزرگ شامل مناطق سهگانه خراسان ایران و کشورهای تاجیکستان ، ازبکستان، افغانستان و ترکمستان بوده است که از این منطقه تاریخی مفاخر مشهوری برخاستند که در فرهنگ و ادب زبان پارسی به عنوان مفاخر مشترک شناخته میشوند که ازآن میان میتوان به فردوسی توسی، رودکی، ناصرخسرو قبادیانی، عطار نیشابوری، خواجه نصیرالدین توسی، مولوی، خیام،خوارزمی، پورسینا، ابوریحان بیرونی، عبدالرحمان جامی، عبدالله انصاری، ابوالفضل بیهقی، ابن یمین، امام محمد غزالی، فارابی و... اشاره کرد.(ویکی پدیا)
در چند سفر پیشین که به خراسان داشته بودم دو سفر به شهر توس نیز داشتم وآن نیز بخاطر اینکه آرامگاه حکیم بزرگ فردوسی در این منطقه واقع شده است .
تصویری از ورودی روستای باژ زادگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی
ابوالقاسم حسن پور علی طوسی معروف به فردوسی در سال ۳۱۹ در روستای باژ از توابع طابران طوس به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است.
روستای پاز یا پاژ یا فاز یا باژ نام روستایی است در حدود 20 کیلومتری جاده مشهد به کلات.این روستا زادگاه ابوالقاسم فردوسی؛ شاعر حماسه سرای ایران است
درادوار پیشین، توس با نام طابران طوس شناخته می شده است و بخشی از توس بزرگ به شمار می آمده. با محو شدن نام توس از پسوند دیگر شهرهای منطقه از جمله "سناباد توس" و "نوگان توس" و "طابران طوس"، اکنون خود را به عنوان "توس" به مردم می شناساند.
توس تا بهمن ماه سال 1391 به عنوان یک روستای تابع مشهد شناخته می شد اما با تائید شورای عالی معماری و شهرسازی کشور در تاریخ 91/11/26 این روستا به عنوان یک محدوده ی منفصل شهری به شهرداری مشهد واگذار می شود.هم اکنون هم این ناحیه از مشهد،زیر نظر شهرداری منطقه دوازده، اداره می شود.
امروزه آنچه عامل کشاندن مردم گردشگر به منطقه توس خراسان شده است فقط وجود مقبره فردوسی توسی در این منطقه است.
دکتر علی شریعتی در آثارش از حکیم ابوالقاسم فردوسی به نیکی یاد نکرده است و او را از خوانین و ملاکین و دارای تفکرات اشرافیگری و فئودالی پنداشته است. کما اینکه از دیگر رجال تاریخی خراسان ابومسلم خراسانی است که دکتر او را نیز یک جنایتکار تاریخی و عامل روی کار آمدن حکومت عباسیان و سلطه این حزب منهوس تاریخ بر سرزمین ایران نام میبرد.شاید در مورد این دومی بتوان حق را به دکترشریعتی داد ولی نظر دکتر در باره ی فردوسی کمی قابل تأمل است.
شریعتی از شاهنامه به عنوان یک کتاب عدالت محور و مبارزه با ظلم یاد نمیکند و تنها بخشی از شاهنامه که درآن مبارزه کاوه آهنگر با ضحاک آمده است تنها بخش مفید این کتاب برای جامعه بشری دانسته ولی باز میگوید ثمره رنج و جانفشانی کاوه را فریدون مفت و مجانی از آن خودش کرده است زیرا فریدون در مبارزه کاوه علیه ضحاک نقشی نداشته است.
با این حال ضمن احترام به اندیشه های دکتر شریعتی این مرد بزرگ فرهنگ و ایدئولوک اسلامی که میان اندیشوران ملی و دینی دارای شخصیت برجسته است و خودم با تمام علاقه وافری که به آثار و اندیشه هایش دارم لکن باور بر این است که نمی توان نام بزرگ فردوسی را در فرهنگ ایرانی نادیده گرفت. چرا که شاهنامه فردوسی نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی است و متعلق به تمام مردم ایران داردو اشعارش سرشار ازخرد و اندیشه ی نیک است.
نمایی دیگر از قدیمی ترین تصویر مقبره فردوسی در توس.
تحجر و تفکرات داعشی گویی در همه ی ادوار تاریخ وجود داشته است.جلوگیری از تدفین جنازه فردوسی در قبرستان مسلمانان باعث گردید تا جنازه فردوسی در باغ بزرگ از ملک شخصی خودش دفن گردد.
روز 29 شهریور بود که فرمان اتومبیل را از مرکز شهر مشهد به سمت دیار توس چرخاندیم وبا اجازه مالک باغ یعنی جناب مرحوم فردوسی بزرگ برای عرض ادب محضر ایشان وارد محوطه وسیع باغ قدیم فردوسی شده ودر پیرامون آرامگاهش سیری نموده وبرسر مزازش فاتحه ای نثارروح بزرگ ادیب فارسی مدان ایران زمین نمودیم. یک بعداز ظهر کامل اوقاتی را در توس گذراندیم و سپس در هوای گرگ ومیش شده غروب دل انگیز روزهای آخر تابستانی، توس و فردوسی را بدرود گفته و به مرکز شهر و جوار حرم رضوی ع مراجعه نمودیم.
تصاویری از نبردهای حماسی شاهنامه، این تصاویر دردیواره داخل بنای آرامگاه فردوسی به صورت نقش برجسته منقوش گشته است
قسمت سوم و پایانی این پست در روزهای آینده
حالی درهوای شهر شهادت وحوالی آن
(قسمت اول)
شهر شهادت اصطلاحی بود که معلم شهید دکتر علی شریعتی برای "مشهد"بکار برد که به هنگام مهاجرت از این شهر دل انگیزتاریخی، چنین خطاب نمود"خداحافظ شهرشهادت" .
سعادتی در اواخر شهریورماه امسال نصیب گردید تا باز با سفر به خراسان، خاطره دوره کودکی ام را زنده نمایم. خاطره ای که در سال 47 در سن 6 سالگی به اتفاق پدرومادر وبستگان با کاروان زیارتی به مشهد از آن مسافرت داشتم، همواره مرا وسوسه میکرد تا باز تجدیدخاطره ای نمایم و از زیارت امام رئوف تا سیاحت در حوالی "شهر شهادت" دلی صیقل و جانی تاره برکالبد بخشم .چرا که مسافرت یک حرکت است و یک جریان بخشیدن به روح آدمی در تضاد با ایستن و سکون اندیشه.
اینبار از مسیر فیروز کوه به اتفاق خانواده ی عروسم که اهل خراسان شمالی اند راهی بجنورد شهرقشنگ و زیبا شدیم . شش شبانه روز در استان خراسان شمالی و شهرهایش سیر سیاحت نمودیم. البته خالی از لطف نبود که عروسی برادر عروسم نیز بود و جای دوستان خالی یک جشن عروسی و آنهم با دیدن رقصهای سنتی پیر وجوان خراسانی کیفی را هم از این باب کوک نمودیم .
روز 29 شهریور بجنورد را بدرود گفته و با اتفاق همسرم راه مشهد "شهرشهادت" را در پیش گرفتیم . در مشهد پسرم محسن نیز به ما پیوست و باز جای دوستان خالی سه چهار روزی هم مهمان امام عارفان حضرت رضا ع بودیم .کیست که به دیدار خورشید خراسان برود و حالی منقلب ننماید.
به شوق آزادی از صحن آزادی اش اذن دخول طلبیدیم......
تصاویری از صحن آزادی حرم امام رضا(ع)
نمایی از صحن آزادی و مدخل ورودی به حرم مطهر
(نمایی دیگر از صحن آزادی و تصویری از محسن جان ما)
یا علی ابن موسی الرضا ادرکنی
اغنیا مکه روند و فقرا سوی تو آیند جان عالم به فدایت که تو حج فقرایی
در پیرامون مشهدالرضا، ابنیه و آثار تاریخی و طبیعی متعددی قرار دارندکه دیدن آنها هم در کنار زیارت امام هشتم خالی از لطف نیست.
دراینجا به تعدادی از آنها که اینبار بهر دیدنشان گذری انداختیم می پردازم.کما اینکه ازاین تیپ تفرج گاها در حوالی شهرشهادت بسیارند.
کوهسنگی: آری کوهسنگی، کوه سنگی که در چندین سفر زیارتی گذشته که به مشهد داشته بودم به دیدنش نرفته بودم . در میان پارکی زیبا همانند نگینی بر انگشتری چشم نوازی میکند.
وقتی در بالای کوهسنگی قرار میگیری دورنمایی از شهر مشهد در مقابل چشمانت نمایان میشود
موزه باغ نادری: از کوهسنگی و از چشم نوازهای قشنگش نمیشود دل کند و ازکوه پایین آمد، ولی چه میشود کرد که جاهای دیدنی دیگری نیز در پیرامون شهر مشهد یافت میشود و اگر کمی اهل تاریخ و رویدادهای تاریخی سرزمینت باشی حتما به موزه نادری هم سری خواهی زد و از اشیاء تاریخی آن دیدن خواهی نمود.
در چندین سفری که به دیار تاریخی خراسان و مخصوصا شهر مشهد داشته بودم توفیق دیدن این موزه برایم میسر نگردیده بود.
آری نادر قلی! همان فرمانده یکی از سپاهیان صفویه که عقده شکست سپاه صفوی از محمود افغان را همواره در دل داشته ودر پی سامان دادن سپاه شکست خورده برآمده و سروسامانی به آن بخشیده و سپاه روس و سایر متجاوزین را ازخاک ایران بیرون و عازم کشورگشایی شد و سرزمین هندستان را فتح کرد.
گویند یکی از سپاهیان در رکاب او جانفشانی ها کرد و از خود رشادتها بخرج داد. از او پرسیدند تو در سپاه صفوی هم بودی که از محمود افغان شکست خورد؟ گفت آری من بودم ولی نادر نبود!
نادر پس از فتح الفتوحهای متعدد انقراض سلسله صفویه را اعلام و خود را پادشاه ایران معرفی کرد. او پس از چندسال پادشاهی مخالفینش او را شبانه در داخل چادرش به قتل رساندند.
بحث خوب بودن و بد بودن این پادشاه در این مقال نمیگنجد لیک آنچه تاریخ از مقاطع گوناگونش به ما می آموزد در آن دورانها کشوری را قوی و مقتدر می دانستند که پادشاهش بتواند سرزمینهایی را به قلمرویش اضافه نماید، نه اینکه پیشرفت علمی و صنعتی و غیره داشته باشد.
اینگونه بود که هر قلدوری از جایی بلند میشد و با زور سرنیزه و چکمه نقاطی را تصرف و سلطانی را سرنگون و خودش را جایگزینش میکرد و تا قدرت پیدا نکرده بود با قدرت اسب و شمشیرو قشون می تازید و تا قدرت پیدا میکرد این اسب قدرت بود که او را به هر سمت و سوی میکشاند تا در پرتگاه سقوط سرازیر گردد.
چرا که عصر دموکراسی و انتخابات نبود تا انتقال قدرت از سوی مردم صورت بگیرد و بد یا خوب، هر دو در مقطعی معین زمامدار مردم باشند.
این بود که تا نمی مردند قدرت حکومت و سلطنت در دستشان می ماند و خود را سایه ی خدا بر مردمشان میدانستند.نادر قلی هم از این امر مستثنی نبود . گرچه در میان مردم ایران برای خودش نام و آوازه ای برجا گذاشته است.
در اینجا نظرتان به تصاویری از مناظر و عدوات جنگی دوره صفویه و افشاری در موزه نادری مشهد جلب میگردد.
(نقشه متصرفات نادر)
این پست ادامه دارد.......
آموزش زبان مادری، چرا؟
عبدالرضا نواصری
|
آه ! کجایی جنگلم
نسیم صبح تالش
برای رقصاندن
در پی برگیست
فاخته در تعمق راشی
که دگر نیست
سار به دنبال شاخه ای
برای لحظه ای درنگ
بلبل بهر دمی نالیدن
بر پیکر الاشی(1) بی تن
دیگر شاخه ای تکان نمی دهد خود را
بهنگام پرنده ای برخاستن
آه جنگلم
برای قامت خمیده ی تو
درکویرستان میگردم
به دنبال عصایی!
نگاه کن
جاروکش خصم روزگار
درحال روبیدن سبزینه هاست
نفس گیر عدمت
میخواهد ریزگرد کند برپا
دیگر نفس کشیدن را
مجالی نیست در دل تو
دیگر دشت غربت کویر را
غم تنهایی
بسر خواهد رسید
غبار اینبار
همراهی میکند باد را
از دل جنگل
تا آغوش کویر
به تک درخت غریب گفته بودم
باز اگر جنگل شوی
من گوشه اخم سایه ات را
به تمام لبخند خورشید
نخواهم فروخت
لیک
دیگر باید چشمها را دوخت
بر قامت الاشی
که دیگر روی پایش نیست
کوکو (2) اینبار
شاخه ای برای نشستن ندارد
پشت پلکهای بسته ی زمان
وجدانیست
که انگار نمی خواهد بیدار شود !
من آوای غربت جنگل را
تا اعماق کویر شنیدم
من پیچش دود را
بربالین خاکسترشده ای یافتم
که میگفت:
تا لحظه ای پیش جنگل بودم!
دیر رسیدی
نایست برو...
من در درونم بوی دلی شنیدم
که داشت می سوخت
برای کودک ده ساله ی گیلانی
که دیگر در خواب می شنود
صدای شرشر بارانی
که برگ راشی را خیس نمیکند!
سوختم برای میرزایی
که نمی ماند برایش جایی
کجاست جنگلی
تا درخود بپیچاند از میرزا
صدایی، فریادی
کجاست جنگلی
تا برآرد از فاخته
نوایی
تا تالش مردی با این نوا
باورش آید
صدای پای بهار را
کجاست جنگل...؟!
آه کجایی جنگلم
آه کجایی جنگلم
1- الاش در زبان تالشی به درخت راش گفته میشود
2- کوکو در تالشی به فاخته میگویند
از: رضا نعمتی کرفکوهی (خله لون)
کرج- چهاردهم مرداد یکهزاروسیصدونودوچهار
(برای آقای نعمتی کرفکوهی عزیز)
صاف وپاکی مثل شبنم
تو زلالی هم چو چشمه
قلب پاکت آینه
اندیشه ات صاف و زلال است.
ای جوان مرد رئوف و مهربان
طبع پاکت را ستایش می کنم
در نگاهت آشیان دارد صفا و مهربانی
بی گمان همسایه ی دیوار به دیوار نسیمی
هم نشین سبزه و دشت و دمن
هم نوا با نغمه ی شاد پرستوهای عاشق
تالشی مرد صمیمی
شاعرشعر و شعور
پشت پرچین خیالت
باغی از گل های داوودی وزنبق
دشتی از آلاله های عاشقی است.
چینه های هم نشینی با تو کوتاه
مهر و دوستی اولین حرف الفبای وجودت
من که سر می آورم در پیشگاه سادگی هایت فرود
سادگی هایی زجنس آینه،شفاف وصاف
بی غبار کینه وبخل و حسد
سادگی هایی زجنس دوستی های پاک
سادگی هایی زجنس غنچه های نوشکفته
پرزعطر مهربانی
بی گمان تو آشنای رویش سبز بهاری
بی گمان همراز جنگل های بکری
توخبر داری ز راز سربلندی درختان سترگ
وز نوازش های خورشید بر تن عریان جنگل
ای گریزان ازشلوغی های شهر و
سرخوش از زیبایی های بی مثال روستایت
طبع پاکت را ستایش می کنم.