سرزمین نوروز

دراین تارنما،مجموعه اشعار تالشی و فارسی، مقاله ها و طنز نوشته ها، اثر رضا نعمتی کرفکوهی ارائه میگردد.

سرزمین نوروز

دراین تارنما،مجموعه اشعار تالشی و فارسی، مقاله ها و طنز نوشته ها، اثر رضا نعمتی کرفکوهی ارائه میگردد.

السلام عیلک یا ثارالله

السلام علیک یا ثارالله

محرم ماه (معرفت و محّبت)

بسم رب الشهداء والصدیقین

ثار به معنای خون است. در جنگهای قبیله ای اعراب اگر شخصی از قبیله ای  به دست افراد قبیله ی  دیگر کشته میشد، قبیله ی کشته داده،همواره یک" ثار" یعنی ریختن خون یک نفر بعنوان طلب وگرفتن انتقام از قبیله ی مقابل را برای خودش محفوظ  نگه میداشت.

ثارالله به این مفهوم است که حسین (ع) از قبیله خداوند است وخون به ناحق ریخته شده او همیشه  به عنوان یک طلب نزد خداوند محفوظ است. 

محرم، یادآورخلق  حماسه ای است در یک نبردی نابرابر،که یک طرفش حق وحق طلبی وآزادی وپاکی ودرطرف مقابل باطل ودنیا طلبی وپلیدی است. جهانیان امروز پیرو هرمکتب ومذهبی که هستند، این  کار حماسی حسین ابن علی (ع ) را تحسین میکنند وبه آن ارج می نهند وگاها نیز ازآن الگوبرداری میکنند.مثل (گاندی رهبر فقید هند)

امام حسین به درستی وارث همه ی پیامبران است. همه آنانی که در طول تاریخ در مقابل پیامبران زمان خود ایستادند، گویی به یکباره زنده شده ودر پیرامون پلیدترین شخص تاریخ ، "یزید" گرد آمده بودند!!

امام حسین در آن برهه از تاریخ ، تنها وارث رسول خدا وجانشین برحقّ اش بود.امتی که روزگاری درکنار محمد (ص) به پیشوایی او به حج می پرداختند، در سال 61 هجری پیشوا وجانشین  پیامبرشان را نشناختند واورا رها ساختند. تنهایش گذاشتند وبه مراسم حج خود ادامه دادند.

 وچه زیبا مرحوم دکتر شریعتی در این باره میگوید.

 ...واگردر صحنه حق وباطل نیستی ،هرکجا که میخواهی باش!

خواهی  به صلوة بایست.خواهی به شراب بنشین!.هیچ فرقی ندارد...

موقعی که حسین ع حج را نیمه تمام گذاشت وعازم کوفه شد،آنانی که حسین را همراهی نکردند وهمچنان برگرد کعبه مشغول طواف بودند، با آنانی که همزمان بر گرد کاخ سبز معاویه درحال چرخیدن بودند مساوی اند!....

...واما نکاتی چند در باب مقوله ی " معرفت " و " محبت "

معرفت، به مفهوم شناخت وشناختن ودانستن براساس دانش وفهم است ومحبت به معنای دوست داشتن وابراز دوستی کردن وعشق ورزیدن . این دورا نمیتواند جدا از هم تفسیرنمود وپنداشت که در ره محبت و مهرورزی به معرفت چه حاجت است؟.واقعیت این است که نه هرمعرفتی به محبت ختم میشود ونه هر محبتی ریشه در معرفت دارد.

 معرفت اگرعلم شناختن شئ وشخص مقابل باشد،گاهی مثبت وگاهی منفی است. یعنی بر روی شخص یا اشخاص وغیره... مارا به شناختی میرساند که نهاینا میگوییم فلان شخص یا فلان شئ بد است یا خوب است. اگر بد باشد رهایش میکنیم واگر خوب باشد حتما دوستش خواهیم شد وبه آن محبت هم خواهیم ورزید.

سوال اینجاست مگرمیشود به کسی "معرفت" داشت ولی به او "عشق" نورزید؟!

 پایه ومبنای محبت اگر معرفت نباشد، تمام محبتهایی که در کره زمین وجود دارد همه باهم مساوی اند. یعنی محبت آن بت پرست به بت اش، ومحبت آن گاو پرست به گاوش،برابر است با محبت یک خداپرست به خداوند یکتایش!.

گاهی محبتها بی پایه واساس اند.حتی انسان را تا مرز پرستش هم به پیش می رانند. ما اگر به خداوند یکتا هم بدون معرفت، عشق بورزیم، مساوی هستیم با بت پرستانی که حضرت ابراهیم بتهایشان را با تبر شکست وسپس تبررا برگردن بت بزرگشان آویخت.

چرا آویخت؟! برای اینکه بتواند با کمک استدلال وبرهان ومعرفت، محبت کورکورانه را ازمحبّان بت ها بگیرد وآنان را به معرفت برساند.

برعکس آن،اگر محبت به خداوند یکتا هم از پشتوانه معرفت برخوردار نباشد همواره درخطر استهزاء استدلالیون سفسطه گر ضد خدا قرار میگیرد.

بنابراین "معرفت" مقدم بر "محبت" است.زیرا کار اساسی بر دوش معرفت است ومحبت فقط نقش " محکم کاری " را برای معرفت بازی میکند.

مثلا شما دوستی دارید که به او محبت دارید وبرعکس او هم به شما محبت دارد.از کی محبوب هم شده اید؟ یقینا روزی که به هم شناخت پیدا کرده اید.وگرنه قبل از این هم، چندین مرتبه درکوچه وبازار همدیگر را دیده بودید، ولی بی محل از کنارهم رد شده اید، آیا محبتی به هم داشته اید؟! یقینا نه چرا؟ چون هیچ شناختی از هم نداشته اید.

باباطاهر میگوید، هرآنچه دیده بیند دل کند یاد.( میگوید دیده بیند) زیرا دیده هم در حد خودش یکی از ابزارهای شناخت است،یک نوع شناخت ابتدائی.اگراین شناخت " یعنی دیدن" رخ نمی داد آیا محبتی پدید می آمد؟

حال اگر بر خود بقبولانیم که محبت از راه دل است الّاغیر. باز این سوال مطرح میشود که آیا از راه دل هم میشود به شناخت راه پیدا کرد یا نه دل همواره بدون معرفت، محبت میورزد؟؟؟؟!!!!!

( جواب این قسمت را  به دوستان خواننده ی عزیزم می سپارم)

واما اینکه محرم ماه معرفت ومحبت امام حسین است باید گفت،توده ی مردم ایران در طول تاریخ تشیع وظیفه اش را در قبال ائمه اطهار مخصوصا امام حسین ع به نحو احسن انجام داده است وآن ابراز محبت به این خاندان پاک  است. ولی این وظیفه ی دانشمندان اسلام شناس وامام شناسان بود وهست که ائمه اطهار را به صورت واقعی وحقیقیشان به مردم بشناسانند وپشتوانه معرفتیِ محبت مردم را مستحکم نمایند.

زنده نگه داشتن خاطره عاشورا کاریست درست واساسی،  ولی صرفا با کوبیدن بر طبلهای توخالی! دردهه محرم و شنیدن مداحی بعضی از مداحانی که از این راه به نوایی رسیده اند! و دلشان برای تراولهای تانخورده لک زده و بخاطر همین است که میگویند ماهرچه داریم از امام حسین داریم!، نمیتوان به مقام معرفت وشناخت امام حسین ع نایل گشت.

برای شناخت نهضت امام حسین (ع)، تاکنون کتابهایی به رشته تحریر درآمده که هرکدام از دیدگاه خودشان زوایایی از این حماسه ی تاریخی را آشکارمی سازند.

مهمترینشان را میتوان ، کتاب "حماسه ی حسینی " اثر استاد شهید مطهری را نام برد ودیگری کتابیست با عنوان " حسین وارث آدم " اثر زنده یاد دکترعلی شریعتی ،وسومی کتابیست که از سالهای پیشین به چاپ رسیده با عنوان" شهید جاوید" اثرآقای صالحی نجف آبادی.

امیداست با خواندن این آثار، بتوانیم شناختی در حد توان خود به این امام عارف پیدا کنیم.

(وبلاگ خله لون، دهه محرم که یادآور خلق زیباترین حماسه ی تاریخ بشریت توسط حسین ابن علی (ع) ویارانش است را گرامی داشته وشهادت سومین پیشوای برحق مسلمانان را به تمام امت اسلام به ویژه مردم مسلمان تالش زبان ایران عزیز تسلیت میگوید).

گفتگوهای تنهایی در امتداد دوستی

 در امتداد دوست و دوستی
قسمت اول : دوست کیست ؟ دوستی چیست ؟

رضانعمتی کرفکوهی

بنام خداوند سخن در زبان آفرین

به پیروی از استاد سخنم دکتر شریعتی ،روحم را قطره قطره میکنم وهر قطره اش را در قلمم میریزم وهمانند خدای خودم به آن سوگند یاد میکنم که با قلمم فقط انشای خودم را بنویسم و نه دیکته ی دیگران را !
گویند آب نطلبیده مراد است واین نوشتارهمانند جرعه ایست چکیده از چشمه زلال دلم.شاید بتوان جلوی چشمی دیوار کشید ودهانی را بست ولبانی را به هم دوخت. ولی  جلوی دوست داشتن را نمیتوان گرفت.در پیرامون دل، نمیتوان حصارکشید.

دل بقول استاد مطهری، "آن تکه گوشتی نیست که درمیان قفسه سینه قراردارد".دل برای خودش جدا چشم دارد، گوش دارد.شنونده ونگاه کننده ونگارنده است.مینویسد ونوشته اش،همانی است که ما به آن می گوییم دل نوشته.

این نگارش بی آلایش،باقلمی ساده وروان وبدون بکار بردن کلمات پرطمطراق،یک دلنوشته است. به دل که نمیتوان دستورداد چگونه بنویسد.دل سبک نگارش خاص خودش را دارد.حال توبه آن بگو انشاست چه مانعی دارد؟.مهم این است که این انشاء چه میخواهد بگوید.

این انشاء همانند آب نطلبیده یست که تو میتوانی از دستم بگیری وبنوشی یا نگیری وننوشی.ویا با ظرفش پرتش کنی.بهرحال این جرعه، جرعه ی مهروصفا ودوستی است چرا؟

چون دوست داشتن، پیغمبر روح من است وبه روحم می آموزد، که باید دوست بدارم، خدایم را، انسانیت را، بشریت را،بودن را، بودنم را، بودن تورا، دیدن تو را، وبا تو گفتن وبا توشنیدن را.

رحمت بر آن پیامبری که اساس آیینش مهرودوستیست وبر اساس دوست داشتن است،که بشریت را به بازگشت به خویشتن خویش و فطرت ذاتی اش دعوت میکند.بازگشت به خویشتن یعنی بازگشت به مبدأ دوستی،بازگشت به خدا. 

 فقط اوست که میتواند مارا از منفی بی نهایت به مثبت بی نهایت سوق دهد وبه من وتو معنا ومفهوم اندرونی ببخشد، تا در تفکر مادی خودمان نپوسیم .

درذهن وتخیلاتی که فرض میکنیم گنجینه دانش درش داریم نتنیم، چون هرچه قدربخواهیم بتنیم نهایت خودمان درآن محو میشویم.به کرم پیله میماند رذالت پیشه در منصب/که تا پوشد قبا ابریشمی گم میکند خودرا.

پس درمرحله اول فقط اوست که دوست حقیقی و واقعی ماست زیرا او از درونمان باخبراست وبه راحتی میتواند اگر به دوستی با او پایبند باشیم ودست دوستی اش را در خود کوتا نکنیم واز او کمک دوستانه بخواهیم کمکمان کند ودرون مان را تغییربدهد.

یا محول الحول والاحوال. وحال مارا متحول سازد.

پس برای اینکه در خود گم نشویم وهمه خوبی و تفکرات نیک را فقط از آن خود ندانیم وبه خود بفهمانیم که فقط این من نیستم که همه چبزمی فهمم بلکه کسانی دیگر هم هستند که صاحب نظرو اندیشه اند. در این گیرودار ما حتما به دوست وراهنما نیاز داریم وآن دوست در درجه اول همان خالق ماست. اودوست ماست چرا ؟

چون مارا با اراده خودش آفریده سپس بر خود بالیده. خوشحال شده وبرخود آفرین گفته. بعداز اینکه مارا وارد کره خاکی کرده باز به فکرمان هست که به نیستی وپستی نگرویم. از میان خودمان برای ما رهنمایانی برگزیده تا حافظ ونگهبان اندیشه وهدایتگران افکارمان باشند.

پس دوستان ما دراین مرحله هم آنانی اند که از سوی بالاترین دوستمان یعنی خدا، دارند در حق ما دوستی ومهرورزی به عمل می آورند. پیامبران به راستی وجدانهای بیدار زمانند. حال گرچه امروز حضور فیزیکی ندارند،ولی نقش بیداری وبیدار کردن و دوستی ومهرورزی آنان را وارثان وجانشینانشان در حق ما ایفا میکنند.

اینکه این دوستان کیانند، باید به سخن آخرین حلقه ی سلسله ی پیام آوران مهرودوستی وهدایت، گوش فرا داد که گفت/دانشمندان امت من ازپیامبران بنی اسرائیل برترند. سخن ساده ای نیست،خیلی معنا ومفهوم دراین سخن هست.

پیامبرانی که ارتباط مستقیم با خداوند دارند چگونه منزلت شان کمتراز علمای امتی است که ارتباط مستقیم با خداوند ندارند؟! مگرنه که این سخن پیامبرحکایت ازبرتری قدرت اندیشه و تفکررا میرساند.این همان است که یکساعت تفکربرابراست با هفتاد سال عبادت.

این عالمان ودانشمندان صرفا فقیهان نیستند،سایردانشمندان در رشته ها و تخصصهای دیگر را هم شامل می شوند،که دردل این دایره در پیرامون نطقه پرگار وجود، همانند ستارگانی اند که در اطراف ماه میدرخشند. بنابراین کسی که دارای دانش است ودارای فهم وشناخت ومعرفت است وخودش را از امت پیامبرش میداند، یقینا او دوست ماست.

زیرا او هم میخواهد مارا به آن فهمی برساند ک پیامبران و اسلاف گذشته شان این کار را کرده اند.اینان همواره وجدان بیدار زمان خویشند وتلنگر زنان راستین و واقعی هم اینانند که با تلنگرشان میخواهند بیدارمان کنند،هوشیارمان کنند تا راه را گم نکنیم.وخود را در پرتگاه سقوط به دره کبر وخود بینی قرارندهیم.

این دوستان واقعی انسانیت وبشریت میخواهند مارا سوار بر مرکب رهوار نمایند تابه سلامت به مقصد برسیم. سوارشدن بر اسب چموش همان و پرت شدن دراعماق دره نیستی همان. پس کیانند که به ما مرکب رهوار را نشان میدهند؟ آیا به غیر از اندیشمندان مکتب دیانت و معنویت کسان دیگری را هم سراغ داریم؟

شاید افراد با دانش و با وجدانی هم باشند، که خارج از این مدارند. ولی آنان وجدانشان بیدارنیست.چرا بیدار نیست؟ برای اینکه ازمبداء هستی وآفرینش دوستی بیخبرند.خودشان رانشناخته و از درون خویش شناختی ندارند.هرگزبرای سیرو سیاحت به اندرون خود پا ننهاده اند وبه عرفان نیندیشیده اند. عشق ودوستی را فقط زمینی می بینند.

ولی با این حال میخواهند به جنگ درونی وروانی ما بیایند.ومارا ازدرون وروان تغییر بدهند.

درون یعنی چه؟ یعنی ذات،یعنی معنا.یعنی روح وروان .این تفکر بیرون نگر وصرفا بیرون بین که هیچ سروکاری با معنا و درون ندارد واصلا برای آن وجود خارجی قائل نیست حالا برای چه میخواهد به درون ما وارد بشود؟

دردرون ما به جنگ چه چیزی میخواهد برود؟

می پندارند که دوست بشریتند وبه خیال خودشان وجدان بیدار زمانه ، میخواهند مارا از درون دوباره بسازند.چه میخواهند بسازند؟ هران چیزی که خودشان میخواهند نه آن چیزی که نیاز بشریت است.و این همان نقطه تقابل است بین دوستان واقعی وهدایت کننده و دوستان دورغین وگمراه کننده. چرا؟

چون درون گرایی ودرون سازی نخست در مکتب دینی خودمان بیان شده ودر قرآن به عنوان تزکیه نفس آمده است. یزکیعهم ویعلم هم الکتاب والحکمه.

یعنی اول پاکسازی ظرف سپس ریختن مظروف.وجودت را اول بایداز آلودکی پاک کنی بعد علم را به آن وارد کنی.بنابراین، آیه به ما میگوید صرف داشتن علم، کافی نیست چرا؟

چون نجات بخش نیست. نجات بخش که نیست، بلکه داشتن علم برای کسانی که دارای تزکیه نفس نیستند وجودشان برای بشریت خطرناک است.

زیرا اگرراه بلدی وراه نشانی بخواهد راه مستقیم ودر امتداد دوستی را به آنان نشان بدهد خشمگین شده و با همان سلاح علم، به او شلیک میکنند.

بنابراین به علم رسیدن هدف نیست بلکه به ایمان رسیدن هدف است.

شهید مطهری در این باب میگوید،علم زیبایی عقل است.از منظر ایشان اصل ومبنا، عقل است نه علم.علم فقط به عقل زیبایی میبخشد.بنابراین دوستان ما انسانهایی اند که عقل گرایند نه علم گرا.

تزکیه نفس عامل دوستی بین افراد یک جامعه است بین کانون خانواده است .

آن علم روانشناسی که ریشه در مکاتب غیر دینی دارد هرگز نمی تواند به تنهایی مشکل گشای مشکل روانی جامعه ی بشریت باشد.در همین جامعه ما الان می بینیم دکترهای روان شناس وروان پزشک دارند مثلا برای دو زوج جوان که ظاهرا باهم اختلاف پیدا کرده اند، کلاس مشاوره میگذارند.

این دو بعد از چندین جلسه مشاوره از دم دردرمانگاه که درمی آیند خوشحال دستشان را در دست هم میدهند و به خانه برمیگردند.

ولی دیری نمی پاید که باز جنگ ودعوایشان شروع میشود. این به آن میگوید تو مرا درک نمی کنی ،آن به این میگوید تو مرا درک نمی کنی. ما برای هم نیستیم وصله هم نیستیم وبا توهماتی که در ذهنشان پیدا میشود بازاز هم متنفر میشوند.چرا؟

دلیلش این است این دو ازآموزه های معنوی ودینی آگاهی ندارند.آن روانشناس فقط بر اساس یک سری دانستنیهای علوم انسانی مغرب زمین یا مشرق زمین برای اینان سخن گفته است پیداست که آن آموزه ها، بدون در نظر گرفتن آموزه ای دینی و معنویت اثربخش نخواهد بود.

ولی پزشکی که معتقد به معنویت و دعا ونیایش است میگوید تو دارو های مرا با توکل بر خدا مصرف کن انشاءالله بهبودی پیدا میکنی.مطمئنا این جمله ی آخرش تاثیرش بسیار بیشتر از خود داروها و سایر دستورهایش خواهد بود وتجربه بارها این را نشان داده است.

روزگاری بود که عروس وداماد ها برای خوشبختی شان در جوار امامزاده ها میرفتند وشمع روشن میکردند.اینکارها خیلی در استوار ماندن بنای زندگی زناشوی زوج تاثیر گذارتر بود تا گفتار درمانی علمی  دکترهای روانشناس امروزی. چرا آموزه های دینی تاثیرش بیشتر ازآموزه های علمی غیر دینی است؟ زیرا آن آموزه ها سرچشمه اش مهرو دوستی یا همان هستی است.

علم بشر نیست.علمیست که برای بشرتنزیل شده است.ازمبدأ وحدت ودوستی به مقصد اندیشه متکثر آدمیان فرود آمده است.این اساس دوستی است که اگرما با مبدأ وحدت ودوستی آشنا نباشیم دوستی هایمان خواسته یا ناخواسته به دشمنی در بین مان  تبدیل میشود.

این بحث در آینده با متدهای دوستی در روابط اجتماعی ادامه خواهد یافت.

پاسداری از زبان وفرهنگ اقوام،یک ضرورت ملی

 پاسداری از زبان وفرهنگ اقوام، یک ضرورت ملی

بنام خداوندسخن در زبان آفرین

رضا نعمتی کرفکوهی

سرزمین ایران دارای اقوام  مختلفی میباشد که سالها در کنارهم  بدون جنگ وخونریزی  زندگی کرده اند. زندگی مسالمت آمیز در بین اقوام ونژاد ها وتیره ها در هیچ سرزمینی که دارای پیشینه تمدن باشند سابقه نداشته و ندارد.ایران تنها سرزمینی است که این افتخار را  تا به امروز با خود به ارمغان آورده است.از طرفی ماندگاری و موجودیت این سرزمین کهن تا به امروز را میتوان وجود اقوام مختلف وظهور غیورمردان وطن دوستی دانست که در دل این اقوام بیرون آمده ودر راه استقلال وآزادی وحفظ کرامت انسانی ودین وناموس این سرزمین جانفشانی نموده اند.

ازایستادگی غیورمردان تالش زمین در برابر حمله اسکندرگرفته تا مقاومتهایشان در منطقه دیلمان وهمچنین در برابر متجاوزان مغول. از مبارزات مردم گیل وتالش در برابر روسها به فرماندهی مجاهد کبیر میرزا کوچک خان جنگلی. از مبارزات سربداران خراسان گرفته تا مبارزات مردم جنوب به مجاهدت رئیسعلی دلواری. از غیورمردان مردم مرزدار کرد گرفته تا رشادتهای مردم آذربایجان به همت سلحشورمردانی همچون ستارخان وباقرخان درمبارزه با استعمارخارجی واستبداد داخلی.ووو. درهمه ی این مجاهدت ها  وجانفشانی ها،این نام اقوام ایرانی است که می درخشد نه فقط برا ی مردم منطقه وقوم خود،بلکه برای سرزمینی که نامش ایران است.

در دل این مبارزات ودرافکار این مبارزان، هرگزرنگ وبوی قومیت گرایی وتعصب قومیتی مشاهده واستشمام نشده است. بلکه هدف اعتلای نام ایران وفرهنگ مردم ایران زمین بوده است.درفرهنگ اساطیری این سرزمین هم دراهداف وآرمانهای قهرمانان شاهنامه این کتاب خرد واندیشه، بازمی بینیم معیار واهداف، همان اندیشه ای است که در آن قومیت گرایی وتعصبات قومی نام ونشانی ندارد.(همه) سربه سر تن به کشتن میدهند. که دراین همه،همه هستند.تالش وگیلک ومازندرانی و کرد ترک ولروفارس و خراسانی و سیستانی  وبلوچ وغیره ندارد. در اینجا، ایران یعنی مساوی با تمام اقوام ایرانی، وتمام اقوام ایرانی یعنی مساوی با تمام سرزمین ایران.

این اقوام مجاهد پرور از ابتداء پیدایش کشور پهناور ایران تا به امروز، همراه کل مردم ایران وپاسبان مرزهای آن بوده اند.دراین مقال بنابراین است که راز ماندگاری این اقوام دلیر وشجاع ایرانی مورد بحث قرار گیرد،تا بدانیم چطور تا به امروز این اقوام حی وحاضر مانده اند.اگربخواهیم به تمام جوانب این پرسش بنگریم باز درجوابش فقط به یک پاسخ خواهیم رسید،فقط یک عامل نه کم ونه بیش.آن عامل فقط عامل "زبان" است الّاغیر.این زبان تکلمی این اقوام بوده است که تا امروز ضامن بقای آنان در طول تاریخ شده است.

اگر قومی درسیر تحولات اجتماعی زبان مادری خودش را از دست بدهد خودبه خود نام آن قوم از سر زبانها حذف خواهد شدو قومی با آن نام دیگر وجودخارجی نخواهد داشت. از عوامل بقای زبان در دل اقوام ایرانی  میتوان به سه عامل مهم اشاره کرد، که یکی علاقه به زبان مادری دربین مردم آن قوم ودیگری رواج ازدواج وتکثر نسل فقط درداخل قومشان ودیگری عدم مهاجرت به شهرهای غیرهمزبان به منظورتهیه شغل ودرآمد مایحتاج زندگی.

ازابتداء تحولات اجتماعی وسیاسی درایران تا پایان سلسله ی قاجار،میتوان گفت به دلیل کاربرد همان سه عامل مهم، هیچ خطری زبان اقوام ایرانی را تهدید نمیکرد.شروع خطراز ابتداء دهه ده با روی کارآمدن رضاخان کلیدخورده است.دراین دوره به بهانه برچیدن ملوک الطوایفی واستقرار حاکمیت مرکزی، مبارزه با فرهنگ اقوام ایرانی شروع شد.البته در این دوره  به زبان اقوام ایرانی آسیب آنچنانی وارد نشد، ولی فشار حکومتی به سایرشاخصه های فرهنگی از جمله تهدید اقوام به کنارگذاشتن لباسهای سنتی خودو پوشیدن لباس متحدالشکل از موارد بارز فشار حکومت مرکزی به اقوام ایرانی بود.

اما این پروسه در دوران سی وهفت ساله دومین پادشاه پهلوی به روش دیگری تداوم پیدا کرد. این روش نه با زور سرنیزه بلکه به روش تحرکات مرموزانه فرهنگی،عدم ایجاد اشتغال در شهرها وروستاهای دوراز مرکزواقوام نشین،منجر به این گردید که جوانان وحتی میانسالان هم از شهرها وروستاهای محل زندگی خودشان برای تهیه کسب وکار برای امرارمعاش، به شهرهای بزرگ ازجمله پایخت کوچانده شوند.

این امرموجب تغییر در سبک زندگی و پرستیژ وظواهرفرد وآشنایی دختران وپسران غیر بومی ودر نهایت وقوع ازدواج بین شان وتغییر نامگذاری فرزندانشان از نامهای سنتی به نامهای سبک جدید واقدام به فارسی صحبت کردن با فرزندانشان،همه این عوامل دست در دست هم نهادند تا عقده حقارتشان کشوده شود ودر نهایت باعث عدم علاقه به زبان مادری شان شود.این نو فارس شدگان، که همه آنها از نسل اقوامی بودند که پدرانشان ومادرانشان به زبانهای قومی تکلم میکردند،ولباس قوم خودشان را می پوشیدند حالا میخواهند برای مسافرت ودیدن اقوام وخویشانشان به محل اصلی و زادگاه خودشان بروند حالا بیا ببین با چه افاده وپرستیژی وارد محل میشدند.انگار اینکه از دماغ فیل افتاده !وزاده ی این پدر ومادر روستایی دیگر نیستند.

همسایه ها هم سرک میکشند وسروصدای مهمانان وفرزندان همسایه بغلی را میشنیدند که خانمی با نازوافاده بچه اش را صدا میزند،منوچ آی منوچ. بیا ببعی را ببین! آن یکی بچه اش را صدا میزد انوش آی انوش بیا...زنی دیگر دختربچه اش را صدامیزند آزیتا آی آزیتا بیا خانم گاوه را ببین. آن دسته از فامیلان نزدیک هم که در روستا زندگی میکردند، این امرباعث میشد تا اینها هم بعدا با بچه هایشان در روستا فارسی حرف بزنند چون می گفتند بچه های فامیلهای ما که از تهران می آیند فارسی صحبت میکنند بچه هایمان هم بایدبتوانند با آنها فارسی حرف بزنند. یعنی آنهایی هم که در روستا زندگی میکردند هم خودبه خود فارس می شدند. یعنی خداحافظ زبان مادری!

بنابراین دیگر شغل قبلی تغییر یافته وزن ومرد روستایی، کاردر مزرعه ودنبال گوسفند راه افتادن را کنار گذاشته  و درشهرهایی زندگی میکنند که درکنارشان همکار وهمسایه همزبان ندارند. ومجبورا با زبان فارسی باید تکلم کنند. این سه عامل که از عوامل نابودی زبانهای بومی وقومی مردم ایران محسوب میشوند اوج پیدایششان از دهه چهل به این طرف بود. یعنی تا به امروز پنجاه سال است که زبانهای قومی در حال روبه اضمحلال رفتن هستند.

در این خصوص نه دولت مردان توجه ای به ماندگاری زبانهای قومی داشته اند ونه خود مردم آن اقوام.البته این را هم باید فراموش نکرد که از بعد انقلاب اسلامی توجه ای ویژه به شهرها روستاهای اقوام نشین شده که در هیچ دورانی چنین اتفاقی رخ نداده بود. کشیدن آب لوله کشی،برق،تلفن وهمچنین گازشهری به دورترین روستاها در استانهای مختلف از خدمات بارز دولتهای بعداز انقلاب است. ولی آن عاملی که بتواندجلوی مهاجرت مردم شهرها وروستاهای دوراز مرکز واقوام نشین را بگیرد،فراهم آوردن زمینه  اشتغال درآن مناطق است که هنوز به آن توجه ی آنچنانی نشده است.

واما نکته مهم در مطلب آخر اینکه ما در سطح ملی چه نیازی به فرهنگها و زبانهای مختلف اقوام ایرانی داریم.؟
 بقول فردوسی بزرگ چو ایران نباشد تن من مباد.یعنی فردوسی میخواهد بگوید ما هویت اصلی مان ایرانی بودن ماست نه قومی بودن. قومی بودن، زیر مجموعه ایرانی بودن است.اقوام ایرانی سالیان متمادی است که سرزمینی بنام ایران را تشکیل داده اند وبا حفظ زبان وفرهنگ خاص خودشان به هم پیوند "ملی ومذهبی" خورده اند. وجود فرهنگهای مختلف ایرانی وزبانهای ایرانی میتواند پشتیبان وحامی مناسبی برای فرهنگ ملی ما باشد. باتوجه به اینکه زبان فارسی زبانی دوست داشتنی وعزیز برای تمام مردم ایران است ولی این زبان نشان داده در مقابل تحولات اجتماعی در اعصارگذشته توان مقاومت را نداشته و دگرگون شده است.

منظورنگارنده ورود لغات عربی به زبان فارسی نیست. مردم مسلمان ایران برای فهم دینشان نیاز به شناخت لغات عربی و مخصوصا قرآنی دارند. ولی زبان فارسی ثابت کرده است که زبانی انعطاف پذیردر طول تاریخش بوده است. ازفارسی کهن به فارسی میانه وسپس ازفارسی میانه به فارسی امروزی یاهمان دری تغییر پیدا کرده است. با پیدایش علوم وفنون وعصر تکنولوژی وارتباطات بازهم می بینیم زبان فارسی به تنهایی توان مقابله با ورود واژه های بیگانه را ندارد. هم اکنون بسیاری از واژه های بیگانه به غیراز لغات عربی، درزبان فارسی در مکالمات روزمره  مردم ردوبدل میشود. این واژه ها درهمین دوره اینترنت وکامپیوتر، روزبه روز بیشتر در بین جوانان تحصیلکرده رواج پیدا کرده است.

بنابراین احساس میشود سایر زبانهای ایرانی میتوانند  بعنوان حامی وپشیبان  زبان ملی در مقابل فرهنگ بیگانه، در کنار زبان فارسی باشند تا آسیبی به زبان ملی ما وارد نشود، شواهد نشان میدهد ورود واژه های بیگانه به زبانهای قومی به مراتب کمتر از زبان ملی بوده است.متولیان فرهنگستان زبان وادب فارسی باید توجه داشته باشند که اگر نتواستند در دل زبان فارسی واژه ای مناسب برای جایگزین کردن واژه های وارداتی بیابند،باید به سایر زبانهای ایرانی مراجعه کنند.و واژه مناسب را بیابند.

این در صورتی است که هم دولت و هم مردم باید به صورت جد از نابودی زبانهای قومی جلوگیری کنند. وقتی میگوییم، تمدن ایرانی، زبان ایرانی، آداب ورسوم وبطورکلی فرهنگ ایرانی،غیرت وتعصب ایرانی،حتی غذاهای ایرانی، این فقط مختص به یک قوم خاص نیست.این اختصاص به تمام اقوام ایرانی دارد.نتیجه نهایی اینکه باید باور داشته باشیم نابودی فرهنگ اقوام ایرانی مخصوصا زبان های قومی منجر به نابودی فرهنگ ملی واز دست رفتگی هویت ایرانی ما خواهد شد که برای پیشگیری ازآن، پاسداری از زبان و حراست ازفرهنگ اقوام ایرانی یک ضرورت ملی باید به حساب بیاید.

طیفون!


http://s5.picofile.com/file/8134961818/Untitled.png


طیفون، کلمه ای گویشی یا واژه ای مستقل؟  

بنام خداوند سخن آفرین

رضا نعمتی کرفکوهی

قبل از ورود به این مقال باید یادآور شوم، حرف «ط»  بر اساس فرهنگ لغت استاد عمید، نوزدهمین حرف یا (بندواژه) از حروف 32 گانه ی زبان فارسیست که "طا" تلفظ میشود.در حساب ابجد « 9 » به شمار می آید.این حرف هرچند مخصوص زبان عربی است ولی در چند کلمه ی فارسی بجای « ت » استعمال شده است. ( مثل طوفان- اطاق- طوس- طارم و... 

در فرهنگ عمید، توفان وطوفان دقیقا به هردو شکل اش وارد شده ودارای یک معانی مشترک میباشند. بنابراین اشکال گویشی اش که ( تیفون – طیفون ) میباشد را هم میتوان بر اساس آن، به هردو شکل اش نوشت.بر مبنای این، کسی را نمیتوان مورد مواخذه قرارداد که توچرا توفان را طوفان نوشته ای، یا تیفون را طیفون.چون نوشتن در هر دو صورت آزاداست.

ولی  برای حرف «ظ» این مصداق حاکم نیست.بعدازط دسته دار، حرف«ظ» بیستمین حرف از حروف الفبای فارسیست ودر حساب ابجد 900 به شمارمی آید،این حرف فقط مخصوص زبان عربیست وبه هیچ وجه در لغات فارسی بکار نرفته است.یعنی هرکلمه ای که حرف « ظ» درآن بکار رفته باشد ذاتا عربیست ونمیتوان آن کلمه را فارسی دانست.

حال چند نکته در باب زبان و همچنین زبان فارسی (به نقل از وبسایت انشای 20)

زبان :

زبان را طرح نظام وارده یا دستگاه ارتباطی پیچیده ای با ساختمان انتزاعی میتوان فرض کرد که در گفتار ونوشتار تظاهر میکندوبا نوعی رفتار اجتماعی همراه است. زبان یا در نشانه های صوتی یا در نشانه های نوشتاری متجلی میشود. زبان اگر در نشانه های صوتی آشکار شود، زبان گفتاری و اگر در نشانه های نوشتاری  آشکار شود، زبان نوشتاری نامیده می شود.

زبان فارسی:

زبان فارسی از خانواده ی زبان های ایرانی و زبان های ایرانی از خانواده زبان های "هند و ایرانی" است. زبان های هند و ایرانی نیز از شاخه زبان های "هند و اروپایی" است. زبان های هند و اروپایی یکی از خانواده های مهم زبان بشری است که شاخه های گوناگون آن در سراسر اروپا و قسمت پهناوری از آسیا، آمریکا، اقیانوسیه و آفریقای جنوبی پراکنده شده است.

از آنجا که زبان، پدیده ای اجتماعی است و نمی تواند صورت ثابت و واحدی داشته باشد و همواره به تبع دگرگونی ها و تحولات اجتماعی دستخوش تغییراتی می گردد، در هر دوره ای از تاریخ ، ویژگی هایی پیدا می کند که شکل آن را از زبان دوره ی پیش متمایز می کند. از این رو می توان در بررسی تاریخی هر زبان ، مسیر تحولات آن را از کهن ترین صورت دنبال کرد و تغییرات و تحولات و قوانین حاکم بر آن تحولات را در طول تاریخ تعیین نمود.

زبان فارسی مانند دیگر زبان های ایرانی، از قدیمی ترین صورت بازمانده ی آن، تا فارسی دری ، سه دوره ی تحولی باستان، میانه و جدید را پشت سر گذاشته است و زبان فارسی امروز دنباله ی طبیعی و صورت تحول یافته ی یکی از گونه های زبان فارسی میانه است و زبان فارسی میانه، خود صورت تحول یافته ی زبان فارسی باستان است.

زبان فارسی که به آن فارسی دری  نیز می گویند، زبان رسمی، اداری، علمی و ادبی ایران دوره اسلامی است و بیش از هزار و دویست سال قدمت دارد. آشکار است که فارسی دری نیز در عمر دراز خود تحولاتی داشته است اما این تحولات تا آن اندازه نیست که ما امروزه  سروده های شاعران قرن سوم و قرون بعد را به هیچ وجه نفهمیم و زبان فارسی امروز را زبانی به کلی جدا و متمایز از زبان رودکی و فردوسی بدانیم.( بنقل از سایت انشای 20)

تالشی، زبان است یا گویش؟

تالشی بی شک یکی از زبانهای اصیل ودیرپایی است که سابقه اش قریب سه هزارسال قبل از ورود آریایی ها به سرزمین فلات قاره (ایران کهن) می باشد.تاریخ وتمدن قوم کادوس باستان این کمک را به ما میکند تا ما با جرأت بتوانیم بگوییم تالشی ازکهن ترین زبان ایرانی است که قدمتش به بیش از ششهزار سال میرسد. حال زبانی با این همه سابقه ماندگاری چگونه میتواند صرفا یک گویش باشد؟.

حتی اقوامی که با ورود آریایی ها به ایران مهاجرت کرده اند آنها هم صاحب زبان بوده اند. وقتی صحبت از زبانهای ایرانی میشود در این جمله تمام اقوام ایرانی را شامل میگرد که فارسی هم یکی از همین زبانهاست.

تفکری که میگوید فقط فارسی زبان است وسایرزبانهای قومی گویشی از زبان فارسیست تفکری نابجاست. بدلیل اینکه همه این زبانها شاخه ی یک تنه هستند وشاخه نمیتواند تاثیرپذیر  شاخه ی دیگرباشد چون همه ی شاخه ها از یک تنه آب میخورند. بنابراین بطورقطع میتوان گفت زبان تالشی در کنار سایر زبانهای ایرانی ازشخصیت زبانی برخورداربوده وهست.

ولی از آنجا که زبانها هم مبتلا به عارضه دگرگونی میشوند،هیچ یک از زبانهای ایرانی از اعصارگذشته تا به امروزرا نمی توان بکرولایتغیردانست. دگرگونیهای اجتماعی نه فقط درزبان فارسی بلکه در کلیه زبانها تاثیرگذاربوده است. حال ما چگونه میتوانیم بگوییم زبانی به صورت مادر از گذشته های دورتا به امروز پایدار مانده است؟ در حالی که ما بجزء زبان فارسی،حداقل از 500 سال قبل سایرزبانهای  ایرانی از جمله تالشی بی خبریم.زیرا اثرمکتوبی ازپیشینه آن زبانها به جای نمانده است تا با استناد به آن بفهمیم مثلا زبان تالشی در 5 قرن پیش چه واژه هایی را با خود داشته وچگونه تلفظ میشده است.

بنابراین ما از پیشینه زبان تالشی اطلاعی کامل نداریم.فقط تنها سندی که میشود تعدادی از واژه های شبیه واژه های تالشی امروزی را درآن یافت، زبان اوستایی است.این زبان هم بنابه نظرات گوناگون، زبانیست پیدایشی ودر مقطعی از تاریخ آشکار شده است.به غیراز واژه هایی که به تالشی شباهت دارد واژه های مختلف وگوناگون دیگری نیز درآن یافت میشود که کاملا نمیتواند معرف زبان تالشی درآن مقطع تاریخی باشد.

شواهد نشان میدهد،همان تحولاتی که درهزارواندی سال قبل تا به امروزدر زبان فارسی رخ داده است کماکان در سایرزبانهای ایرانی از جمله تالشی هم رخ داده است. ولی میتوان درصد تغییرات درزبانهای قومی در دوران تحولات را به اندازه زبان فارسی ندانست که تالشی هم از این قاعده مستثنی نیست. 

در بخشی اززبان تالشی کلماتی که جنبه اسمی وصفاتی دارند کماکان به لغاتی برمیخوریم که از لحاظ گویشی دگرگون شده اند. اینها اصالتا کلماتی هستند که به زبان تالشی وارد شده اند. مثل کیتاو(کتاب)، موارک (مبارک) مَشَوَه (مشربه عربی) زَمَت (زحمت عربی)و... اینگونه کلمات چون وارداتی اند،به صورت گویشی تلفظ میشوند. گویشی تلفظ شدن واژه های وارداتی، اشکالی در زبان تالشی بوجود نمی آورد کما اینکه کلمات گویشی در همه ی زبانها حتی فارسی هم وجود دارند.در زبان اقوام از جمله تالشی واژگانی به صورت گویشی تلفظ میشوند که ذاتا وارداتی اند.در زبان تالشی هیچ یک از کلمات اصیل تالشی به صورت گویشی تلفظ نمی شود، مگراینکه وارداتی باشند.

نکاتی چند در باب طیفون.

 طیفون یا تیفون واژه ای است که در حال حاضر در زبان تالشی کماکان تلفظ میشود. در نقاطی ازتالش جنوبی( جنوب فومنات) تیفون را توفیون، تلفظ میکنند.در تالشی کلمه ای دیگری نیز وجود دارد که کار همان تیفون را انجام میدهد وبا طیفون هم معناست که آن "غزری" است. شواهد نشان می دهد که واژه ی "غزری" کهنترین واصیل ترین واژه ی زبان تالشی باشد. به دلیل اینکه این واژه درمیان سایر اقوام ایرانی تلفظ نمیشود ونیزاینکه این واژه در حال حاضرفقط در زبان مردمان کهنسال قوم تالش گاها جاری میشود.دلیلی براصیل بودن این واژه در میان مردمان این قوم می باشد.

حتی در بعضی از نقاط تالش نشین این واژه روبه فراموشی رفته است. جوان سالان با این واژه هیچگونه آشنایی ندارند.اما قضیه تیفون با غزری فرق دارد. ما اگر از یک بچه ی 10 ساله تالشی وحتی غیرتالشی بپرسیم تیفون چیست،اوسریعا واژه ی توفان به ذهنش خطورمیکند وبا استناد به آن مفهومش برایش آشکارمیشود.اینکه اساسا وبدون شک بگوییم تیفون واژه ای مستقل تالشی واصیل است وبه آن وارد نشده است شاید قدری عجله کرده باشیم.زیرا مشاهده شده مردمانی در اقوام مختلف از دریای مازندران گرفته تا نقاط مرکزی تا سواحل خلیج فارس وجنوب ایران، توفان را تیفون تلفظ میکنند.آنان معتقدند طیفون همان طوفان فارسیست ومستقل ازآن نیست.منتهی می گویند با گویش خودمان تیفون تلفظش میکنیم. ولی اگر بخواهیم بنویسیم،توفان مینویسیم.اینان اکثرشان مردمانی فارس زبانند ومثل تالشها توفان را تیفون تلفظ میکنند. 

بر این اساس میتوان نتیجه گرفت که توفان فارسی هم مثل مشربه عربی در مقطعی از تاریخ، وارد زبان تالشی شده باشد، که آن یکی مَشَوَه تلفظ شده این یکی طیفون. واژه های عربی راهی جزء اینکه از طریق زبان فارسی وارد زبان تالشی شده باشند وجود ندارد.چون تالشها در طول تاریخ هیچ ارتباطی به صورت مستقیم یا غیر مستقیم با عربها نداشته اند.

نکته ای دیگر اینکه نگارنده در هیچ کجا ودر هیچ پست وکامنتی نگفته است که توفان واژه ای عربیست وما ازعربها گرفته ایم. گفته شده تعدادی از کلمات تالشی عربی اند وهمانگونه که زبان عربی در فارسی نفوذ پیدا کرده در تالشی هم راه پیدا کرده است. مثالهایی را هم ذکرکرده ام ولی درآن مثالها واژه ی طوفان بکارنرفته است.

نظر بنده دراین باب این بوده وهست که طوفان واژه ای ایرانی و فارسیست که تیفون شکل گویشی آن میباشد. هرچندهم  بعضی ازکلمات گویشی ما درچند کشوردیگرجهان نیزتلفظ گردد. این موضوع برای ما سند نمیشود که ما بیاییم ریشه ی واژه های فارسی وتالشی خود را درآن سرزمینها جستجوکنیم. زیرا سابقه ی تمدنی ما ازآن کشورها ومناطق به مراتب بیشتراست.

هرچند پدیده زبان مقدم بر تمدن بشری است ولی این تمدن است که فرهنگ بشری که زبان بخشی از آن است را به نسلهای آینده تاریخ معرفی میکند.این تمدن است که آثارزبانی یعنی رسم الخط پیشینیان را به ما نشان میدهد. بدون مراجعه به تاریخ تمدن بشری ما ازکجا باید بدانیم مثلا مردمانی در فلان صحرا یا فلان جزیره مطروکه زندگی میکرده اند و زبانشان آنگونه بوده است.

پژوهش در باب زبان ها اگربدون در نظر گرفتن سوابق تمدن بشری باشد، نهایتا منجر به این میشود که ما به دنبال ریشه یابی واژه ای مثل توفان که اصیلترین واژه ی ایران کهن است به سراغ کشورهایی برویم که هیچ پیشینه ی تمدنی درتاریخ ندارند.اینگونه تحقیقات ناخواسته به فرهنگ وادبیات ملی و قومی ما خدشه وارد خواهد کرد.

توفان و تیفون دو کلمه ی همزاد و هم ریشه اند.مگرمیشود یکی توفان باشد و فارسی ودیگری تیفون باشد وتالشی؟یکی طیفون باشد وتالشی اما ریشه اش در سرزمینهای دیگری  باشد؟!واین یکی طوفان باشد وفارسی وریشه واصالت ایرانی داشته باشد؟ پس اگر چنین باشد ما باید ریشه ی توفان را هم در آن مناطق بجوییم!

پس چه شد این هم پافشاری کردن بر سر اینکه توفان یک واژه ای اصیل ایرانی است؟ آیا این هویت بخشیدن به زبان ملی و مادری ماست؟ آیا اینگونه تحقیقات زبان مادری ما را از بن و ریشه خالی نمیکند؟ چگونه میشود ما هفت هزارسالگان ریشه کلمات ما در بین سرزمینی باشد که سابقه ی تمدنی آنان برایمان نامشخص است؟!

اینها همه سوالاتیست که از خوانندگان معزر درخواست داریم که ازاطلاعات خودشان ما را بی نصیب نگذارند.

درپایان من هم با این زبان نوشتاری (انشائی!) خودم فقط این را میگویم که بیاییم اندکی محتاط باشیم تا اشتباهی به تاریخ برده نشود. من نظرم را به آرای خوانندگان محترم می سپارم وهرگز بر روی آنچه که در این مقال یادآور شده ام مهرحق نمی زنم. پیوسته منتظرآراء ونظرات دوستان هستم که بقول معروف: همه چیز را همگان دانند. روزوروزگار برهمگان خوش. 

1-عکس طیفون از وبلاگ طراحی طیفون

همدلی از همزبانی خوشتراست

همدلی از همزبانی خوشتراست




در گیلان ما در بین مردمان گیلک زبان وتالش زبان، کمترکسی است که نام شاعر نام آشنای گیلک زبان، زنده یاد شادروان " شیون فومنی " را نشنیده باشد.معلمی سوخته دل،درد آشنا، فرهنگ دوست،ومردم شناس وارسته ای بنام "میراحمد سید فخری نژاد"، که نام شاعرانه خودش را " شیون فومنی" نهاده بود. شاید به جرأت بتوان گفت بعداز کلوچه فومن که خوشمزه گی اش شهرت ملی دارد.او خوش ذوق ترین وخوش الحان ترین قمری شیرین سخن شهرفومن بود. حیف که عمرکوتاهش به او فرصت نداد تاهمچون گل آقای فومنی شهره ملی پیدا کند.

حال باید چرا مرا با اوکاری باشد؟! من یک تالش زبانم واو زبانش گیلکیست.سوال دیگرباز اینجاست. چرا باید مرا با او کاری نباشد؟! چون زبانش گیلکیست؟! وزبان من تالشیست؟! پس اگر اینطوری باشد مولوی بلخی فارس زبان را هم نباید با شمس تبریزی آذری زبان کاری باشد.به قول حضرت مولانا، همدلی از همزبانی خوشتر است. حال اگر همزبانی یافتی که با تو همدل است باز این از آن هم خوشتر است!. بگذریم، من وقتی اشعار گیلکی مرحوم شیون را میخوانم، احساس میکنم که این همان حرف من است، درد من است واحساس من است. گویی عین سخن من است که دارد به گیلکی ترجمه اش میکند. پس دوان دوان رفتم به سراغش تعظیم نمودم بر مزارش پسان بگفتم:

شـیــونـا ازهـمـزبــانی گــله دارم گــله

گفتا گله کم کن که شیون با تو همدله

گفتـم برخیـزو بیا شیــونت از سر بگــیر

تا بازدر کنـارتــو سر دهـم من هـم خله!

بعد نشستم در کنار مزارش وشعرطنز گیلکی " اچه مچی خواب" اورا با اندکی دخل وتصرف و تخلیص به تالشی به نظم برگرداندم به "هچی پوچه خواو".روانش شاد و یادش گرامیباد. (تیرماه 1393 – نعمتی کرفکوهی – خله لون)

هچی پوچه خواو!!

( با کسب اجازه از روان زنده یاد شیون فومنی)

روبـه تهــرون که خسـم گیـلـونی خواوی وینـم از

دا چـمــون ویچــیـنــم زمـــونــه عـذابـی ویـنــم از

چـمـه یـنــک چـمــه خــواو درا وا ام غـریـبـــه جـا

کیــلاغــا پیشی اشـتـه مـروجـه خـواوی ویـنـم از

چمـه هـمـسوئه سـاتــه امـبــارتی ســه مرتـبــه

هـمسوئه کیـلاغا پیـشی اشته غـورافی وینـم از

زونــوم مــورام ژنـــده شه اسـپـه ســری نـدبـره

الــکی اشـــتــه دازی بســـاوبســاوی ویـنـــم از

اینه وام آخا ینـک خواوی کو نی مه دس نـکشی

چـمه مـیـده جـوشـا تــه ای لاکـیتــاوی ویـنــم از

ترسم تورآبوم نصفه شبون هفت خواوی مینیکو

اشــتــه شـی یـه ینکی کـــلـه خــراوی وینــم از

همـه اشتــن مـردکـونـه خـنــده و شـوقــو کــرن

مـه اشـتـه نـمکــه یـاری بساو بسـاوی وینــم از

نـشتــیــره قـبــری ســری کـــرا مـــرا آرده یـاری

مـرده شــوربـرده  اشته  دس آسیــاوی وینـم از

درازه روزی ویــــل آبـیـــــره تــــرا مَـــلَـه گــردی

چمه پیـشی اشته کــنه عکسی قـابی ویـنـم از

ایـتــا روز کــع ویـشوری ایـتــا روز شنـدرشـوری

ذیلـه ای مه هـمش که اشته تنـدوتاوی وینـم از

چــمـه شـکـه چـرک وچــلــونــه وژه بـــو دلـکـه

اشــته گــلاوه شیـشـه مکـــه گـــلاوی وینـم از

از کــرا ســـیلـه ژنــم  چـمــه دیـمی سـر آکــرم

درعــوض اشـتــه گـلــنــــده زرده آوی ویــنـم از

شبــو روزصــد دفــا عـیـزرائــیـلی را نـامــه آدم

نشـم راه دیـئسم که کی چــه جــوابی وینـم از

هفت خواوی مینه مسافیرخونه چی مه دخونو

ایـزم چفــه عـرق چمـه رخـت خـواوی ویـنــم از

تنـد تـند شیـطـونی لنـت کرم چـمـه خـدانه وام

کی مـوسـله روخـونی لاره چـمـه اوی ویـنـم از

ازکه ماشـیــن ندارم ماتور چی پشـتی دچـیکـم

بورونـو گـشتی جاده شیــکارگـوراوی ویـنــم از

بـورونــو دا پـه وزه کـرفــه کــوه مـــرخـــا سـرا

گـولــه دیـلـه رفـی سر اربـا دوشـاوی ویـنـم از

بــو رقــایـبـــه روزی خــرمــا دنـم نـونـی دیــلـه

آدم هـمسوئــه کعـــون چـــه اَ صـواوی وینـم از

کــرفـه کــوه هـــوا دبـو چـمــه کـلـــه ایـتــا روز

دِه دِه ســـرا اوردک و کــرگ و کــواوی وینــم از

خـله لـون عـومــری اگـه تــرا هـنی باقی بـوبـو

باهــاره روزون گیـریــه سـوزه عــلافی وینـم از


این شعرهمان شعرگیلکی  اچه مجی خواب زنده یاد شیون فومنی است که  توسط نعمتی کرفکوهی ( خله لون) از شکل گیلکی خارج وعینا به تالشی به نظم در آورده شده است (بااندکی دخل وتصرف وتخلیص)

تالش مظلوم!!!

تالش مظلوم!!

بنام خداوند سخن آفرین

رضا نعمتی کرفکوهی

اینروزها وقتی بخواهی به وبلاگ  بعضی از دوستان  سری بزنی معمولا چشمت به این عنوان برمیخورد، تالش مظلوم!

قبل از اینکه به این واژه بپردازیم باید به پیرامون وحوالی این واژه نگاهی داشته باشیم.در ورای واژه ی مظلوم، دو کلمه مترادف دیگری نیز وجود دارند که آن دو، یکی ظلم است ودیگری ظالم.

ظلم همانند تکه آهنی است که در زیر چکش ظالم وبر روی سندان مظلوم شکل پیدا میکند.یعنی تا ظالم ومظلوم باهم همکاری نکنند ظلمی شکل نخواهد گرفت.

اما آنگونه که از سوابق تاریخی قوم تالش می دانیم و میخوانیم، تالشان مردمانی ظلم ناپذیربوده اند.هرگزدرمقابل مظالمین ومهاجمین سرخم ننموده اند.حتی آنگونه که درتاریخ میخوانیم در مقابل کوروش هم سرخم نکرده اند.در مقابل اسکندر ایستادگی کرده اند.در برابرحمله خلیفه دوم به کشور ایران حتی اسلام را هم با زورشمشیر نپذیرفته اند و درمنطقه دیلمان، با مهاجمان به مقابله پرداخته اند.با مغولان مهاجم به جنگ برخاسته اند.

پس چنین مردمانی هرگز ظلم پذیر وظالم پرورنبوده اند.باورکنیم این ظلم ناپذیری همچنان در رگ وریشه این قوم شجاع تاریخی باقی است.امروز اگر قوم تالش میگوید مسلمانم. این ادعا را با افتخار میگوید چون او اسلام را با زور نپذیرفته ودر مقابل اسلامِ شمشیر بدست، مقاومت کرده وشکستی را متحمل نشده است.حال او چگونه میگوید من مسلمانم؟! براستی پس او چگونه مسلمان شده است؟! در جواب این سوال بدون هیچ شک وتردیدی باید گفت تالشان خودشان با میل خودشان وبا دل وجان خودشان اسلام را پذیرفته اند.

بنابراین میتوان به این نتیجه رسید که بکار بردن اصطلاحاتی از قبیل تالش مظلوم! به هیچ عنوان در قاموس این قوم ظلم ناپذیر تاریخ، نمی تواند مصداق داشته باشد. مگر اینکه ما خودمان به قوم خودمان ظلم کرده باشیم.

به نظر می آید حتی بکار بردن واژه مظلوم را برای امام حسین ع هم نباید پسندید. چگونه میشود امامی را که تن به ظلم نداده وبا خون خودش بر ظالم تاخته به او لقب مظلوم داد؟! واژه مظلوم سزاوار کسی است که ظلم را پذیرفته باشد وتسلیم ظالم شده باشد.

حال اینکه چون تالش استان نشده بنابراین مظلوم باقی مانده است؟! یا تصور بر این است که زبانش  رو به اضمحلال است پس مظلوم است! اولا استان شدن درهر منطقه ای شرایط جمعیتی وجغرافیایی خاص خودش را می طلبد.واین مطالعات در دست مسئولین کشور است. دوما مسئولین مملکت مگر خصومتی با مردم تالش زبان دارند؟ مگرتالش زبانان را بخاطر داشتن زبان تالشی از مشاغل حکومتی ودولتی محروم ساخته اند؟ به جرأت میتوان گفت آوازه ای که تالشان در دوران بعداز انقلاب پیدا کرده اند در هیچ دورانی خوابشان را هم نمی توانستند ببینند.

دردورانهای گذشته کی تالشان در بین خودشان  نماینده ی مجلس و وکیل دادگستری وفرماندارورؤسای ادارات وسایر مشاغل مهم دولتی وغیر دولتی دیده بودند؟.چندی پیش در وبلاگ دوستمان آقای نیکنهاد " کادوس ماسوله رودخان" پیشرفتهای تالشان در پنجاه سال اخیرمطرح شده بود که قالب پیشرفتها در همین دوره 36 سال اخیر بوده است.پس تااین جا ما ظلمی را در حق تالش مشاهده نمی کنیم وچون ظلمی را مشاهده نمی کنیم پس ظالم ومظلومی هم در کار نیستند.

اما اگر بر این نظریم که چون زبان تالشی در حال نابودیست پس به همین دلیل،تالش مظلوم است!! این که بر میگردد به خودمان.یعنی ما خودمان هم ظالم هستیم وهم مظلوم!! زیرا خانواده های جوان ما که تازه تشکیل زندگی داده اند امروزحاضر نیستند با فرزندانشان به زبان تالشی صحبت کنند. چه شهرنشینش باشد وچه روستا نشینش.بنابراین در این مورد همانی که مظلوم است همان ظالم بر خودش نیز هست . پس از منظر این دوستان، این مظلومیت تالش به غیر این از کجا میتواند ناشی شود؟! آیا بر روی اینگونه اظهار نظر ها نمی توان واژه ی توهم را بکار برد؟؟!!!

تادرودی دیگر بدرود

شریعتی وعصر جولان مارکسیسم

شریعتی و عصر جولان مارکسیسم


به مناسبت 29 خرداد سی وهفتمین سالگرد خاموشی، دکترعلی شریعتی

...و او که اندیشه هایش آماج توفنده ای بود بر پیکر مارکسیسم در ایران.

 نویسنده: رضا نعمتی کرفکوهی

بنام خداوند سخن آفرین

دو قرن اخیر را میتوان قرون پیدایش وبروز وظهور مکاتب فلسفی وایدئولوژی درجهان نامید.هر کدام از این مکاتب وایدئولوژی ها،شعار سعادت دنیوی بشر را علم نموده وبه یدک میکشیدند.یکی از معروفترین این مکاتب،مکتب مادی مارکسیسم یا همان ماتریالیسم تاریخی بود.این مکتب سرچشمه اش اندیشه های «هگل» بود که بعدا «کارل مارکس» مروج ونظریه پرداز آن شد که به مکتب مارکسیسم شهرت پیدا کرد.کمونیسم پدیده سیاسی ومکتب حکومتی وسوسیالیسم تز اقتصادی این مکتب را نمایندگی میکرد.

ماتریالیسم تاریخی که جهان را فقط از بعد فیزیکی تشریح میکرد ومتافیزیک را زاییده تخیل بشر می پنداشت وشعارعلم گرایی را پیشه خود ساخته بود، ناگهان در محافل علمی با دست تهی مواجهه شدوخودش را خلع سلاح دید. سپس چاره ای برای رهایی از این مخمصه به سرش خطورکرد واصلهایی به آن اضافه نمود وخودش را ماتریالیسم دیالکتیک نامید و راه بحث وجدل را پیشه خود ساخت.

این مکتب از جنبه اعتقادی به جهانی منهای خداوند، جامعه ای بدون دین،ووجود انسان را وجودی مادی وپیدایشی،وهمانند سایرحیوانات وطبق نظرمتفکرشان «داروین» انسان را تکامل یافته ای از (میمون ) می پنداشت.این مکتب مرگ را پایان راه انسان ونیستی را پایان هستی قلمداد میکرد.پیدایش همه چیز را تصادفی و تکامل را زاییده انفجارمیدانست. دین را افیون (مواد مخدر)  توده ها وبی دینی را انتلکتوئل و روشنفکری قلمداد میکرد.

این مکتب از نظر ایدئولوژی،مارکسیسم واز نظراجتماعی واقتصادی، سوسیالیسم،واز نظر سیاسی تئوری برپایی حکومت کمونیسم را در جهان مطرح کرده بود.کمونیسم فرزند خلف این مکتب است که در این مقال بیشتر به آن خواهیم پرداخت.

زاییده تفکر مکتب ماتریالیسم، برپایی حکومت کمونیستی در کل جهان بود.حکومتی که در آن، مردم نان خور دولتند وزندگی خصوصی وشخصی را نمی فهمند.در این نوع حکومت دولت مالک همه ی شئونات زندگی مردم است.ومردم خودشان شخصا حق تملک ملکی را ندارند.از نظر فعالیت سیاسی مردم فقط باید در تنها حزب سیاسی حاکم که همان حزب کمونیست است مشارکت داشته باشند.محیط زندگی بسته، ازاطلاعات روز دنیا بی خبر،فقط باید به رسانه های  دولتی گوش فرا دهند.

مبلغان حکومت کمونیستی قبل از رسیدن به حکومت،شعار نان، مسکن،آزادی وبرابری وعدالت سر میدادند.ولی بعداز برپایی حکومت، دیگر از آن آزادی اجتماعی وسیاسی موعود خبری نبود.درنوک پیکان مبارزات اجتماعی واقتصادی وسیاسی چنین نظامی، کاپیتالیسم وامپریالیسم (نظام سرمایه داری )غرب بود.البته چهره های شاخص وبنیانگذار این مکتب،جملگی متولدجهان غرب از جمله ( آلمان ) ورشد یافته فرهنگ آن دیاربودند.خودشان زاده غرب بودند ولی مؤسس بلوک کمونیستی شرق شدند.

پس از شکست حزب نازیسم آلمان هیتلری وارتش متحدین در خاک روسیه ی آن زمان،وبا تأسیس اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی، کشورپهناور شوروی به عنوان ابر قدرت شرق وبزرگ پرچمدارحکومت کمونیسم در جهان،ایدئولوژی مارکسیسم لنینسم بدلیل شعارهای دلربایش از جمله" عدالت گستری" دفاع ازتوده مردم" وطبقه زحمتکش (کارگروکشاورز)طرفداران زیادی را در سطح بین المللی بر گرد خود جمع نمود.وبا تحریک نمودن توده های مردم وبا برپایی حکومتهای کمونیستی در مشرق زمین وسلاونای شرق ،عملا دنیا را به دو قطب متضاد (شرق وغرب)تقسیم نمود.

حال اینکه چرا مارکسیسم برای تغییر جهان پیرامون خود،سراز طبقه کارگروکشاورز،در کارخانه ومزرعه در آورد.دلیلش این بود که مارکسیسم، خودش زاده فلسفه بود.واز نظر ریشه ای از مکتب فلسفی هگل متولد شده بود.از آنجا که بین علم وفلسفه فرقیست بسیارودرهم هضم نمی گردند،ولی مارکسیسم بعداز تولد ورشد دوران جوانیش،در مصاف با مکاتب علمی در محافل دانشگاهی،خودش را یک مکتب علمی!، وتمام نظریاتش را منطبق با علم دانسته وخودش را یک مکتب ضد ایدئولوژیک معرفی نمود.

درواقع اسلحه ای که در دستش نبود ولی ادعای داشتنش را داشت. این بود که در محافل علمی توان ایستادگی نداشت واندک اندک پای خودش را در مناظرات علمی لرزان میدید.مارکسیسم بعدازآن حس کرد دیگر اعتبارش را در دانشگاها از دست داده ودر آن محافل حرفی برای گفتن ندارد.لذا اعتبار از دست رفته اش را با ایدئولوژیک کردن خود در مزارع وکارخانه جستجو نمود.

در اینجا به سخنان ایدئولوژیکی مارکس اشاره ای میکنیم تا ببینیم چگونه مارکس با بیان این سخنان،تمام سخنان گذشته اش ونظریه علمی بودن خویش را زیرپا می گذارد.(نقل از کتاب اسلام شناسی دکترعلی شریعتی)

(ای کارگر! پیروزی طبقه ی تو مثل طلوع خورشید فرداست.جبری ولایتغیراست،وبی هیچ تأخیری سرمیزند،ومن وتوودیگران را در طلوع آن، تأثیری نیست.پس اگر نیروی تو یکهزاروم نیروی آنها (منظورسرمایه داران)باشد واگردر صد جبهه،شکست بخوری وآنها را پیروز ببینی،واحساس کنی که تو ضعیف تر میشوی وآنها قوی تر، نباید در پیروزی قطعیت تردید کنی.بلکه پیروزی "پرولتریا" ( طبقه کارگر)در اختیارتو وآنها نیست! " بلکه براساس تصادم جبری دیالکتیکی بین دوطبقه است!!)

می بینیم که مارکس، بنیانگذارمکتب مارکسیسم،اینگونه مکتب علمی اش را به ایدئولوژی تبدیل میکندوبراساس همین ایدئولوژی بود که کمونیسم در جهان قد برافراشت وبزرگترین دست آورد سیاسی اش،"انقلاب اکتبر" وتأسیس حکومت جهانی کمونیستی توسط "لنین" در کشور پهناوری بنام " اتحاد جماهیر شوروی در شرق جهان شد.

در میان دنیای شرق وغرب،دنیای دیگری نیز وجود داشت ودارد بنام جهان اسلام.جهان اسلام بدلیل داشتن حکومتهای سنتی پادشاهی،آنهم وابسته به دنیای غرب (که بعدها تعدادشان به بلوک تازه تأسیس شرق وابسته شدند)دارای اقتصادی سنتی وتجارتی بعضا وابسته به اقتصاد تک محصولی (نفت)وبه دلیل عدم برخوداری از صنعت وتکنولوژی روزدنیا،به جهانی حاشیه نشین ومنزوی تحت سیطره شرق وغرب به زندگی روزمره خود ادامه می دادند.این کشورها در جهان دوقطبی حرفی برای گفتن نداشتند وحتی توانایی برپایی نظامی مستقل از دو بلوک را نیزدر خود نمی دیدند.

مکتب اسلام در میان کشورهای اسلامی صرفا بعنوان یک آیین اخلاقی وفرهنگی وعبادی قلمداد می شد وشایدهم صرفا عبادی.واز نظر فرهنگی هم حاکمان این کشورها به فرهنگ بیگانه توجه داشتند.از طرفی وجود اختلافات مذهبی در میان ملل اسلامی که خواست استعمارگران بود،فکرپیروان هرمذهبی را معطوف به این موضوع میکرد که تا بگوید مذهب من نسبت به سایر مذاهب اسلامی دارای برتریست.(متأسفانه هنوزهم ادامه دارد) این طرز تفکر سبب میگردید تا کدورتها در بین پیروان مذاهب اسلامی تقویت گردد.

این نوع نگرش شاید اصلی ترین عامل انحطاط و وانهادگی مسلمانان نسبت به سایر ملل جهان باشد.زندگی در میان این جوامع از جمله جامعه ی ایران،بصورت سنتی ونظام اجتماعی و اقتصادی آن ارباب رعیتی بود. بطوری که اقتصاد در دست ارباب، زمین در دست مالک،و عامه مردم روستا نشین،وروستا که اصلی ترین مرکز ومنبع اقتصادی کشوربود به دست "خان " اداره میشد.رعایا که توده مردم را تشکیل میدادند، اجازه نفس کشیدن را هم از اربابشان می گرفتند.

با پیروزی ارتش متفقین در جنگ جهانی دوم،دنیا عملا وبه صورت کامل به دوقطب شرق وغرب از نظر سیاسی واقتصادی وایدئولوژیک تقسیم شد.در مجاورت کشور عزیزما ایران،ابرقدرتی باتز سیاسی کمونیسم وباایدئولوژی مارکسیسم به رهبری "لنین" وسپس "استالین" با نام "اتحاد جماهیر شوروی" قد برافراشت.زمان،زمان اوج فعالیت وتبلیغات برای صدورانقلاب کمونیستی به سرتاسرجهان بود.

تاجای که در ایران نیز حزبی بدین منظوروبا ایدئولوژی مارکسیسم با حمایت اتحاد شوروی تأسیس گردید وبنام " حزب توده ایران " به فعالیت سیاسی پرداخت وباشعار عدالتخواهانه وظلم ستیزانه به هواداری ازکشاورزان ورعایا پرداخت.این حزب در میان روستائیان توانست گروهی را دور خود جمع وبااربابان ومالکان محلی درگیرواز جمع آوری مالیات برای آنان جلوگیری کند.

از طرفی دیگر این حزب توانسته بود به کمک هسته های جاسوسی شوروی،در ارتش شاهنشاهی ایران نفوذ پیدا کند تا در فرصتی مناسب بتواند خواسته های اربابش را در ایران پیاده کند.حزب توده ایران، درمیان توده مردم ایران با زیرکی خاصی که داشت،هرگز اندیشه ضد دینی وضدخدایی خودرا بروز نمیکرد.زیرا به این نتیجه رسیده بود که عامه مردم ایران را اقشارمؤمن ومذهبی تشکیل میدهند ومخصوصا رعایا،گوش شنوایی برای شنیدن اینگونه سخنان ندارند ونباید با شعار ضد دینی وارد عرصه شد.

حزب توده در میان آنان خیلی محتاطانه عمل میکرد وفقط شعار دفاع ازرعیت را در مقابل مالکان سرمیداد.حتی با بیان اینکه هرکس میتواند باهر ایده ومسلک واندیشه مذهبی در حزب توده ایران فعالیت داشته باشدوحتی به عبادات ونمازوروزه ی خود نیزبپردازد.

در ابتدای دهه 30 وبا روی کار آمدن دولت ملی دکتر مصدق،حزب توده مخالفت صریح خود را با دولت مذکور اعلام ودر تمام زمینه ها چوب لای چرخ دولت ملی گذاشت.شاید بیم آن را داشت که با روی کارآمدن دولت مصدق، مکتب ناسیونالیسم در ایران قوت بگیرد وکمونیسم جای پای خودش را خالی وعملا ایدئولوژی سیاسی خود را شکست خورده ببیند.در کشور هند نیز رهبر ناسیونالیست آن با الهام از دکترمصدق قدرت کامل را در دست گرفته بودو کشورش راهدایت میکرد.کمونیسم در هند هرگز نتوانست راه پیداکند ومردم هند یکپارچه به دنبال رهبرشان بودند.

ولی در ایران قضیه فرق داشت، چون شاه هنوز قدرت کاملش که همان ارتش بود را از دست نداده بود.وحشتی که حزب توده از مصدق داشت از شاه نداشت چون به نظرش آمده بود که نظام شاهنشاهی انقلاب پذیر است ولی مکتب ناسیونالیسم اگر در ایران پیروز شود دیگر انقلاب پذیر نیست چون مردم را به دنبال خود دارد. لذا شدیدترین مخالفتها را با دولت دکتر مصدق بعمل می آورد.

بعداز کودتای 28 مرداد سال 32 شاه ایران با حمایت آمریکا مجددا به قدرت کامل خود باز گشت ودولت مصدق سقوط کرد. ولی قدرت کمونیسم در ایران هنوز خطری در بیخ گوش شاه احساس میشد.آمریکا وشاه همواره در فکر ترفندی بودند که بتوانند با اجرای آن خطر کمونیست را در ایران ریشه کن کنند. زیرا در آن سالها کمونیسیم بوسیله حزب توده، هنور در روستاها در حال جولان بود.

در ابتدای دهه چهل،نظام شاهنشاهی ایران به دلیل اینکه پادشاه آن دست نشانده بلوک غرب وآمریکا بودوبلوک کمونیستی شرق نیز به مدیریت اتحاد شوروی،درحال صدورتزسیاسی و انقلاب ایدئولوژکی خود به سایرنقاط جهان بود، به دستور آمریکا نظام ارباب رعیتی را در ایران ملغی اعلام نمود.شاه ایران بااین اصلاحات می خواست به دوهدف اساسی نائل گردد.

اولین هدف: کوتاه کردن دست کمونیستها به سرکردگی حزب توده درروستاها.

به دلیل اینکه مناطق روستایی درآن سالها،بخش عمده جمعیت کشوررا تشکیل می دادند وهم نظام اقتصادی ارباب رعیتی در آن مناطق حاکم بوده ودرآنجا بدین منظوربسترمناسبی برای جولان دهی کمونیستها فراهم شده بود.

دوم:برچیدن کامل حاکمیت اقتصادی وبعضا سیاسی ملاکین وخوانین درآن مناطق بود.

چون آنان به دلیل نبود بنگاه ها وشرکتهای تولیدی واقتصادی درمملکت، نقش کلیدی را هم در زمینه اقتصادی وهم در زمینه سیاسی  ایفا میکردند.تا جای که کلیه نمایندگان مجلس شورای ملی آن سالها را مالکین وزمین داران تشکیل میدادند.وجود خوانین وملاکین در مناطق روستایی در دهه چهل را میتوان گفت که آنان، آخرین بازماندگان حاکمیت ملوک الطوایفی در ایران بوده اند وهمچنین آخرین وراث از وارثان حاکمیت فئودالیسم اقتصادی وسیاسی در اعصار گذشته تاریخ بشربوده اند.

این عده همواره خطری برای سلسله های پادشاهی محسوب می شدند.وقادر بودند پادشاهی را سرنگون ورژیمی را ساقط وخانی را جایگزین آن نمایند.تاریخ ایران همواره نمایانگر این رخدادها بوده است.بنابراین نظام شاهنشاهی ایران با اجرای این برنامه به هردوهدف استراتژیک خود می اندیشید.در مورد هدف اول باید گفت که کمونیستها در مقابل ترکشهای این انفجار، جاخالی داده ومواضع خودشان را تغییر دادند ووارد مواضع بعدی که همان کارخانجات بود شدند.ولی در مورد هدف دوم،بایدگفت که نظام شاهنشاهی کاملا به این هدف دست پیدا کرد ودست خوانین ومالکان را از روستاها کوتاه نمود.

نیمه دوم دهه چهل را میتوان عصر طلایی تاسیس کارخانجات مونتاژصنعتی وبعضا نسبتا تولیدی وخدماتی واوج رونق بورژوازی وپیدایش زندگی شهرنشینی در ایران نامید. روستاییان به شهرها هجوم، وبه عنوان کارگر در کارخانه ها، فروشنده دربازارتجارت،وهمچنین کارمند در ادارات دولتی مشغول میشدند.

خانها واربابان گذشته روستا نیزاینباربه عنوان صاحبان کارخانه در بخش خصوصی اقتصاد مملکت مشغول گردیده واینبار با کمی فرق نسبت به گذشته. فرقش این بود که آن خان وارباب گذشته در روستا زیر نظر دولت نبود،واینبارز که آمده شهر وکارخانه دار شده دیگه باید تحت قوانین قانون کارونظارت دولت به کارش ادامه دهد. رعیت گذشته ی روستا که اونیز به شهر آمده کارگر همان خان میشود! ولی فرقش با گذشته این بود که اودیگر بیمه شده وبه امید بازنشستگی کار میکند.از دهه چهل به اینطرف را میتوان دوران زرق وبرق شهرها وافول روستا نامید.

حکومت شاهنشاهی ایران برای اینکه بتواند جمعیت کشورش را درکنترل خود داشته باشد، آنان را به شهرهای بزرگ من جمله پایتخت کشانده بود.در شهرهای بزرگ وکوچک با ساختن سینماها وبارها،وگشایش اماکن تفریحی ناسالم،وباساختن وتهیه فیلمهای مبتذل سینمایی وتلویزیونی وبا راه انداختن کاباره ها وکازینوها،قصد سرگرم کردن جوانان وگرفتن فرصت اندیشیدن از آنان را داشت.

در کنار جمعیت کارگری،درآن سالها جمعیت دیگری نیزدر حال شکل گرفتن بود که پایه اش از دهه سی شکل گرفته بود ودر دهه چهل به رشد نسبی اش رسیده بود که این روند رشد دردهه پنجاه به اوج شکوفایش رسید. این جمعیت همان دانشجویان وروشنفکران دانشگاهی بودند که برخلاف سیاستهای دولت آن زمان درحال رشدبود.

بنابراین ما درآن سالها با دوطیف از جمعیت فعال روبرو می شدیم. جمعیت گارگر در کارخانه وجمعیت دانشجووتحصیلکرده در دانشگاه. در میان این دوجمعیت، جمعیت دیگری نیز به صورت سنتی وجود داشت که بازاریان بودند واداره امورشان در دست نیروهای مذهبی بود. مارکسیستها هیچ موقع نتوانستند ونمی توانستند در بینشان نفوذ کنند ودر میان آن جمعیت جای ایستادن نداشتند تا چه رسد حرفی را برای گفتن.ولی از آنجا که هرجا جمعیتی پیدا بود سروکله کمونیست ها در آنجا نمایان بود، لذا مارکسیسم اینبار با شعار " نان ، مسکن ، آزادی" حقوق کارگری،جامعه ی برابر،عدالت اقتصادی،قصد نفوذ در میان قشرگارگر را سرلوحه خودکرده بود.

مارکسیسم از آنجا که در گذشته ی تاریخی خود،در مجامع علمی ومحافل دانشگاهی بنیه علمی خودش را از دست داده بود درقبال قشردانشجووروشنفکرمسلمان هیچ موقع وارد بحث علمی نشد.لذا شعاری وارد دانشگاها شده وهمان شعاری را که برای کارگران سر میدادند برای دانشجویان نیز سرداده بودند.

مارکسیستها به این نتیجه رسیده بودند که طبقه روشنفکرودانشجو،مغزمتفکر جامعه را تشکیل میدهند،وبرای رسیدن ونایل گشتن به آرزوی دیرینه خود،یعنی برپا نمودن حکومت کمونیستی در ایران، بایستی ایده وآرمان خویش را از طریق این قشربر پیکر اجتماع تزریق نمود.متاسفانه تا حدودی نیز موفق شده بودند.توانسته بودند انسانهای پاکدلی همچون خسرو گلسرخی وصمد بهرنگی وهمچنین درگذشته متفکربزرگ جلال آل احمد را بیز همراه خود سازند که بعدها آل احمد ازآنان تبری وکتابهایی با بینش اسلامی به نگارش درآورد.

در اینجا باید نکاتی را در داخل پرانتز بهش اشاره نمایم وآن اینکه ( در آن سالها جوان ایرانی بخاطر ضدیت باخدا وپیامبروآیین اسلام ، به سمت کمونیسم نرفته بود.چرا که او بچه مسلمان بود واز پدر ومادری مذهبی متولد گشته بود.از بچه گی بهمراه پدر ومادرش درمساجد وسایر مراسمات دینی ومذهبی از جمله مراسم تاسوعا وعاشورای حسینی شرکت کرده بود. اوچنین انگیزه ای در سر نداشت که چون در مکتب مارکسیسم خدا وپیامبر نقشی ندارد پس باید رفت مارکسیست شد.

جوان ایرانی درآن سالها،پیش خودش این فرضیه را داشته که،ازنظراجتماعی وزندگی دنیوی ومادی دینم نتوانسته مرا به سعادت دنیایی وحقوق مادی وحتی آزادی برساند ومن اکنون در سایه ظلم وستم اقتصادی وسیاسی زندگی میکنم.دینم به من میگوید تو فقط در دنیای آخرت باید خودت را به سعادت برسانی! این دنیا هرچه باشد فانی است.

جوان ایرانی درآن سالها به این نتیجه رسیده بود که باید در کاردنیا هم خود را به سعادت رساند وبه عدالت وآزادی رسید.اوتشنگی رسیدن با این شعارها را دروجودش احساس میکرد.لذا اودرآن سالها تنها مکتب وایدئولوژی ای که شعار ضد امپریالیستی وضد سرمایه داری وشعارعدالت خواهانه وآزادی خواهی ورهایی از ظلم وستم نظام سلطه شاهنشاهی را سر میدهد را مارکسیسم تشخیص داده بود واز شعار نان، مسکن، آزادی خوشش آمده بود).

قرن بیستم،قرن اوج بروزو ظهورشعارهای عدالت خواهانه ی مکاتب وایدئولوژی ها بود. در این قرن این ایدئولوژی ها بودند که درجهان تشنه عدالت جولان میدادند وشعارسعادت دنیوی بشر را با خود یدک میکشیدند. همانگونه که گفته شد یکی از این مکاتب مکتب مادی ماتریالیسم دیالکتیک بود با محوریت مارکسیسم با هدف نهایی برپایی نظام کمونیستی در جهان.

قرن بیستم قرنی بود که کمونیسم داشت آرام آرام بعد از شکست نازیسم هیتلری آلمان،در جهان خودی نشان میداد وحالت تهاجم به خود گرفته بود.نظام کاپیتالیسم ومکتب لیبرال دموکراسی غرب در مقابل بزرگترین دستاورد سیاسی ای مکتب،یعنی فتح بلوک شرق داشت حالت دفاعی به خود میگرفت.انگار رؤیای "مارکس" داشت به وقوع می پیوست!

در مجامع مذهبی وسنتی درجهان اسلام وهمچنین ایران،برای مقابله با هجوم مارکسیسم وجلوگیری از نفوذ در بین جوانان، شعار " کمونیست یعنی اینکه خدا نیست " را سر میدادند.آنان فقط بااین شعار سطحی وعامیانه پسند میخواستند جوانان را از ورود به این ایدئولوژی مادی منصرف نمایند.ولی جوان ایرانی درآن سالها اندیشه اش بالاتر از این حرفها بود وبا این سخنان سطحی، قانع واشباع نمی شد.آیا کسی بود که بیاید جوان دانشجوی ایرانی را از خطر کمونیست شدن برهاند؟!

آری! در اواخر قرن بیستم بود که صدای مردی مسلمان از دیارتفتیده کویر بلند شد.

آری! او آمده بود تا به کمک اسلام بشتابد وبا منطقش واستدلالش،با جانش وزبانش با مارکسیسم ستیزه نماید.مردی که تمام وجودش عشق به خدا وپیامبروعدالت و آزادی وحق طلبی بود.هم درد دین داشت وهم درد آزادی ومردم. او احساس جوان را تا عمق جانش درک میکرد.پدیده ای نوین در میان طبقه انتلکتوئل(روشنفکر)که درآن سالها یا مجذوب فرهنگ غرب بودند،یا شیفته ی مکتب مارکسیسم شرق.

اوبه معنای حقیقت کلمه ،روشنفکر بود ویک روشنفکردیندار.اومیگفت روشنفکران متعهد بعد ازرسیدن به جایگاه آگاهی،اگربه مقام خودآگاهی نیزبرسند آنوقت وارثان پیامبران لقب خواهند گرفت.او کسی نبود جزء دکترعلی شریعتی.

شریعتی درآن سالها آمده بود تا همانند یک معدنچی،درعمق معدن اسلام،گوهرهای پنهان شده را بیرون کشد ودرصدفهای زیبا به نسل جوان هدیه کند.او اسلام را از چند منظر نگریست وهمانند منشوری چند پهلو یافت.منشوری که دریک پهلویش ازمنظراو ایدئولوژی بود. پهلویی که سالیان سال،جایش را با فرهنگ عوض نموده بود.اومعتقد بود درعصر ظهور ایدئولوژیها، باید با اسلام ایدئولوژیک در صحنه حضوریافت وبه مصاف سایر ایدئولوژیها رفت.

شریعتی با ایدئولوؤیک کردن اسلام،وباطرح اسلام ابوذری تحت عنوان «یکباردیگرابوذر» وبا نمایش آن درمحافل دانشجویی، ابوذر را به عنوان یک "سوسیالیست خداپرست" در مکتب اسلام،به دانشجویان وجوانان معرفی نمود وآنان را به گرایش به مارکسیسم جلوگیری کرد.او به قشرجوان وتحصیلکرده فهماند که آنچه راکه شما میخواهید با مارکس سوسیالیست بی خدا به آنجا برسید،میتوانید در دین خود با ابوذر سوسیالیست باخدا به آن مقصد برسید.

بدینگونه بود که با ایدئولوژیک کردن اسلام، ایده مارکسیسم را در ایران از رونق انداخت، حنای کمونیسم را در بین جوانان بیرنگ ساخت، تا جای که یک ایدئولوک مارکسیست بعدها به شهید چمران گفته بود که شریعتی انقلاب کمونیستی ایران را هفتادسال به تعویق انداخت. درجوابش شهید چمران گفته بود، شریعتی هفتادسال انقلاب اسلامی ایران را جلوانداخت!

دکترعلی شریعتی درآن روزگاربه جوان کشورش فهماند که آنچه را که تودر کمونیسم جویای آن هستی یعنی،عدالت،آزادی،معاش،رفاء،برابری،رهایی از اشرافیت اقتصادی،همه اینها یکجا در مکتب تووجود دارد. توبیا اینها را درمکتب خودت جستجوکن وآنرا به کرسی بنشان.نه از مکاتب وارداتی شرق وغرب.

احساس شریعتی این بود که با پیروزیهایی که مارکسیسم در جهان کسب کرده بود وبخش وسیعی از جهان شرق را تحت کنترل خود گرفته بود،اسلام ورسالت جهانی اش درمیان کشورهای اسلامی روبه فراموشی گرویده واین مکتب مورد ظلم قرار گرفته است.شریعتی با این تز فکری که امروز بیش از آنکه به فکر مسلمانان باشیم باید به فکر اسلام باشیم، در دهه پنجاه با وارد شدن به حسینیه ارشاد وبا طرح گفتمانی در باب اسلام شناسی عملا وارد مبارزات ایدئولوژیکی دربرابر مارکسیسم شد.

هرچند درآن زمان اورا ناجوانمردانه یک مارکسیست اسلامی نامیدند ولی چگونه میشود کسی که خود ویرانگر بنای مارکسیسم در ایران شده ومارکس را مورد نقدجدی قرار داده خودش مارکسیست باشد.این برچسب واقعا از آن برچسبهای ناچسبیست که هرگز به او نمی چسبید.

 

شریعتی با ایدئولوژیک کردن اسلام درآن مقطع تاریخی،به جرأت میتوان گفت عالیترین وبرجسته ترین دفاعیات را ازاسلام مظلوم آن روزگار بعمل آورد.اوبا طرح اندیشه هایش آنچنان از کمونیسم یک پیکر بی جانی ساخت که دیری نپایید این پیکر بی جان وبی هویت به موزه ابدی وتاریخی خود پیوست.

درپایان با سروده ای در مدح این استاداسلام شناش مطالبم را با آن به اتمام میرسانم.

پاکترین روح «شدن »

ای که نامت جاودان در یادها

یاد تو یاد آور رساترین فریادها

دانش پژوی مکتب آزادی و آزادگی

الگوی روشنگری و سمبول فرزانگی

نام تو رسوا گر زور و زر و تزویرها

یکه وتنها میان این همه تکفیرها

مظهر صدق و صفا و معدن اندیشه ای

ریشه جهل و جمود را تا نهایت تیشه ای

زبان آتشین در کام  و لب افروختـی

مرحبا بر تو قلم بر اجنبی نفروختی

تیر نطقت بر لبت دشمن شکار

ای مصلحت پنهان ای حقیقت آشکـار

ره صد ساله را تو یک شبه پیموده ای

چون سواران از تبار سربداران بوده ای

بر درد دردمندان تاریخ جملگی تو مرهمی

بی دردمندان عالم را خواب خوش تو برهمی

همچون بوستان در پهن دشت کویـر

ز کوی بیداران به دیار خفته گان بودی سفیـر

با ناله ات فرعونیان در گور خود لرزیده اند

اندر مرداب کبرخود قارونیان بار دگر قرقیـده اند

زخاک حلقومت سوتکی دارد به لب کودکی بازیگوش

گفتا خواب خوش دیگر بس است بهر بیداری بکـــوش

ن والقلم و به خون سیاهی که میچکد زحلقوم قلـم

هرگز نمیری زیاد ای شمع محفل اصحاب و قوم قلم

وامانده ایم اندر تن واندر لجنزار (بودن)

بر ما بدم یکدم نفس  ای پاکتریـن روح (شدن)

 «رضا نعمتی کرفکوهی»





نگرشی اجمالی به واژه ها در زبان تالشی

 نگرشی بر واژه ها در زبان تالشی 

(  رضا نعمتی کرفکوهی) 

بنام خداوند سخن آفرین

  زبان  تالشی زبان رایج مردمانی  است که در نیمه ی غربی  استان گیلان  تا بخشهایی از استان اردبیل وهمچنین در برون مرز، در منطقه ی مورد مناقشه  جمهوری آذربایجان و ارمنستان (قفقاز) زندگی می کنند.البته دراین مقال ما بحثمان فقط در مورد تالش زبانان کشورعزیزمان ایران است. این زبان درهرمنطقه ای از تالشستان ایران عزیز، گویش خاص خودش را دارد. با نگرش به زبان تالشی ایرانی، میتوان واژگان دراین زبان را به چهار گروه  تقسیم کرد.

گروه اول: گروه کثیری از واژگانی را شامل میگردند که اصیل وسنتی اند وفقط اختصاص به زبان تالشی دارند.گرچه چگونگی گویش وپردازش این لغات درهرنقطه ازمناطق تالش نشین با هم متفاوتند،ولی اصالتا همزاد وهم ریشه اند.این کلمات واژگان بکری هستند که تالشان توانسته اند از اعصارگذشته تا به امروز،درمقابل امواج متلاطم گردش دوران،سالم به ساحل نجات وماندگاری رهنمون سازند ودرمقابل هجوم زبانهای رایج همجوارخود،از آن مراقبت ومحافظت کنند.

این دسته ازواژگان،درتکلمات روزمره هیچ قومی یافت نمی گردند وفقط در زبان تالشی رایج اند.هرچند زندگی مدرنیته وصنعتی امروزه به صورت خزنده توانسته بسیاری از واژگان اصیل را از پیکره این زبان کهن جدا وبعضا محو نماید، ولی باورنگارنده براین است که این واژگان نابود نشده اند،بلکه در حال حاظراز فرهنگ کلامی مردم تالش،دورگشتهاند. واگر واژه سازان محترم بیایند به جای بندواژه سازی های جدید، واژه پژوهی کنند حتما به واژه های اصیل تالشی برای جایگزین کردن واژه های وارداتی دست خواهند یافت.

بااین حال خوشبختانه هنوزقالب کلمات در زبان تالشی امروزه را همین دسته از واژگان  تشکیل میدهند. برای مثال واژگانی از قبیل : ناجَه (آرزو) زیر (دیروز) ویر (یاد) گره چَه (پایین زانو) دیئس (نگاه کن) منگه (ناخون) بخنج (بنوش) ویکَه ( بریز) کفا (بالا) اشکوپ (آرنج) سوک (خروس) و....... هزاران واژگان اصیل از این قبیل.

شایان ذکر است آنچه سبب شده تا به امروز نام قوم کهن تالش، تالش باقی بماند، بکارگیری همین گروه از واژگان درتکلمات روزمره مردمان این قوم است. زیرا نامگذاری هرقومی در پیشینه تاریخ، براساس زبانی بوده که در میان مردمان آن قوم تکلم میشده است.

گروه دوم:  دراین گروه ما با واژگانی روبرو میشویم که در فرهنگ کلامی  سایر اقوام ایرانی  نیز یافت میگردند. این واژگان هرچند با گویش خاص آن اقوام تکلم میشوند،اما پایه وبنیانشان همان واژه هایست که در زبان تالشی بکار میروند.اینکه آیا آن واژه ها از زبان تالشی وارد زبان آن اقوام شده اند؟ یا برعکس، دراین گفتمان مجال پرداختن به آن نیست ( به مقاله قوم تالش آریایی یا کادوس؟) مراجعه شود.اما بی تردید  ما می توانیم این واژه ها راهم در زمره واژگان تالشی بنامیم . واژه هایی از قبیل: خاس (قشنگ) چاک (قبراق وسرحال) ور (برف) زونی( میدانی) جیگا (جا-مکان) ریه ( رد پا)هنی (بازهم) گله (عدد-دانه ) بری (بیا)و.......

گروه سوم: در این گروه ما به واژگانی برمیخوریم که در زبان ملی ما، فارسی هم دیده میشوند،شواهد گویای آن است که پایه واساس زبان ملی ما برمبنای زبان اقوام ایرانی بنا نهاده شده است وپارسیان هم در گذشته ای سه هزارساله، فقط یک قوم محسوب میشدند وبعد از پیروزی برمادها ومسلط شدن به صورت کامل درسرزمین ایران باستان،زبان پارسی درایران ترویج پیداکرده است وسرانجام به عنوان زبان ملی در بین تمام اقوام ایرانی به رسمیت شناخته شده است. امروز ما و سایراقوام ایرانی به این زبان زیبای ملی خود باید بنازیم وافتخارکنیم، چون این زبان، عامل وحدت ملی ماست. درمیان این زبان است که ما بزرگانی چون فردوسی، سعدی ،حافظ ومولوی وسایر نامداران عرصه فرهنگ وادبیات ایران زمین را می بینیم. بغیراز فردوسی بزرگ، بقیه شعرای بلند آوازه ما با زبان فارسی آمیخته بالغات عربی اشعارشان را سروده اند. ولی امروزما می بینیم آنان درمیان ملل جهان با نام شعرای پارسی گوی شناخته می شوند نه شعرای عرب زبان!.

حال چه ایرادی دارد ما  مادراشعارتالشی مان چهارتا واژه فارسی که زبان ملی ماست بکارببریم؟ قومیت گرایان افراطی اگر با زبان ملی ما به ستیز درآیند وآن را زبان بیگانه تلقی کنند، بی خبرانه خودشان را در میان سایر ملل جهان از اندرون تهی میکنند. بنابراین ما می بینیم هم واژگان  فارسی دربین مکالمات سایر اقوام یافت می شوند وهم واژگان سایر اقوام در زبان ملی ما دیده می شوند. برای نمونه واژگانی که در زبان تالشی ما وزبان ملی ما با هم مشترکنند عبارتند از: چرا- چون -سر- پا- کمر- گردن- مو- ابرو-دماغ- گوش- روز- هفته- ماه- سال- پنیر- ماست- زمین- هوا- قالی-  زرد- سیاه - سو- کوه- دشت- تشت- گوشت - پوست - گردش- پارسال- پاییزو......

گروه چهارم : دراین گروه ما به تعداد اندکی از واژه ها برمیخوریم که دارای ریشه ی عمیق تالشی نیستند. کلماتی وارداتی هستند که از طریق زبان فارسی به داخل زبان تالشی رسوخ پیدا کرده اند که بعضا ریشه درادبیات عرب دارند. این واژگان مانند همان واژگانی هستند که در گروه سوم ازآنان نام برده شده است، ولی تفاوت این گروه اندک با آن دسته از واژه گان گروه سوم دراین است که این واژه های اندک  در زبان تالشی، توسط توده عوام،به صورت نا صحیح تلفظ شده اند وبرحسب عادت به صورت فرهنگ درآمده اند. ولی گروه سومی ها به صورت درست تلفظ شده اند وبه همان صورت جنبه نوشتاری هم پیدا کرده اند.کلماتی مانند: (آفتاو- آفتاب ) (ماتاو- مهتاب ) (آوادی-آبادی) ( شو- شب) (کیتاو- کتاب ) (دوشاو-دوشاب ) (موارک- مبارک )( توریک - تبریک)  ( سوز- سبز) (آو- آب ) (ولگه - برگه) ویمار (بیمار ) ویمارستون وازاین قبیل واژه ها.

به نظر نگارنده از آنجا که این لغات ریشه درادبیات تالشی ندارند، بنابراین شعرای محترم تالشی سرا ونویسندگان محترم تالشی نویس نباید تصورکنند که با تغییر بندواژه از( ب به و ) به واژه تالشی دست پیدا کرده اند.باید قبول کنیم که  نگارش این کلمات به صورت تلفظ عامیانه،زبان تالشی ما را از زبان بودنش دور، وآن را صرفا به یک (گویش محلی)  تبدیل می کند.

 شاید صرفا در جایگاه گویش، تلفظ عامیانه مانعی نداشته باشند، مثل گویش( وردار) در میان توده مردم فارس که در نگارش،به صورت صحیح (بردار) نوشته میشود.ولی اگرما این کلمات را به همان صورت که تلفظ می کنیم به همان صورت هم بنویسیم هرگز به وحدت نوشتاری (خط واحد) در زبان تالشی نخواهیم رسید. نظر براین است که این گروه کوچک از واژه ها که واقعا تعدادشان نیز قلیل است مثل واژگان گروه سوم به صورت صحیحش نوشته شوند زیرا ما درزبان تالشی حرف ب داریم  برای مثال واژه برکت که هم خانواده مبارک می باشد را  ورکت نمی گوییم و نمی نویسیم، همان برکت تلفظ می کنیم وبرکت مینویسیم ویا مثلا واژه ابرو را اورو نمی گوییم ونمی نویسیم،حق کلمه را ادا میکنیم وبه شکل صحیحش می نویسیم.

 بعضی از واژه پردازان تالش پژوه اخیرا گفته اند که وقتی عربها می آیند واژگان فارسی ما را تغییر بندواژه می دهند وآنرا به لغات عربی تبدیل می کنند چرا ما لغات عربی را با تغییر حروف آن، به  تالشی تبدیل نکنیم؟ بلی این واژه پرداز محترم صحیح می فرمایند ولی عرب وقتی نام نرگس ایرانی را نرجس میخواند ومینویسد دلیل دارد ودلیلش هم این است که می گوید چون من حرف (گ) ندارم به جایش ازحرف (ج )بهره میگیرم. ولی در زبان تالشی ما که بندواژه (ب) وجود دارد با این وجود باز هم باید واژه ( کتاب)  را (کتاو) بنویسیم؟. حال اگر اشکال کار درعربی بودن این واژه است خب عیبی ندارد آقای واژه سازمحترم  بیاید برای جایگزین کردن واژه کتاب یک واژه تالشی پیدا کند.چطوردرزبان فارسی واژه سازان برای جایگزین لغت عربی مثل (تشکر) واژه( سپاس ) را برگزیده اند، شما هم بیایید همان کاررا بکنید بعد اسمتان را بگذارید واژه ساز،ماهم برایتان کف میزنیم.

 بند واژه ها: در مورد بند واژه ها هم قضیه به همین صورت است. اینروزها با مشاهده به وبلاک  بعضی دوستان تالش پژوه ی واژه پرداز، که واقعا خالصانه وصادقانه هم در تلاشند که  زبان تالشی هم دارای خط نوشتاری باشد، اقدام به واژه سازی وحروف پردازی برای زبان تالشی نموده اند. اگرچه کارشان در جای خود قابل تقدیروتشکراست، ولی این دوستان باید به این امر واقف باشند که زبان تالشی برای رسیدن به این آرمان اساسی، حتما نیازمند به فرهنگستان علوم وزبان تالشی دارد. که این امر بایستی با همت خاک خوردگان عرصه فرهنگ وزبان تالشی تأسیس گردد وکلیه واژه پژوهان و زبان شناسان واصحاب فرهنگ و ادبیات تالش درآن اجتماع وبا ارایه ی واژه ها وبند واژه های مورد نظرشان در آن موسسه به یک  تجمیع آرا برسند تا مشخص شود ما در نگارش کدام واژه وبا کدام بندواژه مشکل داریم. هر نظری که به تصویب نهایی آن مجمع برسد بایستی بعنوان واژه و بند واژه های جایگزین مورد بکارگیری ونگارش نویسندگان وشعرای زبان تالشی قرار گیرد.

با این حال ما میخواهیم به یک خط نوشتاری واحد برسیم وبه نظر نگارنده چگونه نوشتن باید در مرحله اول مورد توجه قراربگیرد، نه چه واژه ای را نوشتن. ممکن است برای نوشتن، نویسنده ای از واژه ی اوشان(امشب) استفاده کند ونویسنده ی دیگر واژه ی شنا(امشب) را بکارگیرد، این مهم نیست چون در فارسی هم برای یک معنا از چند واژه ی مختلف برای نوشتن استفاده میشود. مهم این است که آن دو واژه چگونه نوشته شوند. آنچه را ما در حال حاضر از نحوه واژه سازی بعضی از دوستان واژه سازدر وبلاگهایشان می بینیم نوعی کپی برداری از بندواژه های زبان کردی می باشد که در کردستان عراق برای نوشتن  واژه های کردی از آنان استفاده میشود.آیا ما تالشان هم باید از بندواژه های کردی استفاده کنیم تا به خط تالشی برسیم؟؟!! مثلا به زبان تالشی بخواهیم بنویسیم ایران بایستی ایران را بشکل  ئیران بنویسیم؟! ویا مثلا آرزو را به شکل آرزئو بنویسیم؟ خب اینکه همان الفبای کردیست وبرای واژه یابی آن نیاز به ده سال زحمت ندارد!به هر حال بقول مثل معروف که می گوید، همه چیز را همه گان می دانند، ما دراین امراساسی حتما به یک خرد جمعی نیاز داریم . شادو کامروا باشید.

 ساعت 3 بامداد روز نوزدهم فروردین سال 1393 خورشیدی- رضا نعمتی کرفکوهی

درباره شعر تاوکاره روز

توضیح در مورد شعر تاوکاره روز 

سروده غم انگیز (( تاوکاره روز )) یادآور روزهای تلخ و زندگی فلاکت بار انسانهایی را در نظر آدمی متصور می کند که رعیت نامیده می شدند . و تحت سیطره مالکین زمین و قاسطین زمان خود قرار داشتند ، نظام ارباب رعیتی از آنان شخصیتی ساخته بود که در اوج احساس حقارت ، خود را نیز مملوک مالک می پنداشتند ، مالکین نه تنها خود را صاحبان زمین ، بلکه همانند فراعنه مصر ، بر روح و جان و اراده رعایا حاکمیت داشتند و خود را آقا و سرور رعیت می پنداشتند ، و چه دردناک است وقتی انسان احساس کند بر روی کره ی خدادادی ، صاحب هیچ چیزی نیست که هیچ ، بلکه صاحب خودش هم نباشد و همانند بردگان صاحبی دارد بنام ارباب ، آیا این رعیت همان نامی نیست که خداوند در قرآنش فرموده : این من هستم که ارباب مردم ، پادشاه مردم ، و خدای مردمم ؛ ؟ مگر معنایش بغیر از این است که در زمین کسی حق ندارد مردم را به برده گی اقتصادی ، سیاسی ، و عبادتی خود در بیاورد ؟ ولی دیدیم که ارباب می آید همین نامی که قرآن به آن اشاره شده چگونه او را به فجیع ترین وضع ممکن به حقارت می کشا ند ، و او را به استضعاف خود در می آورد . در عصر ارباب رعیتی در گیلان ما ، مخصوصا در نقاط تالش نشین ، زمینهای بایر ، و مطروکه و نیمه همواری که پوشیده از درختان تنومند و ریشه داری بودند ، می بایست با فرمان بیگاری ارباب زمین ، توسط دستان پینه بسته و کمر خمیده ی رعایا هموار می شدند ، و ریشه های این درختان تا عمق خاک فرو رفته با ابتدایی ترین ابزار کشاورزی بدون دریافت دستمزد ، بیرون کشیده می شدند تا آن زمینهای ویرانه که به گویش طالشی (( چولافت )) گفته میشد را تبدیل به بستری مناسب برای شالیکاری نمایند ، و ارباب بهره اش را ببرد .و اگر رعیتی زیر بار ظلم اربابش نمی رفت و فرمان ظالمانه او را انجام نمی داد بایستی شدیدترین تنبیهات بدنی و روحی را متحمل میشد ، که نمونه اش گذراندن شب در طویله احشام و نیز گذراندن شب تا صبح در یک اتاقک پر از دود! ، و تحقیر آمیزترین تنبیهات اینکه گذاشتن یوق گاو آهن بر دوش رعیت ، بطوری که رعیت می بایستی بجای گاو ، خیش گاو آهن را بر دوش خود می کشید و زمین ارباب را شخم می زد. چرا که رعیت در پیش اربابش از کوچکترین کرامت انسانی برخوردار نبود .در آن روزگاردر میان اجتماع هم هیچگونه مدنیتی به چشم نمی خورد ، نه انجمنی ، نه سندیکایی ، نه صنفی و نه اتحادیه ای به روش معمول امروزی در کشورهای جهان که در آن روز مدافع و حامی رعایا باشد .و از طرف دیگر مالکین تمام ارکان اقتصادی و سیاسی و تصمیم گیری مملکت را تسخیر کرده بودند . کدخداهای دهات هم چون گماشته ارباب بودند به دهان آنها نگاه می کردند و نوکر حلقه به گوش آنها بودند .

در نظام ارباب رعیتی ، نه فقط انسان ، بلکه انسانیت مورد تحقیر قرار گرفت و در آن ایام   همانند مزار آبادی که در آن نای جغدی هم نمی آمد بگوش ، رعیت ها بی کس ترین و بینوا ترین مظلومین زمان خود بودند . آیا به راستی وظیفه مسلمانی جامعه مسلمان ما در آن سالها ایجاب نمی کرد که به داد این مظلومین برسند آیا رعایا نزدشان مسلمان نبودند؟ نمی دانم شاید مالکین نزدشان مسلمان بودند !

و اگر به آن روزگاران نیک بنگریم  ، می بینیم چقدر این ظلم ارباب ها  شبیه بیدادگریهای فراعنه مصر بود که برده گانشان را وادار می کردند  از منطقه  اسوان هزار کیلومتری قاهره سنگهای سنگین و کمر شکن را به قاهره حمل می کردند ، تا با آن سنگها اهرام ثلاثه فرعون ها  ساخته شود . و تمدن مصر شکل بگیرد ، و در این باره دکتر علی شریعتی چه خوب غضبناکانه میگوید :به این مضمون که  تف بر این تمدنی که در بنای آن انسان تحقیر شود و یا  به برده گی گرفته شود . سروده  تالشی ( تاوکاره روز ) گوشه هایی از زندگی و کار مشقت بار رعایا هنگام کشت و کار در اراضی شالیکاری مالکین را به روایت میکشد .  

شعر را اینجا بخوانید تـاوکـاره روز

خله (khle)چیست؟

خله : آوایی شورانگیز؛ ونوایی ماندگار؛ ازدوران کوه نشینی قوم کهن تالش.

همانگونه که می دانیم ؛ قوم کهن تالش از دیر باز به صورت عشایری (کوچ نشینی) زندگی می کرده است؛ ودامداری ؛ چه از نوع گاوداری و چه از نوع گوسفندداری؛از مشاغل اصلی این قوم محسوب می شده است؛ وهردوی این کار؛ به صورت گله داری انجام می گرفته است؛ تالشان به کسانیکه مسئول چراندن و نگهداری گله های گاو بودند؛ «گالیش» وبه کسانیکه مسئول چراندن و نگهداری گله های گوسفند بودند «شمنه» یا همان چوپان می گفتند؛ تالشان کهن؛ در فصول گرما به نقاط سردسیریعنی نقاط مرتفع کوهستانی؛ ودر فصول سرما به سمت دامنۀ کوهها ونقاط گرمسیر و جلگه ای کوچ می کردند؛ این کاربا توجه بر اینکه غالبا درمسیر های پرفرازونشیب وحتی صعب العبوروپرپیچ وخم کوهستانی وپوشیده ازدرختان جنگلی صورت می گرفته؛گویا عامل اصلی پیدایش پدیده "خله " درمیان مردمان " قوم تالش" بوده است .

«و اما خله چیست؟»

خله ؛ شیون و داد نیست؛ و درعین حال ناله و فریاد نیست ؛ خله آوایی است موسیقی گونه درجهت اطلاع رسانی؛ نوایی است مطلع کننده ؛ خبر دهنده؛ وآگاه کننده با صوت و صدایی دلنشین و شورانگیز؛

آگاهی بخش از طرف فردی که مخاطبی دارد؛ گاهی مخاطبش معلوم ومشخص است وگاهی نامعلوم ونامشخص؛ خله کننده ویا کسیکه این آوا را سرمی دهد ؛ به مخاطبی که معلوم است ومشخص ودرعین حال ناپیدا ودورازچشم؛ می خواهد بگوید ای که درآن دوردستها منتظرمنی؛ من اینجا هستم صدایم را می شنوی؟ دارم می آیم پیش تو؛ومخاطبش باشنیدن این نوای روح بخش وانگیزه دهنده خوشحال می شود و جواب خله ی اورا با خله ای رسا تروفراتربا تمام ابراز احساسش وذوقش اینگونه می دهد ؛ بیا که من منتظرتوام؛ معمولا«خله»را تالشان بیشتردردامنه کوهها ویا در دل جنگلها ویادراعماق دره ها؛ درآن هنگام که دو نفر یا چند نفرازهم دور باشند؛با گذاشتن دستانشان به بیخ گوششان سرمی دهند؛ و همدیگر را از موقعیت محلی وجغرافیایی خود مطلع می سازند. سردادن «خله» چنان قراء وکشیده وبا کلمات شمرده صورت می گیرد که صدایش با برخورد به پیکره کوههای اطراف ؛ وبا پیچیدن در اعماق دره ها ؛ از فواصل چندکیلومتری برای سایر مخاطبان قابل شنیدن است .

یکی دیگرازموارد کاربرد خله در بین تالشان ؛ مواقعی است که خله کننده یا خله کنندگان؛بدون مخاطب این آوای دلنشین را سر می دهند؛وآن هنگامی است که فرد یا افرادی در هنگام مسافرت به صورت پیاده وطی نمودن مسیرهای کوهستانی به منظور تفریح ویا کوهنوردی ویا  ییلاق و قشلاق ؛ این آوا را سرمی دهند. وبا سردادن «خله» خود را از" دلتنگی واحساس غربت " رهایی می بخشند؛ ودلشان و جانشان را با سر دادن این آوای اصیل صیقل می دهند؛ واز طرفی خواسته یا ناخواسته ممکن است فرد یا افرادی در آن دور دست ها باشند که آنان هم با شنیدن این آوای روحبخش این فرد یا افراد؛جواب خله ی ایشان را در هر کجا که باشند ؛ چه در ته دره ای وچه در نوک کوهی ؛ با احساس و عاطفه ای وصف ناپذیری بدهند؛ و خودشان را نیز از حالت احساس غربت وبی حوصله گی رهایی ببخشند؛ وبه همان مقصودی برسند که مخاطبانشان با سر دادن « خله » می رسند؛ شایان ذکر است که «خله» این نوای دل انگیز و منحصربه فرد؛ مختص به قوم کهن تالش است و تاکنون این آوای روحبخش ازافراد سایراقوام شنیده نشده است. دراندیشه ی هر فرد تالش زبان؛ « خله » همان « صدای دوست » است؛ وازهرچه بگذریم صدای دوست خوشتر است.

 این مقاله را درتابستان سال 1366 درمنطقه ییلاقی ماسوله رودخان نوشته ام