سانسور کلمه «شراب» در اشعار بزرگان/طنز
مرشاد مرتضوی با این مقدمه در صفحه طنز روزنامه «قانون» نوشت:
از آنجا که دولت قبل کاری کرده که دیگر هیچ خبری برای ما غیرقابل باور نباشد، شرایط «پسا ممنوعیت الشراب در کتاب» را بررسی میکنیم:
مسئول :
استفاده از کلمه شراب در کتابها ممنوع میشود.
حافظ، سعدی، خیام و دیگران:
بابا این شعرهای ما مضامین عمیق عرفانی داره ها! اصلا این، اونی که شما فکر میکنین نیست!
مسئول:
بحث نکنین. ما خودمون بهتر میدونیم . پروانه کسبتونو میگیرما!
بیقانون:
راست میگن دیگه. آخه این آت و آشغالا چیه توی شعرتون میارین؟ این همه خوراکی خوشمزه هست.
حافظ در حالی که پایش را روی زمین میکشد:
آخه زمان ما از این خوردنیا نبود. یه گلابی بود و یه موز!
خیام:
سمت ما هم که کلا فقط انگور در میاومد.
بیقانون:
خب بسه دیگه. برین کتاب شعرهاتونو بیارین ببینیم یه جوری ماستمالیش کنیم.
حافظ
برگیر «خیار» طربانگیز و بیا
پنهان ز دکان بغلی خیز و بیا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و «لیوان آب» کجا
که تنگدل چه نشینی ز پرده بیرون آی
که در خم است «انار»ی چو لعل رمانی
سعدی
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
«آدامس» با تو حلال است و آب بی تو حرام
مولانا
«رانیِّ» شیرهی انگور خواهم
حریف سرخوش مخمور خواهم
امیرخسرو دهلوی
خونابه میخورم ز غم و گریه میکنم
آری که «دوغ»، گوهر هر کس برون دهد
گریبانم مگیر ای محتسب، این کاره هستم من!
کزین دامان تو بوی «شانلِ فِیک» میآید
اوحدی
به خرابات برید از در این خانه مرا
که دگر یاد «کباب» آمد و «مرغانه» مرا
انوری
دل در هوس «شامپوی» گلرنگ خوش است
با بربط و با نای و دف و چنگ خوش است (تو حموم؟!)
وحشی بافقی
هم تو مگر پیالهای بخشی از آن «آب آلبالو»
ورنه که «هایپ» دیگری نشکند این خمار را
اقبال لاهوری
خیز و در جامم «ویتامین سی» بریز
روی آن هم هرچی که خواستی بریز
مسئول:
چشمک نزن آقای اقبال!
ابوسعید ابوالخیر
در دِیر شدم ماحضری آوردند
«بنگر چه دلستر خری» آوردند!
عراقی
چو با خود یافتند اهل محل را
«پنیر» بیخودی در جام کردند
هزاران کِش به اندام و تنش داد
«پنیر پیتزا»یش نام کردند
خیام
...... .......ِ ..... که .... خواهم / ..... ...... ......ِ .....ی خواهم
بیقانون:
شما کلا برو سراغ همون ریاضی
**********************************
نعمتی کرفکوهی :
همی عاجرانه دستم به دراز بودندی آنهم ملتمسانه به سوی همه شعرایی که گرام بودندی نظربراینکه این ناکسا هرآنچه واژگانی که صلاحیتشان احراز بودندی بهر جایگزینی کلمه «الشراب» پیشپیشکی برگزیندی ودر ابیاتشان جایش را با شراب گزین بنمودندی. کنون مرا دربدر همی باشدی که دگر چه مانده کانرا بیابمی وانرا در دوبیت الذیل الذکر با «الشراب» گزین نمایمی؟!. به من مستحق کمک کنندی.تا مُر قانون را به رعایتمی.
ایـن دل رمـیــده را بـار دگـــر رام مـکـن
وین سـرشوریـده را جان من آرام مکن
ساقیـا جـرعه هـوشیاری بریـزبـرکامم
قدح بگذار شـراب بیخودی درجام مکن
از کویر مزینان تا دریای بیکران
به مناسبت 29 خرداد، سی وهشتمین سالگرد درگذشت شهادت گونه دکتر علی شریعتی
مقاله ای از : خانم هانیه حسن زاده فومنیhaniye.cf
تهیه و تصویر گذاری: رضا نعمتی کرفکوهی
شگفتا وقتی که بود نمی دیدم،
وقتی می خواند نمی شنیدم...
وقتی دیدم که نبود
وقتی شنیدم که نخواند.
اشاره: 29 خرداد سالروز درگذشت استاد فرزانه، دکتر علی شریعتی است. او اندیشمندی تاثیرگذار در جامعه ایرانی بوده، هست و خواهد بود. از شریعتی گفتن کار آسانی نیست.
او استاد سخن به معنی واقعی کلمه است. وقتی از شخصیت های برجسته ای چون
علی(ع) و فاطمه (س) و حضرت ابراهیم و ذبح اسماعیل و... می گوید، آدم را با خود می
برد، می برد تا دل حادثه، تا عمق یک فاجعه، تا آخر کلام.
وقتی شروع به خواندن نوشته های استاد می کنی کششی بی واسطه تو را می کشاند و حاضر نیستی حتی لحظه ای از او جدا باشی. و تا آخرش می روی.
می روی و از تراوشات ذهن طلایی اش سرشار می شوی. به فکر می روی و به فراز و نشیب زندگی اش فکر می کنی. به سخنان عجیبش
براستی اگر هنوز دکتر حیات مادی داشت به کدام نقطه از قله های معرفت رسیده بود؟
دکتر علی شریعتی فرزند دل کویری به نام مزینان بود. در سال 1312 ه.ش در روستایی به نام کاهک چشم گشود. مادرش زنی بود روستایی و پدرش مردی اهل قلم و مذهبی.
سوای آن مادربزرگ مادری و پدری وی و ملا زهرا ( مکتب دار کاهک) بر او تاثیر گذاشتند.
مثل همه بچه ها در سن 7 سالگی راهی دبستان شد. از همان دوران بزرگترین سرگرمی او گذراندن اوقات خود در کتابخانه پدر بود.
در سن 16 سالگی سیکل گرفت و وارد دانشسرای مقدماتی شد. و تنها هدفش ادامه تحصیل بود.
سال 31 برای اولین بار بازداشت شد و این نخستین رویارویی او و نظام حکومتی بود. این بازداشت طولانی نبود. اما تاثیر زیادی در زندگی آینده او گذاشت. و شاید بتوان گفت: سرآغاز فصلی نو در زندگی او بود. فصلی که برای ذهن خلاقش بهاری شد بدون خزان.
پس از اخذ مدرک دیپلم دانشرای مقدماتی در اداره فرهنگ استخدام شد. اما دست از ادامه تحصیل نکشید. همان ایام در کنکور حقوق نیز شرکت کرد. البته به رشته فیزیک هم علاقه مند بود.
اما مخالفت پدر، او را از پرداختن بدان رشته بازداشت. همان سالها به تالیف چهار جلد از کتابهای دوره ابتدایی پرداخت. این کتابها در سال 35 توسط انتشارات و کتابفروشی باستان مشهد منتشر، و چند بار تجدید چاپ شد.
دکتر شاعر هم بود و در سبک(( نو)) اشعار تکان دهنده ای داشت. هفته ای یک بار در رادیو برنامه ادبی اجرا می کرد و گهگاهی نیز مقالاتی در روزنامه خراسان به چاپ می رساند.
در این دوران فعالیتهای او همچنان در نهضت مقاومت ادامه داشت. ولی هنوز شکل ایدئولوژیک به خود نگرفته بود.
پس از تحویل پایان نامه خود به دانشگاه به دلیل تسلطی که به زبان فرانسه داشت برای ادامه تحصیل بورسیه شد و به فرانسه مهاجرت کرد. پس از ورود به فرانسه بدلیل علاقه ای که برای هر یک از شاخه های علوم انسانی قائل بود، او را در انتخاب رشته دچار تردید می کرد.
فرانسه در آن سالها کشور پر آشوبی بود و بحران الجزایر از سالها قبل آغاز شده بود. دولت خواهان تسلط بر الجزایر بود و روشنفکران خواهان پایان بخشیدن به آن.
در آغاز تحصیلات، یعنی سال 38 در دانشگاه سوربن، بخش ادبیات و علوم انسانی ثبت نام کرد. وی به پیشنهاد دوستان و علاقه شخصی به قصد تحصیل در رشته جامعه شناسی به فرانسه رفت.
ولی در آنجا متوجه شد که فقط در ادامه رشته قبلی اش می تواند دکترا بگیرد.
پس از مشورت با اساتید، موضوع رساله اش را کتاب ((تاریخ فضائل بلخ)) اثر مذهبی، نوشته صفی الدین قرار داد.ساعت ها روی رساله اش کار می کرد. اما دامنه مطالعاتش بسیار گسترده تر از سطح دکترایش بود
در اروپا به جمع جوانان نهضت آزادی پیوست و در فعالیت های سازمان های دانشجویی ایران در اروپا شرکت می کرد. در سالهای 40و41 در کنگره ها حضور فعال داشت. در این دوران در روزنامه های ایران آزاد، اندیشه جبهه در آمریکا و نامه پارسی حضور فعال داشت.
اما به تدریج با پیش گرفتن سیاست صبر و انتظار از سوی رهبران جبهه، انتقادات دکتر از آنان شدت یافت و از آنان قطع امید کرد و از روزنامه استعفا داد و در سال 41 با خواندن کتاب ((دوزخیان روی زمین)) نوشته فرانس فانون با اندیشه های این نویسنده آشنا شد. و در چند سخنرانی برای دانشجویان از مقدمه آن به قلم ژان پل سارتر بود، استفاده کرد.
در سال 43 از رساله خود دفاع کرد و با درجه دکترای تاریخ فارغ التحصیل شد. و بورسیه او از طرف دولت به پایان رسید. دکتر بر خلاف میل باطنی اش به پیشنهاد دوستان از راه زمینی به ایران برگشت.
در راه برگشت سر مرز دستگیر شد. حکم دستگیری مربوط به ساواک بود و متعلق به دو سال پیش. پس از بازداشت به زندان ((غزل قلعه)) در تهران منتقل شد.
پس از آزادی به مشهد برگشت و دوباره به شغل آموزگاری در اداره فرهنگ روی آورد و همان زمان درخواست استادیاری تاریخ را به دانشگاه تهران داد و بالاخره در سال 45 استادیار تاریخ دانشگاه تهران گردید. پس از یک سال به عنوان استادیار رشته تاریخ در دانشکده مشهد استخدام شد.
اغلب کلاسهای
او با بحث و گفتگو شروع می شد. دانشجویان بعد از شنیدن پاسخ های او بی اختیار دست
می زدند. با دانشجویان صمیمی و دوست بود.
اگر وقتی پیدا می کرد با آنها در قهوه خانه چای می خورد و بحث می کرد. کلاسهای او مملو از جمعیت بود. دانشجویان دیگر رشته ها درس خود را تعطیل می کردند و به کلاس او می آمدند.
وارد حسینه ارشاد شد.
دکترعلی شریعتی در حال سخنرانی در حسینیه ارشاد
هدف او از همکاری با ارشاد تلاش برای پیشبرد اهداف اسلامی بود. او می کوشید تا حسینیه ارشاد را به یک دانشگاه تبدیل کند. از سال 50، شب و روزش را وقف این کار کرد.
به مرور زمان حضور دکتر در ارشاد، باعث رفتن برخی از اعضا شد، و این موضوع باعث به وجود آمدن جوی یک دست تر و هم فکر تر شد. با رفتن این افراد، پیشنهاد دکتر به اجرا در آمد. دانشجویان دختر و پسر، مذهبی و غیر مذهبی و از هر تیپی در کلاسهای او شرکت می کردند.
دکترعلی شریعتی و آیت الله مطهری در حسینیه ارشاد
سال 51، دو ماه قبل از تعطیلی حسینیه ارشاد نمایشنامه ابوذر در ارشاد برگزار شد. این نمایش باعث ترس ساواک شد. تا حدی که هنگام اجرای همین نمایش حسینیه ارشاد برای همیشه تعطیل شد. از آبان 51 تا تیر 52 به زندگی مخفی روی آورد.
ساواک به دنبال او بود تا اینکه در تیرماه 52 دکتر نیمه شب به خانه اش رفت و بعد از جمع آوری لوازم شخصی و وداع با همسر و چهار فرزندش، روز بعد به شهربانی مراجعه کرد و خودش را معرفی کرد. و یک سال و نیم در انفرادی به سر برد.
شکنجه های او بیشتر روانی بودتا جسمی. او اجازه استفاده از سیگار را داشت، اما کتاب نه.
در این مدت بسیاری از چهره های جهانی خواستار آزادی او شدند. بالاخره در شب عید 54 به خانه برگشت. بعد از آزادی تمام وقت تحت کنترل ساواک بود.
در دوران خانه نشینی یعنی دو سال پایانی زندگی اش فرصت یافت تا بیشتر به فرزندانش برسد.
در سال 55 با هم فکری دوستانش قرار شد، فرزند بزرگش، احسان را برای ادامه تحصیل به اروپا بفرستد.
بعد از رفتن فرزند، خودش نیز تصمیم به رفتن گرفت. اما ممنوع الخروج بود. پس از مدتی با کوشش فراوان همسرش با ضمانت نامه توانست پاسپورت بگیرد. در شناسنامه اسم دکتر، علی مزینانی بود، در حالی که تمام مدارک موجود در ساواک به نام علی شریعتی یا علی شریعتی مزینانی ثبت شده بود. به هر روی او از ایران خارج شد.
ساواک در تهران از طریق نامه ای که دکتر برای پدرش فرستاده بود، متوجه خروج او شدند. اما نتوانستند ردی از وی بیابند.
دکتر شریعتی در روز 28 خرداد سال 56 متوجه می شود که از خروج همسر و فرزند کوچکش در ایران جلوگیری شده. به فرودگاه لندن می رود و دو دخترش سوسن و سارا را به خانه می برد. و همان شب اعتراف می کند که جلوگیری از خروج پوران و مونا او را به وطن باز می گرداند.
به گفته دخترانش: دکتر آن شب بسیار عصبی و ناآرام بود و فردای آن روز 29 خرداد درون خانه به شهادت رسید.
بینی اش به نحوی غیر عادی سیاه شده بود و نبضش از کار افتاده بود. پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی، بدون انجام کالبد شکافی، علت مرگ را ظاهرا انسداد شرائن و نرسیدن خون به قلب اعلام کردند.
با اینکه دکتر شریعتی وصیت کرده بود پس از مرگ، وی را در حسینیه ارشاد دفن کنند، اما دست سرنوشت چیز دیگری برایش رقم زده بود. او را در دمشق و مجاور زینب کبری به خاک سپردند.
مزار دکتر علی شریعتی درجوار بارگاه حضرت زینب (س) در سوریه
و امروز 37 سال است که او رفته. کسی که ترجیح می داد با کفشهایش در خیابان راه برود و به خدا فکر کند. کسی که عشق را لذت جستن می دانست و دوست داشتن را پناه جستن. کسی که روحش را قطره قطره می کرد و هر قطره را در خودنویس زرینش که همچون خدا به آن سوگند می خورد، می گذاشت.
او کسی بود که عشق مامور تنش بود و دوست داشتن پیغمبر روحش. کسی که به عرض زندگی فکر می کرد نه به طول آن .و کسی که در روزگار جهل بزرگترین جرمش داشتن شعور بود.
او رفت و ((هبوط در کویر)) ماند. ((با مخاطب های آشنا)) بدرود گفت.
او رفت و ((انسان بی خود)) ماند. ((گیاه شناسی)) را در حد اعلای خود تفسیر کرد. او رفت و ((توحید و شرک)) همچنان پابرجاست. ((آری برادر چنین بود)) که او رفت. استاد تاریخ نگارمان هم به برگی از تاریخ بی پایان جهان پیوست. دریغ و درد و افسوس...
کلام آخر، به قول دکتر
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد؟
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت؟
ولی بسیار مشتاقم،
که از خاک گلویم سوتکی سازد.
گلویم سوتکی باشد بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی،
دم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد،
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد.
بدینسان بشکند در من،
سکوت مرگبارم را...
شعر پریسکه،شعر امروز (1)
انجمن ادبی پریسکه سرایان ایران - تهران بهار 1394
پریسکه واژه ای کهن و ایرانی ازفارسی میانه و به معنای جرقه کوچک آتش میباشد
بنیان شعر پریسکه توسط شاعر نو پرداز معاصر استاد علیرضا بهرهی صورت پذیرفت که در کمترین زمان، مقبول شعرا وادبای کشور واقع گردید.
درحال حاضر بیش ازچندهزارنفر در داخل وخارج ازکشور به سرایش پریسکه به زبانها ولهجه های مختلف مشغول بوده و بیش از ده انجمن ومحفل متمرکز پریسکه درسطح کشور ایجادشده است .
تعریف شعر پریسکه :
پریسکه گونه ی جدید شعر ایرانی است که براساس فرهنگ ایرانی اسلامی وبارویکرد مقابله باورود عرفانهای نوظهور وعرفانهای شرقی ایجادگردیده است.
پریسکه متشکل از 2 یا 3 یا 4 فصل (مصراع) بوده و شاعر می تواند درصورتی که تمامی ویژگیهای شعر پریسکه را رعایت نماید دریک فصل هم شعربگوید.
پریسکه می تواند سپید و نیمایی یا موزون ومقفی باشد به شرط آن که تساوی عروضی درفصل ها اعمال نشود.
سراینده : رضا نعمتی کرفکوهی
-------------------------------------
شیارهای چروک صورتم
سند جانبازی من است
در شبیخون روزگار
*************************
اگر دیدی پابرهنه راه می روم
بدان تاول می زند پایم
با کفش روزگار
*************************
نگاه قدیمانه تو
هنوز برایم تازگی دارد
درعصر خسته کننده
تکرارها
*************************
به نجات غریق نیازی نیست
اگر دیدی غرق میشوم
درگرداب نگاه تو
*************************
لمیده ام در سایه سار مژگان تو
ازبیم سوز آفتاب نگاهت
نکند باز مژه برهم بزنی
جمعی از شعرای انجمن ادبی بریسکه سرایان ایران
نفراول از راست،استاد علیرضا بهرهی بنیانگذار شعر پریسکه،نفر دوم خانم زهرا نادری و نفر سوم خانم هانیه حسن زاده فومنی.وتنی چند از شعرای پریسکه سرا ی دیگر. تهران بهار 1394
ازجنوب دلم
تا شمال گیسوانت
راهی نیست
جز چند بوسه اشتیاق
*************************
تو
قایقران ماهری باش
من
دلم دریاست
*************************
زندگی در عالمِ منِ ذهنی
همچون مردگی ست
درگورستان زندگی
*************************
هرتارموی گیسوانت
ریسمان دخیل من است
از کنج دلم
تا شفاخانه نگاهت
*************************
ازآن روزی که
آوارعشقت برسرم خراب شد
دعا کردم
سربرتنم نباشد
*************************
به امید شانه به شانه
راه رفتن باتو
سالها
پابه پای تو دویدم
*************************
چشمانت آئینه ی تمام نماست
دلهره ای نیست
درهنگام رانندگی
به آن خیره شدن
از راست:علیرضا خسروی شاعر پریسکه سرای شیراز- هانیه حسن زاده فومنی مدیر انجمن پریسکه سرایان گیلان- رضا نعمتی کرفکوهی
انتقام بهار را
از خزان عمرم
خواهد گرفت
نگاه سبز تو
*************************
هرچقدر
دلم تنگ باشه
برای تو یکی
جامیشه
*************************
چه رابطه خویشاندی عجیبیست
بین ته جیب ها و کف دست ها
در عالم بینوایی
*************************
هرچه
روی تو حساب کرده بودم
به هم ریخت
وقتی که رویت را برگرداندی
*************************
خروار خروار
خودم را در تو درو کردم
پس از آنکه
قطره قطره بر من باریدی
*************************
به تنها درخت غریب گفتم
باز اگر جنگل شوی
من گوشه اخم سایه ات را
به تمام لبخند خورشید نخواهم فروخت
*************************
کرج- زمستان 1393- نعمتی کرفکوهی
بــــــهــــــــاریــــــــــه
روزهای کمی باقیست تا با ورود بهارعشق،نظاره گر رقص طبیعت باشیم، جانی تازه کنیم ،با نسیم صبح نوروزی به نوازش روح بپردازیم،بنگریم به چهره گل، به بیتابی بلبل. در سرزمین نوروز به کوه و دشت وصحرا برویم، سبز اندیش باشیم و خود را در طبیعت ببینیم و طبیعت را در خود، واین هردو را در آئینه آفریدگار و تدبیرکردگار.
اینبار به همراه بهار خواستم دوستان را به طبیعتی ببرم دلنواز با سبزه زاران و کشتزاران روح نواز. زادگاه من دهکده کرفکوه دارباغ فومن
از روستاهای دل انگیز شهرستان فومن یکی روستای مصفای دارباغ است. ازفومن شهردارالعماره هفتصدساله مرکز حکومت "بیه پس" که گذر کردی، وارد جاده گشت به قلعه رودخان شده ودهستان گشت را سپری و از روستای کردمحله وارد جاده دارباغ سپس وارد روستای دارباغ میشوید.
دارباغ چهار محله در پیرامونش دارد که دومحله ی آن جلگه ای ودو محله اش کوئج ، ( کوهپایه ای ) به نامهای" پیریوسف "و "کرفکوه" می باشد.
کرف یا همان درخت هزار برگ، روزگاری تمام جنگلهای کرفکوه را پوشانده بود که چوب این درخت،با نشأت گرفته از نام هزاربرگ ، هزار ساله بود که در روزگارقدیم از تنه این درخت در ساخت خانه هایشان از آن استفاده میگردند.
چوب این درخت هرگز نمی پوسید و در بدنه ساختمان خانه ها وهمچنین در سربندی ها ودرب وپنجره خانه های کوهپایه نشین بکارمیرفت.
و این شاید از آخرین بازمانده های درخت کرف در کرفستان جنگل کرفکوه باشد
تصاویری ازمحله ی کرفکوه دارباغ از توابع شهرستان فومن از استان گیلان
نمایی از باغ چای مجیدیان واقع در کرفکوی دارباغ فومن و تصویر نمادین زنان تالشی که زنبیل چای بر سر شان نهاده اند.
متاسفانه این تصویر سالیان سال در کتاب جغرافیای استان جزء باغات لاهیجان نام برده شد.( عکس از وبسایت دارباع-سهیل آبسکون)
نمایی دیگر از محله ی کرفکوه - باغ چای وشالیزار وچندخانه و استخر آب مزرعه خودمان. درحال حاضر تعداد 20 خانوار در محله کرفکوی دارباغ فومن زندگی میکنند. ( عکس از وبسایت روستای دارباغ- سهیل ابسکون)
محله ی زیبای کرفکوه- باغ چای،تک خانه ی کنار مزرعه ی شالیکاری -منزل پدر
وباز کرفکوه از منظری دیگر. باغ چایی و مزرعه شالیکاری و استخرآب و خانه ی پدر تک وتنها کنار مزرعه
کرفکوه و مزرعه ی کشت نشده و باغ چای مجیدیان و از همه جالبتر (ویرَشتَه بلِتَه)
غروب کرفکوه، تصویری دل انگیز از کوه کرفکوه
کرفکوه و مزرعه یی که تا 45 روز دیگر زیر کشت برنج میروند و در کنارش خانه ی پدری ام
کرفکوه و مزرعه ای که تازه نشاکاری شده وگاوگوساله ای درحال صرف عصرانه. بهار92
کرفکوه و نمایی از غروق مش جانعلی و دو رأس گاوش
نمایی سرسیز از روستای کرفکوه و مزرعه ای که زیر کشت برنج رفته - بهار 92
بعدازنشاستن د سه هفته بعد وجین دباره موقی یا/ زنانه ئون را طاقت نیا،سخته کارا مگه شوخی یا؟
تصویری از مزرعه شالیکاری پدر
کرفکوه از زاویه ای دیگر و استخر آب ذخیره برای مصرف در کار کشاورزی مزرعه ی پدر
کرفکوه و خانه ی مش جانعلی و مزرعه اش که در حال آبیاریست
....واینجا مرکز پخش رادیو اینترنتی تالشی صدای دارباغ " به مجری گری سهیل-فرشاد- فرهاد
...واین هم پدرم مشهدی اجاقعلی نعمتی کرفکوهی در حال چیدن میوه ی انبه
کرفکوه و گاودوشی با فنون خاص خود! او خودکفاست و شیرگاو خودش را میدوشد و منت
لبنیات فروشان را نمی کشد.
خواستم بگویم که:
فاطمه دختر خدیجه بزرگ است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که:
فاطمه دختر محمد(ص) است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که:
فاطمه همسر علی است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که:
فاطمه مادر حسین است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که:
فاطمه مادر زینب است.
باز دیدم که فاطمه نیست.
نه ، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست.
«فاطمه،فاطمه است»
«دکتر علی شریعتی»
ایام رحلت بانوی بزرگ اسلام محمدی ص و مذهب سرخ علوی ع بر مسلمین جهان تسلیت باد
انجمن ادبی پریسکه سرایان گیلان
و معرفی شعر پریسکه
در این پست نظر بر این است تا دوستان با یک انجمن ادبی وفرهنگی آشنا شوند. انجمن پریسکه سرایان گیلان.
این انجمن فارغ از گرایشات زبانی، کانونی است برای نشر پریسکه های شاعران پریسکه سرا، با هرزبانی اعم ازفارسی، گیلکی، تالشی، تاتی، آذری وغیره.
شعر پریسکه ( شعر امروز):
پریسکه واژه ای کهن و ایرانی ازفارسی میانه و به معنای جرقه کوچک آتش (که به تالشی" ازگر" ) گفته میشود میباشد .
بنیان شعر پریسکه توسط شاعر نو پرداز معاصر استاد علیرضا بهرهی صورت پذیرفت که در کمترین زمان، مقبول شعرا وادبای کشور واقع گردید.
درحال حاضر بیش ازچندهزارنفر در داخل وخارج ازکشور به سرایش پریسکه به زبانها ولهجه های مختلف مشغول بوده و بیش از ده انجمن ومحفل متمرکز پریسکه درسطح کشور ایجادشده است .
تعریف شعر پریسکه :
پریسکه گونه ی جدید شعر ایرانی است که براساس فرهنگ ایرانی اسلامی وبارویکرد مقابله باورود عرفانهای نوظهور وعرفانهای شرقی ایجادگردیده است.
پریسکه متشکل از 2 یا 3 یا 4 فصل (مصراع) بوده و شاعر می تواند درصورتی که تمامی ویژگیهای شعر پریسکه را رعایت نماید دریک فصل هم شعربگوید.
پریسکه می تواند سپید و نیمایی یا موزون ومقفی باشد به شرط آن که تساوی عروضی درفصل ها اعمال نشود
خانم هانیه حسن زاده فومنی مدیر انجمن پریسکه سرایان گیلان
شعر پریسکه درمورخه 91/8/8 به شماره ثبت ۵۸۷۱ توسط وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی ثبت گردید.
شایان ذکر است از چندی پیش در سطح گیلان عزیز ما، درگاهی اینترنتی با مدیریت شاعر و فرهنگی فرهیخته خانم هانیه حسن زاده فومنی، درجهت گسترش شعرپریسکه دراستان فرهیخته وادب آشنای گیلان که مهد شعر وادب می باشد وبراساس قوانین جاریه جمهوری اسلامی وباحمایت انجمن پریسکه سرایان ایران ایجادگردیده است که به آدرس اینترنتی زیر میباشد Gilanperiskeh.mihanblog.com
وبلاگ خله لون از کلیه دوستان شاعر تالش زبان دعوت بعمل می آورد ،پریسکه های زیبای خودشان که نشأت گرفته از فرهنگ ، آئین و رسوم قومی وملی و مذهبی ،چه به زبان فارسی چه به زبان تالشی به انجمن پریسکه سرایان گیلان به آدرس فوق الذکر ارجاع نمایند.
خودم در کنار جرقه های آتش
شعرپریسکه همچون جرقه کوچک آتش ( ازگر )
نمونه پریسکه های سروده شده توسط اینجانب.
------------------------------------------------------------
شیارهای چروک صورتم
سند جانبازی من است
در شبیخون روزگار
----------------------------------
اگر دیدی پابرهنه راه می روم
بدان تاول می زند پایم
با کفش روزگار
----------------------------------
نگاه قدیمانه تو
هنوز برایم تازگی دارد
درعصر خسته کننده
تکرارها
----------------------------------
به نجات غریق نیازی نیست
اگر دیدی غرق میشوم
درگرداب نگاه تو
----------------------------------
لمیده ام در سایه سار مژگان تو
ازبیم سوز آفتاب نگاهت
نکند باز مژه برهم بزنی
---------------------------------
ازجنوب دلم
تا شمال گیسوانت
راهی نیست
جز چند بوسه اشتیاق
----------------------------------
تو
قایقران ماهری باش
من
دلم دریاست
------------------------------------
زندگی در عالمِ منِ ذهنی
همچون مردگی ست
درگورستان زندگی
-------------------------------------
هرتارموی گیسوانت
ریسمان دخیل من است
از کنج دلم
تا شفاخانه نگاهت
-------------------------------------
ازآن روزی که
آوارعشقت برسرم خراب شد
دعا کردم
سربرتنم نباشد
-------------------------------------
به امید شانه به شانه
راه رفتن باتو
سالها
پابه پای تو دویدم
--------------------------------------
چشمانت آئینه ی تمام نماست
دلهره ای نیست
درهنگام رانندگی
به آن خیره شدن
--------------------------------------
انتقام بهار را
از خزان عمرم
خواهد گرفت
نگاه سبز تو
--------------------------------------
هرچقدر
دلم تنگ باشه
برای تو یکی
جامیشه
---------------------------------------
چه رابطه خویشاندی عجیبیست
بین ته جیب ها و کف دست ها
در عالم بینوایی
-----------------------------------------
هرچه
روی تو حساب کرده بودم
به هم ریخت
وقتی که رویت را برگرداندی
------------------------------------------
خروار خروار
خودم را در تو درو کردم
پس از آنکه
قطره قطره بر من باریدی
-----------------------------------------
به تنها درخت غریب گفتم
باز آگر جنگل شوی
من گوشه اخم سایه ات را
به تمام لبخند خورشید نخواهم فروخت
---------------------------------------
چند پریسکه تالشی :
اگه ویندیره پابرنه گردم
بوزون چمه پا تلس کرده
زمونه چموشینه!
---------------------------------------
کامندیشا رو
هنته ته را دخوندمه
چمه لوکی پوست آدوئه
دوکتور پوستی راه کنته یه؟!
--------------------------------------
اگه بوزونیم
زمین چمه جانی گوشتی هری
هرگز نپریم زمینی سری
مغرورینه!
--------------------------------------
چمه دیلی تله
شیمه خبر آگرم
ویندمه وشته
بما ته ها دریشه
---------------------------------------
خراوه بوبو ولتی که
چه مخلوقن بسم الله نه
شیطونی را رأی دن
----------------------------------------
وختی وینم اشته پشت پکری
اگه دیر آگردی
چاره نیه
چمه تلس کرده چمون را!
---------------------------------------
چمه دیل
هر چقد تنگ بوبو
هنی ته را
جا بو! بو!