سرزمین نوروز

دراین تارنما،مجموعه اشعار تالشی و فارسی، مقاله ها و طنز نوشته ها، اثر رضا نعمتی کرفکوهی ارائه میگردد.

سرزمین نوروز

دراین تارنما،مجموعه اشعار تالشی و فارسی، مقاله ها و طنز نوشته ها، اثر رضا نعمتی کرفکوهی ارائه میگردد.

روزهای پایانی خرداد...

روزهای پایانی خرداد هجرانها!

http://s3.picofile.com/file/8194947868/%DA%86.jpg

سی یکم خرداد،سالروز شهادت بزرگ مرد اندیشه و عمل ،مجاهدی راستین و شاگرد مکتب طالقانی است.او که به زبان خودش افتخار شاگردی پای درس آیت الله طالقانی را بیان داشت.

چمران انسان به تمام معنا وارسته و به دور از لذایذ مادی و لجنزار دنیوی بود، که خود چه زیبا گفت، من لذت زندگی در آمریکا را سه طلاقه نمودم. مردی که سرتاسر زندگی او تحصیل و آموختن،و معرفت اندوزی، و مجاهدت بدون ترس و واهمه در راه اندیشه پاک و زلالش که همان اسلام راستین در مکتب تشیع سرخ علوی بود. او خود را به دریا میزد و به غرق شدن نمی اندیشیدو همانند رفیق و دوست صمیمی خود دکترعلی شریعتی،غرق شدن را زیر آب ماندن می پنداشت نه خود را به دریا زدن.

او پست و سمت و وزارت و وکالت را به هیچ انگاشت و این عناوین را در وجود خویش کوچک و حقیر می پنداشت. او وطن و دین و شرف انسانی خویش را با چیزی معاوضه نکرد و همانند دکترشریعتی که قلمش را به اجنبی نفروخت او هم مجاهد زیستن خویش را با کنج عافیت نشستن معاوضه نکرد. درود بر روان پاک مجاهدان راستین راه خدا ، همچون شهید دکتر مصطفی چمران و دکتر علی شریعتی.

http://s3.picofile.com/file/8194946626/%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D8%B9%D8%AA%DB%8C_%D9%80_%DA%86%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%86.jpg


بی شک علی شریعتی انسان بزرگی بود و لایق زیباترین ستایشها .
و چمران این نابغه تفنگ به دست این انسان تمام ،اندیشمند یگانه و بزرگی که تمام وجودش عشق بود و معرفت ،مرد بزرگی که تاریخ چون او نخواهد آورد .
این روح مسافر و در سیلانی که یک دم آرام نگرفت و همیشه در رفتن و شدن بود .
آری چمران نیز چون شریعتی یگانه و بزرگ چه زیبا گفته اند
قدر زر زرگر شناس قدر گوهر گوهری.

http://s3.picofile.com/file/8194955668/%D9%85%D9%81%D8%AA%D8%AD.jpg

شهید دکتر مفتح در تشییع جنازه دکتر علی شریعتی

مناجات دکتر مصطفی چمران برپیکر دکتر علی شریعتی.

http://s3.picofile.com/file/8194955900/%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%85.jpg


ای علی! همیشه فکر می‌کردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه می‌خوانم!

ای علی! من آمده‌ام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!...

خوش داشتم که وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی

می‌خواستم که غم‌های دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غم‌های کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی

می‌خواستم که پرده‌های جدیدی از ظلم وستم را که بر شیعیان علی(ع) و حسین(ع) می‌گذرد، بر تو نشان دهم و کینه‌ها و حقه‌ها و تهمت‌ها و دسیسه‌بازی‌های کثیفی را که اززمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم
ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن یافتم.

قبل از آن خود را تنها می‌دیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم می‌کردم؛ اما هنگامی ‌که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشین شدم

ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمی‌دانستم. تو دریچه‌ای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتی‌ها و زیبایی‌های آن را به من نشان دادی.
ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛

کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمان‌ها می‌برد و ازلیّت و ابدیّت را متصل می‌کرد؛ کویری که در آن ندای عدم را می‌شنیدم، از فشار وجود می‌آرمیدم، به ملکوت آسمان‌ها پرواز می‌کردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت می‌رسیدم؛

کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، می‌گداخت و همه ناخالصی‌ها را دود و خاکستر می‌کرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم می‌نمود ...

ای علی! همراه تو به کویر می‌روم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در توفان‌های سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بی‌انتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما می‌تازد

ای علی! همراه تو به حج می‌روم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو می‌شوم، اندامم می‌لرزد و خدا را از دریچه چشم تو می‌بینم و همراه روح بلند تو به پرواز در می‌آیم و با خدا به درجه وحدت می‌رسم

ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو می‌روم، راه و رسم عشق بازی را می‌آموزم و به علی بزرگ آن‌قدر عشق می‌ورزم که از سر تا به پا می‌سوزم ....

ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه می‌روم؛ اتاقی که با همه کوچکی‌اش، از دنیا و همه تاریخ بزرگتر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکی که علی(ع)، فاطمه(س)، زینب(س)، حسن(ع) و حسین(ع) را یکجا در خود جمع نموده است؛

اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است

.راستی چقدر دل‌انگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان می‌دهی که صورت خاک‌آلود پدر بزرگوارش را با دست‌های بسیار کوچکش نوازش می‌دهد و زیر بغل او را که بی‌هوش بر زمین افتاده است، می‌گیرد و بلند می‌کند
ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بی‌امانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنین‌اراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوان‌پاره‌ای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» می‌کوبد و خون به راه می‌اندازد!

من فریاد ضجه‌آسای ابوذر را از حلقوم تو می‌شنوم و در برق چشمانت، خشم او را می‌بینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را می‌یابم که ابوذر قهرمان، بر شن‌های داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان می‌دهد

ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطان‌ها و طاغوت‌ها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانی‌نمایان، با دشمنی غرب‌زدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبه‌رو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛

اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برّندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی

ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» می‌نامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانت‌ها کردند. رژیم شاه نیز که نمی‌توانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود می‌دید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره... «شهید» کرد ...
یکی از مارکسیست‌های انقلابی‌نما در جمع دوستانش در اروپا می‌گفت: «دکتر علی شریعتی، انقلاب کمونیستی ایران را هفتاد سال به تأخیر انداخت» و من می‌گویم که: «دکتر علی شریعتی، سیر تکاملی مبارزه در راه حقّ و عدالت را هفتاد سال به جلو برد
»... .
تو ‌ای شمع زیبای من! چه خوب سوختی و چه زیبا نور تاباندی، و چه باشکوه، هستی خود را در قربانگاه عشق، فدای حق کردی
.
من هیچ‌گاه از سوزش قلب تو و کوه اندوه تو و هاله حزنی که بر وجودت سایه افکنده بود،

احساس نگرانی نمی‌کردم؛ زیرا می‌دانستم که تو شمعی و باید بسوزی تا نور بدهی. سوختن، حیات است و آرامش، مرگ تو؛ و حرام است که شمع مقدّس وجود تو، قبل از آن‌که سر تا به پا بسوزد، خاموش و تاریک گردد .

ای علی! ای نماینده غم! ‌ای دریای درد! این رحمت بزرگ خدا بر تو گوارا باد ...

ای علی! شیعیان «حسین» در لبنان زندگی تیره و تاری دارند، توفان بلا بر آنها وزیدن گرفته است، سیلی بنیان‌کن می‌خواهد که ریشه این درخت عظیم را براندازد. همه ستمگران وجنایت پیشگان و عمّال ظلم و کفر و جهل، علیه ما به میدان آمده‌اند، قدرت‌های بزرگ جهانی، با زور و پول و نفوذ خود در پی نابودی ما هستند.

مسیحیان به دشمنی ما کمر بسته‌اند و مناطق فلک‌زده ما را زیر رگبار گلوله‌ها به خاک و خون می‌کشند و همه روزه شهیدی به قافله شهدای خونین‌کفن ما اضافه می‌شود، متحدین و عوامل کشورهای به اصطلاح چپی نیز ما را دشمن استراتژیک خود می‌دانند و در پنهان و آشکار، به دنبال نابودی ما هستند.

عدّه‌ای از روحانی‌نمایان و مؤمنین تقلیدی و ظاهری نیز ما را محکوم می‌کنند، که چرا با انقلاب فلسطین همکار و همقدم شده‌ایم. به شهدای ما اهانت می‌کنند و آنها را «شهید» نمی‌نامند، زیرا فتوای مرجع برای قتال ضد اسرائیل و کتائب هنوز صادر نشده است! این روحانی‌نمایان، ما را به حربه تکفیر می‌کوبند .

ای علی! به جسد بی‌جان تو می‌نگرم که از هر جانداری زنده‌تر است؛ یک دنیا غم، یک دنیا درد، یک کویر تنهایی، یک تاریخ ظلم وستم، یک آسمان عشق، یک خورشید نور و شور و هیجان، از ازلیّت تا به ابدیت در این جسد بی‌جان نهفته است
تو‌ ای علی! حیات جاوید یافته‌ای و ما مردگان متحرک آمده‌ایم تا از فیض وجود تو، حیات یابیم
قسم به غم، که تا روزگاری که دریای غم بر دلم موج می‌زند، ‌ای علی، تو در قلب من زنده و جاویدی ... .
قسم به شهادت، که تا وقتی که فداییان از جان گذشته، حیات و هستی خود را در قربانگاه عشق فدا می‌کنند، تو بر شهادت پاک آنها شاهدی و شهیدی !
و تو ‌ای خدای بزرگ! علی را به ما هدیه کردی تا راه و رسم عشق‌بازی و فداکاری را به ما بیاموزاند؛ چون «شمع» بسوزد و راه ما را روشن کند و مابه عنوان بهترین و ارزنده‌ترین هدیه خود، او را به تو تقدیم می‌کنیم، تا در ملکوت اعلای تو بیاساید و زندگی جاوید خود را آغاز کند...))

این را تقدیم میکنم به کسی که به شریعتی عشق میورزد.ومن اورا به اندازه خدا دوست میدارم. خدایا کفرست ولی این کفر قشنگه.........

رنج زن از نگاه شریعتی

رنج زن از نگاه شریعتی

http://s6.picofile.com/file/8194679968/%D8%B2%D9%86.jpg

زن عشق می کارد و کینه درو می کند....

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر....

می تواند یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی .....

برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمان بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی ........

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ............

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ..........

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی .........

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد .........

او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ........

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر .........

و هر روز او متولد می شود ، عاشق می شود  ، مادر می شود ، پیر می شود و می میرد.....

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد .......

« دکتر علی شریعتی »

فریاد استعمار در نگاه شریعتی به زن

فریاد استعمار در نگاه شریعتی به زن


http://s6.picofile.com/file/8194513676/1390_4_18_9_54_12.jpg

وه که چه زمینه آماده ای برای استعمار که فریاد بکشد :

- آزاد شو .

- از چی ؟

- دیگر « از چی » ندارد ؛ داری خفه می شوی ، هیچ چیز نداری ، محرومی ، آزاد شو ! از همه چیز آزاد شو !

آنکه در زیر سنگین ترین بارها خفته است و دارد خفه می شود ، فقط به نفس آزاد شدن و برخواستن از زیر آوار خفقان و فشار می اندیشد ، نه به چگونه آزاد شدن ، چگونه برخواستن !

زن آزاد می شود اما نه با کتاب و دانش و ایجاد فرهنگ و روشن بینی و بالا رفتن سطح شعور و سطح احساس و سطح جهان بینی ، بلکه با قیچی !

قیچی شدن چادر !

زن یک باره روشنفکر می شود !

«زن ، حیوانی که خرید می کند » ! تعریف جامع و مانعی که ارسطو از انسان می کند - «انسان ، حیوان ناطق » است - در زن ، تبدیل می شود به « انسان ، حیوانی که خرید می کند ».

یکی از همین مجلات مخصوص زن شرقی ، نوشته بود که در تهران از سال ۱۳۳۵ تا ۴۵ ، مصرف لوازم آرایش ۵۰۰ برابر شده است و موسسات زیبایی ۵۰۰ برابر.

۵۰۰ برابر رقم بسیار سنگینی است معجزه است ! ، در طول تاریخ بشر سابقه ندارد.

البته در سال ۴۵ ، اگر همین نسبت تصاعدی را تا امسال حساب کنیم.... من که عقلم قد نمی دهد.

در جامعه ، هر مصرفی ، مصرف هایی را تداعی می کند ، مثلا همین که قبایم عوض شد و کت و شلوار جایش را گرفت ، گیوه ام نیز فرق می کند و کفش می شودو......

برای عوض کردن مصرف باید عقیده ، تیپ ، سلیقه و سنت تاریخ و جامعه را نابود کرد ؛ این است که سرمایه داری برای دستمالی ، قیصریه را آتش می زند.

اکنون که باید تغییر پیدا کند و متفکرین و آگاهان جامعه ، ناشی و بی خبرند پس چه بهتر که من - سرمایه دار - دست به کار شوم و قالب هایم را آماده کنم تا همین که زن از قالب های سنتی اش در آمد ، قالب های خود بر سرش زنم و به شکلیش در آورم که می خواهم ،

و آنگاه او را - به جای خودم - مامور در هم ریختن جامعه خودش کنم. به اصطلاح مشهور فرانکو :« ستون پنجم » نیروی خارجی ، در داخل !

« دکتر علی شریعتی »

(زن ، ص ۱۰۹ و ۱۱۰ )

خله لون: خدا رحمتت کنه دکتر، الان که دیگه عقل هیچکی قد نمیده....نیستی ببینی در حال حاضر لوازم آرایشی ها از تعداد نانوایی ها و کتابفروشی های هرشهری بیشتر و زنان بزک کرده خیابانگرد،دانش و سوادشان از گذشته هم کمتره.

وارد کردن چادر مشکی با وارد کردن لوازم آرایشی،فرقش در چیست که درهر دو صورت ارز بی زبان مملکت اسلامی خارج میگردد؟ وکشوهای غیر اسلامی که برای زنان کشورهای اسلامی چادر تولید میکنند روز بروز فربه تر میگردند!!

ازکویر مزینان تا دریای بیکران

از کویر مزینان تا دریای بیکران

به مناسبت 29 خرداد، سی وهشتمین سالگرد درگذشت شهادت گونه دکتر علی شریعتی

http://s3.picofile.com/file/8191345000/4zizy3r.jpg

مقاله ای از : خانم هانیه حسن زاده فومنیhaniye.cf

تهیه و تصویر گذاری: رضا نعمتی کرفکوهی

شگفتا وقتی که بود نمی دیدم،

وقتی می خواند نمی شنیدم...

وقتی دیدم که نبود

وقتی شنیدم که نخواند.

اشاره: 29 خرداد سالروز درگذشت استاد فرزانه، دکتر علی شریعتی است. او اندیشمندی تاثیرگذار در جامعه ایرانی بوده، هست و خواهد بود. از شریعتی گفتن کار آسانی نیست.

او استاد سخن به معنی واقعی کلمه است. وقتی از شخصیت های برجسته ای چون علی(ع) و فاطمه (س) و حضرت ابراهیم و ذبح اسماعیل و... می گوید، آدم را با خود می برد، می برد تا دل حادثه، تا عمق یک فاجعه، تا آخر کلام.

وقتی شروع به خواندن نوشته های استاد می کنی کششی بی واسطه تو را می کشاند و حاضر نیستی حتی لحظه ای از او جدا باشی. و تا آخرش می روی.

می روی و از تراوشات ذهن طلایی اش سرشار می شوی. به فکر می روی و به فراز و نشیب زندگی اش فکر می کنی. به سخنان عجیبش

http://s6.picofile.com/file/8193497892/%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D8%B9%D8%AA%DB%8C.jpg

براستی اگر هنوز دکتر حیات مادی داشت به کدام نقطه از قله های معرفت رسیده بود؟

دکتر علی شریعتی فرزند دل کویری به نام مزینان بود. در سال 1312 ه.ش در روستایی به نام کاهک چشم گشود. مادرش زنی بود روستایی و پدرش مردی اهل قلم و مذهبی.

سوای آن مادربزرگ مادری و پدری وی و ملا زهرا ( مکتب دار کاهک) بر او تاثیر گذاشتند.

مثل همه بچه ها در سن 7 سالگی راهی دبستان شد. از همان دوران بزرگترین سرگرمی او گذراندن اوقات خود در کتابخانه پدر بود.

در سن 16 سالگی سیکل گرفت و وارد دانشسرای مقدماتی شد. و تنها هدفش ادامه تحصیل بود.

سال 31 برای اولین بار بازداشت شد و این نخستین رویارویی او و نظام حکومتی بود. این بازداشت طولانی نبود. اما تاثیر زیادی در زندگی آینده او گذاشت. و شاید بتوان گفت: سرآغاز فصلی نو در زندگی او بود. فصلی که برای ذهن خلاقش بهاری شد بدون خزان.

پس از اخذ مدرک دیپلم دانشرای مقدماتی در اداره فرهنگ استخدام شد. اما دست از ادامه تحصیل نکشید. همان ایام در کنکور حقوق نیز شرکت کرد. البته به رشته فیزیک هم علاقه مند بود.

اما مخالفت پدر، او را از پرداختن بدان رشته بازداشت. همان سالها به تالیف چهار جلد از کتابهای دوره ابتدایی پرداخت. این کتابها در سال 35 توسط انتشارات و کتابفروشی باستان مشهد منتشر، و چند بار تجدید چاپ شد.

http://s6.picofile.com/file/8193499076/%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D9%88_%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA.jpg

دکتر شاعر هم بود و در سبک(( نو)) اشعار تکان دهنده ای داشت. هفته ای یک بار در رادیو برنامه ادبی اجرا می کرد و گهگاهی نیز مقالاتی در روزنامه خراسان به چاپ می رساند.

در این دوران فعالیتهای او همچنان در نهضت مقاومت ادامه داشت. ولی هنوز شکل ایدئولوژیک به خود نگرفته بود.

در سال 47 با پوران شریعت رضوی، یکی از همکلاسی هایش ازدواج کرد.

http://s3.picofile.com/file/8193500150/%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D9%88_%D9%BE%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86.jpg

پس از تحویل پایان نامه خود به دانشگاه به دلیل تسلطی که به زبان فرانسه داشت برای ادامه تحصیل بورسیه شد و به فرانسه مهاجرت کرد. پس از ورود به فرانسه بدلیل علاقه ای که برای هر یک از شاخه های علوم انسانی قائل بود، او را در انتخاب رشته دچار تردید می کرد.

فرانسه در آن سالها کشور پر آشوبی بود و بحران الجزایر از سالها قبل آغاز شده بود. دولت خواهان تسلط بر الجزایر بود و روشنفکران خواهان پایان بخشیدن به آن.

در آغاز تحصیلات، یعنی سال 38 در دانشگاه سوربن، بخش ادبیات و علوم انسانی ثبت نام کرد. وی به پیشنهاد دوستان و علاقه شخصی به قصد تحصیل در رشته جامعه شناسی به فرانسه رفت.

ولی در آنجا متوجه شد که فقط در ادامه رشته قبلی اش می تواند دکترا بگیرد.

پس از مشورت با اساتید، موضوع رساله اش را کتاب ((تاریخ فضائل بلخ)) اثر مذهبی، نوشته صفی الدین قرار داد.ساعت ها روی رساله اش کار می کرد. اما دامنه مطالعاتش بسیار گسترده تر از سطح دکترایش بود

http://s6.picofile.com/file/8193507734/%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D9%88_%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%BE%D8%A7.jpg

در اروپا به جمع جوانان نهضت آزادی پیوست و در فعالیت های سازمان های دانشجویی ایران در اروپا شرکت می کرد. در سالهای 40و41 در کنگره ها حضور فعال داشت. در این دوران در  روزنامه های ایران آزاد، اندیشه جبهه در آمریکا و نامه پارسی حضور فعال داشت.

اما به تدریج با پیش گرفتن سیاست صبر و انتظار از سوی رهبران جبهه، انتقادات دکتر از آنان شدت یافت و از آنان قطع امید کرد و از روزنامه استعفا داد و در سال 41 با خواندن کتاب ((دوزخیان روی زمین)) نوشته فرانس فانون با اندیشه های این نویسنده آشنا شد. و در چند سخنرانی برای دانشجویان از مقدمه آن به قلم ژان پل سارتر بود، استفاده کرد.

در سال 43 از رساله خود دفاع کرد و با درجه دکترای تاریخ فارغ التحصیل شد. و بورسیه او از طرف دولت به پایان رسید. دکتر بر خلاف میل باطنی اش به پیشنهاد دوستان از راه زمینی به ایران برگشت.

در راه برگشت سر مرز دستگیر شد. حکم دستگیری مربوط به ساواک بود و متعلق به دو سال پیش. پس از بازداشت به زندان ((غزل قلعه)) در تهران منتقل شد.

http://s3.picofile.com/file/8193498100/%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86.jpg

پس از آزادی به مشهد برگشت و دوباره به شغل آموزگاری در اداره فرهنگ روی آورد و همان زمان درخواست استادیاری تاریخ را به دانشگاه تهران داد و بالاخره در سال 45 استادیار تاریخ دانشگاه تهران گردید. پس از یک سال به عنوان استادیار رشته تاریخ در دانشکده مشهد استخدام شد.

اغلب کلاسهای او با بحث و گفتگو شروع می شد. دانشجویان بعد از شنیدن پاسخ های او بی اختیار دست می زدند. با دانشجویان صمیمی و دوست بود.

اگر وقتی پیدا می کرد با آنها در قهوه خانه چای می خورد و بحث می کرد. کلاسهای او مملو از جمعیت بود. دانشجویان دیگر رشته ها درس خود را تعطیل می کردند و به کلاس او می آمدند.

وارد حسینه ارشاد شد.


http://s6.picofile.com/file/8194255934/%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7%D8%AF.jpg

دکترعلی شریعتی در حال سخنرانی در حسینیه ارشاد

هدف او از همکاری با ارشاد تلاش برای پیشبرد اهداف اسلامی بود. او می کوشید تا حسینیه ارشاد را به یک دانشگاه تبدیل کند. از سال 50، شب و روزش را وقف این کار کرد.

به مرور زمان حضور دکتر در ارشاد، باعث رفتن برخی از اعضا شد، و این موضوع باعث به وجود آمدن جوی یک دست تر و هم فکر تر شد. با رفتن این افراد، پیشنهاد دکتر به اجرا در آمد. دانشجویان دختر و پسر، مذهبی و غیر مذهبی و از هر تیپی در کلاسهای او شرکت می کردند.

http://s3.picofile.com/file/8194258592/%D8%B4_%D9%88_%D9%85.jpg
دکترعلی شریعتی و آیت الله مطهری در حسینیه ارشاد

سال 51، دو ماه قبل از تعطیلی حسینیه ارشاد نمایشنامه ابوذر در ارشاد برگزار شد. این نمایش باعث ترس ساواک شد. تا حدی که هنگام اجرای همین نمایش حسینیه ارشاد برای همیشه تعطیل شد. از آبان 51 تا تیر 52 به زندگی مخفی روی آورد.

ساواک به دنبال او بود تا اینکه در تیرماه 52 دکتر نیمه شب به خانه اش رفت و بعد از جمع آوری لوازم شخصی و وداع با همسر و چهار فرزندش، روز بعد به شهربانی مراجعه کرد و خودش را معرفی کرد. و یک سال و نیم در انفرادی به سر برد.

http://s6.picofile.com/file/8193505018/%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86.jpg

شکنجه های او بیشتر روانی بودتا جسمی. او اجازه استفاده از سیگار را داشت، اما کتاب نه.

در این مدت بسیاری از چهره های جهانی خواستار آزادی او شدند. بالاخره در شب عید 54 به خانه برگشت. بعد از آزادی تمام وقت تحت کنترل ساواک بود.

در دوران خانه نشینی یعنی دو سال پایانی زندگی اش فرصت یافت تا بیشتر به فرزندانش برسد.

در سال 55 با هم فکری دوستانش قرار شد، فرزند بزرگش، احسان را برای ادامه تحصیل به اروپا بفرستد.

بعد از رفتن فرزند، خودش نیز تصمیم به رفتن گرفت. اما ممنوع الخروج بود. پس از مدتی با کوشش فراوان همسرش با ضمانت نامه توانست پاسپورت بگیرد. در شناسنامه اسم دکتر، علی مزینانی بود، در حالی که تمام مدارک موجود در ساواک به نام علی شریعتی یا علی شریعتی مزینانی ثبت شده بود. به هر روی او از ایران خارج شد.

ساواک در تهران از طریق نامه ای که دکتر برای پدرش فرستاده بود، متوجه خروج او شدند. اما نتوانستند ردی از وی بیابند.

دکتر شریعتی در روز 28 خرداد سال 56 متوجه می شود که از خروج همسر و فرزند کوچکش در ایران جلوگیری شده. به فرودگاه لندن می رود و دو دخترش سوسن و سارا را به خانه می برد. و همان شب اعتراف می کند که جلوگیری از خروج پوران و مونا او را به وطن باز می گرداند.

http://s6.picofile.com/file/8194379118/%D8%A8%DA%86%D9%87.jpg

به گفته دخترانش: دکتر آن شب بسیار عصبی و ناآرام بود و فردای آن روز 29 خرداد درون خانه به شهادت رسید.

بینی اش به نحوی غیر عادی سیاه شده بود و نبضش از کار افتاده بود. پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی، بدون انجام کالبد شکافی، علت مرگ را ظاهرا انسداد شرائن و نرسیدن خون به قلب اعلام کردند.

با اینکه دکتر شریعتی وصیت کرده بود پس از مرگ، وی را در حسینیه ارشاد دفن کنند، اما دست سرنوشت چیز دیگری برایش رقم زده بود. او را در دمشق و مجاور زینب کبری به خاک سپردند.

http://s3.picofile.com/file/8193506542/%D9%85%D8%B2%D8%A7%D8%B1.jpg

مزار دکتر علی شریعتی درجوار بارگاه حضرت زینب (س) در سوریه

و امروز 37 سال است که او رفته. کسی که ترجیح می داد با کفشهایش در خیابان راه برود و به خدا فکر کند. کسی که عشق را لذت جستن می دانست و دوست داشتن را پناه جستن. کسی که روحش را قطره قطره می کرد و هر قطره را در خودنویس زرینش که همچون خدا به آن سوگند می خورد، می گذاشت.

او کسی بود که عشق مامور تنش بود و دوست داشتن پیغمبر روحش. کسی که به عرض زندگی فکر می کرد نه به طول آن .و کسی که در روزگار جهل بزرگترین جرمش داشتن شعور بود.

او رفت و ((هبوط در کویر)) ماند. ((با مخاطب های آشنا)) بدرود گفت.

او رفت و ((انسان بی خود)) ماند. ((گیاه شناسی)) را در حد اعلای خود تفسیر کرد. او رفت و ((توحید و شرک)) همچنان پابرجاست. ((آری برادر چنین بود)) که او رفت. استاد تاریخ نگارمان هم به برگی از تاریخ بی پایان جهان پیوست. دریغ و درد و افسوس...

کلام آخر، به قول دکتر

http://s6.picofile.com/file/8193501018/%D9%BE%D8%B3_%D8%A7%D8%B2_%D9%85%D8%B1%DA%AF.jpg

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد؟

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت؟

ولی بسیار مشتاقم،

که از خاک گلویم سوتکی سازد.

گلویم سوتکی باشد بدست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی،

دم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد،

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد.

بدینسان بشکند در من،

سکوت مرگبارم را...

پریسکه های تالشی ( تالشه پریسکه)

پریسکه های تالشی(تالشَه پریسکَه)

http://s4.picofile.com/file/8173374876/a_127_.jpg

پریسکه واژه ای کهن و ایرانی ازفارسی میانه و به معنای جرقه کوچک  آتش (که به تالشی" ازگر" ) گفته میشود میباشد .

بنیان شعر پریسکه توسط شاعر نو پرداز معاصر استاد علیرضا بهرهی صورت پذیرفت که در کمترین زمان، مقبول شعرا وادبای کشور واقع گردید.

پریسکه گونه ی جدید شعر ایرانی است متشکل از 2 یا 3 یا 4 فصل (مصراع) بوده و شاعر می تواند درصورتی که تمامی ویژگیهای شعر پریسکه را رعایت نماید دریک فصل هم شعربگوید.

پریسکه می تواند سپید و نیمایی یا موزون ومقفی باشد به شرط آن که تساوی عروضی درفصل ها اعمال نشود.

شعرای دوبیتی سرای محترم تالش و تالشی سرایان عزیز نیز میتوانند دوبیتی های خود را به صورت "پریسکه " یا همان "کوتاه شعر نوین " بسرایند که حتما مورد استقبال مردم فرهنگ دوست تالش قرار خواهد گرفت.

برای آشنایی بیشتر شعرای تالشی سرا ، چند نمونه از شعر کوتاه  تالشی که به صورت " پریسکه "سروده شده  آورده شده است.


سروده شده توسط : رضا نعمتی کرفکوهی

----------------------------------------------

اگه ویندیره  پابرنه  گردم

بوزون چمه پا تلس کرده

زمونه چموشینه!

********************

 کامندیشا

هنته ته را دخوندمه

چمه لوکی پوست آدوئه

پوستی دوکتوری راه کنته یه؟!

********************

اگه بوزونیم

زمین چمه جانی  گوشتی هری

هرگز نپریم  زمینی سری

غولچوماغینَه!

********************


شیمه  خبر آگرم
چمه دیلی  تَلَه

ویندمه  وشته

بما ته ها دریشه

********************

خراوه بوبو ولتی که

چه مخلوقن

بسم الله نه رأی دن

شیطونی را !

********************

وختی وینم  اشته پشت پکری

اگه دیر آگردی

چاره نیه

چمه تلس کرده چمون را!

*******************

چمه دیلتنگی مدی یس

هر چی تنگ آبو

هنی ته را ده

جا بو!

********************

از تالشیمَه
حاجی فیروزی نِشناسم
دا مَمَسم کوکوسَسی

باورم نی باهارَه!

********************

دریا آوی را چم برایه

قحطیه ساله

خشکی گته

ماری گوزگا دنشته

*********************

چمه سایه

پابنی جوخام

اگه اشته آفتاو

دتاویه چمه سری.



شعر پریسکه ، شعر امروز (1)

شعر پریسکه،شعر امروز  (1)

http://s3.picofile.com/file/8194069484/perickeh_1.JPG

انجمن ادبی پریسکه سرایان ایران - تهران بهار 1394

پریسکه واژه ای کهن و ایرانی ازفارسی میانه و به معنای جرقه کوچک  آتش میباشد

بنیان شعر پریسکه توسط شاعر نو پرداز معاصر استاد علیرضا بهرهی صورت پذیرفت که در کمترین زمان، مقبول شعرا وادبای کشور واقع گردید.

درحال حاضر بیش ازچندهزارنفر در داخل وخارج ازکشور به سرایش پریسکه به زبانها ولهجه های مختلف مشغول بوده و بیش از ده انجمن ومحفل متمرکز پریسکه درسطح کشور ایجادشده است .

تعریف شعر پریسکه :

پریسکه گونه ی جدید شعر ایرانی است که براساس فرهنگ ایرانی اسلامی وبارویکرد مقابله باورود عرفانهای نوظهور وعرفانهای شرقی ایجادگردیده است.

پریسکه متشکل از 2 یا 3 یا 4 فصل (مصراع) بوده و شاعر می تواند درصورتی که تمامی ویژگیهای شعر پریسکه را رعایت نماید دریک فصل هم شعربگوید.

پریسکه می تواند سپید و نیمایی یا موزون ومقفی باشد به شرط آن که تساوی عروضی درفصل ها اعمال نشود.

 

سراینده : رضا نعمتی کرفکوهی

-------------------------------------

شیارهای چروک صورتم

سند جانبازی من است

در شبیخون روزگار


*************************

اگر دیدی پابرهنه راه می روم

بدان تاول می زند پایم

با کفش روزگار


*************************

نگاه قدیمانه تو

هنوز برایم تازگی دارد

درعصر خسته کننده

تکرارها


*************************

به نجات غریق نیازی نیست

اگر دیدی غرق میشوم

درگرداب نگاه تو


*************************

لمیده ام در سایه سار مژگان تو

ازبیم سوز آفتاب نگاهت

نکند باز مژه برهم بزنی


http://s6.picofile.com/file/8193967018/5qkb_210520152161.jpg

جمعی از شعرای انجمن ادبی بریسکه سرایان ایران

نفراول از راست،استاد علیرضا بهرهی بنیانگذار شعر پریسکه،نفر دوم خانم زهرا نادری و نفر سوم خانم هانیه حسن زاده فومنی.وتنی چند از شعرای پریسکه سرا ی دیگر. تهران بهار 1394

ازجنوب دلم

تا شمال گیسوانت

راهی نیست

جز چند بوسه اشتیاق


*************************

تو

قایقران ماهری باش

من

دلم دریاست


*************************

زندگی در عالمِ منِ ذهنی

همچون مردگی ست

درگورستان زندگی


*************************

هرتارموی گیسوانت

ریسمان دخیل من است

از کنج دلم

تا شفاخانه نگاهت


*************************

ازآن روزی که

آوارعشقت برسرم خراب شد

دعا کردم

سربرتنم نباشد


*************************

به امید شانه به شانه

 راه رفتن باتو

سالها

پابه پای تو دویدم


*************************

چشمانت آئینه ی تمام نماست

دلهره ای نیست

درهنگام رانندگی

به آن خیره شدن


http://s6.picofile.com/file/8194071534/ucm0meyski4s7gkqg7t.jpg

از راست:علیرضا خسروی شاعر پریسکه سرای شیراز- هانیه حسن زاده فومنی مدیر انجمن پریسکه سرایان گیلان- رضا نعمتی کرفکوهی

انتقام بهار را

از خزان عمرم

خواهد گرفت

نگاه سبز تو


*************************

هرچقدر

 دلم تنگ باشه

برای تو یکی

جامیشه


*************************

چه رابطه خویشاندی عجیبیست

بین ته جیب ها و کف دست ها

در عالم بینوایی


*************************

هرچه

روی تو حساب کرده بودم

به هم ریخت

وقتی که رویت را برگرداندی


*************************

خروار خروار

خودم را در تو درو کردم

پس از آنکه

قطره قطره بر من باریدی


*************************

به تنها درخت غریب گفتم

باز اگر جنگل شوی

من گوشه اخم سایه ات را

به تمام لبخند خورشید نخواهم فروخت


*************************

کرج- زمستان 1393- نعمتی کرفکوهی

شعر پریسکه ، شعر امروز ( 2 )

شعر پریسکه، شعر امروز  (2)

http://s6.picofile.com/file/8192740242/93496833349403233591.jpg
جمعی از شعرای انجمن پریسکه سرایان ایران، تهران - بهار 1394
از راست نفر سوم سید عبدالله جنت-نفرچهارم رضا نعمتی کرفکوهی- نفرپنجم علیرضا خسروی-نفرششم استاد علیرضا بهرهی رییس انجمن پریسکه سرایان ایران -نفرهفتم خانم زهرا نادری- نفرهشتم خانم هانیه حسن زاده فومنی مدیر انجمن پریسکه سرایان گیلان. باجمعی دیگر از شعرای بزرگ پریسکه سرا.

سراینده : رضا نعمتی کرفکوهی.

********************
از روزی که آفتابی شدی

فقط سایه ام
با من قدم می زند!

********************
از اسب هم نمی افتادی

باز کپی ات
برابر اصل نمی شد!

********************
دیگر مجال مجنون شدن نیست
لیلی رغبتی برای کاسه شکستن ندارد!

*********************
خیلی وقت است
دنبال خود می گردم
نمی خواهی نگاهی به کنج دلت بیاندازی؟!

********************
اگر دریاهم باشی

ومن رودخانه
چاره ای جز تحویل گرفتنم نداری!

********************
از روزی که جلوی نگاهم سبز شدی
به نوروز گفتم
بهارت را بردارو برو!

********************
به خود گفتم تماشا مبارک
!
لحظه ای که
بهار را در نگاهت دیدم

********************
دربدر میشویم اگر

سبزه ی دلمان
بهم گره نخورد!

********************
اگر بوته ای نیافتم
دلم را می سوزانم
برای چهارشنبه ای که
با « سورش» آخرسال نشود!

********************
بجای سکه
باید فکر « سین» دیگری بود
برای سفره ی هفت سین
وقتی کشکول حاجی فیروز خالیست!

********************
درسیروسفرهای نوروزی
نوروز را دیدم که میگفت:
چرا کسی به من سفر نمیکند؟!

********************
در کوچه باغهای نوروز
بنفشه بیدار مانده بود
زیر لکه برفی که
رو به بهار خوابیده بود

********************
وقتی پامچال به پابوس نوروز رفت
بهار دست نوازش کشید
بر سر راش سترگ!

********************
نسیم نوروزی شوق وزیدن گرفت
وقتی کاکل سبز بهار
نمایان شد
زیر روسری سفید زمستان

********************

تالشی :

از تالشیمَه
حاجی فیروزی نِشناسم
دا مَمَسم کوکوسَسی
باورم نی باهارَه!
برگردان به فارسی:

من تالش ام

حاجی فیروز را نمیشناسم
تا نشنوم نوای فاخته را
باورم نمیشود بهار آمده

********************
بهار سال 1394 - کرج - رضا نعمتی کرفکوهی

سیری در زندگی سنتی تالش ها

سیری در زندگی سنَّتی تالش ها

رضا نعمتی کرفکوهی

مقدمه :

زندگی سنتی در گذشته ها ی هرقومی، گرچه با مشکلات و سختی های زمان خود روبرو بوده وانسان "تمام مدرنیست" امروزی با دیده چندش و تنفر به آن روزگاران و سبک زندگی مردمان آن زمان نگاه میکند،ولی حقیقت امر این است که آن روزگاران بخش بزرگی از تاریخ هستی و هویت «بودن» مارا به ما نشان میدهد.

باپیشرفت علم و تکنولوژی و تغییر سبک زندگی سنتی گذشته ی ما به زندگی امروزی،  جنگ میان "سنّت و مدرنیته" نیز آغاز و همواره تابه امروز ادامه داشته است .

گروهی زندگی گذشته ی سنتی را مورد مواخذه و سرزنش قرار مدهند و پایبندان بدان سبک را " امّل" و عقب افتاده پنداشته و درمقابل، سنّت گرایان و گذشته گرایان نیز نوع و شیوه ی زندگی امروزی را از فطرت ذاتی بشر دور  و آن را عامل انحطاط و انزجار از خویشتن خویش میدانند.

اما جای سوال اینجاست که آیا واقعا باید زندگی گذشته ی خویش را مورد سرزنش و نفرت قرار داد؟ و نوع و سمت و سیاق زندگی امروزین را کاملا پذیرفت و تسلیم آن شد و یا اینکه برعکس آن باید عمل نمود؟

دراینجا آنچه راه گشا و پاسخ دهنده به این پرسش است رویکرد عقلانی و داشتن نگاه معرفتی به پدیده های نوین بشری است.

یعنی با نگاه منتقدانه باید با  سنت و مدرنیته روبرو شد. چرا که آنچه مسلم است هرپدیده ی نوینی را نمیتوان به راحتی پذیرفت و هضم نمود و هر نوع بینش و دیدگاه و ابزارهای سنتی را نیز نمیتوان جایش را با فراورده های مدرنیسم عوض نمود.

برای مثال پدیده ابزارآلات فلزی در زندگی بشر بعد از پدیده ابزارآلات چوبی بوده است، و شاید تمام ابزارآلات اولیه بشر از روز نخست ازچوب بوده باشد، ولی امروز میبینیم مثلا برای دسته ی بیل و کلنگ و داس و غیره که از فلز می باشند هنوز مدرنیسم گذشته به پدیده ی سنتی تر از خودش ( چوب ) همچنان محتاج است و دسته های چوبی را برای ابزار آلات فلزی انتخاب نموده است.

حتی امروز با پدید آمدن انواع وسایل و لوازم و ابزارآلات در امز زندگی بشر که از انواع فلزات با آلیاژهای مختلف و نرم و ظریف ساخته میشود، باز صنعت چوب که از سنتی ترین وسایل زندگی بشربوده همچنان مورد اقبال و استقبال جوامع بشری است. 

یعنی به نوعی میتوان گفت مدرنیسم همواره برپایه های سنتهای گذشته خود قرار داشته و دارد. بنابراین آن قسمت از مدرنیسم که با عقلانیت بشری سنخیت دارد، باید جانشین بعضی از سنتهای مشقت بار و چندش آور گذشته گردد و انسان سنتگرا باید سبک زندگی امروزین را بپذیرد و به گذشته ی خود پافشاری نکند.

زیرا به نظر میرسد هر سنتی نمیتوانسته از روز اول  زندگی بشر، با بشر همراه بوده باشد، یعنی بی شک نوعی سنت قبل تر از آن وجود داشته و این پدیده ی جدید، بعدا به صورت "سنت " جایگزین گردیده است. 

سبک زندگی امروزی ما شاید الان نامش سنت نباشد، ولی شاید تا چند قرن دیگر عوض شود و مردمان قرن بعدی به زندگی امروزی ما با چشم سنت بنگرند. در نتیجه این میشود که سنت هم در ذات خود، سنت نبوده وبعدا به صورت سنت درآمده است.این یعنی اینکه سنت های رایچ در امر زندگی لایتغیر نیستند.

از طرفی دیگر هرسنتی لزوما نباستی بطور حتمی از سوی بشر تغییر یابد و فدای تنوع طلبی گردد. چرا که بسیاری از سنتهای گذشته در عصر مدرنینه امروزی هم قابل اجرا و عمل و مورد توجه در امر زندگی می باشند.

مسلما آنچه باید از سنت آموخت تجربه و اندوخته های بشری است،چرا که تجربه از گذشته اش ماندگار گشته و میماند و چون "تجربه "نیاز زندگی بشر آینده است، بنابراین بشر باید آن را از "گذشته" اش بگیرد تا در " آینده" اش بکار ببندد.

دراین قسمت از گفتار به یک کار"سنتی" که در دیر باز در قوم کهن تالش متداول بوده می پرداریم. کره گیری  از فراورده ی لبنی "ماست" بوسیله "مشکی سفالی" که در زبان تالشی به آن " نِرَه " و در زبان گیلکی " نرخه " گفته میشود انجام می گرفت.

شکل " نِرَه" مختص تالشها با حجمی باریک تر و کشیده و بلندتر  از شکل نرخه ای است که در مناطق جلگه نشین و در میان  گیلک زبانها رایج بوده است.تالشها این کوزه ی بزرگ را تابستانها به همراه گاوهای خودشان به ییلاقات می بردند تا از ماست حاصله از شیر گاوهایشان کره یا دوغ بگیرند.

http://s3.picofile.com/file/8192031718/%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%87_%D9%86%D8%B1%D9%87.jpg

کوزه یا مشک سفالی کره گیری مختص تالشها که به زبان تالشی " نِرَه " گفته میشود. دراین تصویر، شما بانوی  تالشی را میبینید که مشغول تکان دادن " نره "  برای تهیه ی  کره و دوغ محلی می باشد.

این کوزه ها و مشکهای سفالی درظرفیتهای مختلف لیتری توسط سفالگران ساخته میشده که از بیست تا پنجاه الی شصت لیتر معمول بود. این مشکها تا نصف مخزن بایستی پراز ماست و مابقی اش آب ریخته میشد. ییلاق نشینان تالش عمل مشک تکانی را که به زبان خود ( نره لایی ) میگویند می بایست صبح زود، قبل از طلوع آفتاب و با ماست چندروز از قبل تهیه شده و مانده و مایل به ترش، را با آب زلال چشمه های اطراف خانه های ییلاقی انجام میدادند.

معمولا این کار توسط زنان انجام میگرفت ولی گاها نیز توسط مردان انجام میشد. عمل مشک تکانی دو الی سه ساعت بطول میکشیدو درب مشک کره گیری در هنگام تکانیدن به وسیله پوست یا مشمایی محکم بسته میشد.

دریچه ای کوچک به قطر انگشت سبابه دست در محدوده فوقانی و در کنار دریچه اصلی کوزه یا به گویش تالشها " نِرَه " وجود داشت که محل تخلیه هوا و گاز حاصله از عمل تکانیدن بود.

نیز از درب این مجرای کوچک درهرنیم ساعتی باز و با فرو کردن شاخه ای باریک از درخت گوجه سبز به قطر پنج یا شش میل وبه طول پنجاه سانت به داخل مشک، از وضعیت داخل کوزه واینکه پیشرفت تبدیل ماست به کره تا چه اندازه ای است مطلع میشدند.اگر ماست به صورت کامل به دوغ و کره تبدیل شده باشد می بایستی کره به صورت تکه هایی به انداره نخود برروی آن چوب می چسبید.

http://s6.picofile.com/file/8192037468/%DA%AF%DB%8C%D9%84%D9%87_%D9%86%D8%B1%D9%87_%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C.jpg

مشک کره گبری معمول در مناطق جلگه ای گیلان . این نوع مشک یا کوزه ی کره گیری متخض محلات جلگه ای و  روستایی گیلگ نشین می باشد. این بانوی روستایی گیلان درحال تکان دادن "نرخه"  و تبدیل ماست درون آن به کره و دوغ محلی می باشد.

کوزه های کره گیری تالشی برخلاف مدل گیلکی آن بهنگام تکان دادن باید برروی  بالش یا هر وسیله مشابه ی دیگری  به صورت خوابیده تکان داده میشدند. طریقه تکان دادن مشک هم کار هرکسی نبود و تجربه لازم را می طلبید. چنانکه کوزه طوری باید تکان داده میشد تا محتوای داخل آن به صورت یکجا جابجا میشده و در هنگام برخورد دوغاب آن به ته کوزه، صدای دنگ به صورت منقطع شنیده میشد نه که صدای شورتانگ شورتانگ می داد.

مشک تکان دهنده موقعی که مطمئن میشد ماست داخل کوزه کاملا به دوغ وکره تبدیل شده درب اصلی نره را باز میکرد و محتوای داخل آنرا کاملا در دیگ بزرگی تخلیه میکرد و کره حاصله را برروی دوغ قرار گرفته بود برمیداشت و در ظرف دیگری قرار میداد. 


http://s3.picofile.com/file/8192047934/%DA%A9%D8%B1%D9%87_%D8%B1%D9%88%D8%A6%D9%86.jpg


سپس دیگ دوغ ترش یا خام را برای جوشیدن بر روی اجاق قرار میداد تا بجوشد.


http://s6.picofile.com/file/8192045000/%D8%AF%DB%8C%DA%AF_%D8%AF%D9%88%D8%BA.jpg

سپس از طریق جوشیدن دوغ حاصله به صورت غلیظ بر روی دیگ قرار میگرفت و با ظرف کوچک ویا ملاغه ای به داخل کیسه های تمیز متقالی که از قبل برای این کار دوخته و آماده گردیده بود ریخته می شده تا دوغ چکیده حاصل آید. ونیز آب سبز رنگی که در گویش تالشی " سج " نام دارد ته دیگ باقی می ماند و قدری هم دوغ غلیظ ته نشین میگردید که آنهم در کیسه های دوغ ریخته میشد.مجری این کار، کیسه های پرشده از دوغ را بر جایی بلند آویزان می نمود تا کل آب مازادش چکیده شود.

http://s3.picofile.com/file/8192046992/%D8%AF%D9%88%D8%A6%D9%87_%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D9%86.jpg

نمونه ای از دوغهای محلی چکیده درداخل کیسه های آویخته شده

http://s6.picofile.com/file/8192049318/%D8%AF%D9%88%D8%A6%D9%87_%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B4%DB%8C.jpg

اگرچه امروز تهیه لبنیات سنتی جایش را به صنعت و تکنولوژی در امر ساخت لبنیات میکانیزه داده ولی با اینحال هنوز هم در زندگی بشر امروزی ، بازاز لبنیات سنتی  مورد اقبال و اشتیاق فراوان قرار دارد.

باستان گرایی و اسلام ستیزی ( 6)

http://s6.picofile.com/file/8191135026/E4434356.jpg

باستان گرایی و اسلام ستیزی/ عبدالرضا نواصری

تهیه کننده: رضانعمتی کرفکوهی

سمت پایانی )

متهم نمودن اعراب مسلمان در هنگام فتح ایران به کتاب سوزی!؟

کتاب سوزی فاتحان عرب مسلمان را در ایران هیچ یک از مؤرخان نیاورده اند بجز حاجی خلیفه ( در کتاب کشف الظنون) که در شمار متأخران است ( متوفی به سال 1067 هـ ) و اگر عربها کتابخانه های ایران را سوزانیده بودند مؤرخان قدیم نامی از این حادثه می بردند.

جالب اینکه ناسیونالیست های نژادگرا نه می دانند محل این کتابخانه های خیالی کجا و نه حتی مدرکی را در این خصوص ارائه می دهند. و این در حالی است که رژیم موبدی حاکم بر ایران در دوره ساسانی رژیمی ضد علمی بوده و تا هر جا که این روح حاکم بوده مانع رشد علوم بوده است.

به همین دلیل در جنوب غربی و شمال شرقی ایران که از نفوذ روح مذهبی موبدی دور بوده مدرسه و انواع علوم وجود داشته و در سایر جاها که این روح حاکم بوده درخت علم رشدی نداشته است. بقول جاحظ در کتاب المحاسن و الأضداد "ایرانیان دوره ساسانی علاقه زیادی به نوشتن کتاب نداشتند  و بیشتر به ساختمان علاقه مند بودند.

عدم نوشتن در مذهب زردتشت در عهد ساسانی روح حاکم بر دستگاه موبدی بوده است. دکتر همایون کاتوزیان در اثر خود بنام ایرانیان فقر علمی امپراطوری ایران باستان از هخامنشی تا ساسانی را چنین بیان بیان می کند:

نشانه ای از هیچ تحول علمی ( به جز ستاره شناس و طالع بینی ) و تفکر فلسفی و تاریخ نگاری که در میان یونانیان آن زمان به سطح بسیار بالا رسیده بود در میان ایرانیان در دست نیست، اما مردمان آزاد  یونان شهروندانی بودند که می توانستند در محدوده ای مشخص، آزادند و بدون دخالت حکومت به چنین فعالیتی بپردازد.

گوستاو لوبون در اثر خود تمدن اسلام و عرب در مورد سوزانیدن کتابخانه ها توسط فاتحین مسلمان می گوید: "سوزانیدن کتابخانه اسکندریه که آن را به فاتحین اسلام نسبت داده اند جای بس تعجب است که یک چنین افسانه موهومی چگونه در این مدت متمادی به شهرت خود باقی مانده است و آن را تلقی به قبول نموده اند، ولی امروز بطلان این عقیده به ثبوت پیوسته و معلوم و محقق گردیده است که خود مسیحیان پیش از اسلام همچنانکه همه معابد و خدایان اسکندریه را با کمال اهتمام منهدم نموده اند، کتابخانه مزبور را نیز سوزانیده بر باد دادند، چنانکه در زمان فتح اسلام از کتابهای مزبور چیزی باقی نمانده بود تا آن را طعمه حریق سازند.

ارنست گامبریچ در تاریخ جهان در خصوص علاقه اعراب مسلمان به علم و نشر آن چنین می گوید: "اعراب مسلمان حتی بیش از ایرانیان، از یونانیانی که در شهرهای تسخیر شده امپراطوری روم شرقی به سر می بردند علم و فرهنگ آموختند آن ها به جای سوزاندن کتاب ها شروع به جمع آوری و خواندن و ترجمه آن ها کردند.

بیش از همه به نوشته های آموزگار معروف اسکندر، یعنی ارسطو، علاقه مند شدند و آنها را به عربی ترجمه کردند از ارسطو آموختند که به هر چیزی در طبیعت نظر دوزند، و اصل و منشأ هر پدیدار را به تفحص گیرند.

آن ها با علاقه و شور و اشتیاق دل مشغولی چنین مسائلی شدند. نام بسیاری از علومی که ما غربیان در مدرسه می آموزیم از زبان عربی گرفته شده است مانند شیمی و جبر. کتابی که در دست دارید از کاغذ ساخته شده است چیزی که ما آن را مدیون اعراب مسلمان هستیم، اعرابی که خود چگونگی ساخت آن را از اسرای جنگی چینی آموختند.

با این همه چندان هم بد نبود که اعراب مسلمان امپراتوری عظیم خود را بر پا کردند زیرا از طریق آن فتوحات بود که اندیشه ها و یافته های ایرانیان، یونانیان، هندیان و حتی چینی ها همه برهم نهاده شدند.

جالب اینکه مسئله آتش سوزی کتابخانه ها بدون سند و مأخذ ششصد سال بعد از فتح مصر و ایران توسط سپاه اسلام مطرح می گردد. این اتهام به دینی منتسب می گردد که اولین آیه آن بابخوان شروع می شود و هر جا این دین وارد شده است به شکوفائی علمی، انسانی، اخلاقی و فکری مردم سرزمین فتح شده منجر شده است.

دکتر حبیب الله پیمان در تکوین و باز تولید استبداد در ایران در این خصوص چنین می گوید: " حملات عرب ها، آن گونه که بعضاً تصور کرده اند با ویرانی همراه نبود آنها هرگز همانند مغول زیر ساخت های اقتصادی و اجتماعی ایران را تخریب نکردند، سیستم کشاوزی و آبیاری دست نخورده باقی ماند و امنیت کشاورزان بر روی اراضی شان تضمین گردید، آتش زدن کتابخانه ها یا از بین بردن آثار فرهنگی ایران بیش از اسلام بیشتر افسانه است تا واقعیت تاریخی.

گزارش های مربوط به تخریب گسترده آثار مکتوب آن گونه که در روایت ابن خلدون آمده است توسط دیگر مورخان معتبر و مقتدر هم تأیید نشده است و محققان بی غرض جدید نظیر غلامحسین صدیقی نیز در صحت آن گزارش ها تردید کرده اند. نکته مهم تر این که عرب ها به عکس مغول ها آسیبی به نیروی انسانی ایران به ویژه نیروهای متخصص و صاحبان علوم و فنون یا نخبگان اداری و اقتصادی کشور وارد نیاوردند همان ها که چندی بعد و همزمان با تأسیس خلافت عباسی به طور وسیعی جذب خدمات اداری شده جز مقام خلافت بیشتر پست های کلیدی از جمله وزارت را در اختیار گرفتند و سازماندهی نوین اداری، سیاسی و مالی خلافت اسلام را به انجام رساندند.

بخش دیگری از ایرانی ها عرصه فرهنگ و علم و ادب و زبان را اشغال و منشأ تحولات و پیشرفت های بزرگی در علوم عقلی، فقهی، ادب و زبان عرب، شعر، هنر و سپس علوم گشتند. همان ها در ترجمه آثار فرهنگ، تمدن و تاریخ ایران از زبان پهلوی به عربی پیشقدم شدند.

خدای تامه یا تاریخ پادشاهان ایران به نام تاریخ ملوک الفرس توسط عبدالله بن مقفع ترجمه شد. وی همچنین کتاب آیین نامه شامل آداب و رسوم و نظام ها و مذاهب ایرانیان، کلیله و دمنه، کتاب مزدک و کتاب تاج در تاریخ انوشیروان و الادب الکبیر و الادب الصغیر و نامه الیتیمیه را ترجمه نمود. همچنین به این فهرست طولانی می توان کتاب های رستم و اسفندیار و بهرام شوش و اوستا و شرح و تفسیر آن، ترجمه جبله بن سالم، کتاب هزار افسانه و کتاب بوسفاس و افسانه و گردش یا تفریح و تنزه، خروس و روباه، روز به یتیم، نمرود، عهد و وصیت اردشیرنامه، موبد موبدان و کتاب اردشیر در سیاست و تدبیر و دستورهای خسرو و کتاب آداب و رسوم نظام های جنگ و سپاهیان را افزود.

این ها نمونه از شواهد تاریخی است که نشان می دهد اسلام و عرب نه فقط باعث نابودی میراث علمی و فرهنگی ایران نشد که به عکس موجبات ترویج و نشر آن در میان ملل مختلف فراهم آورد. نهضت علمی و فرهنگی اسلامی همین کار را با میراث فرهنگی یونان که بدین معنی که با انتقال آن به ایران محرک رشد و اعتلای علمی و عقلی در این کشور و تجدید حیات و گسترش آن فرهنگ و سپس انتقال دوباره آن به مغرب زمین شد. شکفتگی علمی و فرهنگی حاصل از ورود اسلام به ایران این حادثه را غیر قابل قیاس با دیگر حوادث مشابه نظیر حمله اسکندر و چنگیز و استیلای دراز مدت مقدونیان و مغولان نموده است.

همچنین دکتر نصر حامد ابوزید در محمد و آیات خدا برخورد اعراب مسلمان با تمدن و فرهنگ سرزمین های فتح شده را چنین توصیف می کند:

مسلمانان در سرزمین های تصرف شده با مسیحیان، یهودیان، هندوها و زردتشتیان و نیز انواع و اقسام جریان ها و فرقه های مذهبی دیگر مواجه شدند. اعراب از اقوام دیگر آموختند و دانش آنها را نه تنها در عرصه اقتصاد و حکومت داری، بلکه در زمینه همه آنچه که به صورت های مختلف دین مربوط می شود اخذ و اقتباس کردند یا تغییر شکل دادند.

اعراب در خلال جهان گشایی شان به هیچ وجه هر آنچه را که پیش روی خود می یافتند منهدم نساختند نه آثار باستانی هند را، نه ایران و نه مصر را. حتی آنها دست به تخریب مجسمه های دینی و مکان های مقدس آیینی نزدند. آنها دستاوردهای فرهنگی و اندیشه های دینی را پذیرا شدند و اخذ کردند و آنها را به صورت همان چیزی توسعه دادند که ما امروزه به نام سنت های مختلف فرهنگ اسلامی می شناسیم.

با توجه به رواج فرهنگ شفاهی در ایران باستان و عدم تولید فرهنگ مکتوب به دلیل ناهنجار بودن خط پهلوی در قیاس با تمدن یونان صحبت از داشتن هزاران کتابخانه و کتاب و سوزانیدن آنها توسط اعراب مسلمان بیشتر به افسانه و خیال می ماند تا واقعیت.

بطوریکه دکتر پرویز رجبی در اثر خود بنام سده های گمشده در خصوص شفاهی بودن فرهنگ در دوره باستان چنین می گوید: "

من هرگز به اشاره ی به این واقعیت خسته نخواهم شد که ما از آغاز هستی تاریخی به روایت شفاهی بیشتر از ادب مکتوب توجه کرده ایم، اوستا، کتاب دینی مان نیز جز در چند مورد استثنایی، به صورت شفاهی در سینه های دین داران جای داشت و حتی موبدان هم از آن به صورت شفاهی استفاده می کردند. علاقه به روایت شفاهی تا نخستین سده های دوره اسلامی به قوت خود باقی بود.

با همه نظرهای موجود که ذخیره های عظیمی از کتاب های ایرانی سوزانده و نابود شده اند! با نشانه های موجود نمی توان گمان داشت که ایرانیان پیش از اسلام به اندازه ی یونانیان اثر مکتوب داشته اند. جز سنگ نبشته ها و معدود خبر جسته و گریخته تقریباً تنها منبع تاریخ ایران باستان نوشته های غیر ایرانیان به ویژه یونانی و رومی و عربی است. هنگامی که در یونان متن هایی مانند  ایلیا و ادیسه ی هومر و متن های فلسفی ده ها فیلسوف، از آن میان افلاطون و ارسطو و متن های تاریخی ده ها مورخ مانند هردوت، گزنفن و پلوتارخ و یا خطیبی مانند سیسرون از زبان یونانی پاسداری می کردند، فصاحت فی البدیهه ی راویان شفاهی، توانایی ایستادگی در برابر برداشت ها و سلیقه های خلق الساعه ی مردمان پراکنده ی سرزمین بسیار گسترده ی ایران را نداشت.

همچنین دکتر پرویز رجبی از نقش اعراب مسلمان در گسترش نهضت تألیف و ترجمه کتب و نشر علوم و احتضار زبان و خط پهلوی در دوره ی ساسانی می نویسد:

سماجتی کودکانه است که هنوز هم برخی می کوشند، گناه خامی نثر فارسی را به گردن عرب و ترک و مغول بیندازند، که آمدند سوختند و کشتند و بردند و گویا زبانمان را هم بند آوردند. و در جای دیگر رجز می خوانیم که زبان رسمی دربار خلفا و مغول ها و ایلخانان ترک، فارسی بوده است.

می خواهم بگویم که ایرانیان نخست پس از اسلامی شدن و تحت تأثیر موقعیت خاصّی، که عرب ها و اسلام در زندگی اجتماعی ایرانیان فراهم آورند، با نوشتن مأنوس شدند و به آن خوی گرفتند، حتی به قیمت انگیختن خشم برخی، نمی توان باور نداشته باشم که ما نوشتن و تا حدودی سرودن را مرهون عرب ها هستیم.

ما دیر یا زود باید از اصطلاح عرب جاهلیت فاصله بگیریم. منظور ما از جاهلیت متفاوت است از منظور عرب ها! همین عرب ها بودند که با تماس با کاغذ دیگر دل از آن نکندند. آبشخور خطّ بیش تر ملت های جهان آرامی و سامی است. سه دین توحیدی بزرگ جهان نیز که با رخنه به سراسر جهان جغرافیایی، سیاسی و مدنی و فرهنگی دنیا را دگرگون کرده اند، آبشخوری سامی دارند.

این را هم فراموش نکنیم که ما از مردمی جاهل نمی توانستیم شکست بخوریم. عرب ها ظرف ده سال تا فرغانه را مانند کف دست خود می شناختند.

ما بیش از یک هزاره با یونان و روم کل کل زدیم و کاری از پیش نبردیم اما عرب ها در آغاز کار خود از جبل الطّارق گذشته و قرطبه و غرناطه را چنان آذین بستند که هنوز این دو شهر مایه ی غرور اسپانیایی ها هستند و علی الحساب روزیشان دست توریست هایی است که از بناهای دوره اسلامی این دو شهر دیدن می کنند. ما دیر یا زود باید از اصطلاح عرب جاهلّیت فاصله بگیریم.(1)

ناسیونالیست های نژاد پرست آریایی گرا با تحریف تاریخ، جعل و افسانه سرایی درصدد بدبین کردن مردم و بخصوص نسل جوان به فرهنگ و تمدن اسلام هستند. و این حقیقت را نادیده می گیرند که "در طی 14 قرن همراهی تاریخ ایران و اسلام فرهنگ غنی و گسترده پدیده آمده است که در آن هیچ یک را نمی توان از دیگری باز شناخت، فرهنگ ایرانی بدون اسلام جستن به همان اندازه محال است و غیر قابل تصور که فرهنگ اسلامی را بدون ایران دیدن.

 1- توضیح وبلاگ خله لون: البته در این قسمت از نوشتار، که با خط قرمز مشخص گردیده ،سعی شده مقداری چاشنی عربیت از اسلامت پرچربتر جلوه داده شود و تقریبا رگه هایی از "پان عربیسم" جلوه نمایی کند. واقعیت امر این است که عربها تا قبل از اسلام ار نطر مدنیت بسیار درسطح پایین تری از ایرانیان قبل از اسلام بوده اند و الحق که عنوان "اعراب جاهلیت" مستحق این قوم بادیه نشین بوده است .

اعراب چیزی به اسلام برای عرضه کردن جزء شمشیر برهنه نداشته و هر شرفی کسب کرده به برکت دین مبین اسلام بوده است.ایکاش نویسنده ی محترم زحمات نگارش متن جالب خودش را در قسمتهای پایانی این نوشتار، با این چندجمله ی تحریک آمیز قدری به پان عربیسم نزدیک نمیکرد.

ولی درعوض ایرانیان خدمات ارزشمندی به اسلام نموده و ذوق وهنر خودشان را در اختیار اسلام گذاشته و بزرگمردان علم و ادب همگی از سرزمین ایران برخاستند. به کتاب "خدمات متقابل ایران و اسلام اثر مرتضی مطهری" مراجعه شود.

نتیجه گیری :

ناسیونالیسم افراطی با ایدئولوژی آریایی گرایی و فارس محور خود تا کنون نتوانسته با غلوها و بزرگ نمایی های افسانه ای خود از باز آفرینی گذشته باستانی ایران، پیش از اسلام بر خلاف ناسیونالیسم ملی گرای نوین اروپایی و به ویژه آلمانی که این جریان متأثر از آن می باشد به خلق هویتی نو و امروزی جهت ملت ایران نایل آید، زیرا این جریان بیشتر نتیجه هیجان ایدئولوژیک و رؤیاهای عاطفی ( ناسیونالیسم رمانتیک) و کمبودهای تاریخی می باشدتا حاصل ارزیابی واقع گرایانه ی تاریخ و جامعه ایران با توجه به دو عنصر نژاد آریایی و گذشته باستانی در گفتمان هویتی آنان و در نتیجه دشمنی آنها با تمدن اسلامی و اقوام غیر فارس ( بخصوص عرب ها و ترک ها) ماهیت غیر تاریخی ناسیونالیسم نژاد پرست آریایی پیامدهای خطرناکی جهت وحدت ملی و تمامیت ارضی میهنمان ایران دارد.

باز تولید این گفتمان افسانه ای که عاری از هر نوع وجه علمی و انسانی و اجتماعی و فرهنگی است در بخشی از جامعه و حتی ساخت قدرت باعث رشد افراطی گری گسست همبستگی ملی، رشد حرکت های گریز از مرکز و درگیری های قومی درکشورمان خواهد شد. شرایط امروز کشورمان ( رشد افراط گرایی قومی و دینی در منطقه )و همچنین ترکیب جمعیتی ملت ایران که ترکیبی است چند قومی به ما می آموزد که ایرانیت امروزمان را بر اساس تاریخ و فرهنگ ایرانی بعنوان زمینه ی تاریخی ایران اسلامی و تمدن اسلامی بعنوان عصر زرین فرهنگ ایرانی و تمدن مدرن تعریف کنیم. "

زیرا توصیف ایرانیان ( و حتی فارسی زبانان) به عنوان یک نژاد خالص نه تنها با حقایق تاریخی و تجربی در تضاد است بلکه مهم تر از آن چنین تعریفی ظرفیت و توانایی بالقوه و چشم گیر ایرانیان برای دریافت، جذب و تلفیق فرهنگ های بیگانه از بابل قرن ششم پیش از میلاد تا آمریکای قرن بیستم را در نظر نمی گیرد در حقیقت همین ویژگی راز غنا و تداوم فرهنگ و تمدن ایرانی است.

باید پذیرفت "جامعه ایران، موزائیک کنار هم چیده اقوام است. اگر چه به ظاهر رنگ و لعاب های آن گوناگون، رنگارنگ و با نقش و نگارهای خاص خود، یگانه و بیگانه از هم می نماید، ولی در اصل فرش انداز یک جامعه اند، در زیر سقف حیات یافته و سرنوشت تاریخی –فرهنگی واحدی را رقم زده اند. هم چنان که گاه خوشی و نیک انجامی در کنار هم زیسته اند، گاه سختی و بد فرجامی نیز به طور یکسان به پایان آن نگاره نشسته اند.

ظلم ستمگران و متجاوزان داخلی و خارجی را نیز کم و بیش با هم درک را می کرده اند و در فتوحات و کشور گشایی ها نیز در کنار هم رکاب زده اند و دوشادوش هم جنگیده اند و به رغم فراز و نشیب های تاریخی، هویتی کهن و فرا قومی را به نام ایران پدید آورده اند.

در شرایط کنونی که ناسیونالیسم نژادی در تلاش است که اقوام داخل ایران را با گفتمان نژاد پرستانه و تحریف تاریخ و افسانه سازی در مقابل یکدیگر قرار دهد ضروریت که با طرح حقایق تاریخی، خویشاوندی و وحدت قومی و فرهنگی میان اقوام جامعه با این جریان با ماهیت غیر تاریخی و فاشیستی مقابله نمود.

وسر انجام آنکه، هویت ملی ایران بر خلاف تصور ناسیونالیسم افراطی آریایی گرا "شالوده مرکزی و واحدی ندارد بلکه همچون موزائیکی است که عوامل مختلف از تاریخ و فرهنگ ایرانی، مذهب اسلام و تشیع، فرهنگ و تمدن مدرن و فرآیند های جهانی شدن در شکل گیری آن مؤثر بوده اند. (پایان)

درپایان با قدردانی از مؤلف این اثر گرانمایه امیدوارم این متن، مورد پسند خوانندگان ارجمند قرار گرفته باشد.(باتشکراز همراهی شما خوانندگان محترم وبلاگ خله لون)

باستان گرایی و اسلام ستیزی ( 5 )

http://s6.picofile.com/file/8191135026/E4434356.jpg

باستان گرایی و اسلام ستیزی/ عبدالرضا نواصری

تهیه کننده: رضانعمتی کرفکوهی

سمت پنجم )

موقعیت ایران به هنگام حمله  مسلمانان

دکتر پیمان در اثر خود بنام عوامل تکوین و باز تولید استبداد در ایران وضعیت جامعه دوره ساسانی را در آغاز دوره حمله عرب های مسلمان به ایران چنین توصیف می کند:

سقوط دولت ساسانی پیش از آنکه مربوط به حمله عرب باشد معلول ناتوانی و فساد حکومت و عمیق تر شدن شکاف میان طبقات، رقابت و نزاع میان اشراف و موبدان در حکومت بود، آنها از تأمین امنیت و دفع حملات عاجز ماندند.

چنان که فیروز ساسانی در تلاش نافرجام برای دفع هیاطله ( هفتالیان ) کشته شد. طبقه حاکمه و ساخت قدرت انسجام و همبستگی درونی خود را از دست داده بود. رواج برادر کشی و تعویض پی در پی پادشاهان، سرگرمی درباریان و اعیان به عیش و نوش و مبتلا شدن به تنبلی سستی و رنجوری و نزاع و کشمکش دائمی و حیف و میل ثروت کشور و هزینه جنگ های نافرجام به ویژه در زمان خسروپرویز موجب تهی شدن خزانه و فشار بیشتر بر بنیه ضعیف مالی کشاورزان شد و اقتصاد کشور را دچار ناتوانی و فلج درمان ناپذیر ساخت.

از عوامل دیگر این فروپاشی اینکه طبقه اشراف با اختصاص دادن امتیازات ویژه اعضای طبقه حاکم ( درباریان اشراف و روحانیون ) و محروم داشتن مردم از اساسی ترین نیازهای زندگی به طور چشمگیری از مردم فاصله گرفته بودند.

همچینین برنارد لوئیس در اثر خود بنام خاورمیانه وضعیت مذکور را بدین شکل صورت بندی نموده است: "در اوایل قرن هفتم میلادی وقتی اعراب مسلمان به ایران یورش بردند اقتدار مرکزی در حال فروپاشی بود، شاهزادگان بر نواحی موروثی ایالات فرمان می راندند و پس از شکست سپاه شاهنشاهی، اینان نیز یکی پس از دیگری از پا درآمدند و حیطه فرمانروایی آنها جذب قلمرو خلفا شد.

بحران های سیاسی و اجتماعی واپسین قرن حکومت ساسانی توأم با اغتشاش های مذهبی بود بدعت های متعدد و از همه مهم تر آیین مانی و شاخه های گوناگون آن با کیش زردتشتی و دستگاه دینی و سلطنتی به مبارزه برخاستند این نهضت ها اگر چه هیچ یک کاملاً موفق نشد ولی به یکپارچگی و اقتدار تشکیلات مذهبی زردتشتی لطمه فراوان زد. خصیصه بارز نظام ساسانی خود کامگی، توأم با قلع و قمع و کشتار و مراسم و تشریفات بسیار و دیوان سالاری بود.

در چنین شرایطی از رخوت و پریشانی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بود که یکی از سرداران باهوش سپاه اسلام در سوریه بنام مثنی ابن حارثه با تحلیل شرایط آن روز پادشاهی ساسانی ( 634 م) به خلیفه دوم عمر نوشت که ایران دچار هرج و مرج و آماده تسخیر است.

بطوریکه بعد از اردشیر سوم پسر هفت ساله شیرویه قباد دوم و کشته شدن او توسط یکی از سرداران سپاه ساسانی به دلیل اینکه جانشین پادشاه جهت حکمرانی باید دارای "فرهّ ایزدی و از تخمه ی پاک" باشد نظام ساسانی دچار بحران جانشینی در اواخر دوره خود گردید.

این بحران به کشتار مداوم حاکمان و جنگ قدرت منجر گردید. ویل دورانت اوضاع جامعه ساسانی را بعد از کشتن اردشیر سوم را چنین توضیح می دهد:

در سال 629 م دسته ای از اعراب به پادگان یونانی نزدیک رود اردن حمله کردند.در همان سال یک بیماری همه گیر در ایران شایع شد و هزاران تن از جمله شاه را کشت اردشیر سوم پسر هفتساله شیرویه به فرمانروایی برداشته شد، سرداری به نام شهربراز آن پسر را کشت و تخت شاهی را غصب کرد، سربازان خود شهربراز او را کشتند و جنازه اش را در خیابان های تیسفون به زمین کشاندند و بانگ زدند « هر کس از خون شاهان در تن نداشته باشد و بر تخت سلطنت ایران نشیند به این روز خواهد افتاد.» مردم عادی همیشه شاهدوست تر از شاهند. هرج و مرج اکنون بر قلمرویی که از بیست و شش سال جنگ مداوم فرسوده شده بود حکمفرما می شد.

پریشانی اجتماعی به آن فساد اخلاقی که همراه ثروت و فتح به ایران آمده بود هرچه بیشتر دامن زد. ظرف چهار سال نه تن از حاکمان مدعی تخت سلطنت شدند ولی یا به قتل رسیدند یا گریختند، یا به مرگ طبیعی غیر عادی درگذشتند و بدین ترتیب از صحنه ناپدید گشتند استانها و حتی شهرها یکی بعد از دیگری استقلال و انفکاک خود را از حکومت مرکزیی که دیگر توانایی فرمانروایی نداشت اعلام می کردند.

در سال 634 تاج شاهی به یزدگرد سوم تفویض شد که از سلاله ساسان و فرزند کنیز بود.

همچنین از نظر دینی نیز وضعیت نامساعدی به وجود آمده بود دستگاه دینی در حکومت ادغام شده بود و وظیفه آن مشروعیت بخشیدن به پادشاهان بر اساس دو اصل " فرهّ ایزدی" ( فیض الاهی ) و "تخمه ی پاک" بود. موبدان زردتشتی در سیاست گذاری دولت و سرکوب مخالفان به خصوص مخالفان دینی نقش بارزی ایفا می کردند.

دستگاه دینی نیز همراه دستگاه حکومتی به فساد اخلاقی کشیده شده بود حکومت حمایت مردمی خود و دین مشروعیت خود را از دست داده بود، موبدان و روحانیت دین زردتشت ضمن فساد اخلاقی، به چپاول توده های مردم از طریق اخذ مالیات و عشریه و تصاحب املاک و زمین ها می پرداختند. به دیگر سخن دینی شدن حکومت، فساد متولیان دین، کشتار و آزار پیروان سایر ادیان مانند مسیحیت، مائوی و بودائی بدست موبدان –طبقاتی شدن جامعه و تهی ساختن مفاهیم دین زردتشت از مفاهیم انسانی آن و ترویج خرافات و روحیه یأس از عوامل تزلزل و لرزش شدید پایه های فکری، اخلاقی و اعتقادی دوره ساسانی در دهه های پایانی آن است.

آیا پذیرش اسلام از طرف ایرانیان در دوره ساسانی با زور و قدرت شمشیر بوده است؟

ایرانیان از سپاه اسلام به خوبی استقبال کردند زیرا به سبب تسلط عرب از ظلم حکام و خدمات سپاهی رهائی یافتند به علاوه از آزادی دینی برخوردار می شدند زیرا عرب ها با دین کسی کار نداشتند و پیروان دین زردتشت، یهود و مسیح می توانستند با پرداخت جزیه مراسم دین خود را آزادانه بجا آورند.

گروهی از ایرانیان بسبب سادگی تعلیمات اسلام و مساواتی که برای همه مقرر شده بود زود بدان گرویدند. صنعتگران، پیشه وران، طبقات متوسط و کشاورزان که پیش از آن در فشار طبقه اشراف بودند با رغبت پیرو اسلام شدند زیرا در سایه اسلام از آزادی و مساوات برخوردار می شدند صرفنظر کردن از مذهب زردتشت برای ایرانیان مشکل نبود زیرا بسبب ضعف دولت ساسانی نفوذ پیشوایان دینی سستی گرفته بود و نتوانسته بودند مردم را از زیر نفوذ تعلیمات خود نگاهدارند.

رفتار عربهای مسلمان با مردم ایران معتدل بود و با کسانی که به اسلام نگرویدند ملایمت می کردند. در قرن دهم میلادی یعنی سه قرن پس از فتح ایران آتشکده های زردتشتیان در عراق، فارس، کرمان، سیستان، خراسان و  آذربایجان یعنی در سراسر ایران بپا بود و هیچیک از شهرهای ایران از معابد زردتشتی خالی نبود از اینجا می توان دریافت که از میان رفتن دین زردتشت از فشار و اجبار فاتحان عرب نبوده زیرا پیروان زردتشت تا اواخر دولت عباسی در ایران آزادی مذهبی داشتند .

بنابراین محقق است که پیروان دین قدیم به ترویج و از روی اختیار بدین اسلام گرویدند.

لذا بر خلاف تصور رایج میان " ناسیونالیسم های افراطی نژادپرست" اسلام پدیده ای نبود که اعراب ساکن شبه جزیره عربستان بر ایرانیان تحمیل کنند و 1400 سال نیز دوام یابد.

برنارد لوئیس که به ضد عرب بودن مشهور می باشد در اثر خود بنام خاورمیانه رفتار فاتحان اولیه عرب های مسلمان را در مناطق زیر فرمان خود بدین صورت ذکر می کند:

به ساکنان سرزمین های تسخیر شده دلگرمی های مختلف، مثلا مالیات های سبک تر برای پذیرش اسلام اعطا می شد ولی اجبار در کار نبود. در مورد ادغام و «تعریب» اقوام تابع، دولت عرب از این هم کم تر سخت گیر بود.

همچنین دکتر پیمان در اثر خود عوامل تکوین و باز تولید استبداد در ایران حمله اعراب را با حمله اسکندر و مغول شرح زیر مقایسه نموده است:

حمله عربهای مسلمان و پی آمدهای آن در جامعه ایران مشابهتی با حمله اسکندر یا مغول ها که بعد ها رخ داد نداشت ندیدن تمایزات اساسی میان این حوادث موجب برخی داوری های نادرست و شتابزده یا یک سویه گشته است. ایران زمانی به دست عرب های مسلمان گشوده شد که در مدینه مرکز اسلام هنوز شکلی از مناسبات مبتنی بر اشتراک و برادری و ترتیبات مردم سالار وجود داشت آن زمان هنوز دوره مدیریت شورایی مردم سالار خلفای راشدین به پایان نرسیده و اشراف بنی امیه با انگیزه های سلطه جویانه و خودکامگی و نژادپرستی قبیله ای و قومی قدرت را از چنگ رهبران اصیل و تساوی طلب خارج نساخته بودند کسی آنان را مجبور به ترک دینی کهن و قبول آیین جدید نمی کرد در زندگی خصوصی و اجتماعی آنها مداخله ای صورت نمی گرفت.

تغییر عمده ای که اتفاق افتاد حذف نظام پادشاهی و خلع ید از درباریان و موبدان بزرگ و همدست شاهان و آزاد شدن مردم از اجبارها، تحمیل ها، تبعیض ها، مقررات سخت و پیچیده و اجحافاتی بود که اربابان و موبدان به آنها اعمال می کردند. در حالی که با پیروزی اسکندر نظام سیاسی و اجتماعی کشور تقریباً بر همان پایه پیشین ادامه یافت و تنها اربابان و شاهان تغییر کردند.

عرب های مسلمان در نخستین حملات به ایران ( و روم و مصر) دست به کشتار نزدند. ویرانی به بار نیاوردند و موجب جابه جایی اجباری جمعیت یا مهاجرت های گسترده و دسته جمعی و در نتیجه تضعیف نیروهای مولد و کاهش تولید نشدند به عکس، آموزه های اسلامی انگیزه کافی و پشتیبانی نظری برای پایداری در برابر تجاوز و ستمگری و سلطه جویی و دفاع از استقلال و آزادی فردی و جمعی وحیثیت انسان و هویت ملی به آنان می داد.

مردم ایران بلافاصله به اسلام نگرویدند زیرا در تبلیغ و قبولاندن آن جبر و زور به کار نمی رفت. ایرانی ها می توانستند بر آیین خود باقی بمانند و جزیه بدهند تا قرن چهارم هجری در سراسر ایران آتشکده ها هنوز بر پا بودند.

مردم ایران به تدریج به اسلام گرویدند،سادگی اسلام و تأکید آن بر برابری و صلح و آشتی و توحید با مبانی مذهب ملی ایرانیان هماهنگی داشت. حملات عرب های مسلمان با ضربه هایی که بر نظام فرسوده و بسته و منحط سیاسی و دینی سال های پایانی شاهنشاهی ساسانی وارد کرد موجبات رهایی استعدادهای به بند کشیده ایرانیان را فراهم نمود و با عرضه آموزه های نوین دینی ( متمایز از نهاد خلافت دینی و شریعت و فقه ) که به طور بارزی مبتنی بر خردگرایی، آزادی و استقلال فکر و وجدان فرد، حق آزادی و حکومت بر خویش و انکار هر نوع قیمومیت و سلطه و ولایت انسان بر انسان بود و مردم را به تفکر و تحقیق و جست و جو در امر کشف رازهای جهان و حقایق پنهان دعوت می نمود عده زیادی از ایرانیان را به فعالیت و پژوهش و پیکار در میدان اندیشه و علم و فرهنگ سوق می داد.

در حقیقت عرب های مسلمان جهت تسخیر قلوب مردم سرزمین های فتح شده علاوه بر بخشودگی و معافیت مالیاتی جهت تازه مسلمانان با رعایت حقوق اهل ذمه ( غیر مسلمانان سرزمین های فتح شده ) ادامه دارد

باستان گرایی و اسلام ستیزی ( 4 )

http://s6.picofile.com/file/8191135026/E4434356.jpg

باستان گرایی و اسلام ستیزی/ عبدالرضا نواصری

تهیه کننده: رضانعمتی کرفکوهی

سمت چهارم )

خلاصه ای از مبانی نظری و فکری ایدئولوژی باستان گرایان افراطی

1-تعریف هویت خود بر اساس ستیز و ضدیت با اعراب و دین اسلام و معرفی آنها به عنوان عامل عقب ماندگی جامعه و نابود کننده تمدن شاهنشاهی باستان و ایجاد شکاف و دشمنی بین اعراب و ایرانیان.

2- ایجاد تضاد میان دو دوره تاریخ : ایران باستان و ایران اسلامی                                                         

3-کل تاریخ ایران بعد از اسلام شامل تاریخ سیاسی آن و سلسله ها و قومیت های حاکم بر ایران نیز به عنوان ابعادی منفی در خاطره یا هویت تاریخی ایران ،هدف طرد و نفی قرار می گیرد از این منظر به طور عجیبی اوج شکوفایی تمدن ایران و بلکه کل تاریخ تا زمان خود، یعنی دوره اسلامی دوره ظلمانی و انحطاط یا قرون وسطایی تصویر می شود.                                                                   

4- انتقال تمدن ایران به آغاز هخامنشیان و تحریف عمدی و نادیده گرفتن بخش مهی از تاریخ تمدن ایران بطوریکه مبداء تاریخ تمدن در ایران را صعود کوروش ( یا در واقع آزاد سازی یهودیان توسط کوروش و ورودشان به سرزمین ایران ) قرار داده و یکباره تمام تاریخ ایران پیش از هخامنشی را به ماقبل تاریخ تبدیل کرده "در حالیکه ما حداقل از چهار هزار سال پیش از هخامنشیان تمدن های پیشرفته و کوچ نشینی و کشاورزی داشته ایم بقایای شهر سوخته در سیستان قدمت شهرنشینی پیشرفته را در ایران نشان می دهد و عظمت تمدن کشاورزی عیلام در خوزستان در حدود ششصد سال پیش از آغاز سلطنت هخامنشیان بخش های مهمی از تاریخ نادیده گرفته شده ایران را توسط باستان گرایان نژادپرست به رخ می کشد.

زیرا تمدن های بسیار درخشان بین النهرین که مأخذ و منبع تمدن های بشری است، عیلام و بابل و شوش را هخامنشیان نابود کردند.                                                                                                               

5- از دیدگاه باستان گرایان نژاد پرست " ایرانیت نه آنچه ما اکنون هستیم بلکه حقیقت یا ویژگی ای است که با آمدن اسلام از دست رفته یا به تعبیر دیگر آنها منهدم و تخریب گشته است.

این دوره از دست رفته نه صرفاً به اعتبار امپراطوری های جهانی آن بلکه در کلیت اش شایسته تکریم و تمجید است به این دلیل در حالی که سلاطین، پادشاهان و سلسله های دوران ایران اسلامی مظهر غارت و ویرانگری قلمداد می شوند.

بدیل های آن از جمله پادشاهان سلسله ساسانیان و به ویژه خسرو انوشیروان مظاهر عدالت و سازندگی را در این طرح نمایندگی می کند. و خود را فرزندان سیروس و داریوش می دانند.                                       

6- در شکل دهی به ایدئولوژی باستان گرایی افراطی زردتشتیان هند –مستشرقین و ایدئولوژی ناسیونالیستی در آلمان هیتلری و ایتالیای فاشیستی نقش داشتند.

بطوریکه در زمان رضا شاه و در هنگام جنگ جهانی دوم از آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی دفاع می نمودند و نزدیکی بیشتری به آلمان ها احساس می کردند تا احساس همبستگی با مردم هم وطن خود.

لذا از سال های 1311 –1312 شمسی به بعد تبلیغات فاشیستی و دفاع از نظریه نژادی ( برتری نژاد آریایی ) و جلوه گر ساختن هیتلر به عنوان قهرمانی که به نجات دنیا کمر بسته است در ایران رواج یافت.

مجلة "ایران باستان" به مدیریت سیف آزاد، آدلف هیتلر را به هموطنان ما چنین معرفی می کند:

یکی از بزرگترین مردان نامی دنیا آدلف هیتلر –این مرد دانشمند آریا نژاد، نقشه دویست ساله یهودیها را که علیه ملیت دنیا، ناسیونالیسم، خصوصاً آریا نژادهای روی زمین داشتند نابود ساخته و افکار آنها را که در زیر پرده جنایتکارانه با جلوه گریهای حیرت انگیز و اسامی عجیب از قبیل سوسیالیستی، یگانگی عالم، ضد کاپیتال، نابود ساختن قدرت پادشاهان، یگانه شدن با کارگران و زحمتکشان، برادری و برابری، کمونیستی اسپرانتو و دمکرات داشتند آن حجاب مهیب را دریده برای دنیای نوروزی نو ایجاد نمود.

با اینکه تاریخ پر کشاکش ایران و تنوع قومیت ها در آن هیچ امکانی برای اتکا بر عنصر نژادی به عنوان ویژگی ملیت ایرانی باقی نمی گذاشت گفتمان ناسیونالیستی دوره پهلوی به اشکال مختلف می کوشید این واقعیت ها را نادیده بگیرد یا برای آن توجیهی فراهم کند .                                                      

7- اعتقاد به دیکتاتوری مصلح وتوسعه دستوری و مدرنیزاسیون از بالا و مستبدانه با ایدئولوژی باستان گرایانه، بطوریکه محمود افشار در سال 1302 ( در مجله ایرانشهر سال 2 شماره 2 ) می نویسد " فقط یک دیکتاتور مصلح نیاز است که به زور، سعادت و ترقی را بر ما تحمیل نماید."

در واقع باستان گرایان با چنین الگویی برای تحقق مدرنیته تنها در حیطه نظری کلیت مدرنیته را محترم می شمارند اما در حیطه عمل سایر مؤلفه های مدرنیته مانند آزادی، فرد گرایی، حقوق بشر، قانون مداری و تفکیک قوا را کنار گذاشته و با رویکردی غیر ذات گرایانه نظام استبدادی تمام عیاری را که تنها به دنبال تحقق مدرنیزاسیون است بنا می کنند.

بطوریکه رضا شاه اعتقاد داشت " هرمملکتی رژیمی دارد و رژیم ما یکنفره است.

داریوش آشوری در کتاب ما و مدرنیت شکست این دیدگاه ( توسعه دستوری) را در دوره پهلوی ها چنین بیان می کند:

شکست رویای رضا شاهی و محمد رضا شاهی در جهت قالبگیری دوباره ی ایران در قالب یک شاهنشاهی مدرن که هم تکیه بر فره دیرینه ی شاهنشاهی داشته باشد و هم بر ماشین دولت مدرن از جمله به این دلیل بود که آنان با تکیه بر رابطه ی شاه –رعیت استبداد سنتی آسیایی می خواستند  با وارد کردن تکنولوژی و نهادهای اجتماعی و اقتصادی و اداری مدرن ایران را نوسازی کنند.

پروژه ی محمدرضا شاهی بویژه از این جهت شکست خورد که می خواست با پیوند زدن استبداد آسیایی به در آمد نفت ( نه قدرت تولید واقعی اقتصاد ملی ) یک جامعه تکنولوژیک مدرن در سایه ی استبداد آسیایی به وجود آورد. چنین خیالی می خواست عناصر متضادی را با هم ترکیب کند که ترکیب شدنی نبودند."               

8- مطرح نمودن خط و زبان فارسی به عنوان یک معضله فرهنگی بدلیل ادغام یا تلفیق با زبان عربی و استهزاء ادبیات و شعر فارسی قدیم که مشحون از کلمات عربی است. 

زدودن واژه های عربی از زبان فارسی، در صورتیکه عصر زرین فرهنگ ایران یا رنسانس فرهنگی ایرانیان با بیش از سیصد دانشمند که مستقیم به دانش و علم می پرداختند پس از ورود اسلام و اعراب به ایران رخ داد.

خط و کتابت –عرفان و فلسفه و طب. در این قرون در ایران پای گرفته بطوریکه فردوسی اثر بزرگ خود شاهنامه را خلق می کند و حتی همه متون پهلوی پایه مانند "بند هشن" و اوستا در این قرون نوشته می شود.

چگونه است که زبان و خط فارسی باستان در طول تاریخ خود نتوانسته یک اثر ادبی –سیاسی –علمی –عرفانی و فلسفی خلق و به دنیا معرفی کند؟.

آیا جز این بوده است که این زبان از تولید اثر در زمینه های گفته شده ناتوان بوده است؟.

رژیم موبدی دوره ساسانی با منع فرهنگ مکتوب، طبقاتی بودن کسب علم در آن دوره و ترویج خرافات مانع ظهور نبوغ و استعداد علمی ایرانیان گشته بود، بطوریکه برخی نویسندگان خارجی با مطالعه تاریخ دوره ساسانی اساسا رشد فرهنگ مکتوب را در آن دوره با دیده تحقیر نگریسته اند.

مثلاً دانشمند و عالم علم اجتماعی فرانسوی بنام گوستو لوبون در کتاب تمدنات قدیمی خود درباره فقر فرهنگ مکتوب ایرانیان باستان چنین آورده است: 

اهمیت ایرانیان در تاریخ سیاست دنیا خیلی بزرگ بوده است ولی برعکس در تاریخ تمدن خیلی خرد بوده است. در مدت دو قرن که ایرانیان باستان بر قسمت مهمی از دنیا سلطنت داشتند شاهنشاهی فوق العاده با عظمتی بوجود آوردند ولی در علوم- فنون –صنایع و ادبیات ابداً چیزی ایجاد نکردند و بگنجینه علوم و معرفتی که از طرف اقوام دیگری که ایرانیان جای آنها را گرفته بودند چیزی نیافزودند ...

ایرانیان خالق نبودند بلکه تنها رواج دهنده تمدن بودند و از این قرار از لحاظ ایجاد تمدن اهمیت آنها بسیار کم بوده است.

کلمان هوار، مورخ فرانسوی مؤلف کتاب ایران باستانی و تمدن ایران می گویند:

ایران مملکتی بود نظامی که چه علوم و چه صنایع و فنون محال بود در آنجا نشو و نمو نماید. و پزشک یونانی که در مدارس مناطق مدیترانه تربیت می شد تنها نماینده علوم در ایران بود هم چنان که هنرمندان بیگانه از قبیل یونانیان و اهالی لیدی و مصریها تنها نمایندگان صنعت و هنر در آن مرز و بوم بودند و هکذا مستوفیها نیز کلدانی و آرامیهای سامی نژاد بودند.

آ.راولینسون در کتاب سلطنتهای پنجگانه بزرگ عالم مشرق زمین گفته است :

ایرانیان قدیم ابداً کمکی به ترقی علم و دانش ننمودند. روح و قریحه این قوم هیچ وقت با تحقیقاتی که مستلزم صبر و حوصله باشد با تجسسات و تبعات و کاوشهای پر زحمتی که مایه ترقیات علمی است میانه نداشته است.

ایرانیان از آغاز تا پایان سلطنت و عظمتشان ابداً التفاتی به تحصیلات علمی نداشته و تصور می نمودند که برای ثبوت اقتدار معنوی خود همانا نشان دادن کاخ شوش و قصرهای تخت جمشید و دستگاه عظیم سلطنت و جهانداری آنها کافی خواهد بود. 

ریچارد فرای در اثر خود میراث باستانی ایرانی درباره ورود واژه های عربی به زبان فارسی و تأثیرات آن چنین می گوید:

در برخی فرهنگ ها زبان بیشتر از دین یا جامعه در ادامه یافتن یا بر جای ماندن آن فرهنگ اهمیت دارد این اصل با فرهنگ ایران راست می آید زیرا بی شک در پیوستگی زبان فارسی میانه ( فارسی عهد ساسانی ) و فارسی نوین ( فارسی دوره اسلامی) نمی توان تردید روا داشت.

بزرگترین فرق میان این دو زبان را یافتن بسیار واژه های عربی است در فارسی نوین که این زبان را از نظر ادبیات نیرویی بخشیده و آن را جهانگیر کرده است و این برتری را در زبان پهلوی نمی توان یافت. براستی که عربی فارسی نوین را توانگر ساخت چنانکه شعر فارسی در پایان قرون وسطی به اوج زیبایی و لطف رسید.

در حقیقت زبان عربی بود که عاملی برای وسعت گرفتن و جهانگیر شدن فارسی جدید شد و بقول ریچارد فرای در کتاب عصر زرین فرهنگ ایران زبان عربی با فارسی آن چنان درآمیخته است که اگر جنبه های فرهنگی و دینی را هم به کناری بگذاریم  فقدان آن از فارسی این زبان را از وسیله ای مؤثر محروم می سازد .

همچنین ناصر پورپیرار در اثر خود پلی بر گذشته از باستان گرایان افراطی چرا و چگونگی پیشرفت علوم وفرهنگ را در عصر اسلامی و خموشی آن در ایران باستان را بشرح زیر مورد پرسش قرار می دهد:

اگر می پذیریم که ملل مسلمان غیر عرب دعوت به آگاهی و تعقل را از قرآن برگرفته اند که لفظ و گنجینه ای به زبان عرب است و اگر می پذیریم که بیان یافته های علمی و عقلی در جهان اسلام در سایه وسعت زبان عرب میسر بوده و نه فارسی و قبطی و ترکی پس چرا حاصل این دعوت را که گسترش علوم در کشورهای مسلمان بوده است نباید «علوم عربی و اسلامی» بخوانیم چنان که مؤلف کتاب « اطلس تاریخ اسلام» خوانده است؟ و اگر سهمی را که ایرانیان در گستره فرهنگ اسلامی ادا کرده اند به زبان عرب و علوم آن مدیون نیست پس چرا مؤلفین ایرانی آثار خود را به زبان عرب نوشته اند  و از ناتوانی زبان فارسی نالیده اند.

این نکته اسباب تفاخر نیست که برخی خردمندان جهان اسلام ایرانی اند بگذار تمام صاحب نظران جهان اسلام در تمام شاخه های علوم و متعلق به همه سرزمین ها را یکسره ایرانی بدانیم.

اگر به سراغ مجعولات و مجهولات پهلوی نمی روید می پرسم چرا این همه استاد و دانشمند و نخبه و نابغه در پیش از اسلام یافت نمی شود و چرا یکی از آنها در سایه زبان پهلوی و به مدد اوستا بر نخاسته اند و بروز نکرده اند که مدعی می شوند کتابی سرشار از حکمت و لا اقل متعلق به 1000 سال پیش از قرآن است. 

اگر زبان عرب و حرکت و هدایت قرآن موجد و مخترع اندیشه های نوین در سراسر زمین های اسلامی و بیش از همه ایران بوده است پس بی هیچ مکث و نکثی بپذیریم که تمام آنها را باید علوم عربی –اسلامی دانست زیرا بیان غالب و بل تمامی آنها به زبان عرب و نه دیگر زبان های مردم به اسلام پیوسته میسر شد.

آشکار است که اگر در زبان فارسی پیش از اسلام اندک توان بیان بود که کتاب فراهم آورد و اوستا بنویسد و سرودن شاهنامه را تا چهار قرن پس از ظهور اسلام به تعویق نمی انداخت!

با توجه به امتزاج فرهنگی اقوام ساکن ایران در طی قرنها و موجودیت زبان اقلیت های قومی تعریف ایران توسط باستان گرایان آریایی گرا در محدوده زبان فارسی نفی موجودیت ایران به عنوان یک مجموعه از اقوام و زبان هاست.

البته داشتن یک زبان ملی مشترک در درون مرزهای یک کشور برای انجام کار کردهای اقتصادی، اداری، سیاسی، نظامی و آموزشی جهت پیشرفت و رشد جامعه با حفظ تنوع قومی و زبانی از ضروریات یک دولت مدرن است.

این زبان باید عامل اشتراک، یگانگی و همبستگی ملت باشد و توانایی رشد علمی، فرهنگی و تکنولوژیکی جامعه را داشته باشد.

دکتر محسن ثلاثی در کتاب جهان ایرانی و ایران جهانی داد و ستد زبان و خط فارسی را طی قرون با سایر اقوام چنین ذکر می کند: "در حقیقت زبان فارسی به یک تعبیر نوعی نمایشگاه زبان جهانی است و رد پای هر قوم و فرهنگی را در آن می توان باز جست. 

همچنین از جهت نوشتاری و خط به گواهی زبان شناسان برجسته در ایران هیچ خطی به گونه ای اصیل و بومی ساخته و پرداخته نشده و همه خطوطی که زبان های ایرانی در طول تاریخ به آنها نوشته می شده از اقوام دیگر گرفته شده اند از خط میخی پارس باستان که سرچشمه ای آرامی وبین النهرینی دارد گرفته تا خط کنونی که بیشترش از الفبای عربی گرفته شد                                                                                                    

9- توران ستیزی ( ترک ستیزی ) –یکی از اقوامی که بعد از اعراب مورد حمله و ستیز باستان گرایان افراطی قرار گرفته اند هموطنان ترک ساکن ایران هستند.

این ضدیت بیمارگونه و نژاد پرستانه بدلیل نقش پر اهمیت ترکان در گسترش اسلام و حکومت های حاکم در ایران می باشد.

صریح ترین شاعری که بر اساس ناسیونالیسم افراطی آریایی گرا به ترکان حمله می نمود عارف قزوینی بود.

زبان ترک از برای قفا کشیدن است              صلاح پای این زبان ز مملکت بریدن است

برنارد لوئیس در کتاب خاورمیانه در خصوص نقش ترکان در گسترش اسلام چنین می گوید:

یکی از مشخصات بارز اسلام ترکان از همان ابتذا تسلیم در بست آنان به دین جدید بود. از نظر حدت و شدت اخلاص به اسلام هیچ قومی به پای ترکان نمی رسد.

                                                  

10- ناسیونالیسم افراطی ( باستان گرایان ) دست آوردهای دوره اسلامی را پیش از آنکه به اسلام مربوط بداند به ایران، نژاد و تمدن ایرانی که در امتداد هویت باستانی آن عمل می کرد پیوند می داد.  

با اینکه مذهب شیعه را به عنوان اسلام ایرانی و ساخته ایرانیان معرفی می کرد. مهمترین بخش این طرح همانا ایرانیزه کردن کامل فرهنگ دوره اسلامی به ویژه شخصیت های فرهنگی و آثار منظوم و مکتوب آنان بود که توسط مستشرقین نظیر ادوارد براون آغاز و توسط ایدئولوگ اصلی رضا شاه، محمد علی فروغی به همراه جرگه روشنفکری او و دیگران دنبال می گردید.

از این رو ما در این دوره شاهد آن هستیم که به یکباره چهره هایی که هرگز هیچ گونه حسی از پیوند با ملیت یا ایرانیت نداشته و تنها خود را جزئی از جهان اسلامی می شناختند در قالب گفتمان ناسیونالیستی به عنوان مظاهر روح ایرانی معرفی می شوند در این جهت نه تنها به این توجه نمی شود که اینان در اکثر موارد کتب و آثار خود را به زبان عربی نوشته اند بلکه این نیز مورد غفلت قرار می گیرد که به لحاظ تاریخی برای آنها امکانی برای درک هویت ملی مطرح در گفتمان ناسیونالیستی وجود نداشته است                                                                                

11- از دیگر تفکرات باستان گرایان افراطی اعتقاد به سکولاریسم است اما به دلیل عدم تعهد به آزادی های سیاسی و آزادی بیان سکولاریسم مورد نظر آنها با سکولاریست های لیبرال متفاوت بوده و بیشتر صبعه ضد دینی ( اسلام ) دارد.
سکولارهای لیبرال با مذهب اسلام عناد خاصی نداشته و بطور کلی خواهان رخت بر بستن شریعت از پهنه سیاسی و اجتماعی جامعه هستند صرفنظر از آنکه مذهب رایج در ایران ( یا هر جامعه دیگری ) چه باشد.
درصورتیکه باستان گرایان افراطی مشکلشان با اسلام است و نه با مذهب بطور عام.
آنان دین را عامل عقب ماندگی نمی دانستند بلکه صرفاً اسلام را اینگونه توصیف می کردند. از دید آنان آیین اهورایی و باستانی ایرانیان –زردتشتی –نه تنها سد راه پیشرفت و تمدن نبود بلکه در عصری که آن آئین در ایران گسترش داشت ایرانیان دارای امپراطوری نیرومند و پهناوری بودند.
باستان گرایان افراطی به این امر توجه نمی کنند که یک تمدن تا از درون منهدم نشده از بیرون مغلوب نمی شود.
در اواخر دوره ساسانی و پیش از ورود اسلام به ایران مذهب زردتشت از مفاهیم اصیل انسانی و زندگی بخش خود دور شده و به دینی در خدمت خسروان و پادشاهان قرار گرفته بود و بر یکرشته آداب و سلوک صوری، خشک، خسته کننده و اسارت آور از یک سو و باور به قضا و قدر و جبر از سوی دیگر تبدیل شده بود.
زرین کوب در کتاب تاریخ ایران پس از اسلام وضعیت دین زردتشت را در آن دوره چنین توصیف می کند " مراسم دینی جز محدودیت ها و تشریفات نبود از آغاز تشکیل دولت ساسانی هر روز آتشگاه و موبد غنی تر می شوند اهتمام شاپور سوم، یزدگرد اول و قباد برای جلوگیری از توسعه طلبی آتشگاه اثر نداشت. 
مغان حکومت دینی را با حکومت دنیوی و ضیاع و عقار فراوان در دست داشتند این همه موجب توسعه فساد و غلبه ضعف و شقاق و نفاق میان طبقات و رقابت های ویران کننده میان اشراف و تشتت در امر دیانت و رواج آیین عیسی گشته بود.

در حقیقت با گریز مردم از مذهب رسمی ( زردتشتی ) به صورت گرویدن به آیین بودا در شرق و مسیحیت در غرب و مندائیان در جنوب کشور و یهود در اکثر شهرها شدت یافته بود.

به طوری که تنها در بلخ بیش از یکصد معبد بودایی تأسیس شده بود. 

اگر با فرض اینکه اسلام به ایران وارد نمی گردید قطعاً جامعه آن روز به دلیل سقوط اخلاقی و دینی آیین زردتشت از مذاهب مسیحی –یهودی و یا بودایی استقبال می نمود.

در صورتیکه غلبه ورود اسلام تحولی کیفی و مثبت در جامعه آن روز ایران به وجود آورد، زیرا سیستم کاستی و شیوه های مذهبی و اشرافی دوره ساسانی را که مایه فساد آن شده بود بر هم زد و موجب رشد خلاقیت نسبی مردم شد.

به طوری که در قرن چهارم تا هفتم هجری ایران مهد پرورش بزرگ ترین فلاسفه و علمای عصر خود مانند فارابی، ابن سینا، ابوریحان بیرونی، رازی، خیام، غزالی، فخر رازی و خواجه نصیر الدین طوسی شد.

بنابراین همانگونه که ضعف و تباهی حکومت ساسانیان زمینه ساز غلبه اعراب بر ایران بود ستم و احجاف و فشار دستگاه دینی زردتشتی سبب شد تا ایرانیان اسلام را بدون جبر و زور بپذیرند.

مردم ایران بلافاصله به اسلام نگرویدند زیرا در تبلیغ و قبولاندن آن جبر و زور به کار نمی رفت ایرانی ها می توانستند بر آیین خود باقی بمانند و جزیه بدهند.

تا قرن چهارم هجری در سراسر ایران آتشکده ها هنوز بر پا بودند مردم ایران به تدریج به اسلام گرویدند. سادگی اسلام و تأکید آن بر برادری و صلح و آشتی و توحید با مبانی مذهب ملی ایرانیان هماهنگی داشت.

ورود اسلام با ضربه هایی که بر نظام فرسوده و بسته و منحط سیاسی و دینی سال های پایانی شاهنشاهی ساسانی وارد کرد موجبات رهایی استعدادهای به بند کشیده ایرانیان را فراهم نمود.

غلامحسین صدیقی با استناد به گفته های جلال همایونی در خصوص نسبت های ناروای باستان گرایان افراطی مبنی بر تخریب فرهنگی ایران توسط حمله اعراب می نویسد:

باقی بودن بسیاری از کتب مقدس ادبیات زردتشتی در سه قرن اول حکومت عرب نشان می دهد که عرب ها چنان که بعضی پارسیان تصور می کنند مستقیماً مسئول از میان رفتن آنها نیستند. تا وقتی که جمعی معتبر و مهم از ایرانیان به دین قدیم خود باقی مانده بودند می توانستند قرن ها ادبیات خود را حفظ کنند.

ولی هنگامی که در اثر تغییر دین و سخت گیری مزدینان در اقلیت افتادند و در زیر حکومت وحشی تاتارها قرار گرفتند بسرعت تمام ادبیات خود را که مورد استعمال و استفاده روزانه نبود از دست دادند از میان رفتن این تألیفات بیشتر به علت تجدید نکردن نسخ خطی است تا نابود کردن از طرف فاتحان زیرا که نسخه خطی کاغذی کمتر از پنج یا شش قرن دوام می یابد.                           

12- اعتقاد به ادبیات ایمانی و ایدئولوژیکی همانند گروه های متعصب، افراطی و خشک سر مذهبی از نوع طالبان در پوشش ایدئولوژی ایران باستان و آمادگی جهت بکارگیری هر نوع خشونت و ارعاب در جامعه بطوریکه آنها یکی از پیشتازان خشونت در مبارزات سیاسی و راه اندازی گروه های فشار برای برهم زدن تجمعات دیگر گروه های سیاسی توسط احزاب منتسب به نها آنها ( حزب پان ایرانیست –سومکا –ملت ایران) در سال های 31 و 32 می باشند. "
در «بیانیه رئیس» که یکی از مانیفست های جریان پان ایرانیست است آمده است: ما بنیاد گذاران انجمن که نخستین پایه  « ایران پرستی »  را بر روی شانه های خود بر پا کردیم. امروز در این ساعت به خاطر آن که انجمن مقدس خود را وارد یک راه تغییر ناپذیر و به سوی یک هدف مقدس جاوید رهسپار سازیم و به خاطر آن که هرگز نگذاریم این شعله های آتش وطن پرستی که امروز از قلوب ما زبانه می کشد خاموش گردد... می گوییم پان ایرانیزم آن آرزوی مقدس است که بر قلوب جملگی حکومت می کند.
اکنون به خدای خود و شرافت انجمن خود و به خون همیشه شهید و سرباز فداکار انجمن سوگند یاد می کنیم که برای همیشه و تا ابد جز پان ایرانیزم برای خود هدف و آرزویی تخصیص ندهیم و انجمن و ایران را جز به سوی این آینده درخشان و دوست داشتنی نرانیم.

پان ایرانیست ها مانند سایر گروه های استبدادی و فاشیستی با هر گونه فردیتی مخالفت می کنند به نظر این گروه « حقوق فردی ناشی از وظیفه فرد در پیشگاه ملت خود می باشد.» ( سخنی کوتاه پیرامون حزب پان ایرانیست 1346) این به آن معنا است که هر فردی که به تشخیص حزب وظیفه خود را در پیشگاه ملت به جا نیاورده باشد هیچ حقوقی هم نخواهد داشت.

آن ها تکثیر عقاید را نیز نمی پذیرند و می گویند « ما با کسی مباحثه نداریم حقیقتی را ابراز می کنیم و از آن دفاع می نماییم. هر کس گمراه باشد او را هدایت می کنیم اما اگر کسی به عقاید ما توهین کند او را گمراه نمی دانیم در پی توهین نباید مباحثه باشد. توهین جز مشت جواب ندارد.» (مکتب پان ایرانیسم 1329 )

با ماهیت غیر تاریخی باستان گرایی افراطی پیامدهای خطرناکی برای وحدت ملی و تمامیت ارضی میهمان ایران دارد. این جریان با گفتمان افسانه ای، جنون آمیز و فخر فروشی های نژاد پرستانه خود تخم دشمنی، کینه، تبعیض، بغض و نفرت را در گروه های ملی و قومی غیر فارس که 50% جمعیت ایران را تشکیل می دهند خواهد کاشت.

ناسیونالیسم افراطی هر نوع وحدتی را ناممکن و هر نوع پیوندی را تحقق نایافتنی می سازد به نحوی که اجرای کامل آن در جامعه جز گست همبستگی ملی، خصومت، قبیله گرایی و نزاع به بار نخواهد نشاند. شاید دو جنگ ویرانگر بین المللی که ناسیونالیسم دول اروپائی نقش مهمی در ایجاد آن داشت و کشتارهای نژادی در یوگسلاوی سابق از عمده ترین دلایلی است که در غرب و به بیانی نزد همگان ناسیونالیسم افراطی و مفاهیم و مباحثات مرتبط با آن نظیر هویت ملی را به مقوله ای تنفر آفرین و نا میمون بدل کرد و به نحوی که اجتناب نظری و عملی از آن به طور خود آگاه و ناخودآگاه ترویج و ترغیب می گردد.                                                        

13- باستان گرایی افراطی، بعد از انقلاب اسلامی و شکست ناسیونالیسم سیاسی دوره پهلوی جهت باز تولید گفتمان خود به ناسیونالیسم رمانتیک ( خیالی و عاطفی ) روی آورده و در راه کشف رمانتیک تمدن باستان و دستاوردهای آن چنان راه مبالغه، افسانه سازی و خیال پردازی پیموده اند که دیگر تمیز واقعیت از افسانه در گفتمان آنان ناممکن می باشد.
بطور مثال معرفی استوانه کوروش که در بهترین حالت آزادی دین و فرهنگ مردم زیر فرمان او را شامل می شود بعنوان اولین منشور حقوق بشر در صورتیکه مفهوم حقوق بشر مفهومی مدرن و امروزی است و این مفهوم حداکثر عمری بیش از دو قرن –از زمان انقلاب های آمریکا و فرانسه –ندارد. و یا همچنین طرح این ادعا که ایرانیان از نژاد خالص آریایی اند.
در صورتیکه تحقیقات علمی جدید که توسط دانشگاه پورتسموث و کمبریج انگلستان توسط گروهی به سرپرستی دکتر مازیار اشرفیان بناب صورت پذیرفته ثابت می کند که بر خلاف افسانه سازی و خیال پردازی باستان گرایان نژاد پرست ایرانیان نژاد آریایی ندارند بلکه به نژادی تعلق دارند که حدود ده هزار سال پیش ساکن ایران بوده اند.

این تحقیقات بر اساس بررسی نتایج ژنتیکی کروموزوم های yو DNAمیتوکندRبیش از 2600 نمونه خون جمع آوری شده از ایرانیها می باشد متأسفانه ناسیونالیسم رمانتیک غلوهای خود را مترادف هویت ملی ایرانی مطرح می کند، که این مسئله به چند صد پاره شدن جامعه شدت بیشتری خواهد داد.           

14- اعتقاد به یکسان سازی هویت عمومی و تأسیس هویت سراسری برای ملت ایران و از بین بردن فرهنگ همه اقوام ایرانی و ساختن نژاد ایرانی ناب و خالص و یکسان جهت همه مردم و انکار خصلت موزائیک گونه هویت های اجتماعی همانند ایدئولوژی فاشیسم که در پی ایجاد هویت ها، خود فهمی ها و کردارهای اجتماعی خاص خود در آلمان نازی بود.
ناسیونالیسم نژادی آریایی گرا باید بداند که دوران مهندسی سیاسی و اجتماعی به سبک بیسمارک و استالین و رضا شاه گذشته است.

دکتر حسین بشیریه در نقد ایدئولوژی هویت ساز ناسیونالیسم افراطی که مدعی ساختن انسان ناب ایرانی است در اثر خود عقل در سیاست چنین می گوید: "

اصل همیشگی حاکم بر روابط فرهنگ ها، تمدن ها و مذاهب، اصل ترکیب دیالکتیکی است. از این رو تصور هر گونه هویتی به عنوان مقوله ای یکدست، خودمختار، ناب و خالص تصوری غیر تاریخی است، به عبارت دیگر چنین تصوری تنها تصوری ایدئولوژیک است که در مقام بازسازی و تجدید هویت ها بر می آید.داعیه خلوص فرهنگی، زبانی، ملی، مذهبی و قومی محصول آگاهی کاذبی است که بواسطه ایدئولوژیهای کلی پرداز جدید مطرح شده است. از این چشم انداز هویت تمدنی یا فرهنگی یا نژادی یا قومی ناب و خالص واقعیت تاریخی ندارد بلکه بر ساخته ای ایدئولوژیک است.به همان اندازه که داعیه خلوص نژاد واهی است داعیه یکپارچگی و انسجام فرهنگ، دین و قومیت و تمدن نیز موهوم است.

15- تقسیم نمودن مردم به دو گروه خودی و غیر خودی ( بیگانه ) توسط ایدئولوژی ناسیونالیسم افراطی آریایی گرا از طریق معیار دانستن خود و همفکرانشان به عنوان مظهر "ملت" و تقدیس بخشیدن به واژه مذکور و پس ازآن زدن انگ دشمنی به هر نوع هویتی که خارج از گفتمان هویتی آنها باشد. در پروژه آنها سنت و مذهب و گروه های قومی و سنتی می بایست به عنوان " اغیار " حذف شود.
16- اعتقاد به قهرمان سازی و قهرمان پروری ترجیحاً از یک شخصیت کهن دینی یا ملی یا تاریخی با این هدف و باور که اکثر مردم به دلیل ضعف شخصیت و احساس حقارت و سرخوردگی نیاز به یک شخصیت برتر و قابل ستایش دارند تا جبران کمبودها و حقارت های آنان را بنماید.( ادامه دارد)

شریعتی و نژادپرستی آریاگرایی


شریعتی و نژادپرستی آریاگرایی

http://s3.picofile.com/file/8191345000/4zizy3r.jpg

ناسیونالیست های نژاد پرست آریایی گرا با تحریف تاریخ، جعل و افسانه سرایی درصدد بدبین کردن مردم و بخصوص نسل جوان به فرهنگ و تمدن اسلام هستند. و این حقیقت را نادیده می گیرند که "در طی 14 قرن همراهی تاریخ ایران و اسلام فرهنگ غنی و گسترده پدیده آمده است که در آن هیچ یک را نمی توان از دیگری باز شناخت، فرهنگ ایرانی بدون اسلام جستن به همان اندازه محال است و غیر قابل تصور که فرهنگ اسلامی را بدون ایران دیدن.

دکتر علی شریعتی،در بازشناسی هویت ایرانی –اسلامی،صفحه141

باستان گرایی و اسلام ستیزی ( 3)

http://s6.picofile.com/file/8191135026/E4434356.jpg


باستان گرایی و اسلام ستیزی/ عبدالرضا نواصری

تهیه کننده: رضانعمتی کرفکوهی

سمت سوم)

تقسیم بندی باستان گرایان ایرانی    

1-نسل اول

نوشته های روشنفکرانی مانند زین العابدین مراغه ای –عبدالرحیم طالبوف –میرزا فتحعلی آخوندزاده –میرزا ملکم ناظم الدوله –میرزا آقا خان کرمانی و سید جمال الدین اسد آبادی و دیگران زمینه های مشروطه خواهی را فراهم آورد.

متأسفانه در این میان در نوشته های میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقا خان کرمانی عقاید باستان گرایی و مجد افسانه ای دوران قبل از اسلام و ضدیت با نژاد عرب و اسلام ترویج می گردید.

بگفته "محقق آمریکایی منگول بیات فیلیپ انزجار این گروه از ایرانیان نسبت به اعراب به دلیل انهدام تمدن و فرهنگ ایران، آنچنان شدید بود که برخی از آنان از جمله میرزا آقا خان کرمانی برخی از نظریات نژاد پرستانه مرسوم آن زمان اروپا را بعنوان حقایق علمی پذیرا شدند.

ایرانیان از زمان حمله اعراب سیمای زیبا چهره های سربلند و شاداب، قامت برجسته و خوش حالت خود را بخاطر نزول سطح اخلاقیشان، پیدایش عادت ناپسندیده در میانشان و غلبه احساس نا امیدی بر وجودشان از دست داده اند.

و یا فتحعلی آخوندزاده اسلام را "هم موجب سیه روزی عرب و هم تنها علت نگون بختی ایرانیان" اعلام می کند.

آنها جهت تعریف هویت جدید خود علاوه بر گفتمان تجدد ریشه، خصومتی تازه را با اعراب به عنوان "دیگری" برای ایرانیان پی ریزی کردند که تا هم اکنون بر بعضی ذهنیت ها یا سیاست ها حاکم است.

این افراد به عنوان نسل اول جریان باستان گرایی ( ناسیونالیسم افراطی ) در ایران معروف می باشند.

2-نسل دوم

نسل دوم این گروه که به عنوان متجدد در جامعه آن روز ایران ( از اواخر مشروطه تا پایان دوره رضا شاه ) شناخته می شدند و بدلیل تحصیلات و آشنایی با مظاهر تمدن اروپایی از منظر تجدد و مدرن سازی کشور تفکرات خود را به جامعه عرضه نمودند. 

با توجه به تجربه هرج و مرج و نا امنی بعد از مشروطه به لزوم وجود "دیکتاتوری صالح" اعتقاد داشته و رسیدن به توسعه و پیشرفت را با زور و اجبار خواستار بودند. "این گروه از روشنفکران از منظری ذات گرایانه به مدرنیته نگاه کرده و کلیت و یکپارچگی و جهانشمولی آن را می پذیرفتند.

اما در عمل به لوازم آن از قبیل دمکراسی، احزاب، گردش قدرت، آزادی بیان و انتخابات آزاد پایبند نبودند و فقط به وجه مدرنیزاسیون آن اعتقاد داشتند.

نقش این گروه در تئوری سازی حکومت پهلوی اول و اجرای طرحهای شبه مدرنیسم آن و غلبه گفتمان باستان گرایی فارسی محور ( آریایی گرایی ) بر ارکان حکومت بسیار اساسی است. این جریان ستایشگر دولت های ملی در اروپا بودند و سعی در ساختن مفهوم ملت جهت مردم ایران به معنای مدرن اروپایی آن بودند و از منظر گفتمان آنها زبان فارسی، نژاد آریایی و مذهب زردتشت سه پایه اصلی هویت از دست رفته ملت ایران به شمار می آمدند.

افرادی مانند محمد علی فروغی –سید محمد تدین –حسین پیرنیا –علی اکبر داور –احمد کسروی –فرج الله بهرامی –محمود افشار –کاظم زاده ایرانشهر –علی دشتی و علی اصغر حکمت در این گروه جای می گیرند. البته این جریان ضمن ایجاد دولت مطلقه دستاوردهایی در زمینه نوسازی قضایی مالی و دیوانی، پیدایش دستگاههای نظامی و اداری گسترده، ایجاد حکومت مرکزی، سوادآموزی و بهداشت، تشکیل ارتش نوین، احداث راه آهن و گسترش راه های ارتباطی و ایجاد صنایع داشتند.

این جریان با تأسیس حزب تجدد و نشر مجلاتی مانند کاوه –ایران باستان –شفق سرخ –آیندگان –جام جم و ایرانشهر به ترویج تفکرات خود می پرداخت. 

همچنین در این دوره جریانی که شامل افرادی مانند  داود منشی زاده بنیانگذار حزب سومکا و شاه بهرام شاهرخ مؤسس تشکیلات فاشیستی و حبیب الله نوبخت ( حزب کبود ) و پرفسور شروین باوند ( آریاپارت) بود براساس ایدئولوژی فاشیستی نازیسم به تبلیغ نژاد گرایی آریایی می پرداختند.

3-نسل سوم

باسقوط رضا شاه در سال 1320 در اثر استبداد و فشار نیروی خارجی و شکست او در ملی کردن حکومت، محمد رضا پهلوی وارث تخت و تاج او شد. "شاه مانند پدرش ناسیونالیستی آریایی گرا از نوع جدید بود و مانند بسیاری از نخبگان حکومتی رضا شاه تصوری آریایی گرا و فارس محور از تاریخ و اجتماع داشت.

شاه خود را نه خشایار شاه بلکه کورشی دیگر می دانست در جشن بین المللی افسانه ای که در سال 1350 به مناسبت دو هزار و پانصدمین سال تأسیس امپراطوری ایران برگزار کرد بالای آرامگاه کوروش خطاب به او گفت :" کوروش، آسوده بخواب که ما بیداریم."

گفتمان ناسیونالیستی این دوره که توسط روشنفکران وابسته به حکومت تبلیغ می شد شامل تعریف هویت ایرانی بر پایه زبان و تاریخ باستانی ایران ( باستان گرایی افراطی ) تجدد و نوسازی ایران بر اساس تمدن غرب و فارس محوری بود.

احزابی مانند حزب ایران نوین –حزب مردم –حزب پان ایرانیست –حزب ایرانیان –حزب ملت ایران –حزب سومکا و حزب رستاخیز در بعد سیاسی ایدئولوژی سازی برای حکومت را بعهده داشتند.

همچنین برخی از نویسندگان و روشنفکران مانند صادق کیا –محمد مقدم –صادق هدایت –مهدی اخوان ثالث –رضا تربیت –ذبیح بهروز –ابوالحسن حکیمی –پرویز ناتل خانلری –ارسلان پوریا –محمد جعفر محجوب –شاهرخ مسکوب –اسماعیل نوری علاء –صادق چوبک –محسن پزشکپور –عامل تهرانی و ... اشاره کرد که هر کدام حداقل در دوره ای پشتیبان و مروج باستان گرایی بوده اند. این جریان به عنوان نسل سوم گفتمان باستان گرایی ( آریایی گرا ) محسوب می شود.

4-نسل چهارم

با شکست ناسیونالیسم آریایی گرای دوران رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی 57 و غلبه گفتمان اسلام گرایی بر جامعه، گفتمان مذکور تا یک دهه در محاق فرو رفت پس از پایان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و شروع دوران سازندگی با بخشی از نیروهای سلطنت طلب و نژاد گرایان خارج از کشور و روشنفکران سکولار ( اعم از راست دموکرات و غیر دموکرات ) با توجه به مخالفت آنان با حاکمیت انقلاب اسلامی شروع به باز تولید گفتمان ناسیونالیسم آریایی نمودند.

اگر گفتمان نسل اول و دوم ناسیونالیسم های افراطی از علوم تجربی به ویژه زیست شناسی متأثر بود و پایه های نظری خود را " بر اساس تئوریهای نژادی قرن نوزدهم میلادی آنهم از نوع آلمان هیتلری اش توجیه می نموده است.

اما باستان گرایان افراطی بعد از انقلاب با تأثیر پذیری از نهضت رمانیتسم جهت باز تولید گفتمان خود از تاریخ و ابعاد فرهنگی استفاده نموده و هویت ایرانی را بر پایه زبان و تاریخ باستان ایران و عرب ستیزی تعریف می کنند.

همچنین عرب ستیزی جریان مذکور، محملی جهت حمله به مبانی  اسلام –فرهنگ اسلامی و ایدئولوژی اسلامی حکومت جمهوری اسلامی است. دکتر همایون کاتوزیان در اثر خود بنام ایرانیان خیزش گاه و بی گاه ایدئولوژی ناسیونالیسم افراطی را در جامعه بدین صورت بیان نموده است

برای ساده کردن این موضوع پیجیده می توان گفت از زمان انقلاب مشروطه در سال 1285 هجری خورشیدی هرگاه حکومت خود را مترادف اسلام و سنت نشان داد جامعه از تصوری باز سازی شده از ایران پیش از اسلام جانب داری می کرد و هرگاه حکومت هویت ایرانی به خود می داد جامعه به اسلام و سنت های شیعه چشم می دوخت.

بنابراین هویتی که ایرانیان در هر مقطع از زمان به خود می گرفتند عمدتاً محصول درگیری آنان با حکومت موجود در آن مقطع بود و نباید آن را هویتی فرهنگی دانست که همه صرف نظر از ملاحظات کوتاه مدت سیاسی در آن سهیم بوده اند.

نیرو هایی تحت عنوان سلطنت طلب و بخشی از تشکیلات مرسوم به جمهوری خواهان و شبکه های ماهواریی خارج از کشور و باقیمانده احزاب پان ایرانیست و ملت ایران و حزب مشروطه ایران و شورای ملی ایران مبلغان این ایدئولوژی می باشند.

بخشی از جریان راست افراطی معروف به جریان انحرافی در دوره ریاست جمهوری دهم و همچنین رگه هایی از جریان اصلاح طلب جهت جذب رأی سیاسی این طیف از جامعه ( ناسیونالیسم افراطی آریایی گرا ) از طریق طرح اسلام ایرانی و یا برگزاری نوروز در تخت جمشید سعی در ایجاد فضا جهت این گفتمان بصورت تاکتیکی می باشند.

بطور مثال دکتر ابراهیم دینانی فیلسوف عقل گرای مبلغ حکمت اشراق و فلسفه سهروردی در مصاحبه با خبر آنلاین در مورخ 8 فروردین 1390 در تشریح اسلام ایرانی و در ضدیت با قوم عرب چنان از مدار عقل گرایی و منطق خارج گشته است که از منظر یک نژادپرست و شوونیست در مورد بخشی از هموطنان عرب خود به بدترین شکل توهین و چنین قضاوت می کند:

حضرت محمد هم معجزه اش این است که از بین همین عرب های سوسمار خور اسلام انسان ساز آسمانی را جا انداخت وگرنه معجزه نداشته است!

مطمئن باشید اسلام عربی  با هیچ فرهنگی کنار نمی آید. من ناسیونالیسم نیستم اما با اسلام عربی هم مخالفم.

من صریح می گویم که به حضرت علی ارادت دارم نه به این عرب ها. اسلام محمدی با اسلام عربی فرق دارد.

ما دارای فرهنگ غنی بودیم و به همین دلیل ایرانی ها اسلام را بهتر از عرب ها فهمیدند و هنوز هم بهتر می فهمند."

و یا مشایی بعنوان معاون رئیس جمهوری در مراسم اختتامیه دومین همایش ایرانیان خارج از کشور در مورخ 14/05/1389 در خصوص مکتب ایرانی چنین می گوید

برخی ها از من خرده می گیرند که چرا نمی گویی مکتب اسلام و می گویی مکتب ایران، از مکتب اسلام دریافت های متنوعی وجود دارد اما دریافت ما از حقیقت ایران و حقیقت اسلام مکتب ایران است و ما باید از این به بعد مکتب ایران را به دنیا معرفی کنیم."

همچنین شاعر نژاد پرست و ضد عرب بنام مصطفی بادکوبه ای در شعری بنام « خدای عرب» چنین به مقدسات و هموطنان عرب خود توهین می کند:

مرا به قهر جهنم ببر خدای عرب             بشرط آنکه نیاید در آن صدای عرب

هزار ننگ تو را باد گر نمی فهمی             بجـز کلام پـر از قهـر و انحنای عـرب

خدای من همه عشق است بی نیاز کلام      نه آن خدا که همی سر دهد صَلایِ عرب

باستان گرایان افراطی با تزریق اندیشه های ضد عرب در جامعه و در تفکر بخشی از روشنفکران کنونی ایران در صدد مقابله با اسلام از طریق حمله و توهین به قومیت عرب هستند.

باز تولید این گفتمان نژادپرست خصوصاً در دهه های 80 و 90 بعد از انقلاب اسلامی نتیجه عوامل زیر می باشد:

1-عکس العمل در مقابل ایدئولوژی حکومت اسلامی پس از انقلاب بدلیل تأکید بر وجه تمدن اسلامی و تلقی آن به عنوان هویت یکپارچه و تک انگارانه ایرانیان و فراموشی هویت فرهنگ ایرانی در گفتمان هویتی اسلامی حکومت.

2-عدم موفقیت خیزش های ملت ایران در صد و پنجاه سال اخیردر برقراری آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و توسعه که باعث سرخوردگی و نا امیدی طیف هایی از مردم شده است و به همین دلیل عده قابل توجهی از محققین و روشنفکران در جستجوی موانع اساسی توسعه جامعه و انحطاط آن در تحقیق در لایه های عمیق تر تاریخ ایران پرداخته اند.

متأسفانه باستان گرایان افراطی به جای بررسی علمی و تاریخی این موانع و شکست ها با عقده خود کم بینی و ساده سازی وقایع تاریخی و افسانه سازی تاریخ باستان و نشاندن اعراب و اسلام بر کرسی اتهام عدم توسعه تاریخی ایران سعی در تحلیل این عقب ماندگی و توسعه نیافتگی دارند.

3-تعریف هویت خود با تخریب و توهین به دیگران و تصور آنها به عنوان دشمن و «دیگری» خود جهت برون افکنی مشکلات جامعه و بار کوتاهی ها و مصیبت های خود را به گردن دیگران انداختن توسط ایدئولوژی باستان گرایان افراطی.

مبلغان ایدئولوژی باستان گرایی افراطی نژاد پرست در ایران که ذهن و تفکر جوانان میهن را هدف قرار گرفته اند باید بدانند که جوانان مسلمان ایرانی بدون اسلام به انقطاع فرهنگی و تاریخی دچار و از خود بیگانه می شوند. اقوام مسلمان ایرانی با تمدن شکوهمندی در تاریخ درخشیده اند که جانمایه اش اسلام بود.

اسلام برای ایرانی بخش عظیمی از فرهنگ و میراث تاریخی است نسل جوان ایرانی همان گونه که گذشته و فرهنگ ایرانی دارد، گذشته و فرهنگ اسلامی دارد این دو در درازنای هزار و چند صد سال درهم آمیخته اند و از هم تفریق پذیر نیستند و تلاش برای تجزیه آن اگر هم امکان داشته باشد قطعاً چیزی جز اضطراب و اختلال در روان شناسی اجتماعی این قوم به ارمغان نمی آورد.( ادامه دارد)

باستان گرایی و اسلام ستیزی (2 )

http://s6.picofile.com/file/8191135026/E4434356.jpg


باستان گرایی و اسلام ستیزی/ عبدالرضا نواصری

تهیه کننده: رضانعمتی کرفکوهی

قسمت دوم

ظهور ناسیونالیسم ایرانی

 پیش از انقلاب مشروطه در ایران چیزی به نام "ناسیون" یا "ملت" وجود نداشت.

همان گونه که در اروپا نیز پیش از رنسانس و "فرماسیون" یا "اصلاح مذهبی" چنین چیزی وجود نداشت و در فاصله آن دو تحول و انقلاب های 1848 میلادی ساخته شد.

اگر چه همیشه در سراسر جهان میان گروه های مختلف مردم احساس هویت مشترک و همبستگی وجود داشته است.

از نیمه دوم حکومت ناصر الدین شاه به بعد مفاهیم نوین ناسیون و ناسیونالیسم در میان اقلیت بسیار کوچک نخبگان شروع به رشد کرده بودند.

میرزا فتحعلی آخوند زاده و میرزا آقا خان کرمانی احتمالا بهترین نمونه های این نخبگان در دو نسل پی در پی بودند گاه تصور میشود که ناسیونالیسم ایرانی پیش از اسلام وجود داشته و برای اثبات آن به شاهنامه اشاره می شود.

در حقیقت این ادعا همان قدر توخالی از محتواست که ادعای نازی ها در آلمان که می گفتند افکار و احساساتشان در عصر بت پرستی توتون ها ( در اوایل تاریخ مسیحیت ) ریشه دارد.

ناسیونالیست های متجدد که داشتند در ایران ظاهر می شدند نه تنها بخاطر شکوه واقعی یا متصور گذشته ی ایران به برتری کشور اعتقاد داشتند بلکه حتی بیشتر به این سبب که ایرانیان را بخشی از نژاد اروپایی می دانستند که تمدن اجتماعی و صنعتی عظیم اروپایی معاصر آنان را بوجود آورده بودند.

آنچه بر سرخوردگی روشن فکران ناسیونالیست پر شور می افزود تضاد خیره کننده ی عقب ماندگی ایران با دستاوردهای جدید اروپا در آن زمان بود. که به اعتقاد آنان ایرانیان عمدتا " –اگر نه صرفا –" به علت اعراب و اسلام و بعدا ترکان نتوانسته بودند به آن دست پیدا کنند.

با این همه تا پیش از قرن بیستم در ایران اثری از پان ایرانیسم نظری و عملی که کیش رسمی دوران پهلوی شد نبود.

برای مثال در عهد صفویه درباریان به ترکی سخن می گفتند، در عهد قاجار نیز زبانی که در دربار ولیعهد در تبریز بدان تکلم می کردند ترکی بود و در دربار تهران هم ترکی در کنار فارسی به کار می رفت شاهان قاجار تا مظفرالدین شاه اغلب افتخار می کردند که از نسل چنگیز خان اند و این نشان می دهد که تا آن زمان ایرانیان به چنگیز به چشم مهاجم وحشی و خبیثی که میهنشان را ویران کرده بود نگاه نمی کردند.

حتی در نیمه های قرن نوزدهم کتاب طولانی ناسخ التواریخ اثر لسان الملک با هبوط آدم (ع) آغاز می شود و با ظهور اسلام و ورود آن به ایران به اوج می رسد و بزرگترین قهرمانانش مسلمانان غازی و شهدای شیعه اند.

همان گونه که ذکر گردید ناسیونالیسم ایرانی در آغاز انقلاب مشروطه پدید آمد و بزرگترین مبلغان آن میرزا آقا خان کرمانی و فتحعلی آخوند زاده بودند که در نوشته های آنان همه عناصر ناسیونالیسم جدید ایرانی به چشم می خورد: گرامی داشت شورانگیز ایران باستان –شوق یکشبه اروپایی شدن –احساسات تندضد عربی و اسلامی –استهزای ادبیات قدیم فارسی –توران ستیزی ( ترک ستیزی ) و برتری نژادی ( آریایی گرایی).

ناسیونالیسم رسمی دوره پهلوی

اصطلاح ناسیونالیسم در این سطور نه به معنای وسیع و متداول عشق به میهن و فرهنگ خودی و آرزوی استقلال و آبادانی آن است و نه حتی به معنی افتخار به دستاوردهای تاریخی آن ( تا جایی که به تحقیر اقوام و مردمان دیگر و غفلت از معایب خود نینجامد.) به عبارت دیگر منظور از ناسیونالیسم در اینجا حب وطن یا میهن پرستی نیست برعکس اشاره دارد به بینشی اروپایی که ریشه هایش در جنبش ضد روشنگری قرن هیجدهم است و پس از تکامل در قرن نوزده و اوایل قرن بیستم نابترین بیان خود را در ایتالیای فاشیستی و آلمان نازی می یابد.

با روی کار آمدن رضا خان شرایطی پیش آمد که ناسیونالیست های افراطی بتوانند طرح خویش را به شکل پخته تری به اجرا در آوردند که این بار در قالب گفتمان تازه ای به نام ناسیونالیسم آریایی گرا و ایدئولوژی پان فارسیسم صورت بندی شد. روشنفکران ناسیونالیست نه تنها طراحی برنامه ها و تئوری سازی حکومت رضا خان را به عهده داشتند بلکه اجرای طرح ها نیز به دست آنان صورت می گرفته است. ناسیونالیسم رضا شاه  دو جنبه داشت:  فکری و عملی. البته او نظریه پرداز نبود و اطلاعات ابتدایی خود را از تاریخ ایران باستان را از روشنفکران ناسیونالیستی گرفته بود که نزدیکترینشان به او فرج الله بهرامی ( رئیس دفتر رضا شاه ) بود.

خاستگاه های فکری ناسیونالیسم جدید ایرانی نشأت گرفته بود از :

- آگاه شدن به افکار ناسیونالیستی و تاریخ اروپا

2- آگاهی و توجه به تاریخ ایران باستان

3-روان شناسی ستمدیدگان که ترکیبی از خشم و سرافکندگی را با آرمان های مینوی و عقده خود بزرگ بینی یکجا جمع می کنند.

ولی پیش از اینکه ناسیونالیسم تبدیل به مرامی رسمی شود هنوز مفهومی ذهنی بود نوعی بیان هنری از افتخارات باستان ناکامیهای حال و آرزوهای بزرگ برای آینده. هنوز پیش از آنکه ناسیونالیسم حکومت کنندگان باشد به حکومت شوندگان تعلق داشت. موج نوپایی بودکه تکیه گاه عاطفی و محکمی در میان روشنفکران متجدد ناراضی داشت انگیزه آن احساس خشم و شرمساری از بابت افول فرهنگی و عقب ماندگی اقتصادی و ناتوانی سیاسی بود.

و قوه محرکه آن، دستاوردهای واقعی و خیالی ایران باستان. از یکسو مخالف جهانخواری قدرتهای اروپایی بود و از سوی دیگر شیفته و فریفته فرهنگ و اقتدار اروپای جدید. از یک طرف هنجارها و سنتهای موجود از جمله بسیاری از مواریث فرهنگی ایرانیان و حتی گاه شعر قدیم فارسی را تحقیر می کرد و چه بسا مایه ننگ می دانست و از طرف دیگر درباره افتخارات ایران باستان خیالپردازی و احساس غرور می کرد از بابت عوام الناس و آداب و رسومشان خجالت می کشید.

و از اینکه اروپاییان ممکن است کارهای "آنها" را پای "ما" بنویسند ناراحت بود. اما عاشقانه به کورش کبیر و نژاد آریایی می بالید. به این ترتیب هم اروپایی پسند بود و هم ضد امپریالیست هم خود شیفته بود و هم خود کم بین.

ویژگیهای نظری و پیامدهای عملی این ناسیونالیسم رسمی به طور خلاصه از قرار زیر بود:

در بعد فرهنگی ادعا می کرد که "ملت" ایران قوم واحد یکدستی است و زبان واحدی دارد. نشان خواهیم داد که این حقیقت ندارد.

گذشته از آن روایت حق به جانبی از تاریخ ایران را نشر می داد که صریحاً و مؤکداً ضد عرب و ضد ترک بود در حالی که احتمالاً در آن زمان در ایران تعداد ترک زبانان از فارسی زبانان بیشتر بود.

در این روایت از تاریخ ایران –جز در تبلیغات علیه قاجاریه –از سنت دیرینه حکومت استبدادی تا مسائل جاری تاریخ ایران سخنی به میان نمی آید.

برای مثال نسل های جدید نمی آموختند که شاه عباس اول –که البته سلطان توانمندی بود و در کشور را از هرج و مرج نجات داده بود –یک پسر سالم برای خود باقی نگذاشته بود تا بعد از مرگش جانشین او شود یا نوه و وارث او در حرمسرا محصور بود تا زمانی که به سلطنت رسید و حکومتی نالایق و بیدادگر پدید آورد و یا اینکه یک نوع مجازمات در دوره شاه عباس این بود که جلادان دسته ی زنده خواران ،شخص محکوم را زنده زند ه می خوردند.

یک پیامد عملی اینها که برآیند زننده ای از ناسیونالیسم و شبه مدرنیسم و استبداد حکومت بود مبارزه با زبانهای دیگر ( ایرانی و غیر ایرانی )، تبعیض اقتصادی و اجتماعی علیه استان های غیر فارسی زبان و یورش نظامی به زندگی و فرهنگ عشایری بود.

در اواخر دهه 1920/1300 دیگر اثری از یاغیگری و راهزنی عشایر بر جا نمانده بود و بسیاری از آنها را خلع سلاح کرده بودند درست بعد از این مرحله برقراری آرامش با زور عریان شروع به متلاشی کردن ایلها و سکنا دادن آنها در نواحی غریبه کردند که در اغلب موارد با مرگ و میر فراوان به انجام رسید.

نظر مسئولان این کارها نسبت به عشایر و کم و بیش همانند برخورد سفید پوستان امریکا با سرخپوستان در قرن نوزدهم بود.

ایران یک فلات پهناور و منطقه وسیع فرهنگی است که اکنون چند کشور مستقل را در بر می گیرد از جمله کشوری که به همین نام موسوم است. این منطقه وسیع همیشه در دست دولت یا امپراطوری واحد نبوده در ادواری هم که بوده است مردم نواحی مرکزی ایران بر آن حاکم نبوده اند حکومت کنندگان زمانی سلوکیان یونانی بوده اند، زمانی اعراب مسلمان و زمانی دیگر مردمانی از تبار ترک و مغول، تا اینکه در آغاز قرن پانزدهم صفویان دوباره دولت واحدی در آن مستقر کردند در قرن هجدهم باز تجزیه شد و در قرن نوزدهم سرزمین هایی را به قدرت های خارجی باخت تا آنکه در نیمه دوم قرن نوزدهم کما بیش در درون مرزهای کنونیش تثبیت شد.

گفتیم که ایران از نظر جغرافیایی و تاریخی یک منطقه وسیع فرهنگی است که تمامی یا بخش هایی از چند کشور را در بر می گیرد گروه زبان های ایرانی –که فارسی جدید رایج ترین آنهاست –زبانها و گرایشهای زنده و مرده فراوانی را شامل می شود از اوستایی و سغدی و ختنی و پارتی و پهلوی باستان گرفته تا دری قدیم و جدید، تاجیکی و فارسی و کردی.

به جز دری و تاجیکی هیچ یک از این زبانها و گویش های دیگر را فارسی زبان امروزی نمی فهمند و نکته اینجاست: فارسی زبان امروزی از دری و تاجیکی که در خارج از ایران کنونی به کار می رود سر در می آورد اما مثلاً کردی را که یکی از زبان های ایرانی است و در داخل ایران به آن تکلم می شود نمی فهمد، سهل است حتی لهجه های زبان خودش را که در استان های کنار دریای خزر به کار می رودنمی فهمد.

بنابراین فرقی است بین ایرانیت به طور عام و فارسیّت به طور خاص، اگر چه حتی فارسیت نیز به سنت همگنی اشاره ندارد. از این رو تشابه ها و تفاوت های موجود در فرهنگ ایرانی به معنای وسیع کلمه که همه مردمان سرزمین ایران در آن سهم دارند زبان های ایرانی در زمان های مختلف و نواحی مختلف به کار رفته اند و چند شکل از زبان ترکی هم به آنها افزوده شده است .

در ادوار بعد از اسلام زبان مادری فرمانروایان ایران اغلب ترکی بود ولی فارسی نیز تقریباً همیشه بدون استثنا در امور فرهنگی و دیوانی به کار می رفت در واقع زبان مشترکی بود بین مردمانی که گاه از آسیای صغیر تا تاکستان و بنگال گسترده بودند.

تا قرن بیستم تکلم به زبان های دیگر به جز فارسی نه مایه غرور به شمار می رفته بود و نه اسباب خجالت –چه رسد به تحقیر و ایذا –اگر چه زبان فارسی زبان ادبیات فاخر بود و کسانی از همه گروههای زبانی ایران در اعتلای آن کوشیده بودند.

ولی در دوره رضا شاه و پیرو سیاست های همه فارسی خواهانه حکومت، موجودیت جوامع عرب زبان جنوب غربی کشور (خوزستان –هرمزگان ) یکسره انکار شد. طبع و نشر به زبان ترکی آذربایجان یا سایر اشکال زبان ترکی و اشاعه و ترویج کتبی آن را قدغن کردند. زبان کردی را رسماً لهجه ای از فارسی خواندند و چاپ و انتشار به آن نیز ممنوع شد.

فرمانداران و فرماندهان و مدیران را بیشتر از فارسی زبانان بر می گزیدند و بسیاری از آنها حتی در رده های پایین تر را مستقیم از تهران می فرستادند و این جماعت گاه با مردم محل طوری رفتار می کردند که گویی سرزمین اشغال شده ای را اداره می کنند.

تبعیض فراگیری علیه همه استانها به سود تهران و علیه کلیه استان های غیر فارسی زبان به نفع فارسی زبان ها وجود داشت این سیاستها اختلافات و سرخوردگیها ، ناخرسندیهای فراوانی در سراسر کشور پدید آوردو برای نخستین بار در تاریخ ایران، غیر فارسی زبانها خود را قربانی تبعیض می دیدند و سبب، قومیت یا زبانشان.

ضربه سختی به ایرانیت خورد که همیشه دوام آورده بود و زبان و ادب فارسی برایش دیرین ترین ، نیرومندترین و گسترده ترین مجاری را فراهم کرده بود از این رو هنگامی که در سال 1341/1320 ( مانند دهها سال بعد در 1979/1357 ) دریچه قدرت کنار رفت، نیروهای گریز از مرکز عشیره ای و قومی و محلی و زبانی انفجار آسا ،وارد عمل شدند و وحدت و تمامیت فرهنگ و جامعه ایرانی را در خطر افکندند.

کسانی از این سیاست دفاع می کنند و می گویند که این روش برای بنای دولت مبتنی بر یک ملت واحد (  nation-state) ضرورت داشته است. اما این ادعا نه از جهت روشهای به کار رفته و نه از لحاظ نتیجه های بدست آمده تاب موشکافی را نمی آورد. گسترش زبان فارسی در خطه های غیر فارسی زبان با ملایمت و رضایت بیشتر نیز قابل حصول بود و تحقیر و ایذا لزومی نداشت. استقرار دولت مبتنی بر یک ملت واحد از فرآورده های اروپای بعد از رنسانس بود. 

احتمالاً اولین نمونه آن را انگلستان پدید آورد ولی مردم وِیلز هرگز به علت سخن گفتنیا نوشتن به زبان خودشان مورد تحقیر و ایذا قرار نگرفته اند. همچنین ایتالیاییها هرگز اهالی تیرولی جنوبی را که به موجب پیمان صلح ورسای صاحب آن شدند به خاطر تکلم به زبان آلمانی آزار نداده اند.

اصولاً در هیچ کجای اروپای غربی، دولت واحد مرکزی را با انکار کامل موجودیت جوامع و زبان های گوناگون بنا نکرده اند.

هندوستان، نیز با آزار و اذیت اقلیت های قومی و زبانی تبدیل به دولت مرکزی جدید نشد، جدایی استقلال طلبانه غالب مسلمانان آن تماماً دلایل مذهبی داشت.

این از روش های ناسیونالیسم رسمی، در مورد نتیجه های آن نیز به ناخرسندی و احساس بیگانگی و ستمدیدگی اشاره کردیم که منشأ تفرقه شدید بود و  هر زمان که شرایط اجازه می داد مکرر به شورشهای محلی و عشایری می انجامید.
حساب یک دولت مرکزی  مبتنی بر ملت واحد به کلی با کشوری که اجزایش را با روشهای خشونت آمیز از هم جدا کرده اند و برای انکار وجود اقوام و زبان های گوناگون در آن به زور متوسل می شوند جداست.
اشتباه گرفتن استقرار دولت مرکزی واحد به شیوه اروپایی با آنچه در عهد دو پادشاه پهلوی در ایران اتفاق افتاد از جمله مشخصه تلقی شبه مدرنیستی عمومی است که اغلب با تجدد و نو (مدرن) سازی خلط می شد. این مختص رضا شاه تنها هم نبود. او مجری بینش نخبگان ناسیونالیست تجدد خواه شد که بر آن گرویده بود ( ادامه دارد)


باستان گرایی و اسلام ستیزی (1 )

باستان گرایی و اسلام ستیزی/عبدالرضا نواصری


تهیه کننده: رضا نعمتی کرفکوهی

 

 

مقدمه :

 

جامعه ایران جامعه ای "موزاییکی" و یا "چند قومی" است، که هزاران سال در چارچوب جغرافیای سیاسی واحد بر اساس مشترکات تاریخی –زبانی –دینی و سرزمینی علیرغم تنوع فرهنگی –قومی با صلح و آرامش کنار یک دیگر زیسته اند و از هویت ملی و وحدت سرزمینی خود دفاع و محافظت نموده اند. و در طول تاریخ هر یک از اقوام ساکن در ایران  به سهم خود در نضج، دوام و استمرار تمدن ایرانی شرکت داشته و به رغم فراز و نشیب های فراوان توانسته اند به طرق مختلف حیات سیاسی این مرز و بوم را پاس بدارند.

" هم اکنون بیش از 50 درصد جمعیت ایران غیر فارس می باشند." به همین دلیل باید در پاسخ به این پرسش که هویت ملی ما ایرانیان از چه عناصری شکل گرفته است، به این تنوع قومی و امتزاج فرهنگی توجه نمود و هر گونه گفتمانی که با تعریف هویت ملی و ایرانیت ما بر اساس اندیشه ای که بخش بزرگی از ملت ایران را ( اقوام غیر فارس ) نادیده بگیرد و بازتاب آن به خطر افتادن وحدت سرزمینی، ملی و تمامیت ارضی ایران باشد باید  مقابله نمود.

متأسفانه جریانی تحت عنوان ناسیونالیسم افراطی آریایی گرا در پاسخ به شکل گیری و چگونگی تشکیل آنچه ملت ایران می نامیم با افسانه پردازی و اسطوره سازی چگونگی تشکیل این ملت را صرفاً در وقایع دوره باستان ( بنیان گذاری امپراطوری هخامنشیان ) جستجو می کنند و قبل و ما بعد این تمدن را یا بطور کلی نفی و یا عمداً کم اهمیت جلوه می دهند و تشکیل ملت ایران را متصل به نژادی ( آریایی) می داند که یکسره از کوروش و داریوش و بدون هیچ گونه امتزاج و اختلاط با سایر نژادهایی که در این سرزمین زندگی کرده اند توانسته در شکل نامعلوم و افسانه ای گاه بصورت اقلیت و گاه بصورت اکثریت به حیات خویش ادامه دهد و ماندگاری آن را تضمین کند!

نتایج مخربی که این اندیشه در تاریخ نگاری، سیاست ورزی، ساختار سیاسی و اداری و نظم حقوقی کشور، سیاست خارجی و زبان فارسی داشته از توصیف و توضیح این نوشتار خارج می باشد.

همین بس که بواسطه این گفتمان غیر علمی و غیر اخلاقی و نژادپرستانه که متأثر از اندیشه هایی است که دوره تاریخی آن بسر آمده (فاشیسم و نازیسم) به بخش بزرگی از ملت ایران مانند ترک ها و عرب ها و اقوام غیر فارس در کمال بیشرمی توهین می شود؛ و این گفتمان نژادپرستانه که امروز در جامعه تحت عنوان باستان گرایی افراطی و یا ناسیونالیسم آریایی گرا خود را بازیابی نموده است، وحدت ملی –دینی و سرزمینی ما را هدف قرار داده  و رشد آن در آینده امر تشکیل دولت –ملت را با مشکل مواجه خواهد نمود.

متأسفانه در سال های اخیر باستان گرایی و ملی گرایی افراطی در حال تبدیل شدن به ایدئولوژی دیگری است تا دوباره حکایت از چاله به چاه افتادن های ما ایرانیان پایانی نداشته باشد. با توجه به آغاز دو جنگ جهانی اول و دوم بر اساس ناسیونالیسم افراطی و کشتارهای نژادی و قومی در یوگسلاوی سابق، رواندا، بنگلادش، برمه، عراق، سوریه، سودان و طرد این گفتمان در دنیای متمدن امروزی ضروریست که نیروهای مؤمن به "وحدت سرزمینی و ملی ایران" این جریان نژادپرست و ضد ملی وضد اسلامی را افشا و در حاشیه قرار دهند.

بی تردید آرزوی هر ایرانی وطن پرستی بقای ایران یکپارچه و آزاد و با عظمت است. این آرزو با واقع بینی سیاسی، استمرار وحدت ملی، تحقق دمکراسی و عدالت توزیعی، برابری شهروندان در برابر قانون، مشارکت سیاسی همه اقوام در ساخت قدرت، کثرت گرایی فرهنگی و توسعه متوازن همه مناطق کشور میسر می باشد.

تکوین ملت سازی و هویت ملی و فرا قومی ما با تعریف تاریخ، زبان، دین و سرزمین مشترک امکان پذیر می باشد و نه با تفکری که براساس ناسیونالیسم نژادپرستانه و شریرانه و غیر اخلاقی و مصیبت خیز بذر کینه و نفرت قومی و عدم همبستگی ملی را در سطح جامعه امروز ما می پراکند و با استمرار گفتمان خود مناسبات صلح آمیز سیاسی –اجتماعی و فرهنگی اقوام ایرانی را دچار بحران می نماید.

باید پذیرفت فلات تاریخی ایران سکونت گاه اقوام و تمدن های مختلفی بوده که هزاران سال در کنار هم با صلح در یک جغرافیای سیاسی مشترک زندگی نموده اند و با داد و ستد فرهنگی میان خود و امتزاج و اختلاط ایرانیت کنونی ما ملت ایران را رقم زده اند.

این نوشتار با هدف جمع آوری نوشته های نویسندگان مختلف در خصوص این جریان غیر تاریخی ،در صدد معرفی تفکرات ناسیونالیسم افراطی آریایی گرا به نسل فرهیخته و آزاده می باشد.

 

                                                                                                         عبدالرضا نواصری

 آذر 1393

باستان گرایی و اسلام ستیزی

(قسمت اول)

پس از شکست ایران در جنگ های ایران و روس در سال 1812 میلادی و روبرو شدن قشون آن روز ایران با سلاح های پیشرفته یک کشور نیمه اروپایی این سؤال در ذهن بسیاری از نخبگان و منور الفکرهای آن روز جامعه شکل گرفت که علل عدم توسعه و پیشرفت ایران چیست؟ و اینکه چرا ایران که در سالیان دور کشوری آباد و دارای فرهنگ و تمدنی پیشرفته و غنی بود دستخوش انحطاط و رکود مزمن شد و چه عواملی موجب این سیر نزولی گردید؟

موانع توسعه و عقب ماندگی در ایران با نظریه های متفاوتی توضیح داده شده است این نظریه ها را می توان به سه گروه عمده دسته بندی کرد که عبارتند از :

1- گروه اول عوامل خارجی را مسئول عقب ماندگی می دانند.

نظریه هایی که حمله اعراب به ایران و پیدایش اسلام را بطور مشخص و همچنین حملات ترکان آسیای میانه و مغول ها را مهم ترین عوامل توسعه نیافتگی ایران به شمار می آورند. ( نظریه باستان گرایی )

2-گروه دوم عامل ذهنی و فرهنگی و شخصیتی را مسئول عقب ماندگی می شمارند.

( مانند آرامش دوستدار در کتاب در خشش های تیره –علی رضا قلی در کتاب جامعه شناسی نخبه کشی –صادق زیبا کلام در کتاب اثر ما چگونه ما شدیم –محمود سریع القلم درکتاب  عقلانیت و توسعه یافتگی ایران )

3-گروه سوم بر عامل اقتصادی یا دقیق تر بر مناسبات تولیدی جامعه تکیه می کنند.

( مانند حبیب الله پیمان در کتاب درباره استبداد ایرانی –احمد اشرف درکتاب اثر موانع تاریخی رشد سرمایه داری در ایران دوره قاجاریه –همایون کاتوزیان درکتاب   اقتصاد سیاسی ایران ).

باستان گرایان و ناسیونالیستهای افراطی فارس محور که گفتمان هویتی خود را بر اساس نظریه اول پایه ریزی نموده اند معتقدند که پیدایش اسلام و هجوم اعراب به ایران با پایان حکومت ساسانیان که اوج تمدن باستانی ایران محسوب می شد همراه بود.

پس از این دگرگونی و شکست ایرانیان در برابر هجوم اعراب وقفه ای طولانی –بیش از یک قرن –در توسعه فکری –علمی تمدن ایران رخ داد و از آن پس به انحراف کشیده شد. این نظریه پیدایش اسلام را به عنوان دستگاه دینی –ایدئولوژیک عامل دگرگونی های نهادهای جامعه دانسته و معتقد است که همین غلبه رشد جامعه ایران را منحرف و سپس ایستا کرد.

ابراهیم پور داود –احمد کسروی –صادق هدایت –میرزا آقا خان کرمانی –فتحعلی آخوند زاده –عارف قزوینی –حسین کاظم زاده ایرانشهر –حسین پیرنیا –ملک الشعرای بهار –رضا تربیت –ذبیح بهروز –ابوالحسن حکیمی –پرویز ناتل خانلری –ارسلان پوریا –محمد جعفر محجوب –شاهرخ مسکوب و تاحدی علی میر فطروس از جمله نمونه هایی از صاحب نظران این نظریه اند که با درجات مختلف عامل دینی را مسئول عقب ماندگی ایران می دانند.

میرزا آقا خان کرمانی می نویسد: "  هر شاخه از درخت اخلاق زشت ایران را که دست می زنیم ریشه او کاشته عرب و تخم و بذر مزروع تازیان است. جمیع رذایل و عادات ایرانیان یا امانت و ودیعت ملت عرب است یا ثمر و اثر تاخت و تاز هایی واقع شده است.

و یا میرزا فتحعلی آخوندزاده در نامه ای به شاهزاده جلال الدین میرزا می نویسد:

" نوّاب اشرف شما زبان ما را از تسلط زبان عربی آزاد می فرمایید من نیز در این تلاش هستم که به ملت خودمان از دست خط عربها نجات دهم کاش ثالثی پیدا شدی و ملت ما را از قید اکثر رسوم ذمیمه این عرب ها که سلطنت هزار ساله آیین ممدوحه بلند آوای ما را به زوال آوردند و وطن ما را که گلستان روی زمین است خراب اندر خراب کردند و ما را بدین ذلت و سرافکندگی و عبودیت و رذالت رسانیدند آزاد نمودی اما نه به رسم نبوّت یا امامت که خلاف مشرب من است بلکه به رسم حکمت و فیلسوفیّت.

وی اسلام را آیین تحمیلی اعراب بر ایرانیان می داند که: "علاوه بر آنکه سلطنت هزار ساله ما را به زوال آوردند و شأن و شوکت ما را بر باد بردند و وطن ما را خراب اندر خراب نمودند خطی را نیز به گردن ما بسته اند که به واسطه آن تحصیل سواد متعارف هم برای ما دشوارترین اعمال شده است.

از دید آنان آیین اهورایی و باستانی ایرانیان –زردتشتی –نه تنها سد راه پیشرفت و تمدن نبود بلکه در عصری که آن آیین در ایران گسترش داشت ایرانیان دارای امپراطوری نیرومند و پهناوری نیز بودند. مشکل هر چه بود از زمان هجوم اعراب به ایران بوجود آمده بود. آن امپراطوری عظیم و تمدن بزرگ در نتیجه یورش اعراب و چیرگی اسلام در ایران از بین رفته و جای آن را ایرانی عقب مانده، فقیر و ناتوان گرفته بود.

" نژاد پاک آریایی و اهورایی" ایرانی مسئولیتی در قبل عقب ماندگی ایران نداشت. مسئولیت یا گناه این عقب ماندگی با دیگران بود:اعراب و اسلام.

رد پای این تفکر نژاد پرستانه را حتی می توان در جریان روشنفکری رادیکال قرن بیستم هم مشاهده نمود. نشریه ایرانشهر که منعکس کننده آرای روشنفکران رادیکال و غیر مذهبی ایرانی در برلین بود در تحلیلش از علل عقب ماندگی ایران از جمله به سراغ " امپریالیسم عرب" رفته و نتیجه گیری می نماید که سلطه اعراب بر ایران باعث "رکود ذهن خلاق نژاد آریایی ایرانیان شده است.

نتیجه تاریخی این تفکر ناسیونالیستی افراطی نشاندن اسلام –اعراب –ترکان –اسکندر مقدونی –رومیان –استعمار و دیگران بر جایگاه متهمین عقب ماندگی تاریخی ایران است. ( ادامه دارد)