بیاد دوست شهیدم
... و شهید قلب تاریخ است «دکترعلی شریعتی»
اول دی ماه سی وپنجمین سالگرد شهادت شهید راه وطن و ایمان، رجبعلی زبردست گشتی
این سروده تالشی ام را تقدیم میدارم به روح تابناک دوست شهیدم رجبعلی زبردست گشتی
قدیمه رفق مرم ترا
ته چرا هنته نازیشا
خش قواره با وقار
گرده فیچو خاسیشا
ته رفقی با صفا
با مرامو چاکیشا
با خدا و بی ریا
رم به دیلو خاکی شا
اهل دیل و خنده رو
از اندرون پاکیشا
ایکافله رفق داریم
ته چئون دیله تاکیشا
اوایل دهه پنجاه بود و اواخر روزهای سرد پاییز و من بودم و او در جاده خاکی و گلی روستای دارباغ به روستای کردمحله فومن. قبل از اینکه میخواستیم وارد این جاده بشیم باید من از راههای لجنزار مزارع شالیکاری محله کرفکوه عبور میکردم واو هم از راههای لجنزار محله پیریوسف که آن هم در میان مزارع شالیکاری واقع شده بود.
این پیاده روی توام با گل لگد کردن هم بود تا به ابتداء جاده خاکی یکربع هم طول میکشید. کفشهای پلاستیکی پاهامون بود که بهش بوت می گفتیم و تا ورودی راه باریکه خاکی روستا که به محل مدرسه ابتدایی مون به روستای دیگر یعنی کردمحله ختم میشد کاملا بوتهایمان لجنی میشد .
درابتدای جاده خاکی دارباغ پایین،به رودخانه که میرسیدیم درکنارهم روی تخته سنگی باید قشنگ کفشهامونا می شستیم. قسمت همیشه اینطوری بود باتوجه به اینکه او از محله دیگه می آمد و من از محل دیگه ای ولی هرروز سر همان رودخانه در یک زمان بهم میرسیدیم و بقول محلی ها سربه سر میشدیم.
بعد از شستن بوت هایمون باهم قدم زنان گوش به حرفهای همدیگر میدادیم تا بعد از نیم ساعت پیاده روی به مدرسه ابتدایی دولتی روستای کردمحله میرسیدیم. رفت و برگشت روزی90 دقیقه پیاده روی داشتیم. او متولد 38 بود و من 41 . او پنجم دبستان ومن سوم .
رفاقت ما همچنان ادامه داشت تا او دیپلم گرفت ومن دوم نظری بودم ماجرای ازدواج من پیش آمد و او شب خواستگاری رفتن من همراه ما آمد و صورت نویسی را او انجام داد. دستخطش را تا همین اواخر باخود داشتم ولی براثر نقل انتقالات مفقود شد.
او تابستان دوسال قبل از سربازی اش برای کار ساختمانی با چندنفر از جوانان محل به کرج رفته بود و در یک حادثه برق گرفتگی شدیدا مجروح و تا دم مرگ پیش رفت طوری که بعدها در راه رفتن مشکل پیدا کرده بود و یک پایش می لنگید.آثار سوختگی بدنش زیاد بود ولی بااین حال در سربازی معاف نشد وبا همان پا لنگش به خدمت مقدس سربازی اعزام و در لشکر رزمی کرمانشاه ادامه خدمت داد که سرانجام با لشکرش به منطقه سیدصادق سرپل ذهاب اعزام شد.
رفاقت من با او درحدی بود که هرموقع از مرخصی می آمد یکسره به خانه ما میامد اندکی می نشست یک چای تلخ در کنار ما مینوشید گلویی تر میکرد بعد برایمان از سربازی و منطقه جنگی اش تعریف میکرد سپس پا میشد میرفت خونه خودش پیش پدرو مادرش. گاهی تابستونها که میامد مرخصی و می دید من محل نیستم و رفتم ییلاق، خیلی ناراحت میشد و در نامه اش می نوشت اومدم مرخصی ولی چه سود نبودی.
نمایی از منطقه جنگی سرپل ذهاب محل شهادت شهید رجبعلی زبردست گشتی
یکماه قبل از اینکه شهید بشه دیدم رجب آمده مرخصی ولی با لباسهای سربازی خون آلود، گفتم رجب این لکه های خون چیه، دیدم رجب دیگه آن رجب سابق و مثل همیشه بشاش نیست، گردنم را بغل کرد زد زیر گریه و گفت عظیم من دیگر هدفم مشخص شده !!!!
چندین نفراز همسنگرانم جلوی پایم و پیش چشمانم پرپر شدند و این فواره خون بدن آنهاست. خیلی در بغل همدیگر گریه کردیم و گفت من هم قصد ازدواج داشتم ولی الان هدفم چیز دیگریه. بعد خدا حافظی کرد از پیشم رفت و دوباره برگشت و گفت فردا صبح عازم منطقه هستم واگر دیگر همدیگر را ندیدیم مرا حلال کن عظیم.
بعدش که رفت 10 روز بعد برایش نامه ای فرستادم 20 روز منتظر جواب بودم دیدم نیامد هی یکماه شد 45 روز شد دیدم جواب نامه ام نیامد سر دو ماه شنیدم که عده ای آمدند به پدرش گفتند رجب شهید شده ولی در منطقه برفی سرپل ذهاب جنازه اش در جایی افتاده که قابل برداشتن از زیر آتش باری عراقیان نیست و فعلا بایستی صبر کنید بهتان خبر میدهیم.
چند ماه بعداز شهادتش پیکر تکه تکه و گوشت بدن از استخوان جداشده اش را آوردن زادگاهش... واینچنین شد که من تنها رفیق استثنایی دوران خاطراتم را از دست دادم. روحش شاد و یادش گرامی
با سلام وعرض ادب
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
این که بعد سی و اندی سال این گونه از دوست شهیدتان می گویید نشان از یک همدلی و رفاقت عمیق دارد و امیدوارم این رفقا در قیامت شافع همه ی ماباشند.
یاد ایشان و همه شهدای وطن گرامی باد.
از خون جوانان وطن لاله دمید
با سلام
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
درود فراوان بر شما که از این شهید عزیز یاد نمودید و تشکر بابت سروده پر احساس شما
این لالهها که بر سر کوی تو کشتهاند
از اشک چشم و خون دل ما سرشتهاند
بنگر که سرگذشت شهیدان عشق را
بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاند
سلام آقای نعمتی عزیز و سلام بر دوست شهیدت آقارجب
به آفتاوه دیمه آمدم دیدم برگی از دفتر زندگی شهیدی آن را تابناک کرده است. خاطرهات با شهید رجب زبردست را خواندم؛ مرا به دهه شصت بردی و خاطرات متعددی را در ذهن حقیر زنده کردی.
مسیر مدرسه، راههای «چولافت» و گلین و بعضا سنگلاخی و ... بخشی از این خاطرات ماندگار است.
شرکت در تشییع متناوب پیکر شهیدان در شهرهای مختلف گیلان، ازجمله ماسال و شاندرمن، همه از خاطرات دهه شصت برای همنسلیهای حقیر است.
خدا شهید رجبعلی زبردست را با شهیدان کربلا محشور فرماید. دست مریزاد آقای نعمتی که یاد یکی از شهیدان دیارت را زنده کردی.
خداوند رحمتش کند
سلام پیله برا
حاصل خوندن پست جدیدت تری چشمان بنده بود. ان شاالله همه ی شهدای ما با سالار شهیدان محشور شوند.
روحشان شاد باد.
سلام جناب نعمتی عزیز
خدای مهربان و دانا روح این شهید و دوست بزرگوار شما را غرق در باران رحمت و عطوفت قرار دهد. بر شما برادر ارجمند و عزیز نیز، به خاطر حس دوست داشتن و احساس والا نسبت به شهید و عالم رفاقت و دوستی، عمری مدید و با ارزش عنایت فرماید. سایه ایزد منان بر قامت شما و سایه مهر و مهربانی تان بر فرزند و عیال، بر شعر و شور، بر دوستدارتان مستدام باشد. انشاء الله
دوستان عزیز ضمن قدردانی از بزرگواری شما، در این پست نیت براین دارم تا پاسخ عواطف شما را واگذار نمایم به روح بزرگ این شهید وارسته و امیدوارم خداوند نام ما را در فهرست صالحان و صدیقان قرار دهد تا رفیقان خوبی در دنیا و آخرت برای شهیدان باشیم.که وعده قرآن چنین است. مهرهمگان افزون
درود بر شهیدان



پاینده باشید جناب کرفکوهی گرامی
اهل کوچه همه رفتند ولی ما ماندیم
حقمان است اگر بی کس و تنها ماندیم
در به روی همه وا بود و نمی دانستیم
شهر لبریز خدا بود و نمی دانستیم
هیچ تقصیر کسی نیست اگر رنجوریم
روشنی هست، خدا هست ولی ما کوریم
او اهل کوچه ی عشق بود و صفا
و ماندنش سخت بود در این
وادی غرق ریا ..
خدایا ! گوشه ایی از نگاه پرمهرش را نصیب ما بگردان !
ز یمن مقدم رسول خاتم



معطر آمده محیط عالم
مولد صادق آل محمد
مقارن گشت با میلاد احمد
میلاد نبی اعظم (ص) و امام صادق (ع) مبارک باد
با سلام خدمت آقای نعمتی عزیز تالشه برا خوب هستی ضمن خسته نباشید خدمت جنابعالی بخاطر زحماتی که برای ترویج فرهنگ تالشی انجام می دهی .همیشه موفق و سربلند
باشی
سلام برادرخوب دشت مجازم
میلاد نور مبارک ...
الهی همیشه خوب و خوش باشین
سلام و عرض ادب//تشکر از خاطره ی شیرین شما
«.آثار سوختگی بدنش زیاد بود ولی بااین حال در سربازی معاف نشد//گفت من هم قصد ازدواج داشتم ولی الان هدفم چیز دیگریه» خدای بزرگ گلچینش کرده بود
به نقل از همسر شهیداتش دهقان(اولین شهید بسیجی شرستان فومن): وقتی پیکر پاک شهیدزبردست را اورده بودند شهید اتش دهقان به شدت تحت تاثیر قراگرفته بود، و با خود نجوا می کرد رجب شهید شده منهم باید بروم و شهید شوم.
اگر اثاری از شهید بزرگوار شهید زبردست مثل عکس های دوران جبهه یا عکس های قبل از جبهه و ...
دارید ممنون میشم در اختیار ما قرار بدید//تقریبا یک ماهه دیگه یادواره ی شهدای والامقام روستای دارباغ برگزار میشه که این اثار مورد نیاز هستش//با تشکر
متاسفانه چیزی از ایشان در دست ندارم.
ممنون از حضور شما
درود روحش شاد
در شهر من شهید شهد کاش می توانستم به خانواده اش خدمتی می کردم از طرف من بر دستان پدر ومادرش بوسه بزن و بگو یک نفر کورد به پسرتان افتخار کرده
درود بر شرفت و غیرتت کیارش جان . درود بر همه مردم مرزدار کورد.
با درود ما هرچه در باره این عزیزانی که در راه وطن جانفشانی کردند و این پاکان این معصومان واین لایقین بهشت برین کم گفته ایم ساعت ها طول میکشد تا انچه راکه لایقش بودند بنگاریم سپاس ودرود بر روانشان