سرزمین نوروز

دراین تارنما،مجموعه اشعار تالشی و فارسی، مقاله ها و طنز نوشته ها، اثر رضا نعمتی کرفکوهی ارائه میگردد.

سرزمین نوروز

دراین تارنما،مجموعه اشعار تالشی و فارسی، مقاله ها و طنز نوشته ها، اثر رضا نعمتی کرفکوهی ارائه میگردد.

الان زونوم ازکیمَه

http://s3.picofile.com/file/8227529150/2013_08_22_18_24_20.jpg

شعر تالشی

الان زونوم از کیمه!


نـشم فـیکر کَـرم وام از دِه کـیمَـه

خَرِمـم پـس یَـنـدَه نسـارا شیـمَـه


سَردَه شَبون خسم انَه لا دا صب

روزآبـو شـوم نـشم  آفـتـاوَه دیمَـه


بـبــر رَفِـــق بـبـر بــجــاری بـــرزی

اشــتـه دَرزَه دَسـتَـه را از بِنـدیمَـه


بـــمِــرم از رَفِـــقـــون را رفِـــقــون

رَفِــقـــون پـا بنـی ســرَه قـالیـمَـه


چمــه ثــروت نِـــداری بَــه نِـــداری

نِــداری پـی چــمه جانی مالـیمَـه


سـرم کَـردَه دیمی سـیـلّه نَه بَـما

أ جور که خوای زمـونَـه از نِـبـیمَـه


دَسی عوض همیشه پام دراز بَـه

زمـونَـه کــو فـقیــره بـنــدَه بـیـمَـه


دَسـم دراز نِـبَــه هــر نـاکسی وَر

هـمـیشَـه واتــمَــه خـدا کـریــمَـه


مـرا دنـیـا دومَـه بَـه دَسـم کـاردَه

ایی لخـمَـه را امـوَر أ وَر تـیـلیـمَـه


طمع دندونم کَـندَه هر چی کـو از

اگـه مـنَـه بــوبــو هَـزارچی پـیمَـه


زمونَه خوای اشتن جور مه بپِجی

هنـتَـه دا پَـجیـمَه البَـلی  سیـمَـه


گوشَه خجَه مَندیمه دا چوان چه؟

اَوون کــو از کَـلَـه لـوئَـه  مَـسیمَـه


چَوون قـولی یخی سَـرم نیویشتَه

چمـه حرفی سری هَنی مَنـدیمَـه


خـدا را شـکر الان زونـوم ازکـیـمَـه

همـیـمَه که همـیمَـه که هـمـیمَـه


سروده ای از نعمتی کرفکوهی به زبان تالشی جنوبی

به تاریخ 16آذر  1394



معنی به فارسی  به ترتیب مصرع.

می نشینم فکر میکنم من کی هستم

جای آفتابگیر را رها کردم سمت سایه  مسکن گزیدم

شبهای سرد بی لحاف میخوابم تا صبح

باز صبح پا میشوم میروم جای آفتابگیر می نشیم

درو کن رفیق دروکن محصول شالیزارت  را

من بند (گره )دسته های شالی تو هستم

بمیرم من برای رفیقانم رفیقان

زیر پای رفیقان فرش قرمز هستم

ثروت من (در این دنیا) نداری بود نداری

پیه نداری را  بر جانم مالیدم

سرخ کردم صورتم را با سیلی ولی

آنطور که زمانه میخواست (از من بسازد) نشدم

به جای دست همیشه پایم دراز بود!

با وجودی که بنده ی فقیری در زمانه بودم

دستم را پیش هر ناکسی دراز نکردم

همیشه گفتم خدا کریم است

برایم دنیا مثل دنبه بود و دستم مثل کارد

برای تهیه لقمه نانی به هر سوی دویدم

دندان طمع ام را از هر چیزی درآوردم

اگه با خودم بود دلم هر چیزی میخواست

زمانه میخواست مرا  مثل ومیل خودش بپزد

ولی تا خواستم بپزم فورا سوختم

گوشهای خودم را تیزکردم تا بشنوم چه میگویند

فقط از آنها حرف مفت و بی عمل  شنیدم

قولهایشان را روی یخ نوشتم

روی حرفهای خودم همچنان هستم

شکر خدا الان میدانم من کی ام

همینم که همینم که همینم