سرزمین نوروز

دراین تارنما،مجموعه اشعار تالشی و فارسی، مقاله ها و طنز نوشته ها، اثر رضا نعمتی کرفکوهی ارائه میگردد.

سرزمین نوروز

دراین تارنما،مجموعه اشعار تالشی و فارسی، مقاله ها و طنز نوشته ها، اثر رضا نعمتی کرفکوهی ارائه میگردد.

باستان گرایی و اسلام ستیزی ( 6)

http://s6.picofile.com/file/8191135026/E4434356.jpg

باستان گرایی و اسلام ستیزی/ عبدالرضا نواصری

تهیه کننده: رضانعمتی کرفکوهی

سمت پایانی )

متهم نمودن اعراب مسلمان در هنگام فتح ایران به کتاب سوزی!؟

کتاب سوزی فاتحان عرب مسلمان را در ایران هیچ یک از مؤرخان نیاورده اند بجز حاجی خلیفه ( در کتاب کشف الظنون) که در شمار متأخران است ( متوفی به سال 1067 هـ ) و اگر عربها کتابخانه های ایران را سوزانیده بودند مؤرخان قدیم نامی از این حادثه می بردند.

جالب اینکه ناسیونالیست های نژادگرا نه می دانند محل این کتابخانه های خیالی کجا و نه حتی مدرکی را در این خصوص ارائه می دهند. و این در حالی است که رژیم موبدی حاکم بر ایران در دوره ساسانی رژیمی ضد علمی بوده و تا هر جا که این روح حاکم بوده مانع رشد علوم بوده است.

به همین دلیل در جنوب غربی و شمال شرقی ایران که از نفوذ روح مذهبی موبدی دور بوده مدرسه و انواع علوم وجود داشته و در سایر جاها که این روح حاکم بوده درخت علم رشدی نداشته است. بقول جاحظ در کتاب المحاسن و الأضداد "ایرانیان دوره ساسانی علاقه زیادی به نوشتن کتاب نداشتند  و بیشتر به ساختمان علاقه مند بودند.

عدم نوشتن در مذهب زردتشت در عهد ساسانی روح حاکم بر دستگاه موبدی بوده است. دکتر همایون کاتوزیان در اثر خود بنام ایرانیان فقر علمی امپراطوری ایران باستان از هخامنشی تا ساسانی را چنین بیان بیان می کند:

نشانه ای از هیچ تحول علمی ( به جز ستاره شناس و طالع بینی ) و تفکر فلسفی و تاریخ نگاری که در میان یونانیان آن زمان به سطح بسیار بالا رسیده بود در میان ایرانیان در دست نیست، اما مردمان آزاد  یونان شهروندانی بودند که می توانستند در محدوده ای مشخص، آزادند و بدون دخالت حکومت به چنین فعالیتی بپردازد.

گوستاو لوبون در اثر خود تمدن اسلام و عرب در مورد سوزانیدن کتابخانه ها توسط فاتحین مسلمان می گوید: "سوزانیدن کتابخانه اسکندریه که آن را به فاتحین اسلام نسبت داده اند جای بس تعجب است که یک چنین افسانه موهومی چگونه در این مدت متمادی به شهرت خود باقی مانده است و آن را تلقی به قبول نموده اند، ولی امروز بطلان این عقیده به ثبوت پیوسته و معلوم و محقق گردیده است که خود مسیحیان پیش از اسلام همچنانکه همه معابد و خدایان اسکندریه را با کمال اهتمام منهدم نموده اند، کتابخانه مزبور را نیز سوزانیده بر باد دادند، چنانکه در زمان فتح اسلام از کتابهای مزبور چیزی باقی نمانده بود تا آن را طعمه حریق سازند.

ارنست گامبریچ در تاریخ جهان در خصوص علاقه اعراب مسلمان به علم و نشر آن چنین می گوید: "اعراب مسلمان حتی بیش از ایرانیان، از یونانیانی که در شهرهای تسخیر شده امپراطوری روم شرقی به سر می بردند علم و فرهنگ آموختند آن ها به جای سوزاندن کتاب ها شروع به جمع آوری و خواندن و ترجمه آن ها کردند.

بیش از همه به نوشته های آموزگار معروف اسکندر، یعنی ارسطو، علاقه مند شدند و آنها را به عربی ترجمه کردند از ارسطو آموختند که به هر چیزی در طبیعت نظر دوزند، و اصل و منشأ هر پدیدار را به تفحص گیرند.

آن ها با علاقه و شور و اشتیاق دل مشغولی چنین مسائلی شدند. نام بسیاری از علومی که ما غربیان در مدرسه می آموزیم از زبان عربی گرفته شده است مانند شیمی و جبر. کتابی که در دست دارید از کاغذ ساخته شده است چیزی که ما آن را مدیون اعراب مسلمان هستیم، اعرابی که خود چگونگی ساخت آن را از اسرای جنگی چینی آموختند.

با این همه چندان هم بد نبود که اعراب مسلمان امپراتوری عظیم خود را بر پا کردند زیرا از طریق آن فتوحات بود که اندیشه ها و یافته های ایرانیان، یونانیان، هندیان و حتی چینی ها همه برهم نهاده شدند.

جالب اینکه مسئله آتش سوزی کتابخانه ها بدون سند و مأخذ ششصد سال بعد از فتح مصر و ایران توسط سپاه اسلام مطرح می گردد. این اتهام به دینی منتسب می گردد که اولین آیه آن بابخوان شروع می شود و هر جا این دین وارد شده است به شکوفائی علمی، انسانی، اخلاقی و فکری مردم سرزمین فتح شده منجر شده است.

دکتر حبیب الله پیمان در تکوین و باز تولید استبداد در ایران در این خصوص چنین می گوید: " حملات عرب ها، آن گونه که بعضاً تصور کرده اند با ویرانی همراه نبود آنها هرگز همانند مغول زیر ساخت های اقتصادی و اجتماعی ایران را تخریب نکردند، سیستم کشاوزی و آبیاری دست نخورده باقی ماند و امنیت کشاورزان بر روی اراضی شان تضمین گردید، آتش زدن کتابخانه ها یا از بین بردن آثار فرهنگی ایران بیش از اسلام بیشتر افسانه است تا واقعیت تاریخی.

گزارش های مربوط به تخریب گسترده آثار مکتوب آن گونه که در روایت ابن خلدون آمده است توسط دیگر مورخان معتبر و مقتدر هم تأیید نشده است و محققان بی غرض جدید نظیر غلامحسین صدیقی نیز در صحت آن گزارش ها تردید کرده اند. نکته مهم تر این که عرب ها به عکس مغول ها آسیبی به نیروی انسانی ایران به ویژه نیروهای متخصص و صاحبان علوم و فنون یا نخبگان اداری و اقتصادی کشور وارد نیاوردند همان ها که چندی بعد و همزمان با تأسیس خلافت عباسی به طور وسیعی جذب خدمات اداری شده جز مقام خلافت بیشتر پست های کلیدی از جمله وزارت را در اختیار گرفتند و سازماندهی نوین اداری، سیاسی و مالی خلافت اسلام را به انجام رساندند.

بخش دیگری از ایرانی ها عرصه فرهنگ و علم و ادب و زبان را اشغال و منشأ تحولات و پیشرفت های بزرگی در علوم عقلی، فقهی، ادب و زبان عرب، شعر، هنر و سپس علوم گشتند. همان ها در ترجمه آثار فرهنگ، تمدن و تاریخ ایران از زبان پهلوی به عربی پیشقدم شدند.

خدای تامه یا تاریخ پادشاهان ایران به نام تاریخ ملوک الفرس توسط عبدالله بن مقفع ترجمه شد. وی همچنین کتاب آیین نامه شامل آداب و رسوم و نظام ها و مذاهب ایرانیان، کلیله و دمنه، کتاب مزدک و کتاب تاج در تاریخ انوشیروان و الادب الکبیر و الادب الصغیر و نامه الیتیمیه را ترجمه نمود. همچنین به این فهرست طولانی می توان کتاب های رستم و اسفندیار و بهرام شوش و اوستا و شرح و تفسیر آن، ترجمه جبله بن سالم، کتاب هزار افسانه و کتاب بوسفاس و افسانه و گردش یا تفریح و تنزه، خروس و روباه، روز به یتیم، نمرود، عهد و وصیت اردشیرنامه، موبد موبدان و کتاب اردشیر در سیاست و تدبیر و دستورهای خسرو و کتاب آداب و رسوم نظام های جنگ و سپاهیان را افزود.

این ها نمونه از شواهد تاریخی است که نشان می دهد اسلام و عرب نه فقط باعث نابودی میراث علمی و فرهنگی ایران نشد که به عکس موجبات ترویج و نشر آن در میان ملل مختلف فراهم آورد. نهضت علمی و فرهنگی اسلامی همین کار را با میراث فرهنگی یونان که بدین معنی که با انتقال آن به ایران محرک رشد و اعتلای علمی و عقلی در این کشور و تجدید حیات و گسترش آن فرهنگ و سپس انتقال دوباره آن به مغرب زمین شد. شکفتگی علمی و فرهنگی حاصل از ورود اسلام به ایران این حادثه را غیر قابل قیاس با دیگر حوادث مشابه نظیر حمله اسکندر و چنگیز و استیلای دراز مدت مقدونیان و مغولان نموده است.

همچنین دکتر نصر حامد ابوزید در محمد و آیات خدا برخورد اعراب مسلمان با تمدن و فرهنگ سرزمین های فتح شده را چنین توصیف می کند:

مسلمانان در سرزمین های تصرف شده با مسیحیان، یهودیان، هندوها و زردتشتیان و نیز انواع و اقسام جریان ها و فرقه های مذهبی دیگر مواجه شدند. اعراب از اقوام دیگر آموختند و دانش آنها را نه تنها در عرصه اقتصاد و حکومت داری، بلکه در زمینه همه آنچه که به صورت های مختلف دین مربوط می شود اخذ و اقتباس کردند یا تغییر شکل دادند.

اعراب در خلال جهان گشایی شان به هیچ وجه هر آنچه را که پیش روی خود می یافتند منهدم نساختند نه آثار باستانی هند را، نه ایران و نه مصر را. حتی آنها دست به تخریب مجسمه های دینی و مکان های مقدس آیینی نزدند. آنها دستاوردهای فرهنگی و اندیشه های دینی را پذیرا شدند و اخذ کردند و آنها را به صورت همان چیزی توسعه دادند که ما امروزه به نام سنت های مختلف فرهنگ اسلامی می شناسیم.

با توجه به رواج فرهنگ شفاهی در ایران باستان و عدم تولید فرهنگ مکتوب به دلیل ناهنجار بودن خط پهلوی در قیاس با تمدن یونان صحبت از داشتن هزاران کتابخانه و کتاب و سوزانیدن آنها توسط اعراب مسلمان بیشتر به افسانه و خیال می ماند تا واقعیت.

بطوریکه دکتر پرویز رجبی در اثر خود بنام سده های گمشده در خصوص شفاهی بودن فرهنگ در دوره باستان چنین می گوید: "

من هرگز به اشاره ی به این واقعیت خسته نخواهم شد که ما از آغاز هستی تاریخی به روایت شفاهی بیشتر از ادب مکتوب توجه کرده ایم، اوستا، کتاب دینی مان نیز جز در چند مورد استثنایی، به صورت شفاهی در سینه های دین داران جای داشت و حتی موبدان هم از آن به صورت شفاهی استفاده می کردند. علاقه به روایت شفاهی تا نخستین سده های دوره اسلامی به قوت خود باقی بود.

با همه نظرهای موجود که ذخیره های عظیمی از کتاب های ایرانی سوزانده و نابود شده اند! با نشانه های موجود نمی توان گمان داشت که ایرانیان پیش از اسلام به اندازه ی یونانیان اثر مکتوب داشته اند. جز سنگ نبشته ها و معدود خبر جسته و گریخته تقریباً تنها منبع تاریخ ایران باستان نوشته های غیر ایرانیان به ویژه یونانی و رومی و عربی است. هنگامی که در یونان متن هایی مانند  ایلیا و ادیسه ی هومر و متن های فلسفی ده ها فیلسوف، از آن میان افلاطون و ارسطو و متن های تاریخی ده ها مورخ مانند هردوت، گزنفن و پلوتارخ و یا خطیبی مانند سیسرون از زبان یونانی پاسداری می کردند، فصاحت فی البدیهه ی راویان شفاهی، توانایی ایستادگی در برابر برداشت ها و سلیقه های خلق الساعه ی مردمان پراکنده ی سرزمین بسیار گسترده ی ایران را نداشت.

همچنین دکتر پرویز رجبی از نقش اعراب مسلمان در گسترش نهضت تألیف و ترجمه کتب و نشر علوم و احتضار زبان و خط پهلوی در دوره ی ساسانی می نویسد:

سماجتی کودکانه است که هنوز هم برخی می کوشند، گناه خامی نثر فارسی را به گردن عرب و ترک و مغول بیندازند، که آمدند سوختند و کشتند و بردند و گویا زبانمان را هم بند آوردند. و در جای دیگر رجز می خوانیم که زبان رسمی دربار خلفا و مغول ها و ایلخانان ترک، فارسی بوده است.

می خواهم بگویم که ایرانیان نخست پس از اسلامی شدن و تحت تأثیر موقعیت خاصّی، که عرب ها و اسلام در زندگی اجتماعی ایرانیان فراهم آورند، با نوشتن مأنوس شدند و به آن خوی گرفتند، حتی به قیمت انگیختن خشم برخی، نمی توان باور نداشته باشم که ما نوشتن و تا حدودی سرودن را مرهون عرب ها هستیم.

ما دیر یا زود باید از اصطلاح عرب جاهلیت فاصله بگیریم. منظور ما از جاهلیت متفاوت است از منظور عرب ها! همین عرب ها بودند که با تماس با کاغذ دیگر دل از آن نکندند. آبشخور خطّ بیش تر ملت های جهان آرامی و سامی است. سه دین توحیدی بزرگ جهان نیز که با رخنه به سراسر جهان جغرافیایی، سیاسی و مدنی و فرهنگی دنیا را دگرگون کرده اند، آبشخوری سامی دارند.

این را هم فراموش نکنیم که ما از مردمی جاهل نمی توانستیم شکست بخوریم. عرب ها ظرف ده سال تا فرغانه را مانند کف دست خود می شناختند.

ما بیش از یک هزاره با یونان و روم کل کل زدیم و کاری از پیش نبردیم اما عرب ها در آغاز کار خود از جبل الطّارق گذشته و قرطبه و غرناطه را چنان آذین بستند که هنوز این دو شهر مایه ی غرور اسپانیایی ها هستند و علی الحساب روزیشان دست توریست هایی است که از بناهای دوره اسلامی این دو شهر دیدن می کنند. ما دیر یا زود باید از اصطلاح عرب جاهلّیت فاصله بگیریم.(1)

ناسیونالیست های نژاد پرست آریایی گرا با تحریف تاریخ، جعل و افسانه سرایی درصدد بدبین کردن مردم و بخصوص نسل جوان به فرهنگ و تمدن اسلام هستند. و این حقیقت را نادیده می گیرند که "در طی 14 قرن همراهی تاریخ ایران و اسلام فرهنگ غنی و گسترده پدیده آمده است که در آن هیچ یک را نمی توان از دیگری باز شناخت، فرهنگ ایرانی بدون اسلام جستن به همان اندازه محال است و غیر قابل تصور که فرهنگ اسلامی را بدون ایران دیدن.

 1- توضیح وبلاگ خله لون: البته در این قسمت از نوشتار، که با خط قرمز مشخص گردیده ،سعی شده مقداری چاشنی عربیت از اسلامت پرچربتر جلوه داده شود و تقریبا رگه هایی از "پان عربیسم" جلوه نمایی کند. واقعیت امر این است که عربها تا قبل از اسلام ار نطر مدنیت بسیار درسطح پایین تری از ایرانیان قبل از اسلام بوده اند و الحق که عنوان "اعراب جاهلیت" مستحق این قوم بادیه نشین بوده است .

اعراب چیزی به اسلام برای عرضه کردن جزء شمشیر برهنه نداشته و هر شرفی کسب کرده به برکت دین مبین اسلام بوده است.ایکاش نویسنده ی محترم زحمات نگارش متن جالب خودش را در قسمتهای پایانی این نوشتار، با این چندجمله ی تحریک آمیز قدری به پان عربیسم نزدیک نمیکرد.

ولی درعوض ایرانیان خدمات ارزشمندی به اسلام نموده و ذوق وهنر خودشان را در اختیار اسلام گذاشته و بزرگمردان علم و ادب همگی از سرزمین ایران برخاستند. به کتاب "خدمات متقابل ایران و اسلام اثر مرتضی مطهری" مراجعه شود.

نتیجه گیری :

ناسیونالیسم افراطی با ایدئولوژی آریایی گرایی و فارس محور خود تا کنون نتوانسته با غلوها و بزرگ نمایی های افسانه ای خود از باز آفرینی گذشته باستانی ایران، پیش از اسلام بر خلاف ناسیونالیسم ملی گرای نوین اروپایی و به ویژه آلمانی که این جریان متأثر از آن می باشد به خلق هویتی نو و امروزی جهت ملت ایران نایل آید، زیرا این جریان بیشتر نتیجه هیجان ایدئولوژیک و رؤیاهای عاطفی ( ناسیونالیسم رمانتیک) و کمبودهای تاریخی می باشدتا حاصل ارزیابی واقع گرایانه ی تاریخ و جامعه ایران با توجه به دو عنصر نژاد آریایی و گذشته باستانی در گفتمان هویتی آنان و در نتیجه دشمنی آنها با تمدن اسلامی و اقوام غیر فارس ( بخصوص عرب ها و ترک ها) ماهیت غیر تاریخی ناسیونالیسم نژاد پرست آریایی پیامدهای خطرناکی جهت وحدت ملی و تمامیت ارضی میهنمان ایران دارد.

باز تولید این گفتمان افسانه ای که عاری از هر نوع وجه علمی و انسانی و اجتماعی و فرهنگی است در بخشی از جامعه و حتی ساخت قدرت باعث رشد افراطی گری گسست همبستگی ملی، رشد حرکت های گریز از مرکز و درگیری های قومی درکشورمان خواهد شد. شرایط امروز کشورمان ( رشد افراط گرایی قومی و دینی در منطقه )و همچنین ترکیب جمعیتی ملت ایران که ترکیبی است چند قومی به ما می آموزد که ایرانیت امروزمان را بر اساس تاریخ و فرهنگ ایرانی بعنوان زمینه ی تاریخی ایران اسلامی و تمدن اسلامی بعنوان عصر زرین فرهنگ ایرانی و تمدن مدرن تعریف کنیم. "

زیرا توصیف ایرانیان ( و حتی فارسی زبانان) به عنوان یک نژاد خالص نه تنها با حقایق تاریخی و تجربی در تضاد است بلکه مهم تر از آن چنین تعریفی ظرفیت و توانایی بالقوه و چشم گیر ایرانیان برای دریافت، جذب و تلفیق فرهنگ های بیگانه از بابل قرن ششم پیش از میلاد تا آمریکای قرن بیستم را در نظر نمی گیرد در حقیقت همین ویژگی راز غنا و تداوم فرهنگ و تمدن ایرانی است.

باید پذیرفت "جامعه ایران، موزائیک کنار هم چیده اقوام است. اگر چه به ظاهر رنگ و لعاب های آن گوناگون، رنگارنگ و با نقش و نگارهای خاص خود، یگانه و بیگانه از هم می نماید، ولی در اصل فرش انداز یک جامعه اند، در زیر سقف حیات یافته و سرنوشت تاریخی –فرهنگی واحدی را رقم زده اند. هم چنان که گاه خوشی و نیک انجامی در کنار هم زیسته اند، گاه سختی و بد فرجامی نیز به طور یکسان به پایان آن نگاره نشسته اند.

ظلم ستمگران و متجاوزان داخلی و خارجی را نیز کم و بیش با هم درک را می کرده اند و در فتوحات و کشور گشایی ها نیز در کنار هم رکاب زده اند و دوشادوش هم جنگیده اند و به رغم فراز و نشیب های تاریخی، هویتی کهن و فرا قومی را به نام ایران پدید آورده اند.

در شرایط کنونی که ناسیونالیسم نژادی در تلاش است که اقوام داخل ایران را با گفتمان نژاد پرستانه و تحریف تاریخ و افسانه سازی در مقابل یکدیگر قرار دهد ضروریت که با طرح حقایق تاریخی، خویشاوندی و وحدت قومی و فرهنگی میان اقوام جامعه با این جریان با ماهیت غیر تاریخی و فاشیستی مقابله نمود.

وسر انجام آنکه، هویت ملی ایران بر خلاف تصور ناسیونالیسم افراطی آریایی گرا "شالوده مرکزی و واحدی ندارد بلکه همچون موزائیکی است که عوامل مختلف از تاریخ و فرهنگ ایرانی، مذهب اسلام و تشیع، فرهنگ و تمدن مدرن و فرآیند های جهانی شدن در شکل گیری آن مؤثر بوده اند. (پایان)

درپایان با قدردانی از مؤلف این اثر گرانمایه امیدوارم این متن، مورد پسند خوانندگان ارجمند قرار گرفته باشد.(باتشکراز همراهی شما خوانندگان محترم وبلاگ خله لون)

باستان گرایی و اسلام ستیزی (2 )

http://s6.picofile.com/file/8191135026/E4434356.jpg


باستان گرایی و اسلام ستیزی/ عبدالرضا نواصری

تهیه کننده: رضانعمتی کرفکوهی

قسمت دوم

ظهور ناسیونالیسم ایرانی

 پیش از انقلاب مشروطه در ایران چیزی به نام "ناسیون" یا "ملت" وجود نداشت.

همان گونه که در اروپا نیز پیش از رنسانس و "فرماسیون" یا "اصلاح مذهبی" چنین چیزی وجود نداشت و در فاصله آن دو تحول و انقلاب های 1848 میلادی ساخته شد.

اگر چه همیشه در سراسر جهان میان گروه های مختلف مردم احساس هویت مشترک و همبستگی وجود داشته است.

از نیمه دوم حکومت ناصر الدین شاه به بعد مفاهیم نوین ناسیون و ناسیونالیسم در میان اقلیت بسیار کوچک نخبگان شروع به رشد کرده بودند.

میرزا فتحعلی آخوند زاده و میرزا آقا خان کرمانی احتمالا بهترین نمونه های این نخبگان در دو نسل پی در پی بودند گاه تصور میشود که ناسیونالیسم ایرانی پیش از اسلام وجود داشته و برای اثبات آن به شاهنامه اشاره می شود.

در حقیقت این ادعا همان قدر توخالی از محتواست که ادعای نازی ها در آلمان که می گفتند افکار و احساساتشان در عصر بت پرستی توتون ها ( در اوایل تاریخ مسیحیت ) ریشه دارد.

ناسیونالیست های متجدد که داشتند در ایران ظاهر می شدند نه تنها بخاطر شکوه واقعی یا متصور گذشته ی ایران به برتری کشور اعتقاد داشتند بلکه حتی بیشتر به این سبب که ایرانیان را بخشی از نژاد اروپایی می دانستند که تمدن اجتماعی و صنعتی عظیم اروپایی معاصر آنان را بوجود آورده بودند.

آنچه بر سرخوردگی روشن فکران ناسیونالیست پر شور می افزود تضاد خیره کننده ی عقب ماندگی ایران با دستاوردهای جدید اروپا در آن زمان بود. که به اعتقاد آنان ایرانیان عمدتا " –اگر نه صرفا –" به علت اعراب و اسلام و بعدا ترکان نتوانسته بودند به آن دست پیدا کنند.

با این همه تا پیش از قرن بیستم در ایران اثری از پان ایرانیسم نظری و عملی که کیش رسمی دوران پهلوی شد نبود.

برای مثال در عهد صفویه درباریان به ترکی سخن می گفتند، در عهد قاجار نیز زبانی که در دربار ولیعهد در تبریز بدان تکلم می کردند ترکی بود و در دربار تهران هم ترکی در کنار فارسی به کار می رفت شاهان قاجار تا مظفرالدین شاه اغلب افتخار می کردند که از نسل چنگیز خان اند و این نشان می دهد که تا آن زمان ایرانیان به چنگیز به چشم مهاجم وحشی و خبیثی که میهنشان را ویران کرده بود نگاه نمی کردند.

حتی در نیمه های قرن نوزدهم کتاب طولانی ناسخ التواریخ اثر لسان الملک با هبوط آدم (ع) آغاز می شود و با ظهور اسلام و ورود آن به ایران به اوج می رسد و بزرگترین قهرمانانش مسلمانان غازی و شهدای شیعه اند.

همان گونه که ذکر گردید ناسیونالیسم ایرانی در آغاز انقلاب مشروطه پدید آمد و بزرگترین مبلغان آن میرزا آقا خان کرمانی و فتحعلی آخوند زاده بودند که در نوشته های آنان همه عناصر ناسیونالیسم جدید ایرانی به چشم می خورد: گرامی داشت شورانگیز ایران باستان –شوق یکشبه اروپایی شدن –احساسات تندضد عربی و اسلامی –استهزای ادبیات قدیم فارسی –توران ستیزی ( ترک ستیزی ) و برتری نژادی ( آریایی گرایی).

ناسیونالیسم رسمی دوره پهلوی

اصطلاح ناسیونالیسم در این سطور نه به معنای وسیع و متداول عشق به میهن و فرهنگ خودی و آرزوی استقلال و آبادانی آن است و نه حتی به معنی افتخار به دستاوردهای تاریخی آن ( تا جایی که به تحقیر اقوام و مردمان دیگر و غفلت از معایب خود نینجامد.) به عبارت دیگر منظور از ناسیونالیسم در اینجا حب وطن یا میهن پرستی نیست برعکس اشاره دارد به بینشی اروپایی که ریشه هایش در جنبش ضد روشنگری قرن هیجدهم است و پس از تکامل در قرن نوزده و اوایل قرن بیستم نابترین بیان خود را در ایتالیای فاشیستی و آلمان نازی می یابد.

با روی کار آمدن رضا خان شرایطی پیش آمد که ناسیونالیست های افراطی بتوانند طرح خویش را به شکل پخته تری به اجرا در آوردند که این بار در قالب گفتمان تازه ای به نام ناسیونالیسم آریایی گرا و ایدئولوژی پان فارسیسم صورت بندی شد. روشنفکران ناسیونالیست نه تنها طراحی برنامه ها و تئوری سازی حکومت رضا خان را به عهده داشتند بلکه اجرای طرح ها نیز به دست آنان صورت می گرفته است. ناسیونالیسم رضا شاه  دو جنبه داشت:  فکری و عملی. البته او نظریه پرداز نبود و اطلاعات ابتدایی خود را از تاریخ ایران باستان را از روشنفکران ناسیونالیستی گرفته بود که نزدیکترینشان به او فرج الله بهرامی ( رئیس دفتر رضا شاه ) بود.

خاستگاه های فکری ناسیونالیسم جدید ایرانی نشأت گرفته بود از :

- آگاه شدن به افکار ناسیونالیستی و تاریخ اروپا

2- آگاهی و توجه به تاریخ ایران باستان

3-روان شناسی ستمدیدگان که ترکیبی از خشم و سرافکندگی را با آرمان های مینوی و عقده خود بزرگ بینی یکجا جمع می کنند.

ولی پیش از اینکه ناسیونالیسم تبدیل به مرامی رسمی شود هنوز مفهومی ذهنی بود نوعی بیان هنری از افتخارات باستان ناکامیهای حال و آرزوهای بزرگ برای آینده. هنوز پیش از آنکه ناسیونالیسم حکومت کنندگان باشد به حکومت شوندگان تعلق داشت. موج نوپایی بودکه تکیه گاه عاطفی و محکمی در میان روشنفکران متجدد ناراضی داشت انگیزه آن احساس خشم و شرمساری از بابت افول فرهنگی و عقب ماندگی اقتصادی و ناتوانی سیاسی بود.

و قوه محرکه آن، دستاوردهای واقعی و خیالی ایران باستان. از یکسو مخالف جهانخواری قدرتهای اروپایی بود و از سوی دیگر شیفته و فریفته فرهنگ و اقتدار اروپای جدید. از یک طرف هنجارها و سنتهای موجود از جمله بسیاری از مواریث فرهنگی ایرانیان و حتی گاه شعر قدیم فارسی را تحقیر می کرد و چه بسا مایه ننگ می دانست و از طرف دیگر درباره افتخارات ایران باستان خیالپردازی و احساس غرور می کرد از بابت عوام الناس و آداب و رسومشان خجالت می کشید.

و از اینکه اروپاییان ممکن است کارهای "آنها" را پای "ما" بنویسند ناراحت بود. اما عاشقانه به کورش کبیر و نژاد آریایی می بالید. به این ترتیب هم اروپایی پسند بود و هم ضد امپریالیست هم خود شیفته بود و هم خود کم بین.

ویژگیهای نظری و پیامدهای عملی این ناسیونالیسم رسمی به طور خلاصه از قرار زیر بود:

در بعد فرهنگی ادعا می کرد که "ملت" ایران قوم واحد یکدستی است و زبان واحدی دارد. نشان خواهیم داد که این حقیقت ندارد.

گذشته از آن روایت حق به جانبی از تاریخ ایران را نشر می داد که صریحاً و مؤکداً ضد عرب و ضد ترک بود در حالی که احتمالاً در آن زمان در ایران تعداد ترک زبانان از فارسی زبانان بیشتر بود.

در این روایت از تاریخ ایران –جز در تبلیغات علیه قاجاریه –از سنت دیرینه حکومت استبدادی تا مسائل جاری تاریخ ایران سخنی به میان نمی آید.

برای مثال نسل های جدید نمی آموختند که شاه عباس اول –که البته سلطان توانمندی بود و در کشور را از هرج و مرج نجات داده بود –یک پسر سالم برای خود باقی نگذاشته بود تا بعد از مرگش جانشین او شود یا نوه و وارث او در حرمسرا محصور بود تا زمانی که به سلطنت رسید و حکومتی نالایق و بیدادگر پدید آورد و یا اینکه یک نوع مجازمات در دوره شاه عباس این بود که جلادان دسته ی زنده خواران ،شخص محکوم را زنده زند ه می خوردند.

یک پیامد عملی اینها که برآیند زننده ای از ناسیونالیسم و شبه مدرنیسم و استبداد حکومت بود مبارزه با زبانهای دیگر ( ایرانی و غیر ایرانی )، تبعیض اقتصادی و اجتماعی علیه استان های غیر فارسی زبان و یورش نظامی به زندگی و فرهنگ عشایری بود.

در اواخر دهه 1920/1300 دیگر اثری از یاغیگری و راهزنی عشایر بر جا نمانده بود و بسیاری از آنها را خلع سلاح کرده بودند درست بعد از این مرحله برقراری آرامش با زور عریان شروع به متلاشی کردن ایلها و سکنا دادن آنها در نواحی غریبه کردند که در اغلب موارد با مرگ و میر فراوان به انجام رسید.

نظر مسئولان این کارها نسبت به عشایر و کم و بیش همانند برخورد سفید پوستان امریکا با سرخپوستان در قرن نوزدهم بود.

ایران یک فلات پهناور و منطقه وسیع فرهنگی است که اکنون چند کشور مستقل را در بر می گیرد از جمله کشوری که به همین نام موسوم است. این منطقه وسیع همیشه در دست دولت یا امپراطوری واحد نبوده در ادواری هم که بوده است مردم نواحی مرکزی ایران بر آن حاکم نبوده اند حکومت کنندگان زمانی سلوکیان یونانی بوده اند، زمانی اعراب مسلمان و زمانی دیگر مردمانی از تبار ترک و مغول، تا اینکه در آغاز قرن پانزدهم صفویان دوباره دولت واحدی در آن مستقر کردند در قرن هجدهم باز تجزیه شد و در قرن نوزدهم سرزمین هایی را به قدرت های خارجی باخت تا آنکه در نیمه دوم قرن نوزدهم کما بیش در درون مرزهای کنونیش تثبیت شد.

گفتیم که ایران از نظر جغرافیایی و تاریخی یک منطقه وسیع فرهنگی است که تمامی یا بخش هایی از چند کشور را در بر می گیرد گروه زبان های ایرانی –که فارسی جدید رایج ترین آنهاست –زبانها و گرایشهای زنده و مرده فراوانی را شامل می شود از اوستایی و سغدی و ختنی و پارتی و پهلوی باستان گرفته تا دری قدیم و جدید، تاجیکی و فارسی و کردی.

به جز دری و تاجیکی هیچ یک از این زبانها و گویش های دیگر را فارسی زبان امروزی نمی فهمند و نکته اینجاست: فارسی زبان امروزی از دری و تاجیکی که در خارج از ایران کنونی به کار می رود سر در می آورد اما مثلاً کردی را که یکی از زبان های ایرانی است و در داخل ایران به آن تکلم می شود نمی فهمد، سهل است حتی لهجه های زبان خودش را که در استان های کنار دریای خزر به کار می رودنمی فهمد.

بنابراین فرقی است بین ایرانیت به طور عام و فارسیّت به طور خاص، اگر چه حتی فارسیت نیز به سنت همگنی اشاره ندارد. از این رو تشابه ها و تفاوت های موجود در فرهنگ ایرانی به معنای وسیع کلمه که همه مردمان سرزمین ایران در آن سهم دارند زبان های ایرانی در زمان های مختلف و نواحی مختلف به کار رفته اند و چند شکل از زبان ترکی هم به آنها افزوده شده است .

در ادوار بعد از اسلام زبان مادری فرمانروایان ایران اغلب ترکی بود ولی فارسی نیز تقریباً همیشه بدون استثنا در امور فرهنگی و دیوانی به کار می رفت در واقع زبان مشترکی بود بین مردمانی که گاه از آسیای صغیر تا تاکستان و بنگال گسترده بودند.

تا قرن بیستم تکلم به زبان های دیگر به جز فارسی نه مایه غرور به شمار می رفته بود و نه اسباب خجالت –چه رسد به تحقیر و ایذا –اگر چه زبان فارسی زبان ادبیات فاخر بود و کسانی از همه گروههای زبانی ایران در اعتلای آن کوشیده بودند.

ولی در دوره رضا شاه و پیرو سیاست های همه فارسی خواهانه حکومت، موجودیت جوامع عرب زبان جنوب غربی کشور (خوزستان –هرمزگان ) یکسره انکار شد. طبع و نشر به زبان ترکی آذربایجان یا سایر اشکال زبان ترکی و اشاعه و ترویج کتبی آن را قدغن کردند. زبان کردی را رسماً لهجه ای از فارسی خواندند و چاپ و انتشار به آن نیز ممنوع شد.

فرمانداران و فرماندهان و مدیران را بیشتر از فارسی زبانان بر می گزیدند و بسیاری از آنها حتی در رده های پایین تر را مستقیم از تهران می فرستادند و این جماعت گاه با مردم محل طوری رفتار می کردند که گویی سرزمین اشغال شده ای را اداره می کنند.

تبعیض فراگیری علیه همه استانها به سود تهران و علیه کلیه استان های غیر فارسی زبان به نفع فارسی زبان ها وجود داشت این سیاستها اختلافات و سرخوردگیها ، ناخرسندیهای فراوانی در سراسر کشور پدید آوردو برای نخستین بار در تاریخ ایران، غیر فارسی زبانها خود را قربانی تبعیض می دیدند و سبب، قومیت یا زبانشان.

ضربه سختی به ایرانیت خورد که همیشه دوام آورده بود و زبان و ادب فارسی برایش دیرین ترین ، نیرومندترین و گسترده ترین مجاری را فراهم کرده بود از این رو هنگامی که در سال 1341/1320 ( مانند دهها سال بعد در 1979/1357 ) دریچه قدرت کنار رفت، نیروهای گریز از مرکز عشیره ای و قومی و محلی و زبانی انفجار آسا ،وارد عمل شدند و وحدت و تمامیت فرهنگ و جامعه ایرانی را در خطر افکندند.

کسانی از این سیاست دفاع می کنند و می گویند که این روش برای بنای دولت مبتنی بر یک ملت واحد (  nation-state) ضرورت داشته است. اما این ادعا نه از جهت روشهای به کار رفته و نه از لحاظ نتیجه های بدست آمده تاب موشکافی را نمی آورد. گسترش زبان فارسی در خطه های غیر فارسی زبان با ملایمت و رضایت بیشتر نیز قابل حصول بود و تحقیر و ایذا لزومی نداشت. استقرار دولت مبتنی بر یک ملت واحد از فرآورده های اروپای بعد از رنسانس بود. 

احتمالاً اولین نمونه آن را انگلستان پدید آورد ولی مردم وِیلز هرگز به علت سخن گفتنیا نوشتن به زبان خودشان مورد تحقیر و ایذا قرار نگرفته اند. همچنین ایتالیاییها هرگز اهالی تیرولی جنوبی را که به موجب پیمان صلح ورسای صاحب آن شدند به خاطر تکلم به زبان آلمانی آزار نداده اند.

اصولاً در هیچ کجای اروپای غربی، دولت واحد مرکزی را با انکار کامل موجودیت جوامع و زبان های گوناگون بنا نکرده اند.

هندوستان، نیز با آزار و اذیت اقلیت های قومی و زبانی تبدیل به دولت مرکزی جدید نشد، جدایی استقلال طلبانه غالب مسلمانان آن تماماً دلایل مذهبی داشت.

این از روش های ناسیونالیسم رسمی، در مورد نتیجه های آن نیز به ناخرسندی و احساس بیگانگی و ستمدیدگی اشاره کردیم که منشأ تفرقه شدید بود و  هر زمان که شرایط اجازه می داد مکرر به شورشهای محلی و عشایری می انجامید.
حساب یک دولت مرکزی  مبتنی بر ملت واحد به کلی با کشوری که اجزایش را با روشهای خشونت آمیز از هم جدا کرده اند و برای انکار وجود اقوام و زبان های گوناگون در آن به زور متوسل می شوند جداست.
اشتباه گرفتن استقرار دولت مرکزی واحد به شیوه اروپایی با آنچه در عهد دو پادشاه پهلوی در ایران اتفاق افتاد از جمله مشخصه تلقی شبه مدرنیستی عمومی است که اغلب با تجدد و نو (مدرن) سازی خلط می شد. این مختص رضا شاه تنها هم نبود. او مجری بینش نخبگان ناسیونالیست تجدد خواه شد که بر آن گرویده بود ( ادامه دارد)


روستای دارباغ فومن از دیروز تا امروز ( 2 )

قسمت دوم:

نامهای قدیمی محلات،ریشه های بخشی از هویت فرهنگی ما را تشکیل میدهند.

ادامه مطلب از قسمت اول

متصدیان امور شهرو روستای ما قبل از هراقدامی در حوزه فعالیت خود، باید به این مهم واقف یاشند؛ که حذف نامهای قدیمی محله ها در تابلوهای راهنمایی ،به سان برشاخ نشستن و بن بریدن هویت فرهنگی ما می باشد. در تهران امروز هنوز می بینیم که با وجود نامگذاری نام شهدای گرانقدر بر خیابانها و معابر، هنوز نام محلات قدیمی از نقشه و تابلوهای راهنمایی  حذف نشده اند.محلاتی از قبیل سعادت آباد- سعدآباد- نیاوران- جماران - قیطریه- اقدسیه - صادقیه وووو ، مگر نامهایی که در زمان حکومت پهلوی تغییر داده شده باشند.

در خصوص نام شهرها هم همینطور، مثلا شهر بندرانزلی که از دیرباز بندرانزلی بوده ولی در زمان حکومت گذشته به بندر پهلوی تغییر داده شده بود که برگرداندن دوباره آن به اسم قبلی و دیرینه اش در بعد از انقلاب کار درستی بوده است.زیرا امروز همه ی مردم این شهر، نام شهرخودشان را بندر انزلی میخوانند.

کرمانشاه را به خاطر داریم که در بعداز انقلاب با بی تدبیری به باختران تغییر نام داده شد، ولی عامه مردم این منطقه، همچنان نام  شهرخودشان را کرماشان به زبان می آوردند.که سرانجام همان شد که مردم میخواستند.درکرج نیزمیدانی بنام شاه عباسی وجود دارد که دومین میدان بعداز میدان اصلی کرج می باشد که بعد ازانقلاب توسط شهرداری وقت به میدان قدس تغییر داده شده ولی همچنان مردم کرج این میدان را شاه عباسی می خوانند. مشابه اش در دهه فجر سال 92 در سلماس آذربایجانغربی اتفاق افتاد ومجسمه فردوسی از میدان فردوسی این شهر توسط شهرداری و به دستورشورای شهر سلماس برداشته شدونام میدان فردوسی به میدان انقلاب تغییر داده شد.( انگار حکیم ابوالقاسم بیچاره ضد انقلاب بود ومتولیان قبلی سلماس نمی دانستند!!) ولی دیری نپایید که با اعتراض مردم آذری زبان این شهرستان و مسئولین فرهنگی کشور از جمله جناب حداد عادل، مجسمه ی فردوسی شبانه به میدان قبلی اش بازگردانده شد.

باز به روستای خودمان دارباغ بر میگردیم ،مبنای این نگارش از سر اخلاص است و غرض براین نیست دهیار دوست داشتنی و اعضای محترم شورا که دائما درتلاش برای بهبود وضع موجود روستا هستند در حقشان خدای ناکرده تظلمی واقع گردد ، زیرا خدمت رسانی این دوستان بر مردم محل وهم در راه عمران و آبادی روستا برکسی پوشیده نیست.ولی با اجازه خودشان از محضرشان این سوال مطرح است.

حذف نامهای قدیمی محله های دارباغ، از قبیل پیریوسف و کرفکو،از تابلوی راهنمایی چرا؟!

شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی در دل وجان مردم ایران قراردارند وباید یاد و نامشان را همواره پاس داشت . ولی باز سوال اینجاست مگر زادگاه شهید رجب زبردست که یگانه دوست صمیمی بنده در دوران جوانی ام بوده و درجه صمیمیت بین من وایشان درحدی بوده که هرموقع از جبهه مرخصی می آمد یکسره میامد خونه ما به دیدنم ، دقایقی پیش من می نشست وبا نوشیدن یک فنجان چای تلخ خستگی اش را در میکرد بعد راه می افتاد میرفت خونه پدرومادرش! مگر زادگاهش همین محله پیریوسف نبود؟  حال چرا نام محل زادگاهش باید از تابلوی راهنمای روستای دارباغ حذف شود؟! او حق اش است  نام خیابانی که به سمت زادگاهش پیریوسف کشیده شده ، نام شهید رجب زبردست را درخود داشته باشد، ولی آیا نباید نام محل زادگاهش هم در زیر تابلویش می بود؟! تا مسافران بدانند این خیابان به کدام محل ختم میشود؟

اما نکته قابل توجه در این تابلو متناسب بودن و هم سنخیت بودن آن با خیابانی است که به محله پیریوسف (زادگاه شهید رجب زبردست ) ختم میشود. هرچند نام زادگاه این شهید گرانقدر در تابلو نمایان نیست.ولی باز در این خصوص باید از دهیاری دارباغ تشکر کرد.

نگاهی به چگونگی نصب برخی تابلوهای راهنما در دارباغ ( تصاویر از وبسایت دارباغ)

http://s6.picofile.com/file/8181889818/03072014192.jpg

این تابلوی راهنمای محل نشان،  قبل ازاینکه تابلوی راهنمای خیابان نشان، شهید رجب زبردست دراین محل نصب شود ،دراین مکان نصب بود. ولی در حال حاضر برداشته شده است ! از نظر دوستان شورای اسلامی ،و دهیار محترم روستای دارباغ چه اشکالی داشت اگر این تابلو هم در کنار تابلوی جدید می بود و مسیر دو تا از محله های روستای دارباغ ( پیریوسف و کرفکوه ) را  به مسافرین نشان میداد؟

http://s6.picofile.com/file/8181890026/200320152316.jpg

آقا ببخشید! پیریوسف از کدوم ور میرن ؟!

تابلوی راهنمای شهید رجب زبردست جایگزین تابلوی راهنمای قبلی گردیده است.این تابلو فقط خیابانی را نشان میدهد که مشخص نیست به کدام محل ختم می شود. نیز جهت محله ی کرفکو که در تابلوی قبلی نمایان بود نامشخص است. هرمسافری که قصد رفتن به کرفکو و پیریوسف را داشته باشد در این مکان سرگردان می ماند. او باید صبرکند تا عابری پیدا شود تا از او بپرسد پیریوسف یا کرفکو از کدام سمت میروند!!! ما اگرشهداء را راه نشان خود میدانیم، نباید از نام شهداء بگونه ای استفاده کنیم،که تا رسیدن به تابلوهای راهنمایی که مزیّن به نام مبارکشان است، همین راه دنیایی خودمان را هم گم کنیم!

http://s6.picofile.com/file/8181890092/200320152317.jpg

نمایی دیگر از تابلوی شهید رجب زبردست که خیابان سربالایی بعداز پل را نشان میدهد.دراینجا باید از عابری بپرسی تا بهت بگوید مستقیم به پیریوسف و سمت چپ به کرفکو می رود. کمی از سربالایی که بالا رفتی درنبش خیابان سمت چپ ، تابلویی نصب شده به نام خیابان شهید باهنر. گویا  مسیر کرفکو را مشخص میکند!.

http://s4.picofile.com/file/8181889976/200320152315.jpg

...وتا اینجا که رسیدی باید زنگ صاحبخانه را بزنی که مسیر کرفکو را بهت راهنمایی کند این تابلویی که اینجا نصب شده با زبان بی زبانی میخواهد بگوید از این وری به محله ی کرفکو میروند. حال تقصیر من چیست که روی من خیابان شهید باهنر نوشته شده؟!

ادامه مطلب در باره نامگذاری مسیر کرفکو با عنوان (خیابان شهید باهنر )در قسمت سوم

روستای دارباغ از دیروز تا امروز (1)

نگاهی اجمالی به روستای دارباغ فومن

نویسنده: رضا نعمتی کرفکوهی

قسمت اول:

از روستاهای دل انگیز شهرستان فومن یکی روستای مصفای دارباغ است. ازفومن شهردارالعماره هفتصدساله مرکز حکومت "بیه پس" که گذر کردی، وارد جاده گشت به قلعه رودخان شده ودهستان گشت را سپری و از روستای کردمحله  وارد جاده دارباغ سپس وارد روستای دارباغ میشوید.

دارباغ در 35 کیلومتری مرکزاستان و 10کیلومتری شهر فومن قرار دارد.این روستای زیبا،چهار محله در پیرامونش دارد که دومحله ی آن جلگه ای به نامهای تالشی  " کندَسَر و دیگری ربارَتونَه و دو محله ی دیگرش کوئج ، ( کوهپایه ای ) به نامهای" پیریوسف"کرفکوه" می باشد.

http://s5.picofile.com/file/8170648568/a_2_.jpg

نمایی از محله ی کرفکوی دارباغ (عکس از وبسایت دارباغ)

ونیز خود محله ی اصلی دارباغ که دارای چند دهنه مغازه و همچنین مسجد محل و مدرسه و زمین فوتبال ودکانهای نانوایی درآن واقع شده است. به همین سبب بقیه ی محله های پیرامونی اش را تحت شعاع خود قرار داده است وگرنه نام دارباغ در گذشته فقط به نقطه جلگه ای اطلاق میگردید که در میانه آن چهار محلات قرار داشت که در اصطلاح امروز "مرکزروستا" نامیده میشود.

 

http://s6.picofile.com/file/8182139926/%D8%B1%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%DB%8C_%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%BA.jpg

تصویری از روستای دارباغ (عکس از وبلاگ گلبانگ دارباغ)

روستای دارباغ  از دید جغرافیایی و محیطی، روستایی زیبا و دلپذیزی می باشد. چنانکه امروز نیمی از ساکنین این روستا را مهاجرینی تشکیل میدهند که ویلاهایشان در چندسال اخیر،از دل شالیزارهای این روستا سر برآورده است!،آنهم نه برای زندگی دائم بلکه برای خوشگذرانی در ایام بخصوصی از سال.


http://s4.picofile.com/file/8182140976/%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1_%D8%A7%D8%B2_%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%BA.jpg

تصویری دیگر از روستای دارباغ ( عکس از وبلاگ گلبانگ دارباغ )


http://s6.picofile.com/file/8182155650/%D9%85%D8%B3%D8%AC%D8%AF_%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82_%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%BA.jpg

      نمایی از مسجد سابق روستای دارباغ.( عکس از وبلاگ گلبانگ دارباغ)

بعلت ناهماهنگی بین اهالی محل، این مسجد چندسالی است تخریب شده وهنوز مسجد جدید نتوانسته در این روستا قد علم کند. عده ای باتخریب مسجد موافق نبودند و اذعان داشتند مردم فعلا بنیه مالی برای ساخت مسجد بانماد ومهندسی امروزی را ندارند. ولی عده ای دیگر بدون توجه به نظر بقیه اقدام به تخریب این مسجد نمودند.ظاهرا پس از دوسال مشخص گردیده نظر گروه مخالف تخریب درست از آب درآمده،چون هنوز روستای دارباغ فاقد مسجد و فقط دارای یک نمازخانه ی موقت و محقر است.



http://s4.picofile.com/file/8182225568/%D9%88%DB%8C%D9%84%D8%A7%DB%8C_%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%BA_1.jpg

نمایی از ویلاسازی در دارباغ

تنگ دست بودن کشاورزان خرده مالک در امورات زندگی و اقدام آنان به فروش زمینهای شالیکاری خود، بزرگترین عامل ورود مهاجران به این منطقه را میتوان قلمداد کرد.



http://s6.picofile.com/file/8182225934/%D9%88%DB%8C%D9%84%D8%A7%DB%8C_%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%BA_2.jpg

نمایی دیگر از ساخت ویلا در دارباغ

خارج از تصور نیست اگر دولت مشکلات معیشتی کشاورزان را تامین میکرد و افراد بالای شصت سال را همانند کارگران و کارمندان بازنشست میکرد،و یا مستعمری برایشان درنظر میگرفت، امروز آنان راضی به فروش زمین های کشاورزیشان می شدند.



 نمایی از ساخت و ساز در داخل شالیزارها در اطراف فومنات

ازطرفی این مهاجرین که از اقصی نقاط  کشور به این روستا هجوم آورده اند پیامدهای فرهنگی خاص خودش را نیزبه همراه خواهند داشت،که بارزترین آن، باعث رو به اضمحلال رفتن تدریجی زبانهای قومی ودر کل فرهنگ بومی خواهد بود .نیز از طرفی دیگر خروج جوانان بیکار از روستا و در پی کسب وکار رفتن به خارج از روستا واقامت در شهرهای بیرون از استان، این روستای زیبا را با تغییر بافت و ساختار جمعیتی وهویت فرهنگی روبرو خواهد کرد.

http://s4.picofile.com/file/8182144642/%D8%A8%D8%AC%D8%A7%D8%B1%D9%87_%D9%86%D8%B4%D8%A7%DB%8C%DB%8C.jpg

اگراین روند ادامه یابد و همچنان جوانان جویای کار، روستایشان را ترک نمایند و از سویی دیگر نو پولدار شدگان مهاجر که دلشان برای خوشگذرانی و تفریحات چند روزه و نشستن در ویلاهایی در زمینهای هزارمتری لک زده وارد روستا شوند ،چه بسا در آینده نام روستا هم توسط این مهاجرین تغییر یابد.

http://s6.picofile.com/file/8182231668/DSCN0143_770x386.jpg

شالیزارهای دارباغ همچنان در دست ویلاسازان

چنانکه در گذشته نیز این اتفاق افتاده و محلهایی اکنون به نامهای کردآباد و کردمحله در مناطق گیلک نشین و تالش نشین شهرستان فومن در حال حاضروجود دارند.ولی فرق این مهاجرت با مهاجرتهای قبلی در این است که زمانی مهاجرین برای کسب وکاروتلاش وارد منطقه میشدند ودر کارهای خدماتی از قبیل کندن استخرهای آب مزارع برای کشاورزان محلات دارباغ وهمچنین ماله کشی خانه های مسکونی مردم، وارد روستا می شدند،ولی مهاجرین امروزی برای  خوشگذرانی در ویلاهایی وارد روستا میشوند که زمانی جایگاه آنها،زرق وروزی اهالی محل و منافع ملی مملکت را تامین میکرد.


http://s4.picofile.com/file/8182146126/index.jpg

(اگر روند ویلاسازی توسط مهاجرین در روستای دارباغ همچنان ادامه یاید، شاید این تصویر آینده ی روستا باشد!!!

آنوقت شام چه داریم؟؟؟؟!!!!!! زرشک ویلا با مرغ برزیلی!!!!!!)


http://s6.picofile.com/file/8182227500/%D9%88%DB%8C%D9%84%D8%A7%DB%8C_%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%BA_4.jpg

نمایی از تجملات داخل یک ویلا در دارباغ

توصیه ای فرهنگی به مردم بومی محل
 
تا امروز این مهاجرین آنچنان تداخلی با مردمان بومی روستا نداشته اند، ولی اگر روزی با مردم بومی روستا آمیخته شوند،مردم بومی روستا نباید مجذوب فرهنگ اشرافیگری و تجمگرایی و رفاع طلبی آنان شوند و فرهنگ ساده و بی آلایش تالشی  و آداب و رسوم قومی و محلی و شعایر مذهبی خودشان را کنارگذاشته و خودشان را در مقابل این مهاجران، حقیر و بی هویت به حساب بیاورند. بلکه سعی نمایند فرهنگ و آداب ورسوم و آیینهای قومی خودشان را به آنان معرفی نمایند و آنان را جذب سنن و آداب ورسوم تالشی خودشان نمایند.
(پایان قسمت اول)

فاطمه، فاطمه است

فاطمه، فاطمه است

خواستم بگویم که:

فاطمه دختر خدیجه بزرگ است.

   دیدم که فاطمه نیست.

   خواستم بگویم که:

فاطمه دختر محمد(ص) است.

   دیدم که فاطمه نیست.

   خواستم بگویم که:

فاطمه همسر علی است.

   دیدم که فاطمه نیست.

   خواستم بگویم که:

فاطمه مادر حسین است.

   دیدم که فاطمه نیست.

   خواستم بگویم که:

فاطمه مادر زینب است.

   باز دیدم که فاطمه نیست.

   نه ، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست.

«فاطمه،فاطمه است»

«دکتر علی شریعتی»

ایام رحلت بانوی بزرگ اسلام محمدی ص و مذهب سرخ علوی ع بر مسلمین جهان تسلیت باد

انجمن ادبی پریسکه سرایان گیلان

انجمن ادبی پریسکه سرایان گیلان

و معرفی شعر پریسکه

http://s4.picofile.com/file/8175188300/34471202854086424620.jpg

در این پست نظر بر این است تا دوستان با یک انجمن ادبی وفرهنگی آشنا شوند. انجمن پریسکه سرایان گیلان.

این انجمن فارغ از گرایشات زبانی، کانونی است برای نشر پریسکه های شاعران پریسکه سرا، با هرزبانی اعم ازفارسی، گیلکی، تالشی، تاتی، آذری وغیره.

 شعر پریسکه ( شعر امروز):

پریسکه واژه ای کهن و ایرانی ازفارسی میانه و به معنای جرقه کوچک  آتش (که به تالشی" ازگر" ) گفته میشود میباشد .

بنیان شعر پریسکه توسط شاعر نو پرداز معاصر استاد علیرضا بهرهی صورت پذیرفت که در کمترین زمان، مقبول شعرا وادبای کشور واقع گردید.

درحال حاضر بیش ازچندهزارنفر در داخل وخارج ازکشور به سرایش پریسکه به زبانها ولهجه های مختلف مشغول بوده و بیش از ده انجمن ومحفل متمرکز پریسکه درسطح کشور ایجادشده است .

تعریف شعر پریسکه :

پریسکه گونه ی جدید شعر ایرانی است که براساس فرهنگ ایرانی اسلامی وبارویکرد مقابله باورود عرفانهای نوظهور وعرفانهای شرقی ایجادگردیده است.

پریسکه متشکل از 2 یا 3 یا 4 فصل (مصراع) بوده و شاعر می تواند درصورتی که تمامی ویژگیهای شعر پریسکه را رعایت نماید دریک فصل هم شعربگوید.

پریسکه می تواند سپید و نیمایی یا موزون ومقفی باشد به شرط آن که تساوی عروضی درفصل ها اعمال نشود

http://s6.picofile.com/file/8175188342/52655956313083859861.jpg

خانم هانیه حسن زاده فومنی مدیر انجمن پریسکه سرایان گیلان

 شعر پریسکه درمورخه 91/8/8 به شماره ثبت ۵۸۷۱ توسط وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی ثبت گردید.

 شایان ذکر است از چندی پیش در سطح گیلان عزیز ما، درگاهی اینترنتی با مدیریت شاعر و فرهنگی فرهیخته خانم هانیه حسن زاده فومنی، درجهت گسترش شعرپریسکه دراستان فرهیخته وادب آشنای گیلان که مهد شعر وادب می باشد وبراساس قوانین جاریه جمهوری اسلامی وباحمایت انجمن پریسکه سرایان ایران ایجادگردیده است که به آدرس اینترنتی زیر میباشد   Gilanperiskeh.mihanblog.com

وبلاگ خله لون از کلیه دوستان شاعر تالش زبان دعوت بعمل می آورد ،پریسکه های  زیبای خودشان  که نشأت گرفته از فرهنگ ، آئین و رسوم قومی وملی و مذهبی ،چه به زبان فارسی چه به زبان تالشی به انجمن پریسکه سرایان گیلان به آدرس فوق الذکر ارجاع نمایند.

http://s4.picofile.com/file/8173374876/a_127_.jpg

خودم در کنار جرقه های آتش

 شعرپریسکه همچون جرقه کوچک آتش ( ازگر )

نمونه پریسکه های سروده شده توسط  اینجانب.

------------------------------------------------------------

شیارهای چروک صورتم

سند جانبازی من است

در شبیخون روزگار

----------------------------------

اگر دیدی پابرهنه راه می روم

بدان تاول می زند پایم

با کفش روزگار

----------------------------------

نگاه قدیمانه تو

هنوز برایم تازگی دارد

درعصر خسته کننده

تکرارها

----------------------------------

به نجات غریق نیازی نیست

اگر دیدی غرق میشوم

درگرداب نگاه تو

----------------------------------

لمیده ام در سایه سار مژگان تو

ازبیم سوز آفتاب نگاهت

نکند باز مژه برهم بزنی

---------------------------------

ازجنوب دلم

تا شمال گیسوانت

راهی نیست

جز چند بوسه اشتیاق

----------------------------------

تو

قایقران ماهری باش

من

دلم دریاست

------------------------------------

زندگی در عالمِ منِ ذهنی

همچون مردگی ست

درگورستان زندگی

-------------------------------------

هرتارموی گیسوانت

ریسمان دخیل من است

از کنج دلم

تا شفاخانه نگاهت

-------------------------------------

ازآن روزی که

آوارعشقت برسرم خراب شد

دعا کردم

سربرتنم نباشد

-------------------------------------

به امید شانه به شانه

 راه رفتن باتو

سالها

پابه پای تو دویدم

--------------------------------------

چشمانت آئینه ی تمام نماست

دلهره ای نیست

درهنگام رانندگی

به آن خیره شدن

--------------------------------------

انتقام بهار را

از خزان عمرم

خواهد گرفت

نگاه سبز تو

--------------------------------------

هرچقدر

 دلم تنگ باشه

برای تو یکی

جامیشه

---------------------------------------

چه رابطه خویشاندی عجیبیست

بین ته جیب ها و کف دست ها

در عالم بینوایی

-----------------------------------------

هرچه

روی تو حساب کرده بودم

به هم ریخت

وقتی که رویت را برگرداندی

------------------------------------------

خروار خروار

خودم را در تو درو کردم

پس از آنکه

قطره قطره بر من باریدی

-----------------------------------------

به تنها درخت غریب گفتم

باز آگر جنگل شوی

من گوشه اخم سایه ات را

به تمام لبخند خورشید نخواهم فروخت

---------------------------------------

چند پریسکه  تالشی :


 اگه ویندیره  پابرنه  گردم

بوزون چمه پا تلس کرده

زمونه چموشینه!

---------------------------------------

 کامندیشا رو

هنته ته را دخوندمه

چمه لوکی پوست آدوئه

دوکتور پوستی راه کنته یه؟!

--------------------------------------

اگه بوزونیم

زمین چمه جانی  گوشتی هری

هرگز نپریم  زمینی سری

مغرورینه!

--------------------------------------

چمه دیلی  تله

شیمه  خبر آگرم

ویندمه  وشته

بما ته ها دریشه

---------------------------------------

خراوه بوبو ولتی که

چه مخلوقن  بسم الله نه

شیطونی را رأی دن

----------------------------------------

وختی وینم  اشته پشت پکری

اگه دیر آگردی

چاره نیه

چمه تلس کرده چمون را!

---------------------------------------

چمه دیل

هر چقد تنگ بوبو

هنی ته را

جا بو! بو!