سرزمین نوروز

دراین تارنما،مجموعه اشعار تالشی و فارسی، مقاله ها و طنز نوشته ها، اثر رضا نعمتی کرفکوهی ارائه میگردد.

سرزمین نوروز

دراین تارنما،مجموعه اشعار تالشی و فارسی، مقاله ها و طنز نوشته ها، اثر رضا نعمتی کرفکوهی ارائه میگردد.

در جستجوی میراث مادری (2)


در جستجوی میراث مادری (2)

ادامه مقاله را میخواهم با یک خاطره آغازکنم و به پایان برسانم وآن اینکه:

غروب یک روز پاییزی باتفاق بروبچه ها ومادرم،به منزل یکی از اقوام خویش، ( دختر تنها عمه ی مرحومم) در یکی از روستاهای تالش نشین رفته بودیم. بعداز سلام واحوالپرسی وتحویل گرفتن وبشین بفرماوآداب میزبانی بجا آوردن وگرم صحبت شدن، دخترعمه ما "مریم خانوم" به زبان تالشی به پسر شانزده ساله اش گفت، "زوئه قربون بشه أ سنگه خالی (1) صوندوخی پشتی کومرا بوأ بینه شام سیا قاتقته ای ساتع". ( قربان پسرم بروم برو آن تخته سنگ گرد را که پشت صندوق خانه به دیوار تکیه داده شده را برایم بیارتا باهاش گردو بسابم و فسنجون درست کنم)

بعد به دختر شش ساله اش که یک دست لباس محلی تالشی خوش قواره هم برتنش داشت، با زبان فارسی بهش گفت، گلدسته جانم؟ ملوسکم؟! الهی مامان فداتشه! توهم برو آن سنگ گرده که مامان باهاش گردو میشکنه رو واسه مامانی بیار.

گل دسته ی ملوسک هم با عجله دوید از پستوی اتاق سنگ مربوطه را پیدا کرد وآورد. همینکه خواست آن را بدست مامانش که در کنار <سنگه خال> نشسته بود بده، ناگهان سنگه از دستش افتاد وخورد به لبه سنگه خال وگوشه آنرا شکست.

مریم خانوم داری! با شیون وزاری دودستانش رامحکم کوبید برسرش وبرسر گلدسته ی کوچولویش دادوهوارراه انداخت وگفت، می دونی چکارکردی؟! این سنگه خال یادگار مادربزرگم بود ای وای!!  زدی شکوندیش؟!.

من هم که همواره شاهد این جریان بودم بادیدن این صحنه از یک طرف بخاطرشکسته شده آن سنگ یادگاری ناراحت بودم. ولی از طرفی دیگر نیمچه خوشحالی ای به ته دلم سرایت کرده بود، که آها کشف کردم آن میراث مادری را!!

تو دلم میگفتم،آره بابا از مادر تهی دست مگه چه چیزی بیشتر از یک تخته سنگ گرد میخواد باقی بماند برای ارث ومیراث ویادگاری گذاشتن برای فرزندانش؟!

 سپس دخترعمه به مادرم گفت:

آخه زن دایی، این سنگه خال داستان داشت، مادر بزرگم همیشه  به من سفارش میکرد که نوه ی عزیزم، این سنگه خال از مادر بزرگم به من به ارث رسیده، خیلی ازش خاطره دارم ازتومیخواهم که ازیادگاری مادربزرگم مراقبت کنی.

بعد مریم خانوم ادامه داد:

داستانش رامادر بزرگم اینطوری برایم تعریف کرده بود که......

روزی که شش هفت ساله بودم، با مادر بزرگم که " گیریه ناز" نام داشت، به همراه پدربزرگم مشته " گله برا " ازکوههای ییلاق به گیلان(2) می آمدیم، مرا هم سوار اسبشان کرده بودند وخودشان پیاده راه می آمدند.

در بین راه پدربزرگم مسیرراه را به سمت پایین که به طرف دره ای سرازیر میشد کج نمود. مادربزرگم به پدربزرگم  گفت، از این طرف کجا میروی؟ پدربزرگم گفت این منطقه پراز زرموش( قارچ کوهی)است برویم قدری ازآن بکنیم با خود ببریم گیلون.

مقداری از راه را که به سمت پایین طی نمودیم دیدیم که منطقه پراز زرموش (گابلخ) است. پدربزرگم طناب اسبش را بست به تنه درختی، سپس هرسه نفرمان مشغول کندن قارچ شدیم.اینقدر مشغول چیدن زرموش (قارچ) شده بودیم که دیگر داشتیم به لب رودخانه پایین کوه میرسیدیم. مادربزرگم گفت تا اینجا که آمده ایم بد نیست برویم توی رودخانه آبی هم به دست وصورت مان بزنیم.

مادر بزرگم رفت توی رودخانه درحال شستن دست وصورتش بود که دیدم به یک چیزی خیره شده، یواش یواش رفت سمت آن وخم شد دیدم یک تخته سنگ گرد که پهنایش از نوک انگشت تا آرنج دستش بود از داخل رودخانه کشید بیرون وگذاشت روی سرش وآورد کنار رودخانه .

پدربزرگم تا آنرا دید گفت به!ه عجب چیزی پیدا کردی مرده برای مغزگردوسابیدن. 

دخترعمه ام که مشغول گرم تعریف برای مادرم بود ادامه داد:

مادر بزرگم برایم تعریف میکرد مریم جان، نبودی تا ببینی این مادربزرگم چقدر زن یلی بود گوسفند را از دهان گرگ میکشیده بیرون! میگفت آن "سنگه خال" را روی سرش گذاشت درآن سینه کش کوه یک دنده بدون اینکه وایستد وخستگی درکند تا پیش اسب بالا آورد.

به کمک پدربزرگم این سنگه را روی زین اسب جا دادند و زرموشها را هم گذاشتند روی اسب ومنهم سوار شدم وبه راهمان ادامه دادیم. دم دمای غروب آفتاب بود که رسیدیم گیلان.این سنگه خال سالها درمنزل مادربزرگم بود تا روزی که عروسی کردم ورفتم خانه بختم، روزی با شوهرم "نازه برا" بعنوان مهمانی رفتیم خانه مادربزرگم ویک شب خانه شان ماندیم.

فردایی صبح که میخواستیم برگردیم خانه ی خودمان، مادربزرگم به من گفت، گل بهارجانم، یادت میاید روزی تو راه ییلاق همراه ما بودی ومن این سنگه خال را ازته رودخانه کشیدم وگذاشتم روسرم وآوردم تا آن بالا بالا؟! گفتم چطور یادم نمی آید ده پانزده سال پیش بوده دیگه .

گفت والا من دیگه آن زوروقوت آن روزها را ندارم. پدربزرگت "گله برا" هم دیگرکار افتاده شده وخانه نشین، من دیگه حتی حریف این سنگه خال هم نمیشم از جایش حرکت بدهم وبر رویش گردو بسابم میخوام اینو بعنوان یادگاری بهت هدیه بدهم،تا بعداز مردن من با دیدن آن لااقل یاد من بیافتی وخدا بیامرزیم کنی.

گفتم این چی حرفیه شما همیشه در یادمان هستید.بهترین هدیه را داری به من میدهی سپس دست مادربزرگ وپدربزرگمان را بوسیدیم و سنگه خال را شوهرم گذاشت روی دوشش آوردیم خانه.

در میان تعریف گرم دخترعمه بودیم که:

شوهرش ابراهیم از سر کارش به خانه برگشت و وارد خانه شد ماهم جلویش پا شدیم و سلام علیک گرم وخوش آمد گویی،وآمدکنارمان نشست. تا چشمش به همسرش مریم خانوم افتاد گفت،چیه ظاهرا میبینم کمی پکرودمق به نظر میرسی؟! مریم خانوم با حال گرفته گفت چی باید بشه دخترخانومت امروز دسته گل به آب دادو "سنگه خال" ما که تنها یادگاری مادربزرگم بود را شکوند.

حیف که نتوانستیم این تنها میراث مادربزرگم را که پر از دنیای خاطره بود نگهداری کنیم.

سپس ابراهیم گفت عیب ندارد تو پاشو در فکر شام حاضرکردنت باش که بعداز شام برایت خواهم گفت که میراث واقعی مادربزرگت چه بوده که داریم از دستش میدهیم ولی خودمان ازآن بی خبریم!!!

گفتم پس آقا ابراهیم،من هم در جستجوی همین میراث واقعی ام و ازت میخواهم  که امشب مرا دست خالی از خانه ات بیرون نکنی. جای شما خالی بعد از صرف شام آقا ابراهیم رسم مهمانوازی رابا صحبتهای شنیدنی اش شروع نمود و بعد از مقدمه چینی واز اینجا وآنجا گفتن،خطاب به همسرش مریم خانوم گفت:

من که بابای این دخترنازنینم هستم وبه رسم فرهنگ وزبان تالشی ام اسمش را  "گلدَستَه " گذاشته ام. وحتی به تنش لباس رسمی و قشنگ تالشی که از مادران ما از گذشته های دور به ارث مانده پوشیده ام. حال توکه مادرشی وتنها میراث بزرگ معنوی مادری که "زبان مادری" است،آنرا داری ازش میگیری وبا او فارسی صحبت میکنی.

ناراحت هم که نیستی بلکه خیلی هم با افتخار باهاش داری فارسی حرف میزنی. فارسی را بچه در مدرسه هم میتواند یاد بگیرد ولی زبان مادری ارث مادری است، این ارث از مادر به فرزند میرسد وتو او را از این ارث محرومش کرده ای. حتما تو هم دوست داشتی بجای زبان مادری این "سنگه خال" را بهش هدیه میدادی؟؟؟!!!.

با این صحبتهای آقا ابراهیم کار جستجوی من هم به اتمام رسید و به دختر عمه ام گفتم مریم خانوم سنگه خال را بی خیال شو واز همین الان با  گلدَستَه ی نازنینت تالشی حرف بزن که میراث واقعی و معنوی مادری ما همین زبان مادری است که دارد فراموش میشود.سپس تا ساعتی از شب نشستیم وگفتیم وخندیدیم وپسان رفع زحمت نمودیم.

1-سنگه خال= در خانه های مردمان گیلان مخصوصا تالش ها  معمولا تخته سنگ گردی هست به پهنای 50 سانت که با سنگ دستی دیگری که تقریبا یک کیلو وزن دارد رویش گردو می سابند یا چیزهای دیگری خرد میکنند وزن این تخته سنگ گرد حدودا 20 کیلوگرم میباشد. در محله هایی ازمناطق تالش نشین جنوبی "فومنات" به این تخته سنگ "سنگه خال" میگوید

2- گیلان = کلمه ی گیلان یا گیلون در زبان مردمان ییلاق نشین تالش به معنای استان گیلان نیست. گیلان منطقه جلگه ای است که درآن کار کشاورزی شالیکاری انجام میگیرد. تالش ها مناطق مرتفع ای که تابستانها آنجا خنک است و محل چرای گاووگوسفند تابستانه شان است را ییلاق و مناطق جلگه ای که پاییزوزمستان گاووگوسفندانشان را منتقل میکنند را گیلان یا گیلون میگویند. در اصل تالشها دو جا نشین بوده اند ودرحال حاضر نیز آنهایی که به همان شغل اشتغال دارند همچنان دوجا نشین هستند.

نظرات 21 + ارسال نظر
جواد از حیدرآباد کرج جمعه 23 آبان 1393 ساعت 05:02 ق.ظ

سلام / مقاله ی شما خیلی عالی و خواندنی بود از خاطره ی شما لذت بردم وافعا زبان مادری میراث گرانبهای بشری است وبابد محفوظ بماند. بازهم سر فرصت به وبلاگ شما خواهم آمد.

سلام خوش آمدی جواد/ سپاسگزارم

سیدیعقوب آل شفیعی جمعه 23 آبان 1393 ساعت 09:50 ق.ظ http://aleshafie.blogfa.com

آری نقش زنان در نهادینه کردن فرهنگ اصیل نباید فراموش گردد..اینان در طول تاریخ در فرصت های تاریخی نقش بی بدیل خود را خوب ایفا کرده اند.

باسپاس

کاظم از هوانیروز تهران جمعه 23 آبان 1393 ساعت 02:20 ب.ظ

سلام برا
امام علی فرمودند ما با تاریخ میتوانیم گذشته ی خودمان را بشناسیم .
به مطلب خوبی اشاره کرده اید . معمولا همیشه ودر همه ی اعصار نمیتوان با آثار مادی بجامانده از گذشتگان ما به تاریخ گذشته برگشت واز گذشته ی خود باخبر شد. زیرا آثار مادی به مرور زمان دستخوش حوادث میشوند و بعضا نابود میشوند. تنها فقط با حفظ زبان مادری است که میتوان با تاریخ گذشته ی خود ارتباط برقرار کرد.

هانیه حسن زاده جمعه 23 آبان 1393 ساعت 03:35 ب.ظ http://haniye-hasanzadeh.biogfa.com

خاطره را زیبا روایت نمودید استاد
درود بر شما. بدرود

ممنون سپاس

کادوس ماسوله رودخان جمعه 23 آبان 1393 ساعت 07:50 ب.ظ http://kados2.blogfa.com/

درود و سپاس جناب نعمتی
به درستی میراث مادری ما ، بیش از آنکه در مقیاس مادیات قرار گیرد ، معنوی است و آن اهدای دنیای از عشق وعاطفه ومحبت ومهربانی وصداقت ووفاداری است ، گرچه یادگارهای مادی در دنیای امروز کارآمد است اما هرگز یادگار مادی هرچه قدر هم زیاد باشد همسنگ باداده های ارزشمند مادری نیست .ممنون از یاد آوری خاطرات مادری

درود سپاس

کوکو تی تی(زلیخاصبا) یکشنبه 25 آبان 1393 ساعت 11:01 ب.ظ

بادرود وسپاس به شماجناب کرفکوهی خاطره جالب وشیرینی تعریف کردید میراث مادری وانچه که از یک مادر به فرزند به ارث میرسد درکنار الفاظ شیرینی که ازدهان مادر بیرون میآید وبه گوش جان ودل فرزند مینشیدووسایل که ارزش مادی دارد وبرای فرزند ارزش معنوی وبیشترین وباارزش ترین میراث از یک مادر به فرزند روش زندگی کردن ووفق دادن یک فرزند به شرایط زمان ومکان است وتربیت وآموزشی که یک فرزند از مادر می پذیرد در هیچ مکتبی نمی تواند بیاموزد

درودبرشما وسپاس از حضور ونظرات عالمانه شما.متشکرم

سلام دوستان با بزرگترین و زیباترین وتوریستی ترین پارک در ایران***پارک کوهستان کرمانشـاه***بروزم.خوشحال میشم بهم سر بزنید[گل][گل][گل]

پارک کوهستان کرمانشـاه در شمال کلانشهرکرمانشـاه و در نزدیکی مجموعه تاریخی طاق بستان قرار دارد.

kermanshahan20.blogfa.com (وبلاگ دیدنیهای کرمانشاهان)

kermanshah29.blogfa.com (وبلاگ کرمانشـاه گهواره تمدن)=بروزم

سلام هممیهنم/ خیلی خوش آمدید
از اینکه به وبلاگم وارد شدید بهتان خیرمقدم عرض مینمایم. زیبایی های تاریخی و فرهنگی کرمانشاه بخشی از خاطرات زندگی من است .بروی چشم، انشاء الله سرفرصت خدمت شما خواهم رسید.

ماسال دیارسبز سه‌شنبه 27 آبان 1393 ساعت 09:06 ب.ظ http://nabiyollahhaghighat.blogfa.com

سلام پیله برا
قبل از این که در مورد مطلب شما چیزی بگویم لازم می دانم آفرین بگویم به آقایان کادوس وصحرایی به خاطر نظرات ارزنده و دقیق آن ها.به نظرمن این دو بزرگوارهرآن چه که باید در این مورد گفته می شد را فرموده اند (درپست قبلی) من افتخار می کنم به وجود این برادران تالشم.

ماسال دیارسبز سه‌شنبه 27 آبان 1393 ساعت 09:13 ب.ظ http://nabiyollahhaghighat.blogfa.com

سلام مجدد
راستش من می خواهم از منظری دیگربه این قضیه نگاه کنم .یعنی می خواهم بگویم که این "ارث پدری"این طورنباید باشد که مادر را محروم کند وهر آن چه هست را به نام پدر سند بزند.به نظرم این نادیده گرفتن حق وحقوق مادر نیست.درکنار نگاه داشتن مادر نیست.از اول بنا نبوده که همه چیز را به نام پدرتمام کنند واول وآخر را پدر بنامند(ادامه دارد)

ماسال دیارسبز سه‌شنبه 27 آبان 1393 ساعت 09:20 ب.ظ http://nabiyollahhaghighat.blogfa.com

مادرهمیشه جایگاه واحترامش رادرنزد خانواده ی ایرانی حفظ کرده وکل خانواده احترام فوق العاده ای را برای مادر قایل بوده اند.اگرهم می بینیم که نام خانوادگی پدربرروی فرزندان گذاشته می شود این ظلم بر مادر نیست و به قول کادوس نوعی قرارداد مدنی می تواند باشد.دراحادیث وروایات هم کفه ی ترازو شدیدا به نام مادر سنگینی می کند و راستش من گاهی دلم برای پدر می سوزد که نکند مظلوم واقع شده است .

سلام برادر ارجمندم / قبل از هرچیز باید حضور اندیشمندانه شما عزیز و بزرگوار را در وبلاگ حقیر به خو�%

میشبن چهارشنبه 28 آبان 1393 ساعت 01:14 ب.ظ http://hamvaj.blogfa.com

سلام
داستان بسیار جالبی بود از خواندنش خیلی لذت بردم و من را به یاد مادر بزرگ خدا بیامرزم انداخت که همیشه با این داستان های قدیمش خانه ما را صفای دیگری داده بود اکنون که نزدیک 10 ماه از مرگش میگزرد خیلی دلتنگش شدم
موفق باشید بردار عزیز

سلام/ ممنونم ازحضور گرم جنابعالی،خداوند رحمان انشاءالله مادربزرگ مهربانتان را قرین دریای رحمتتش بفرماید. تنتان سالم دلتان خوش

مریم دوشنبه 3 آذر 1393 ساعت 10:01 ب.ظ http://mihanamiranzamin.mihanblog.com

سلام

بروزم با معرفی تمدن جیرفت ایران کهن ترین تمدن جهان

تمدن ارته یا آریاته جیرفت کهن تر از سومریان است . مردم جیرفت فارسی زبان هستند و میراث دار تاریخ و تمدن هزاران ساله و کهن آریایی و پارسی .
کهن ترین خط باستان در جیرفت ایران کشف شد ...

لطفا از وبلاگ منم بازدید کنید و دیدگاهتون رو بیان کنید

درود/ باسپاس از دعوت شما وتقدیر از زحماتی که در راه معرفی فرهنگ وتمدن مرز پر گهر متقبل میشوید.
حتما سر فرصت از وبلاگ ارزشمندتان دیدن خواهم نمود. بدرود

کوکو تی تی(زلیخاصبا) چهارشنبه 5 آذر 1393 ساعت 03:05 ب.ظ http://http://zoleykhasaba.blogfa.com

با سلام اقای نعمتی ما به قارچ زرموش گابلک نمیگوییم وبلکه همان زرموش است که خیلی سوزنده وخاصیت درمانی دارد وگابلک یک نوع دیکر از قارچ است که بیشتر در جاهاییکه ولره سرا یعنی در مکان رمه در می اید در صورتیکه زرموش در جنگل می روید

سلام/ از حضور گرمتان متشکر واز ابراز نظرتان سپاسگزارم .
کاملا نظرتان درست است آن دو باهم متفاوت هستند. ولی درییلاقات ما "ماسوله رودخان" چون همش جنگلی است هردوی این قارچها در یک منطقه میرویند.
کابلخ یا به لفظ شما کابلک کلمه ای ترکی است. ضمنا یک نوع قارچ دیگرهم هست که ما به آن "شتنک" میگوییم.
این نوع قارچ خیلی ترد ( کرچ )و شکننده است و به محض شکستن از کلاه رزد رنگ مایل به قهوه اش شیر بیرون می آید.
دو نوع قارچ خوراکی دیگر هم هست بنام " گرخونه موش و کرفه موش" اولی در فصل بهار به هنگام رعد وبرق میروید و دیگری در زیر درخت کرف ( هزاربرگ) درکنار ریشه آن میروید.
قارچهای دیگر سمی وغیر خوراکی هستند که در زمین و تنه درختان میرویند که به لفظ تالشی "ماره کلاه " گفته میشوند.

صحرائی چاله سرایی چهارشنبه 5 آذر 1393 ساعت 09:41 ب.ظ http://deran52.blogfa.com

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام چمن تالشه‌برا
ماشاءالله، چندی ت قشنگ نویسی.
اشت ام نویشته کو لذت بردمه. حقیقتی انکار ناپذیر را قلمی نموده بودید. ولی حیف که نمی‌شود کاری کرد. زبان محلی به تدریج خواهد مرد و این افسوس دارد. ماها فقط می‌توانیم اندکی مرگش را به تأخیر بیندازیم آن هم به شرطی که همت کنیم و با فرزندان به زبان مادری صحبت کنیم و در یادداشت‌ها و نوشته‌های‌مان کم و بیش از جملات تالشی و محلی بهره بریم. حتی واژگان و اصطلاحات تالشی را یادداشت و ثبت و ضبط کنیم. حقیر عقیده دارد هر کس که توان نوشتن دارد باید به اندازه توان و دانش خود فرهنگ مردم دیار خودش را یادداشت کند تا آیندگان بدانند که در زبان تالشی چه واژگانی وجود داشته و به چه شکلی صحبت می‌کرده‌اند. شاید اطلاع داشته باشی که در بین دو قوم گلیک و تالش قوم دیگری بود به نام ببر که امروز اثری از آنان نیست و دست کم بنده نمی‌دانم آنان چگونه صحبت می‌کردند و واژگان و اصطلاحات محلی و فرهنگ و آداب و رسومشان چه بوده است؟ خوب است ما به این نکته توجه داشته باشیم قبل از اینکه زبان تالشی دگرگون شود. در همین نوشته شما اصطلاحات و واژگانی بود که برای بنده جالب بود. قارچ را شاندرمنی‌ها گاولک یا کندالک و ماسالی‌ها «گاولک» می‌گویند. سنگ سابیدن گردو را شاندرمنی‌ها «وُزه آره سنگ» و ماسالی‌ها «وُزَه یار» می‌گویند. سنگه خالی شما را شاندرمنی ها و ماسالی‌ها «وزه آره تخته» می‌گویند. به ییلاق در ماسال و شاندرمن «گیریه» می گویند و گیلون مشترک است بین ما و شما. گلدسته و نازه‌برا و گله‌برا و ... اسامی مشترک بین ما و شماست. فسنجان در هر دو منطقه سیاقاتق است و ...
به هر حال خاطره قشنگی بود. من را با خود همراه کرد. چه در مهمانی دخترعمه و چه در مسیر ییلاق به گیلان و رودخانه و قارچ‌چینی و شستن دست و صورت در رودخانه زلال و ... گویی همه را حضور داشته‌ام. می‌دانی دوران کودکی و نوجوانی‌ام را در اینگونه مناطق تالش گذرانده‌ام برای همین خود را در خاطره‌ات می‌دیدم ...
تا بعد خدا حافظ

سلام / درود
شاید همین چندگانگی وعدم یکپارچگی زبان وگویشها در مناطق تالش نشین خود عامل وانهادگی و غریب ماندن این زبان کهن در میان سرزمینمان باشد.
به هرحال تاریخ علیرغم خواست ما سیر تکاملی وتحولی خودش را طی میکند و بشر فقط نظارگری بیش نخواهد بود.
بقول حافظ شیراز اسرار الهی را کس نمیداند خموش.
از اینکه این همه وقت شریفتان را صرف مطلب ناچیز حقیر نمودید و این مطالب آموزنده را درپایش نگاشتید به شما و قلمتان مفتخرم. پاینده باشید.

مریم ( میهنم ایران زمین) پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 09:27 ق.ظ http://mihanamiranzamin.mihanblog.com

سلام
آقای نعمتی آریایی ها اقوام مهاجر نبودند ، بومیان ایران که از 10 هزار سال پیش و شایدم بیشتر ساکن ایران اند و تمدن هایی مثل جیرفت کرمان، شهر سوخته سیستان و ... به وجود آوردند آریایی بودند . نظریه مهاجرت آریایی ها به ایران رد شده . من در یک مقاله ای خوندم که آریایی ها ساکنین بومی ایران بودند و از ایران به مناطق دیگه مهاجرت کردند .
نتایج ژنتیکی تحیقیقات دکتر مازیار اشرفیان بناب هم اینو ثابت کرده که اکثر ایرانیان نژاد مشترک دارن .
ضمنا زبان فارسی ایرانی ، شامل فارسی باستان، پهلوی ساسانی( فارسی میانه)، فارسی نو میشه زبانی بسیار کهن ، بعد از زبان یونانی، دومین زبان کلاسیک جهانه .

کوکو تی تی(زلیخاصبا) پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 10:53 ق.ظ http://http://zoleykhasaba.blogfa.com

اقای نعمتی بادرود سپاس ماهم در ماسال قارچ هایی که نام بردید بامقداری فرق در گویش اسم مثل شتلی وکرفه گوش داریم درضمن کد داد ه اکثرا خوانا نیست ومن چندین بار باید بنویسم تا درستش را ثبت وارسال کنم با تشکر

هانیه جمعه 7 آذر 1393 ساعت 03:04 ب.ظ http://haniye-hasanzadeh.biogfa.com

sepehrgilan.mihanblog.com
سلام آدرس دانلود نشریه سپهر گیلان

اینم ادرس ایمیل نشریه
sepehrgilan@chmil.ir بدرود

سلام/ خیلی متشکر

tabiatgard جمعه 7 آذر 1393 ساعت 07:21 ب.ظ http://www.tabiatgard.blogfa.com

درود/ خوش آمدی

سوزه نغم شنبه 8 آذر 1393 ساعت 07:53 ب.ظ

با درود جناب کرفکوهی
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟!
******************
این همان کامنتی بود چند ماه پیش برام زدید.
*********************************
دیدم که از تفکر غافل ماندیدو سری به مغز متفکر غربت نشین این مجموعه شدید!!
شماکه پاسخی ندارید پس سکوت کنید نه به دنبال حماقت های یک فرد خود خواه و از خود راضی بروید.
هر چند که هنوز جرعت منتشر کردن نظر مرا ندارید من سراغ مغز متفکر هم می روم و او را نیز زیر و رو خواهم کرد!!!
*********************************
آن نوشته های کامنتها کجا!!! حالا میخوای تو ماسال ببینی کجا!!!
اینهمه توهین و بد زبانی!جنابعالی فکر کن اینهمه حق من و لیثی برا بود؟!
همین جنابعالی نبودید که لیثی را یک کمونیست و ضد دین ساختید!!!

سغه جان و خشه دیل بدارن.

درود/ بعد از مدتهای مدید خوش آمدید.
آن کامنتها همه اش جعلی و از عوامل تفرقه برانگیز به وبلاگ شما ارسال گردیده و از طرف بنده نبوده است. اختلاف بنده با آقای لیثی فقط برسر دو بیت شعر تالشی بوده و بس.
ضمنا بشریت همواره درطول تاریخ اختلافات آرمانی ، عقیدتی، فرهنگی ، دینی و مذهبی باهم داشته اند ولی قرار نیست این اختلافات به نزاع و دشمنی و به پدرکشتگی مبدل گردد.
وظیفه انسانی هر کس ایجاب میکند که در مواقع اختلاف بین دو نفر. لااقل آتش بیار معرکه نباشد و تخم کین بین آنها نکارد.
ولی جنابعالی در این مدت برخلاف بعضی از دوستان منصف، راه اعتدال را در پیش نگرفتید و یک جانبه قضاوت نمودید.
علاقه شدید شما به تفکرات لیثی باعث گردید تا شما تمامی دوستان و همکاران دنیای مجازی را بر محور همان تفکر بسنجید وبا مابقی با نامهربانی رفتار نمایید.
تفکر میانه روی بنده منجر به این شد که در جرگه گروه تندرویان قرار نگیرم واز طرف همین گروه مورد هجمه و اهانت لفظی قرار بگیرم.
همین افراد با ارسال کامنتهایی بانام وآدرس بنده به سایر وبلاگها از جمله وبلاگ شما، اختلاف سلیقه در جگونگی نگرش به قوم تالش را به برانگیختن کینه و عداوت تبدیل کردند.
بنده مسئولیت هرکامنتی که با نام وآدرس خله لون بر علیه آقای لیثی در بعضی از وبلاگها منتشر شده از جمله همین کامنتی که شما تصویرش را آورده اید را نمی پذریم و آنرا از طرف افراد فتنه جو میدانم.
بخاطر دارید بنده چهار پست در نقد نظرات جناب لیثی با عنوان " نقدی بر نظرات م- تلنگر ،منشر نمودم که بعدا با نظر بعضی از دوستان منصف و مصلحت اندیش، از جمله جناب حقیقت و جناب نیکنهاد آن چهار پست را حذف نمودم.
ولی اگر خاطرتان باشد شما آمدید درپای آن پستها نوشتید :
نمیدانم این طومار شمارا چه بنامم ؟!! کینه ورزی - بخل - حسادت . مچگیری ؟ و .... از این قبیل جملات.
این یعنی قضاوت یکطرفه ی شما نه منش اصلاح طلبی و خیر خواهی.
شماییکه پستهای انتقادی مرا طوماری بر اساس هیچ وپوج خواندید و دامن زدن برآن را بیهوده، پس چطور خودتان از 29 خرداد تا 4 تیر 93 در پخش نظرات پست " واژه های تالشی " 5 روز مدام اجازه دادید آقای لیثی از وبلاگ شما بر علیه بنده قلم فرسایی کند وشما هم برایش بهبه چهچه سردادید؟!
این کار شما منجر به این شد که با مخالفتهای شدید دوستان میانه رو و مصلحت اندیش روبرو شوید و بعد از چند روز آقای لیثی در وبلاگ خودشان به ادامه مطالب پرداختند. آیا این جفا در حق من نبود ؟! چرا جوابیه های من که خود آقای لیثی هم خواسته بوده به اظهاراتش بدهم را منتشر نمیکردید؟؟؟ آیا این انصاف بود در حق من معمول نمودید؟؟؟؟
تازه می آیید با این کامنت از من طلبکار هم میشوید ؟؟!!!! خجالت داره واقعا.
آیا این نشان از حسن صلح جویی شما داشت یا ریختن بنزین بر آتش فتنه بود؟!
در همین کامنت شما هم دامن فتنه بسی گسترده است و هر خواننده ای این کامنت را بخواند این پرسش در ذهنش خطور میکند که مگر شما وکیل مدافع آقای لیثی هستید؟!
چه ضرر و یا چه نفعی برایتان دارد که اگر لیثی روزی به وطن برگردد کرفکوهی به استقبالش برود؟؟!!!
دراین کامنت شما خرد و عقلانیت به کلی رخت بر بسته و جرقه کینه و نفرت به چشم میخورد.
هیچ کس اینگونه کامنتها را در وبلاگش منتشر نمیکند ولی من منتشرش کردم چون در قبالش استدلال و منطق پاسخگویی را دارم و از انتشار اینگونه کامنتهای ستیره جویانه ابایی ندارم .
شمارا به وجدان خفته تان می سپارم و دعایتان میکنم که خداوند وجدانتان را بیدار نماید.
سغ ببین.

صحرائی چاله سرایی شنبه 8 آذر 1393 ساعت 11:06 ب.ظ http://deran52.blogfa.com

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام چمن تالشه‌برا
مدتی است دران از تو بی‌خبر است؟
هم اینک با دو مطلب نیگارماشی 3
و کوچک بزرگ به روز است.
یا علی

سلام برا آم حتما آم ترا غش

نعمتی کرفکوهی پنج‌شنبه 13 آذر 1393 ساعت 02:39 ق.ظ

باسپاس از همه ی دوستانیکه که در این پست همره ومشوق حقیر بودند ومرا از دانش خود بهره مند نمودند.
همه ی این دوستان را به پست جدید این وبلاگ، با نوشتاری تحت عنوان " جایگاه کوه در اندیشه ی بشر " دعوت مینمایم . سرافراز باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد